خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/2
در قسمت اول این خاطرات، سمیر قنطار از نحوه اطلاع یابی اولیه اش از عملیاتی که حزب الله برای آزادی او و چند تن دیگر از اسرا انجام داده بود، سخن گفت. ترجمه ادامه ماجراها را می خوانیم*:
کماکان به تلویزیون خیره شده بودم. «رونی دانیل» در شبکه دو می گفت: «حزب الله عملیات تحریک آمیزی را در مرز آغاز کرده و ارتش مجبور به عکس العمل شده است.»
داشتند برای اعلام اخبار عملیات مقدمه چینی می کردند. ... داشتند برای «شوک» فرش قرمز پهن می کردند.
تا این لحظه هیچ بیانیه رسمی از طرف ارتش صادر نشده بود و خب، تا وقتی اوضاع بر این منوال بود رسانه ها نمی توانستند به منابع خارجی استناد کنند.
به این مطلب فکر کردم، در حالیکه که از اینکه منتظر [خبر دقیق] باشم طفره می رفتم. [یعنی نمی خواستم بر آتش منتظر بودن خودم بدمم].
یک ضربه محکم به دیوار سلول، حواسم را به خود آورد. به دیوار سمت در نزدیک شدم و به آن پاسخ دادم. [1]
از من می خواست شبکه «الجزیره» را ببینم.
زدم شبکه الجزیره. دیدم زیر صفحه، یک خبر فوری درج کرده: «حزب الله 2 نظامی اسرائیلی را به اسارت گرفته است.»
-خودشه! تمام شد.
خوشحال شدم. دو دستم را بالا آورده و خدا را شکر کردم. باز دستم را داخل جیب جلیقه ام کردم:
- حالا موضوع توی مشتم است.
[تصویری کمتر دیده شده از سمیر قنطار داخل سلولش]
از سلول آمدم به راهرو.
یک پلیس اسرائیلی مرا دید که خوشحالم. ظاهرا یا من خوشحالی ام را خوب مخفی نکرده ام یا آنکه این پلیس با این سؤال که «چه خبر شده؟» خوشحالی ام را آشکار کرده است. من هم خوشحالی ام را با این جملات نشانش دادم: «جوانهای ما، دو نفرتان را اسیر گرفته اند.» و زدم زیر خنده.
جواب داد: «چی؟»
تکرار کردم: «مقاومت اسلامی. حزب الله لبنان. دو نفرتان را اسیر گرفته. همین امروز. برای انکه مرا از اینجا آزاد کند.»
باور نکرد. یعنی اصلا موضوع را جدی نگرفت. برگشت به بخش اداری مدیریت زندان. آنجا یک شبکه خبری رمزدار داشتند به اسم شبکه «YES». شبکه قوی ای بود. اخبار دقیقی هم می داد.
از اولش هم می دانستم که خواهد رفت تا آن شبکه را ببیند و صحت و سقم موضوع را بفهمد. اصلا شاید تحریکش کردم که همین کار را بکند. اگر بر نمی گشت، معلوم می شد که خبر درست بوده. در حالیکه اگر خبر غلط بود، بر می گرشت که حرصم را در بیاورد و آنچه گفته بودم را نفی کند.
غیبش زد. برنگشت.
جوان هایی که با من در زندان بودند، شروع کردند به بوسیدن من و تبریک گفتن به من. آن هم علنا و جلوی نگهبان های اسرائیلی. داخل راهرو و داخل سلول.
اسرائیلی ها پخش شبکه های عربی که به آن دسترسی داشتیم را قطع کردند تا جلوی خوشحالی ما را بگیرند. ولی نتوانستند. در هر حال فقط اجازه دادند از این به بعد شبکه های اسرائیلی را دریافت کنیم.
قطع پخش شبکه های عربی برای ما، معنی اش این بود که مسئله ای خطیر و استراتژیک رخ داده است و اسرائیلی ها با این کار می خواهند از رسید اخبار آن به ما جلوگیری کنند و از طریق شبکه های عبری زبان، اخبار را به صورت کانالیزه به ما برسانند.
