پنج روایت معتبر از حجابی که به‌همین آسانی به دست نیامد

كمتر كسي هست كه «مروه الشربيني» را نشناسد. شهيده حجاب كه در دادگاهي در آلمان مورد هجوم متهم قرار گرفت و پيش چشمان فرزندش با 18 ضربه چاقو به شهادت رسيد. اما امثال او كم نيستند. كساني كه براي بدست آوردن گوهر حجاب سختي هاي زيادي كشيده اند و حتي حاضر شده اند جانشان را هم بدهند. از ميان همه افرادي از اين دست، شايد خواندن چند روايت زير كافي باشد تا وسط «دعواي كار فرهنگي مهمتر است يا برخورد انتظامي»، كمي قدر اين ويژگي دينمان را بدانيم.

1. اگر بخاطر حجابم كشته شوم شهيدم؟

یک روز جلو در موسسه در نيويورك دختر خانم جوانی جلوی من را گرفت و اظهار داشت: می خواهد مسلمان شود چند بار تعدادي كتاب درباره اسلام به او دادم تا مطالعه كند. بعد از اين یک روز همین دختر با عصبانیت وارد موسسه شد و گفت: اگر همین الآن شهادتین را برایم نخوانید، داخل شهر می روم، داد می زنم و اعلام می کنم من مسلمان هستم تا همه متوجه شوند و به این طریق اسلام می آورم، شور و اشتیاق این دختر موجب شد تا به او قول دهم تا در مراسم جشن میلاد امام حسین(علیه السلام)در موسسه؛ ایشان بیایند و مراسم تشرف به اسلام را برگزار کنیم.

روز میلاد امام حسین(ع) مراسم جشن برگزار شد و شیعیان زیادی هم در جلسه شرکت کردند، به عنوان یک میان برنامه اعلام کردیم یک دختر فرانسوی مقیم نیویورک با اطلاع و آگاهی دین اسلام و مکتب تشیع را برگزیده و مراسم تشرف الان برگزار می گردد.

در این میان شخصی از داخل جمعیت بلند شد و گفت: اصلا این دختر از اسلام چه می فهمد که می خواهد مشرف بشود؟بنده هم سئوالی مطرح کردم و گفتم هرکس جواب را می داندپیرامون آن توضیح دهد. هیچ کس جوابی نداد! سئوال را از این دختر پرسیدم مطالبی پیرامون آن به جمع ارائه داد. سپس در جلو جایگاه قرار گرفت، پس از اقرار به شهادتین و ارائه عقاید به او، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خوانده شد. رسما به اسلام و مکتب تشیع گروید و نام او را "رقیه" نهادیم.

چند روزی گذشت تا این که همین دختر را با حجاب کامل اسلامی همراه با مرد و زنی که به نظر پدر و مادرش بودند در خیابان جلوی موسسه با ما برخورد نمودند.

آن مرد و زن با زبان فرانسوی شروع به سر و صدا کردند كه چرا دختر ما را مسلمان نموده اید؟ به او بگویید حجابش را بردارد...! سر و صدا باعث شد عده ای دور ما جمع شوند. در همان وضعیت احساس کردم این دختر تازه مسلمان شده الآن در شرایط سختی است و خیال کردم دارد خجالت می کشد. به موسسه رفتم و زنگ زدم ایران دفتر آیت الله مظاهری و پرسیدم: آیا در چنین شرایطی اگر اصل دین شخص در خطر باشد شما اجازه می دهید روسری را بردارد؟ ایشان فرمودند: اشکال ندارد.

به سرعت برگشتم و به این دختر گفتم: با یکی از مراجع صحبت کردم و در مورد شما فرمودند: اگر دین شما در خطر است، اشکال ندارد و شما می توانید روسری را بردارید.

دختر تازه مسلمان در جواب به من گفت: این حکم از احکام ثابت و اولیه است یا از احکام ثانویه و بنا بر ضرورت است؟
گفتم : از احکام ثانویه می باشد.

به سرعت پرسید: اگر روسری خود را برندارم و به خاطر حفظ حجاب کشته شوم آیا من شهید محسوب می شوم؟
گفتم: بله.

گفت: ولله روسری خود را برنمی دارم هر چند در راه حفظ حجابم جانم را از دست بدهم.

(خاطره اي با تلخيص از حجت الاسلام دکتر مرتضی آقا تهرانی كه در دوران اقامت آمریکا، امامت جمعه شهر نیویورک و مسئولیت موسسه اسلامی آن شهر را به عهده داشت.)

