برای آنان که به خود رأی میدهند
ورود هر کاندیدای نادرستی هم جریان سیاستورزی در کشور را با ناپختگی و نارسایی مواجه میکند و هم انتخابات را به همراه برخی عوامل دیگر به سمت احساسی شدن و تضعیف عقلگرایی منتهی میکند.
تبیین:دکتر مصباحالهدی باقری، پژوهشگر هسته بازاریابی سیاسی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیهالسلام طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت:
سال ۷۲ تازه شروع شده است و دوره اول ریاستجمهوری هاشمیرفسنجانی در حال اتمام است؛ ۴ سالی که هاشمی ضمن آغاز برنامههای تعدیل اقتصادی، با توجه به آرامش نسبی ایجادشده بعد از آتشبس در جنگ، تلاش کرد سختیها و شدتهای جنگ از زندگی مردم زدوده و رفاه اجتماعی جایگزین آن شود.
متأسفانه در این مسیر به کارگزاران تازه به تهران(!) رسیده و نسخههای دکترهای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی اعتماد و بیشتر از آنکه رفاه عمومی افزایش یابد، فاصله طبقاتی دهکهای بالا و پایین با شکاف بیشتری مواجه شد. در واقع، هاشمی و کارگزارانش تلاش فراگیری را آغاز کردند تا آسایش بعد از جنگ را برای مردم به ارمغان آورند ولی پرواضح است اولین بازدادههای نسخههای لیبرالی، انتفاع بیشتر دهکهای بالا از اقتصاد ملی و فشار بیشتر بر مستضعفان و محرومان است. در بزنگاههای آزادسازی اقتصادی به روش بانک جهانی، آنها بیشتر منتفع میشوند.
آرام آرام، این آزادسازی به نوعی ولنگاری تبدیل شد و حتی خیلی زود به اعتراض مردمی انجامید. مشهد، نخستین آشوب خیابانی ضدسیاستهای تعدیل دولت را میزبانی کرد... . حالا نزدیک انتخابات، برخی فرصت را مغتنم دانسته و تلاش کردند به نوعی این اعتراضها را نمایندگی کنند.
احمد توکلی به همراه ۱۲۶ نفر دیگر در مقابل هاشمی خود را کاندیدای ریاستجمهوری کردند. حتی عبدالله جاسبی که خود در زمره حواریون هاشمی بود، در انتخابات ثبتنام و اعلام کرد حضورش نمایشی و فرمایشی و برای بازار گرم کردن نیست و به نوعی بر «برنامههای دیگر» برای مدیریت کشور تأکید کرد.
نامزدها در انتخابات ششم ریاستجمهوری
در نهایت شورای نگهبان، ۴ نفر را احراز صلاحیت کرد که ۳ نفر آنها قابل پیشبینی بود: هاشمی، توکلی و جاسبی. اما نفر چهارم مرحوم مهندس رجبعلیطاهری بود؛ فردی که با سابقه حضور در سپاه در آغاز انقلاب و نمایندگی مردم کازرون در دوره اول مجلس، برای اکثریت جامعه کاملا ناشناخته بود. در واقع با اینکه ایشان انسانی شریف، جهادی و انقلابی بود لیکن برای حضور در جایگاه نامزدی ریاستجمهوری کفایت نداشت. شورای نگهبان نیز در معیارهای آن سالها شاید دقت دورههای اخیر را به کار نمیگرفت با اینکه همچنان از این جنس نامزدیها فراوان است و از این جنس غربالگریها و پذیرشها هم شاید کم ولی وجود دارد.
اما سؤال ما از طرف دیگر است: چرا این افراد خود را شایسته این مسؤولیت میدانند. مقام معظم رهبری نوروز امسال هم به نوعی این تحدی را مطرح کردند و فرمودند: «انتظار داریم سنگینی کار را متوجه شوید و بدانید چه مسؤولیت سنگینی را میخواهید بر دوش بگیرید. اگر دیدید میتوانید این مسؤولیت را به عهده بگیرید، آنگاه وارد کارزار انتخاباتی شوید».
لذا صرف مخالفت با برنامههای دیگری، صرف داشتن سوابق انقلابی و صرف حضور و تنفس در فضای سیاسی کشور، آیا این توانمندی را در فرد به وجود میآورد که خود را برای بر عهده گرفتن مسؤولیت بسیار حیاتی نفر اول مدیریت اجرایی کشور نامزد کند؟ آقای طاهری در نهایت با کسب ۴۰۰ هزار رأی از مجموع ۱۶ میلیون و ۴۰۰ هزار آرای ریخته شده، نفر چهارم شد و دیگر هیچ گاه از او نشنیدیم. البته برای این مطالعه، به دنبال سرنوشت ایشان گشتم که متوجه شدم اواخر این دهه فوت کرده است.