اما شبکه ده اسرائیل که می دیدمش و پخش آن را قطع نکرده بودند (چون عبری زبان بود) شروع کرده بود به نقل اخبار و غیره از شبکه المنار [وابسته به حزب الله.] از جمله بیانیه حزب الله و تصاویری از من را پخش کرد. شنیدم که اسم عملیات حزب الله بوده «آزادسازی سمیر قنطار و یارانش از زندان های اسرائیل.»
خیالم راحت شد. از خوشحالی شروع کردم به آواز خواندن. البته نه با صدای بلند. بلکه توی دلم چهچهه می زدم.
صدای برادرم بسّام و مادرم که از طریق را دیور «نور» [وابسته به حزب الله] پخش می شد، باعث شد به سمت تختم کشیده بشوم تا از نزدیک صدای رادیو را بشنوم. دراز کشیدم. انگار که در خانه مان هستم، در عبیّه. رادیو مرا برد به همان دور هم بودن های قدیم، دور و داز. خوشحالیِ این صداها دوره ام کرد. الان، وسط این روز تابستای جولای، مقداری گرما و هوا را استنشاق می کنم. هوایی کوهستانی همراه با نسیم های دریایی. و صداها. و صورت های فراوان.
-«ممنونم حضرت سید. ممنونم رزمندگان دلاور مقاومت.»
شروع کردم به تکرار این جمله در حالی که داشتم به سقف سلولم که نزدیک صورتم بود نگاه می کردم. انگار داشتم آسمان را می دیدم. صاف بود. و اعتراف ارتش اسرائیل به عملیات حزب الله و اسیر شدن دو نظامی اش آسمان را برایم واضح تر هم کرد. گرچه عبارت رسمی به کارگرفته شده توسط اسرائیل چیزی جز این نبود که: «دو نظامی مفقود شده اند و به نظر می رسد که حزب الله آنها را اسیر کرده باشد.»
این عبارت ارتش، یک مزایده رسانه ای و تحریک کننده را در اسرائیل آغاز کرد: «چگونه حزب الله به این مرحله رسیده است؟ فرزندان ما را می رباید و از مرزهای ما عبور می کند. ... لازم است کارش را یکسره کنیم.»
اینکه پخش شبکه های عربی را برای ما قطع کردند، فایده ای نداشت چونکه خودشان داشتند سم را جرعه جرعه سر می کشیدند و کنفرانس مطبوعاتی سید حسن را به صورت زنده پخش می کردند. تازه به عبری هم ترجمه اش می کردند!
در بین کنفرانس، سید رو کرد به من و دوستان اسیرم. صدایش را وقتی که بامن حرف می زد شنیدم . صدایش از مرزهای اسرائیل گذشت. از دیوار زندان هم گذشت: «شما در آستانه آزادی قرار دارید. این، روز سمیر قنطار و یحیی سکاف و نسیم نصر است.»
اسم عملیات « آزادسازی سمیر قنطار و یارانش از زندان های اسرائیل» را هم در دو کلمه خلاصه کرد: «وعده صادق». و گفت: «اصلا این وعده به چه کسی بود؟ به سمیر قنطار و یارانش» و تشکر کرد از «مجاهدین دلاوری که این عملیات را اجرا و به وعده وفا کردند. و لذا عملیات آنها را وعده صادق می نامیم.»
نقطه سرخط.
سید آشفته شان کرد. دیوانه شان کرد.