2 .پدرش تاب حجابش را نداشت، او را كشت!

وقتي در سال ۱۹۸۰ در ترکیه و در خانواده‎ای لاییک به دنیا آمد طبيعي بود كه تحت تاثير فضاي حاكم بر خانواده باشد. اما او از 16 سالگي بناي مخالفت با اعتقاد خانواده اش را گذاشت.

«جواهر چاغلایان» طرز تفکر خانواده اش را زير سوال برد و آن ها را مورد انتقاد قرار داد که: این زندگي که در پيش گرفته اند مشکل دارد و قطعا خدا انسان ها را براي چند روز، خوب زند گي کردن و خوب پوشيدن و خوب غذا خوردن نيافريده پس آفرينش، يک حکمتي دارد که ما از آن غافلیم.

تمسخر و متلك‌هاي خانواده اش باعث نشد تا او از راهي كه تازه پيدا كرده بود برگردد. راهي كه او را مجبور كرد به خارج از كشور برود تا بتواند حجابش را هنگام تحصيل حفظ كند. درسش هم آنقدر خوب بود كه بتواند اينكار را انجام دهد و چند سال بعد در رشته پزشکي فارغ التحصيل شده و به ترکيه برگردد و مشغول طبابت شود. ولي آزار و اذيت‌هاي خانواده باز هم شروع شد. مخصوصا از طرف پدر که: تو با اين افکار مسخره ات ما را بي آبرو کردي، با اين پوشش مسخره و دهاتي ات ما را در بين دوستانمان کوچک، و با اين نماز خوندن ها آرامش ما را از ما گرفتي و کساني را به خانه مي آوري که ما هميشه از آنها فرار مي کرديم!

بحث ها ادامه داشت تا اينکه روزي پدر با یک اسلحه به مطب دکتر جواهر آمد و از او خواست حجابش را بردارد. بحث و جدل بالا گرفت و پدر او را تهديد كرد که شليک خواهد کرد. جواهر ابتدا سعي كرد پدر را آرام كند. اما وقتی با پافشاری پدرش مواجه شد از ترس جانش از مطب فرار كرد و به خيابان رفت. اما عصبانيت پدر جواهر از حجاب و تعتقادات او آنقدر مي شد كه او را در خيابان هم دنبال كند و...

جواهر شهيد شد و دو نفر ديگر هم كه مي خواستند از او دفاع كنند زخمي شدند.

3. آنقدر بر روي روسري‌ام تف مي كردند كه خيس مي‌شد و مجبور بودم عوضش كنم

12 سال بيشتر نداشتم. براي نخستين بار مي‌خواستم با روسري به مدرسه بروم؛ هيجان زده بودم و خوشحال از انتخابم. وارد اتوبوس مدرسه شدم از همان اتوبوس‌هاي زردي كه سرويس بچه مدرسه‌اي‌ها بود. غوغايي در اتوبوس بر پا بود من كه وارد شدم ناگهان همه ساكت شدند و به من نگاه كردند ناگهان از ته اتوبوس پسري فرياد زد:"اونو نگاه كنيد يك پارچه روي سرش انداخته" و بقيه به تبعيت از او مرا هو و به سمتم آشغال پرت كردند. در اتوبوس باز بود و من هنوز فرصت فرار داشتم اما لحظه‌اي با خودم فكر كردم امروز فرار كنم فردا چه؟ بالاخره كه بايد مدرسه بروم پاهايم سنگين شده بود؛ به سختي خودم را به اولين صندلي اتوبوس رساندم ترسيده بودم براي همين شروع به راز و نياز با خداي خودم كردم تا كمكم كند و بتوانم حجابم را حفظ كنم. وقتي رسيديم به مدرسه متوجه شدم روسريم خيس شده بعدا يكي از دوستانم گفت پسرا يكي يكي به سمت من مي‌آمدن و آب دهان روي روسرييم مي‌انداختن و اين ماجرايي بود كه هر روز از خانه تا مدرسه براي من تكرار مي‌شد و من مجبور بودم هر روز با خودم دو روسري ببرم چون روسريم هميشه خيس از آْب دهان مي‌شد.