کاندیداهای نادرست در دوره هشتم انتخابات ریاستجمهوری
این نوع ورودها در دورههای دیگر هم کم و بیش وجود دارد و البته هر بار که یک رئیسجمهور مستقر مثل این دوره پر از نقاط ضعف و راهبرد نادرست است، نوعی تهییج در دیگران برای رئیسجمهور شدن اتفاق میافتد. شاید پررنگترین آن در دوره هشتم ریاستجمهوری بود. محمد خاتمی برای دور دوم کاندیدا بود و از این سو جریان اصولگرا که آن وقت محافظهکار مینامیدندش، با ۷ کاندیدای احساس تکلیف کرده در میدان حاضر شد. ضمن اینکه هاشمیطبا و شمخانی نیز که در دولت خاتمی معاون رئیسجمهور و وزیر بودند هم در رقابت با رئیسشان وارد شدند. باز هم از اینکه چگونه شورای نگهبان به احراز صلاحیت افراد میرسد، احتراز میکنیم که آن خود جای بحث جداگانهای دارد.
در این دوره منصور رضوی، محمود کاشانی، شهابالدین صدر، حسن غفوریفرد، علی فلاحیان، مصطفی هاشمیطبا و علی شمخانی، هیچ کدام حتی یک درصد آرا را نیز به خود اختصاص ندادند. هاشمیطبا با ۲۸ هزار رأی و کسب تنها یکدهم درصد آرا دهم و آخر شد. نکته مهم اینکه برخی از این افراد حتی سابقه کار اجرایی در حد اداره یک وزارتخانه را نداشتند یا اگر داشتند، در اداره آن هم هیچ سابقه درخشان و ممتازی که در اذهان حک شود، وجود نداشته است.
حال مساله اینجاست: اینگونه افراد به کدام دلیل(ها) خود را برای این سطح نامزد میکنند، در حالی که اقبال به آنها و شاید قبل از آن شناخت نسبت به آنها و شایستگیهای ابتداییشان بسیار پایین است. اینها افرادی هستند که به غلط خود را کاندیدا میکنند که در اینجا کاندیدای نادرست مینامیمشان. در این نوشته سعی داریم به ریشهیابی علت حضور کاندیداهای نادرست برسیم.
۱- حس همه چیز دانی
در فرهنگ اجتماعی مردممان، تجزیه و تحلیل، اظهار نظر و ارائه راهکار و پیشنهاد درباره هر مساله و واقعهای امری طبیعی و تقریبا همهگیر است. افراد دوست دارند درباره همه چیز نظر دهند. شاید در یک نگاه خرد، چنین سبکی نه تنها مطرود نباشد، بلکه مقبول هم باشد اما وقتی دایره این اظهارنظرها، همه چیز و در همه سطوح را در بر میگیرد، نوعی ترس و واهمه پیدا میشود. در واقع، با نوعی آسانگیری امور را ناقص رصد کرده و با کمترین اشراف و دستیابی به کمترین داده و قوه ژرفاندیشی بسیار سطحی، به تحلیل و بررسی پیچیدهترین مسائل پرداخته، حتی برای آن راهکار و نسخه تجویز میکنند. حس همه چیز فهمی و همه چیز دانی تا جایی در فرهنگ عمومی نفوذ کرده که اگر صحبت و نظر و کارشناسی موهوم افراد مسموع نشود یا به کار گرفته نشود، با نوعی بغض و کینه مواجه شده و بیاحترامی و بیتوجهی قلمداد میشود.
در حوزه مدیریت مسائل کلان جامعه نیز این فرهنگ تسری پیدا کرده و هر کس با هر نسخه دمدستی، فکر میکند میتواند منجی و سوپرمن باشد. این اواخر و در نزدیکیهای انتخابات از این گونه نسخهها زیاد یافت میشود. حال اگر چند نفر هم برایش سوت و کف زده باشند، اعتماد به نفس را به سقف خود میرساند و فرد فکر میکند جز او، دیگری ریشه حل مشکلات را نمیداند و میتواند با یکی دو حرکت همه چیز را به سمت اصلاح و صلاح پیش ببرد. عده بیشماری از ثبتنامکنندگان در انتخابات ریاستجمهوری با همین حس و حال میآیند. در این حس، دلسوزی، خود بزرگبینی، نگاههای تک بعدی، قوه انتقادی از جنس سلبی و آسان کردن مسألهها تا حد ابتذال با هم دیده میشود.
راهحلها و اظهارنظرهای ۲ رئیسجمهور اخیر در رقابتهای انتخاباتیشان را بخوانید، پرشمار از این دست راهحلها یافت میشود که در طول دوره مسؤولیتشان، منتقدان آنها را به آن اظهارنظرها توجه میدهند. عکسالعملها هم جالب است: یا اینکه به کل حاشا میشود و از جنس «کی بود؟ کی گفت؟ من نبودم» میشود یا اینکه برایش هزاران متغیر و فلسفه و بالا و پایین میچینند که شاید توجیهی باشد.
۲- حس اختیار گسترده
جنس ریاستی و تشریفاتی مسؤولیت همراه با اختیارات موسع ریاستجمهوری، برخی افراد را به هوس میاندازد تجربه شیرینی را از سر بگذرانند. متأسفانه هزینه قبول مسؤولیت در نظام اینقدر پایین آمده است که افراد با کمترین داشتهها و تجارب، سودای مسؤولیتهای بزرگ را در سر میپرورانند.
اینکه باید برای یک مسؤولیت با خستگیناپذیری فراوان از جهت فردی مجاهده کنی و زحمت بکشی و بیخوابی تحمل کنی و از جهت اجتماعی دارای قوه ارتباطی و چانهزنی و راهبری باشی و از نظر استراتژیک دارای فکری بلند و فهمی عمیق و درایتی پرمایه باشی، در سایه تصویرسازیهای رؤیاگونه و وهمانگیز رنگ باخته و به غلط راحتی و آسایش و اختیار و استفاده بلاقید از امکانات در اذهان نقش بسته است.
افراد بیشتر از آنکه خود را آماده مجاهدهای نفسگیر کنند، بیشتر گرفتار جلوههای ظاهری خاصه از جنبه اختیارات آن میشوند و حساب نمیکنند حتی اگر این مسؤولیت با این اختیارات بیحد و حصر خیالی بود، در سایه امر نظارت و حسابرسی و تعارض منافع دستهها و گروهها، براحتی قابل هزینه کردن و استفاده نیست. البته بدیهی است این گمان همینطور خلق نشده، بلکه با عملکردهای پر خطا و اشتباه جای خود را در ذهنها باز کرده است.
۳- حس دیده شدن و تشخص
شاید در انقلاب اسلامی این حس کمی بعید باشد ولی واقعیت آن است که هر چقدر در جریان انقلاب جلو آمدیم، از حس خدمت و پذیرش مسؤولیت کم شد و بعضا حس دیده شدن و شهره شدن پررنگ شد. شاید یک دلیل عدم گردش مدیریت و مسؤولیت در ۴۰ سال گذشته ناشی از حلقه بسته مدیریتی است که در کشور به وجود آمده و نمیخواهد از آن پیاده شود. در دوران احمدینژاد، وقتی بنا به اقتضائات و شرایط عدهای از مدیران همیشگی جایگزین شدند، این حس پیاده شدن و جا ماندن از جرگه قدرت در برخی مدیران به وضوح دیده میشد و عطش دوباره دیده شدن و در معرض بودن در ایشان خلجان میکرد.
اینکه شرایط طوری پیش رود که یک مسؤول، مثل یک هنرپیشه یا ورزشکار سلبریتی، بخواهد خود را در معرض دیدگان مردم قرار دهد قصه برخی نامزدهاست. این فضا در دهه اخیر بویژه با ورود شبکههای اجتماعی غلظت بیشتری پیدا کرده و افرادی که میخواهند برای مسؤولیتی خود را نامزد کنند، در نخستین مراحل، یکی از شبکههای اجتماعی متنی یا تصویری را انتخاب میکنند و بعضا یک شبکه یا صفحه پر عضو و دنبالکننده را میخرند و... .
در واقع هزینههای رسیدن به مخاطب اینقدر پایین آمده که افراد، زیاد لازم نیست برای در معرض قرار گرفتن کار سنگینی انجام دهند. پلتفرمها، اپلیکیشنها، صفحات و شبکهها این کار را خیلی راحت کردهاند. البته بدیهی است برای کسب آرا باید دیده شوی اما این دیده شدن که به مثابه تکلیف و وظیفه است تا آن دیده شدن که برای رقابت و پیشی گرفتن از دیگران و حذف آنها به هر ترتیبی است، کاملا متفاوت است.
۴- حس تکلیف یا مسؤولیت کاذب
برخی افراد خیلی زود به حس تکلیف میرسند و آن را کاملا متعین بر خود میدانند. این نوع افراد، بدون فهم معنای تکلیف، یا امر برایشان مشتبه میشود یا از این حربه سوءاستفاده شخصی میکنند. این افراد حتما درگیر یکی از حسهای سهگانه قبلی هم هستند اما با اعلام اینکه «احساس تکلیف کردم»، نوعی تکلیف متعین شده را به جامعه القا میکنند. البته سالهاست این موضوع دستمایه طنز و شوخی و کنایه شده است اما همچنان کسانی هستند که از این حس، بهرهبرداری خود را میکنند و به جامعه علامت اشتباه میدهند.
افراد به تکلیف رسیده در دورههای اخیر، کمتر اسم تکلیف را به زبان میآورند اما با لطایفالحیلی همان حس را منتقل میکنند که اگر به این نقطه نمیرسیدم، حتما خودم را در معرض انتخاب عمومی قرار نمیدادم.
۵- غربال ناکارآمد
عملکرد شورای نگهبان در سالهای دور و نزدیک هم پیامهای اشتباهی به این گونه افراد مخابره کرده است. در حقیقت، این شورا نتوانسته به یک اجماع فقهی- حقوقی در احراز صلاحیت برسد تا از ورود این تعداد افراد اشتباهی جلوگیری کند. در آخرین تلاشهای کمیسیون شوراهای مجلس برای کمک به شورای نگهبان نیز این خطا پررنگتر شد. در حقیقت طوری با استاندارد کردن مسؤولیتهای اجرایی متفاوت و استفاده از متغیر زمان، معیارهای اولیه را پیشنهاد دادند که شاید برخی افراد که از هوس نامزدی گذشته بودند، دوباره سوداهایی را در ذهن بپرورانند.
۶- نبود احزاب
باشگاه سیاسی مانند باشگاه ورزشی محل تربیت بازیکنان ملی است. وقتی احزاب غایب هستند یا کمفروغ و ناکارآمد، جریان تربیت تشکیلاتی و نظاممند تبدیل به یک فضای پرهرج و مرج میشود که هر کسی در آن، ادعای در سطح ملی بودن دارد.
متأسفانه در ۴ دهه گذشته با شبحی از احزاب مواجه بودهایم که عمدتا در نزدیکی انتخابات به صورت نصفه و نیمه طلوعی داشتند و بعد از بالا آمدن دولتها، شکستخوردهها باز به محاق میرفتند و پیروز انتخابات، نیاز به پشتوانه حزبی پیدا میکرد آن هم برای کنترل قدرت و اختیار رئیسجمهور و... لذا بعد از مدتی هم بدون جریانسازی شبکهای و تشکیلاتی در نقطههای سهم گرفتن و تصاحب قدرت و... عقیم میماندند.
آبادگران، تَکرار میکنم، ۸+۷، جمنا و اقسام شوراهای هماهنگی اصلاحطلبان و اصولگرایان، نمونههایی از ائتلافها یا امریههایی است که در نبود احزاب کارآمد نقش پدرخواندههای خودخوانده را بازی میکنند. گاهی کارشان میگیرد و گاهی نه ولی نهایتش دودی است که از این بیتشکیلاتی به چشمان ملت میرود.
۷- سوءاستفادهکنندگان از فرآیند ناکارآمد انتخابات
عدهای هم فقط میآیند که خود را در معرض قرار دهند. یعنی خودشان هم میدانند رد میشوند ولی دوست دارند بیایند. درست است اینها در نهایت وارد رقابت نهایی نمیشوند اما کاهنده اعتبار انتخابات هستند. از آنجا که ساختار انتخاباتی ناکارآمد ما در ۲۰ روز پایانی تازه روشن میشود و هر چه قبل از آن است غیررسمی است، لذا هر کسی فرصت دارد حدود یک ماه قبل از انتخابات، خود و حرفهای پخته و نپخته، کارشناسیهای دقیق و نادقیق و اظهارنظرهای درست و نادرست خود را در معرض عموم قرار دهد.
میدانیم در فرآیندهای پیشرفته انتخاباتی هر کسی نمیتواند تا روزهای آخر فرصت عرض اندام یا به صورت دقیقتر، کم کردن اعتبار انتخابات را داشته باشد و اگر هم بیاید در همان دورهای اول، از صحنه رقابت حذف و امکان دیده شدن و بعضا به سخره کشاندن جریان انتخابات را ندارد اما انتخابات ما جولانگاه سوءاستفادهکنندگان از ناکارآمدی ساختاری انتخابات است.
جمعبندی
اینها برخی دلایل معلوم بود که لزوم حضور کاندیدای درست که از نان شب هم برای انتخابات واجبتر است و برای وضعیت کنونی کشور ما حتی حکم مرگ و زندگی را دارد، دوباره گوشزد میکند. ورود هر کاندیدای نادرستی هم جریان سیاستورزی در کشور را با ناپختگی و نارسایی مواجه میکند و هم انتخابات را به همراه برخی عوامل دیگر به سمت احساسی شدن و تضعیف عقلگرایی منتهی میکند.
یادمان باشد انتخاب درست از مسیر ورود کاندیدای درست، غربال و گزینش درست و اعلان و تبلیغ درست میگذرد و هر مرحله که پرخطا شود، در رسیدن به انتخاب درست مردم، به مشکل خورده و صورت عقلایی انتخابات، به صورت هرج و مرجی و هر کی هر کی تبدیل میشود. ما از این ناحیه تاکنون ضربه خوردهایم.
ارسال کردن دیدگاه جدید