بعد از آن ترجیح دادم برنامه «یک عصر تازه» که توسط مجری مشهورش در اسرائیل یعنی «دان مرگالیت» در شبکه یک اجرا میشد را ببینم. احساس کردم او جهت گیری های افکار عمومی را به نوعی توضیح می دهد. این دفعه میهمان هایش چند نفر آدم شدیدا احساساتی بودند که شروع کردند به تشویق حکومت به آغاز جنگ. همه شان هم متفق بودند که حتی اگر برای دو نظامیِ اسیر شده هم به جنگ اقدام نکنیم حتما لازم است برای پاسخ دادن به این حرف سید حسن نصرالله هم که شده اقدام به جنگ کنیم که خطاب به اسرائیلی ها گفته بود: «اگر شما خواهان جنگ هستید، باشد، تا آخرش برویم. ولی اگر کل عالم هم جمع شوند نمی توانند قبل از آزادی سمیر و یارانش، این دو سرباز را از ما بگیرند.» البته این سخن سید را از قلم انداختند که گفته بود: «هدف ما از آنچه امروز صبح روی داد، اسیر گرفتن تعدادی نظامی اسرائیلی بود تا اسرا را با آنها مبادله کنیم. ما خواهان بالا گرفتن مسائل در جنوب لبنان نیستیم و این نیت ما نیست. نمی خواهیم لبنان و منطقه را به جنگ بکشانیم. از طرف نیروهای پاسدار صلح بین الملل [که در جنوب لبنان مستقر هستند] با ما تماس گرفته و گفته اند تلاش هایی در جهت آتش بس در انجام است، آیا شما آماده اید؟»
***
کابینه اسرائیل مقرر کرد در ساعت 8 عصر تشکیل جلسه بدهد. کاملا حواس جمع بودم . دقیقا مترقّب بودم که ببینم چه رخ خواهد داد. گلوله برفی عکس العمل، شروع به غلطیدن و بزرگتر و بزرگتر شدن کرده بود.
به قدم بعدی که اسرائیل فکر می کردم. و کماکان شروع جنگ را بعید می دانستم چونکه طبق تحلیلم در آن وقت، اسرائیل آماده این جنگ نبود و در این دولتش افراد نظامی حضور نداشتند. مسئله دو نظامی اسیرشان را هم می توانستند با مذاکره و مبادله اسرا حل کنند، یعنی همان اتفاقاتی که در جریان اسیر شدن 3 نظامی اسرائیلی در اکتبر 2000 رخ داد. اما این قطعی بود که به زودی عکس العملی در جواب این کار حزب الله نشان خواهند داد. توقعش را داشتم: بمب و موشک بارانی این گوشه و ترور و ربایشی آن گوشه.
عکس العمل اسرائیل از همان لحظه اجرای عملیات حزب الله شروع شده بود. همان زمان، نیروهای اسرائیلی تعدادی از شهرهای جنوب لبنان را بمباران کرده بودند تا راه عقب نشینی نیروهای مقاومت را [که دو نظامی اسیر را به همراه داشتند] ببندند. و ساعت 11 صبح، شروع کرده بودند به هدف قراردادن پل هایی که مناطق جنوب را به یکدیگر و به دیگر بخش های لبنان مرتبط می کرد. و بسیاری از راه های و روستاها را بمباران کرده بودند. من از این وقایع، شب مطلع شدم.
اسم دو نظامی اسیر هم اعلام شد: «ایهود گلدواسر» و «الداد ریگف».
[از راست: الداد ریگف و ایهود گلدواسر]
بالاخره جلسه کابینه اسرائیل تمام شد و در چارچوب «مواجهه بزرگ»، علیه لبنان و حزب الله اعلان جنگ شد. هدف از این جنگ، دو چیز اعلام شد: اول، وارد آوردن ضربه ای دردناک به حزب الله و زیر ساختهای لبنان در ساعات و ایام ابتدایی. و دوم، دورکردن حزب الله از مرزهای [فلسطین اشغالی] به وسیله تلاش نظامی و تلاش های دیپلماتیک در سطح بین المللی [تا دیگر حزب اله نتواند از آنجا دست به نفوذ به داخل فلسطین اشغالی زده یا شهرک های صهیونیستی را موشک باران کند.] اسرائیل این جنگ را «جزای مناسب» نامگذاری کرد.
کم کم حال و هوای جنگ داشت شکل می گرفت.
ادامه دارد ...
پی نوشت:
1-در زندان ها مرسوم است برای آنکه نگهبانان از مکالمات و ارتباطات زندانیان آگاه نشوند، زندانیان از طریق زدن ضربات مشخص به دیوار و اصطلاحا از طریق «مورس زدن» با هم ارتباط برقرار می کنند. اگر کسی جدول برابری اعداد با حروف در مورس را حفظ باشد، می تواند بدین طریق با دیگران گفتگو کند.
*مترجم: وحید خضاب
ارسال کردن دیدگاه جدید