اينها را خانم زهرا گنزالس مي گويد؛ مسلمان شيعه آمريكايي. او حكايت مسلمان شدن خود را نيز اينگونه تعريف مي كند:

وقتي چهار سالم بود؛ مادرم مسلمان شد. ما مي‌ديديم که عبادت ايشان با ما فرق دارد. مادرم آرام آرام ما را با ارزش‌هاي اسلام آشنا كرد بدون اينكه اجباري در كار باشد. وقتي دوازده سال داشتم مادرم من و خواهر و برادرانم را به اسلام دعوت كرد و ما كه با اسلام تا حدودي آشنا شده بوديم به اسلام روي آورديم. بعد از آن نخستين بار در اواخر پاييز سال 1369 همراه مادر و خواهرم به قصد گذارندن دوره در حوزه علميه قم به ايران سفر و در همان سال نيز ازدواج كردم و همراه همسرم ساكن آمريكا شديم، از سال 1381 تاكنون نيز در مشهد مقدس زندگي مي‌كنم.

4. زلزله آمد، قيامت را نزديك ديدم، با حجاب شدم

راستش من همیشه به نماز خواندن بیشتر از باحجاب بودن اهمیت داده‏ام. فکر می‏کنم از آرامشی که در سجده به دست می‏آید، نمی‏توان چشم‏پوشی کرد. در آن دوره، به حجاب فکر نمی‏کردم؛ مثلاً به حج فکر می‏کردم؛ اما حجاب و این که موی سرم را بپوشانم، فکرم را مشغول نمی‏کرد. در دانشگاه، عضو هیئت علمی بودم و در جامعه و بین مردم، جایگاه مشخصی داشتم؛ همین طور که زینت و آرایش را دوست داشتم و به خودم می‏رسیدم. بدم نمی‏آمد که در نگاه همسرم، زنی زیبا باشم و او مرا دوست داشته باشد. شاید به دلیل جمع بودن همه این عوامل بود که به حجاب فکر نمی‏کردم. این موضوع ادامه داشت تا سال 1999م. که زمین لرزه‏ای بزرگ رخ داد.

شب سوم زمین لرزه، 17 اگوست، در آرموتلو بودم؛ پس‏لرزه‏ها ادامه داشت. ما در حیاط خانه خوابیده بودیم. شبی که 19 اگوست را به 20 اگوست پیوند می‏داد، در من احساسی به وجود آمد که گویی فردا قیامت به پا خواهد شد. پس از نماز عشا، با علاقه، دو رکعت نماز دیگر خواندم و به نیایش با پروردگار پرداخت.

دعا کردم و از خدا خواستم که مردم را مورد بخشش خود قرار دهد. در همان لحظه، در درونم احساس شرمساری کردم و با خود اندیشیدم که از خداوند می‏خواهم جهانیان را ببخشاید؛ اما فرامین الهی را انجام نمی‏دهم و حجاب را رعایت نمی‏کنم. در آن لحظه و از آن شب، تصمیم گرفتم حجاب را رعایت کنم و موهایم را بپوشانم. از آن پس تا کنون، همیشه باحجاب بوده‏ام و هیچ کس موهای مرا ندیده است؛ البته یک مدت یک روسری سر می‏کردم که گردنم دیده می‏شد. آن دوره را شاید بتوان یک دوره گذار نامید. بعدها شروع به رعایت کامل حجاب کردم و حالا بیشترین نگرانی‏ام، رعایت نکردن حجاب است.

نخست‏وزیر ترکیه، به من پیشنهاد کرد که وارد کارهای سیاسی شوم و این چهارمین بار بود که چنین پیشنهادی می‏کرد. من به او گفتم: «آقای اردوغان! من حجاب را انتخاب کردم و سرم را پوشاندم و هیچ وقت هم حجاب را کنار نخواهم گذاشت و به همین خاطر، هیچ‏وقت وارد سیاست نخواهم شد؛ زیرا حجاب برای من، از هر پست و مقامی و هر وزارت‏خانه‏ای یا مشاورت نخست‏وزیری، باارزش‏تر است».

(خانم اميد مريچ جامعه شناس ترك)

5. زني كه بخاطر حجاب به اعدام محكوم شد

هيچكدام از مغازه هاي شهر روسري نداشتند. آخر سر مجبور شد به مغازه پارچه فروشي برود وچند متر پارچه متري بخرد تا اين اولين پوشش حجاب او شود.

خانم هدي كايا اهل شهر مالاتيا تركيه است و در سن 18سالگي با اينكه خانواده او با حجاب مخالف بوده اند با حجاب مي شود.

او در سال 1998 مقاله اي با موضوع حجاب اسلامي مي نويسد و نوشتن اين مقاله باعث مي شود تا او به عنوان مجرم فكري به 2سال زندان محكوم شود هرچند وكلاي او از او مي خواهند كه نوشتن اين مقاله را انكار كند تا از رفتن او به زندان جلوگيري كنند اما قبول نمي كند وبا داشتن پنج فرزند رنج وغربت زندان را به خاطر آرمان وعقيده اش به جان مي خرد. هدي كايا بعد از چند مدت از زندان بيرون مي آيد اما دريك تظاهرات با هدف آزادي حجاب به همراه سه دخترش دستگير مي شود.

يكي از دخترانش به جرم اينكه سرودي در آن تظاهرات دست جمعي با موضوع آزادي خوانده اند محكوم به يك سال ونيم زندان ودختر ديگرش هم به جرم خواندن دعاي آزادي در آن تظاهرات محكوم به دو سال زندان مي شود. خانم كايا هم به جرم هماهنگ كننده تظاهرات محكوم به زندان مي شود اما بعد از مدتي دادگاه حكم جديدي را صادر مي كند واو و دخترانش وچند زن مبارز ديگر به اعدام محكوم ميشوند.

اين اولين حكم اعدام در جهان بود كه به جرم حجاب صادر مي شد اما طي فشارها واعتراضات، همه از اين حكم تبرئه مي شوند اما هدي كايا تقريبا چهار سال به زندان مي افتد. او در طي اين سالها با همه زنداني ها وشكنجه ها دست از مبارزه برنمي دارد وتاثير مبارزات را هم اكنون بعد از چندين سال در تركيه مي بينيم.

خانم هدی کایا در کنفرانس غزه به ایران دعوت می شود و در آن کنفرانس بعد از سخنرانی رهبر معظم انقلاب با ایشان دیدار می کند. به گفته ی خود او "از هیجان می خواستم دست ایشان را ببوسم که حضرت آقا عبای خود را روی دستشان می کشند و من عبای ایشان را بوسیدم"

6. با تنفر نسبت به مسلمانان بزرگ شدم اما شیفته زنان محجبه مسلمان بودم

خيلي از ماها فكر مي‌كنيم كه آدم بعد از اينكه مسلمان شد بخاطر اطاعت از دستور اسلام بايد حجاب داشته باشد و اصلا فكرش را هم نمي كنيم كسي به خاطر زيبايي خاصي كه در حجاب ديده است مسلمان شود. نوع اول اگرچه درست و ارزشمند است اما گونه دوم خيلي جذاب و قابل توجه است. متن زير بخش از صحبتهاي خانم ليلا حسن است. زني يهودي كه مسلمان شد.

من 6 سال پیش مسلمان شدم، در جامعه ای بهودی نشین زندگی می کردم، خیلی برایم سخت نبود که به حجاب کامل روی بیاورم، ولی اشخاص مختلف تلقی متفاوتی از ایمان دارند، آنان به زنان یهودی بیشتر از زنان مسلمان احترام می گذارند.

قبل از اینکه مسلمان بشوم، هر چند ما با نوعی تنفر نسبت به مسلمانان بزرگ شده ایم اما همیشه شیفته زنان محجبه مسلمان بودم، آنها را خیلی پاک و با وقار می دیدم، از نظر من آنها زیبایی خاص خودشان را داشتند.

نخستین چیزی که در گرایش به اسلام برایم الهام بخش بود، قرآن بود. خانواده من فکر می‌کردند که با این انتخاب خودم را محروم می‌کنم، چون در فرانسه زندگی می‌کردم و در آنجا حجاب کاملا ممنوع است. با پوشیدن روسری، شما نمی‌توانید به مدرسه و محل کار بروید و از بسیاری از زندگی‌های اجتماعی محروم می‌شوید. برای خانواده من بسیار سخت بود که ببینند من تنها به خاطر پوشدن لباس، زندگی‌ام را به لحاظ اجتماعی به خطر می‌اندازم. از نظر آنها لازم نبود که من مسلمان باشم و لازم نبود که با پوشیدن روسری مسلمانی خودم را نشان بدهم و کافی بود که تنها قلبا به آن ایمان داشته باشم. اما برای من این مسئله مهم بود چرا که در قرآن و بسیاری از سنت‌های پیامبر به اهمیت حجاب و شناخته‌شدن به عنوان مسلمان برای کسب احترام اشاره شده است. و من حاضر نبودم که آن را کنار بگذارم چرا که برای من چیزی بیشتر از پوشیدن لباس است.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی