خاطرات خواندنی سمیر قنطار از داخل اسارتگاه اسرائیل در جنگ 33 روزه/3
آنچه ما تا کنون راجع به جنگ 33 روزه شنیده ایم و خوانده ایم، عموما مربوط بوده به عرصه سیاسی یا نظامی این نبرد. اما در آن روزهای بیم و امید، در درون اسارتگاه های اسرائیل چه می گذشته است؟ نیروهای فلسطینی و لبنانی و ... چگونه از ماجراها خبردار می شده اند؟ احساس آنها نسبت به این جنگ چه بوده؟ واکنش افسران اسرائیلی نسبت به اخبار جنگ به چه شکلی بوده؟ اینها از جمله مطالبی است که با خواندن فصل اول کتاب خاطرات سمیر قنطار می توانیم در جریانش قرار بگیریم و رجانیوز وعده تقدیم ترجمه آن را داده بود. در قسمت های اول و دوم، چگونگی در جریان قرار گرفتن زندانیان از عملیات حزب الله و اولین موضع گیری های اسرائیلی ها را خواندیم. با هم قسمت سوم این خاطرات را می خوانیم*:
دلشوره یک شری را داشتم. دیگر زندانیان هم همین طور بودند. همهشان همین را به من می گفتند، به اوضاع بدبین بودند. راجع به کینه اسرائیل و روش هایی که فلسطین و لبنان به کار گرفته بود؛ حرف می زدند. شخصاً نترسیدم. احساس آرامش و اطمینان می کردم. گفتم هیچ حکومتی در جهان وجود ندارد که در یک ساعت یا دو ساعت تصمیم به شروع جنگ بگیرد، مگر اینکه از نتایج جنگ نا آگاه باشد. هیچ جنگی را پیدا نمی کنید که مثل این جنگ و تحت فشار تحریک رسانه ای تصمیم به آغازش گرفته شده باشد.
به جوانهایی که با من بحث می کردند گفتم: اسرائیل وارد این جنگ شده ولی ضرر خواهد کرد.
اکثر جوانهای همبندم بر نظرشان باقی مانده و گفتند:" این جنگ، استخوانهای [حزب الله] را خرد خواهد کرد."
جواب دادم:" من هم می دانم که قصد این وجود دارد که کار حزب الله را یکسره کنند، و عده ای لبنانی با وظایف مشخصی در این زمینه موجود و آماده اند. ولی مقاومت در هم نخواهد شکست."
به همین حد بسنده کردم. نخواستم به آنها بگویم حزب الله مانند گروهای فلسطینی تحت محاصره در غزه نیست. حزب الله تحت محاصره نیست و قدرت و درایت و سلاح لازم جهت مواجهه را هم در اختیار دارد. این چیزها که در سرم بود را نگفتم. خواستم احساسات این جوان های فلسطینی را جریحه دار نکنم.
اگر می گفتم شاید پیش خودشان حساب می کردند این کارم فخرفروشی به آنهاست یا لاف زنی است یا خود برتربینی. درحالیکه اینها اصلا در ذهنم هم خطور نکرده بود. ولی در هر حال، این حقیقتی بود که همه می دانستند. حزب الله حتی اگر توقع عکس العمل اسرائیل را هم نداشت، باز برای آن خودش را آماده کرده بود.
به جوان ها گفتم: «همه می دانند که در دولت فعلی اسرائیل، نظامی ها حضور ندارند. همه شان در زمینه نظامی بی تجربه اند هستند. رئیس کابینه شان ایهود ایلمورت است و وزیر دفاعشان عمیر پرتز که هیچ کدامشان تجربه نظامی ندارند و هر دوشان شدیدا مایل به کسب پیروزی های سریع برای بنای رهبری شان هستند.
رهبران ارتششان هم آزمایشی هستند. رئیس ستاد مشترک ارتش دان حالوتس و رئیس اطلاعات ارتش عاموس یادلین، قبل از آمدن به این مناصب، در نیروی هوایی بودند یعنی جایی که قدرت آتش وحشتناک و تکیه شدید به امکانات تکنولوژیک دارد [و لذا توان برنامه ریزی برای یک نبرد دقیق زمینی را ندارند].
فرماندهان قسمت های مختلف ارتش هم دشمنشان را دستکم می گیرند و در تخمین قدرت خودشان مبالغه می کنند. اما جامعه اسرائیل، حالا تبدیل شده به جامعه ای شدیدا مایل به مصرف و رفاه.جامعه هر چه بیشتر غربی و هر چه کمتر ایدئولوژیک.»
البته این نظرم که آن رادر خلال گفتگوهایمان با جوانان در میان گذاشتم، نتوانست موج گسترده و شدید بدبینی موجود را تضعیف کند. راستش را بخواهید، در همان حال که با جوان ها بحث می کردم و شبکه های تلویزیونی و شبکه های عبری و رادیو نور را دنبال می کردم، برای مقاومت و لبنان نگران شدم.
البته این نگرانی ام بابت نتایج جنگ نبود بلکه بابت کارهای نظامی و امنیتی ای بود که ممکن بود اسرائیل به آنها دست بزند، خصوصا در روزهای ابتدایی جنگ.
***
از طریق درب سلول، نگاهی به راهرو انداختم تا وضعیت حرکت نگهبان ها را ببینم. بعد برگشتم به تختم تا بروم سراغ آن چیزی که بهش فکر می کردم و می خواستم عملی اش بکنم. شروع کردم به دقت به گوش دادن به هر حرکت نگهبانها در راهرو. دروغکی خودم را به خواب زدم. این هم در آرامش سلول مؤثر واقع شد. صداهای بیرون هم کم کم ناپدید شد. به این بسنده کردم که با صدای خیلی آرام -در حد پچ پچ- به رادیو نور گوش بدهم. این وضع را هم هرچند وقت یکبار متوقف می کردم تا رفت و آمد نگهبان ها را بپایم و بسنجم. یورش ناگهانی نگهبان ها و جستجوی سلول، هر آن ممکن بود رخ بدهد، خصوصا در چنین اوضاعی.
نمی توانستم به خودم اجازه بدهم که مطمئن باشم که مشغولیت اسرائیلی ها به اوضاع جنگ، نمی گذارد که نگهبان ها به یورش و جستجو یا هر کار دیگری دست بزنند. تلفن، پرارزش ترین چیزی بود که در اختیار داشتم، آن هم در زندان، آن هم در آن لحظات. این تنها پل ارتباطی من با جهان بود. به وسیله آن از وضعیت مقاومت و لبنان و خانواده ام مطلع و مطمئن می شدم و در جریان اخبار قرار می گرفتم.
این نگرانی اضافی باعث شد در احتیاط و پرهیز مبالغه کنم. یک گوشم به بیرون بود یک چشمم هم به در سلول. سعی می کردم هر حرکتی در راهرو را زیر نظر داشته باشم. آرامش. سکوت.
ساعت یازده شب، تلفن را از مخفی گاهش خارج کردم و زنگ زدم به حاجی (هماهنگ کننده و رابط بین من و سید حسن نصرالله). تلفن و دهانم را با دو دستم پوشاندم تا صدایم پخش نشود.
با صدای خیلی خیلی آرام شروع کردم به حرف زدن. به او توصیه کردم مواظب باشد و حواسش را بیشتر جمع کند: «ای بسا اسرائیل، همان ابتدا و قبل از اینکه جنگ [زمینی] را شروع کند، به ربایش برخی اعضای حزب الله دست بزند تا موازنه قوا را تغییر داده و تعدیل کند و از این افراد برای تبادل با دو نظامی اسیرش استفاده کند.»
حاجی، با اطمینان کامل جواب داد:«نگران نباش، همه حواسشان هست. همه چیز حل است.»
گفتم به سید حسن نصرالله و جوانانی که عملیات را اجرا کردند و همه اعضای مقاومت سلام مرا برساند. بعد با او خداحافظی کردم.
دوباره رفتم سراغ ادامه گوش دادن به رادیو نور. احساس کردم که این تماس بیشتر شبیه به یک عملیات شناسایی بوده که می خواستم از این طریق بفهمم آیا می شود در این وضعیت از تلفن استفاده کرد یا نه.
این باعث شد که در گرفتن شماره برادرم بسّام تردید نکنم.
روحیه اش بالا بود. خبرم کرد که خانواده، سلامت و شادند. به همدیگر وعده صبر دادیم. در این نکته با هم توافق داشتیم اگر اسرائیل دست به جنگ بزند، حماقت کرده است.
نخوابیدم. با رادیو نور بیدار ماندم. به سرودهای حماسی و دینی گوش می کردم. قرآن می خواندم و دعا می کردم که خداوند از لبنان و مقاومت حمایت کند و همه اسرا را آزاد کند.
امشب اخباری از جنگ و بیانیه هایی از مقاومت پخش شد که در آن آمده بود که مقاومت سه تانک اسرائیل را منهدم کرده و مقرهای توپخانه ای اسرائیل در جولان اشغالی را موشک باران کرده است. شنیدم که مرشد عام اخوان المسلمین مصر، محمد مهدی عاکف به حزب الله تبریک گفته و گفته است: «حزب الله توانست با امکانات نظامی ناچیز در مقایسه با امکانات ارتشها، چیزی را محقق کند که چند حکومت عربی نتوانستند محقق کنند.همان حکومت هایی که در برابر کشتار برادران فلسطینیمان به سکوت اکتفا کردند.» با این بیانیه مطمئن شدم که مردم جهان عرب همراه حزب الله هستند.
***
به محض آغاز روز، از تختم زدم بیرون. انگار که این تختم خودش زندان بوده است. شروع کردم به درست کردن قهوه و در همان حال به رادیو هم گوش می کردم، منتها با صدای آرام تا دو رفیقم در سلول راحت باشند و بیدارشان نکنم و به بحث و جدلی بیهوده وارد نشویم.
هوا خیلی گرم بود. داشتم خفه می شدم. از عصر دیروز، نه، از همان وقتی که خبر انجام عملیات اعلام شد، آرزو داشتم آزاد بودم. فقط برای اینکه بتوانم همراه با عناصر مقاومت باشم.
وزارت دفاع اسرائیل اعلام کرد قصد دارد جاده بیروت-دمشق را بمباران کند تا از این طریق، محاصره مورد نظر لبنان را کامل نماید. شنیدن این خبر، آشفته ام کرد. به ذهنم رسید این کار برای ایجاد شکاف بین حزب الله و مردم لبنان است. ضمنا پیش خودم حساب کردم که قطع این راه، برای منع رسیدن سلاح به حزب الله هم هست. ولی باز به خودم گفتم: جوان های مقاومت آماده اند.
اسرائیل پشت سر هم پل های لبنان را تخریب می کرد. فرودگاه «ریاق» را هم بمباران کرد. چرا فرودگاه ریاق؟ فرودگاهی که فقط ارتش لبنان از آن استفاده می کند. تازه اسرائیل منبع ذخیره سوخت در فرودگاه بیروت را هم بمباران کرده است. کشتارهای علیه شهروندان غیر نظامی لبنان هم که به جای خود.
خاطرم آسوده نشد مگر وقتی که حزب الله هم در جواب، یک مرکز اسرائیلی در اطراف مزارع شبعا و چند مرکز نظامی در شمال اسرائیل را موشک باران کرد.
وقتی حزب الله این عکس العمل را نشان داد، به جوان های همبندم گفتم: دیدید؟ این حزب الله است که دارد پاسخ اسرائیل را می دهد. به این عکس العمل تدریجی خودش ادامه خواهد داد و کل توانش را در یک ضربه خرج نخواهد کرد که بعدش دستش خالی بماند.»
همین موقع، یک جوان فلسطینی از کنارم رد شد. مضطرب بود. با خودش حرف می زد. نگهش داشتم و پرسیدم چه شده. چرخید و یک نگهبان را در انتهای راهرو با دست نشان داد: «نگاهش کن چقدر خوشحال است. انگار عمدا می خواد حرصمان را در بیاورد، از اینکه دارد می کشدمان و تخریب و منهدمان می کند.»
از او پرسیدم که آیا این نگهبان چیز ناراحت کننده یا بحث برانگیزی گفته.
جواب داد: «چیز خاصی نشده. ولی این نگهبان و همکارهایش از عمد دارند اظهار خوشحالی می کنند. در رفتارشان و در حالتهای چهره شان.»
گفتم: «خب تو هم می توانی همین کار را بکنی.»
بدون اینکه جوابی بهم بدهد راهش را کشید و در حالیکه سرش را خم کرد، رفت.
***
در بین دنبال کردن شدید اخبار جنگ، ولید جنبلاط غافلگیرم کرد. برای مسئولین حزبش [حزب سوسیالیست ترقی خواه] و منطقه جبل، دستورالعمل صادر کرده بود که باید امکانات لازم را برای خانواده های آواره از جنوب لبنان و ضاحیه جنوبی بیروت فراهم کنند.
[ولید جنبلاط]
نمی توانستم ظاهر انسانی این موضعگیری را باور کنم. گفتم لابد این موضع گیری برای جداکردن مقاومت از مردمش است. نمی توانستم مواضع جنبلاط را درباره مقاومت و آنچه او «سلاح نیرنگ» می خواند فراموش کنم.[1] او در جناح ضد حزب الله قرار داشت. و سرورش عربستان سعودی همین امروز «مسئولیت کامل» را به خاطر «اقدامات غیر مسئولانه» حزب الله، بر عهده مقامت دانست و حزب الله را دعوت کرد که به بحرانی که ایجاد کرده خاتمه دهد، و درخواست کرد که بین «مقاومت مشروع و قانونی و ماجراجویی های بی حساب و کتاب» فرق گذاشته شود.
دائم با خودم می گفتم: «ولی بی خیالش. همین که این کار را هم می کند بهتر از این است که هیچ کار نکند.»
این موضع گیری جنبلاط وادارم کرد که با برادرم بسام تماس بگیرم و از او توضیح بخواهم تا بفهمم که در منطقه جبل چه خبر است.
[بسام قنطار، برادر سمیر قنطار]
تلفنش خارج از دسترس بود. نگران شدم. مجددا تماس گرفتم، همان صدا که می گفت شماره مورد نظر خارج از سرویس است، تکرار شد. ... و بالاخره، بسام گوشی را برداشت. جواب داد. گفت گوشی اش را از دسترس خارج کرده بوده چون در برنامه «به زبان عربی» (با مجری گری جیزیل خوری) شرکت کرده بوده. [2] من در جریان این مسئله قرار نگرفته بودم چون شبکه العربیه که این برنامه از آن پخش می شد جزو شبکه هایی بود که از دیشب پخشش برای ما قطع شده بود.
بسام، همان طور که دیر جواب تلفن من را داده بود دیر هم به آن برنامه رسیده بود. دلیل تأخیرش، مشکلاتی بود که جهت حمل و نقل به سمت محل استودیو در جریان جنگ ایجاد شده بود.
در جریان برنامه، مجری آن، خانم جیزیل خوری گفته بود که من-یعنی سمیر- قبلا یک بار با او صحبت کرده ام. راست می گفت. من یکبار برای تسلیت فوت همسرش سمیر قصیر با او تماس گرفته بودم. خوری این حالت انسانی را یادآوری کرده بود که برداشت شود من وقوع جنگ برای آزادی ام را نمی پذیرم. انگار که مثلا خود من قبول دارم که جنگ به خاطر من رخ داده!
[جیزیل خوری، مجری معروف لبنانی]
جیزیل خوری سؤالهایش از بسام را با سؤالی پیرامون احساس خانواده قنطار (که به قول او، عملیات اسیر گرفتن 2 اسرائیلی برای آزادی فرزند آنها انجام شده بود) آغاز کرده بود. بسام هم در جواب، موضوع را برگردانده بود به اینکه نباید فقط به قتل و تخریبی که اسرائیل در لبنان ایجاد می کند [و خسارت هایی که به لبنان وارد می شود] نگاه کرد، بلکه در عین حال باید به خسارت هایی که در حال وارد آمدن به اسرائیل است هم نگاه کرد.
وقتی خوری از مدت زمان زندانی بودن من سؤال کرده بود، سمیر فرنجیه (دیگر میهمان برنامه) راجع به مفقودین لبنانی در زندان های سوریه سخن گفته بود![3] در اینجا بسام باز وارد بحث شده و گفته بود در بین جناحی که فرنجیه به عنوان سخنگوی آن حرف می زند، طرف هایی هستند که مستقیما مسئولیت مفقود شدن ده ها نفر بر عهده آنهاست و این مفقودین هم مردم ما و خانواده ما محسوب می شوند.
بسام اضافه کرده بود:«وقتی از مفقودین در زندان های سوریه حرف می زنیم، لازم است راجع به اسرا و مفقودین در زندانهای اسرائیل هم حرف بزنیم، کسانی که مستقیما به دست برخی شبه نظامیان لبنانی [که حالا جزو همین جناح سمیر فرنجیه هستند] ربوده شدند.» و در ادامه گفته بود: «هیچ کس نمی تواند با عواطف ما بازی کند و ما را با سیاست سرگرم کند.» و بعد رو کرده بود به سیمیر فرنجیه و گفته بود: «اگر تو نماینده پارلمان اسرائیل بودی و من هم یک شهروند اسرائیلی بودم یا آنکه برادرم رون آراد [4] بود، گمان نمی کنم می توانستی این طوری حرف بزنی.»
[سمیر فرنجیه]
خوری هم از بسام پرسیده بود: «اگر سمیر قنطار از قبل می دانست که آزادی اش چنین هزینه سنگینی در بر دارد، آیا با انجام آن عملیات موافقت می کرد؟» بسام هم جواب داده بود: «به هیچ وجه نباید هزینه هایی که لبنان در حال حاضر مجبور به پرداخت آن شده است را به قضیه اسرا ربط دهیم. اسرائیل از این قضیه سوءاستفاده کرده است.
[یعنی جنگی که راه انداخته، فقط بهانه اش آزادی اسرایش است و در حقیقت اهداف دیگری را دنبال می کند]» و در ادامه ماجرای 3 اسیر اسرائیلی در سال 2000 را یادآور شده بود (که در بین آنها یک سرهنگ اسرائیلی هم بود) ولی اسرائیل به چنین حمله ای دست نزده بود. ضمنا بسام به گزارش یک روزنامه نگار فرانسوری استناد کرده بود که کشف کرده بود هجوم اسرائیل، امری کاملا از پیش برنامه ریزی شده بوده و با اشاره واضح آمریکا صورت گرفته است تا مجددا برگه های ایران و سوریه و لبنان با هم در آمیزد.
انگار سمیر فرنجیه عقب نشینی کرده بود یا آنکه موضوع را با شمّ سیاستمدارانه اش بررسی کرده و لذا از مسئله شخصی ای که خوری روی آن متمرکز شده بود عبور کرده و گفته بود: «حجم پاسخ اسرائیل، از مسئله اسرا فراتر رفته و ما وارد مرحله جدیدی شده ایم که مناسبتی با مذاکره یا آنچه راجع به سیاست عدوانی اسرائیل گفته می شود، ندارد.»
ضمنا فرنجیه گفته بود «اینکه می گویند این چنین پاسخی از اسرائیل بعید بوده، حرف صحیحی نیست.» این حرف را در جواب بسام و در پاسخ منطق مدافعین مقاومت گفته بود.
ولی خیلی زود فرنجیه و آنهایی که وی سخنگویشان بود در تناقض افتادند. چرا که فرنجیه گفته بود: «عملیات حزب الله با موضوع پرونده هسته ای ایران مرتبط است.» [5]
این را بسام در حالی که ماجرای آن برنامه و گفتگو را تعریف می کرد، برایم گفت: «این تناقض است.یک دفعه می گویند این عملیات برای آزاد کردن سمیر قنطار و یارانش بوده و لبنان نباید هزینه آزادی یک شخص را بدهد. یک دفعه می گویند که حزب الله قصد داشت با این عملیات موجب عکس العمل اسرائیل و راه افتادن جنگ بشود تا فشار از روی ایران-که به دلیل پرونده هسته ایش در فشار است-کم شود.»
لبخند زدم تا با بسام با صدای بلند نخندم. هر جفتمان خوشحال بودیم. ولی من در این لحظه احساس کردم که خوشحالی ام مجروح شده است، چرا که داشتند گناه حمله اسرائیل به لبنان را به گردن من می انداختند. هیچ وقت نمی توانم این را فراموش کنم. در تفکرات ناراحت کننده غوطه ور شدم. از طرفی، شخصی کردن این موضوع ناراحتم می کرد و از طرفی سیاسی و جناحی کردن آن. چطور اینها راجع به مفقودین و اسرای لبنانی حرف می زنند ولی من را در نظر نمی گیرند؟ آیا زندگی من و زندگی هر مقاومی لبنانی ضد اسرائیل تا این حد بی ارزش است؟ تازه مهم تر از این، این کار را طی یک بازی پهلوانی شوم انجام می دهند که طی آن اسرائیل را تبرئه کرده و جلویش را برای هر کار که بخواهد بکند باز می گذراند. اینکه گناه جنگ را به گردن من بیندازند مانند این است که اسرائیل هم مسئولیت جنگ را به گردن دو نظامی اسیر شده اش بیندازد! اما اسرائیل این کار را نمی کند. حتی به این فکر هم نمی کند. بلکه می آید می گوید وارد جنگی می شویم برای آنکه آن دو را آزاد کنیم. ضمنا، من 28 سال است که اسیرم نه دو روز. و برای یک قضیه و هدف اسیر شدم. من به جرم دزدی یا کار خلاف دیگری زندانی نشده ام. در حالی اسیر شدم که داشتم مأموریتم در نبرد با دشمن را انجام می دادم. و اسرائیل هم در همه عملیات های تبادل اسرا، آزادی مرا رد کرده است. چرا که می خواهد ما قانون او را اجرا کنیم و به خواستش گردن بگذاریم، و تازه گناهکار بودنمان را هم بپذیریم، گاهی همه گناه را، گاهی یک قسمتش را. و از این بدتر این است که ما هم همانطور که اسرائیل می خواهد فکر کنیم، یعنی طبق قواعد او.
این مسئله اصلا یک مسئله شخصی نیست. اینها چرا اینطور رفتار می کنند؟
پی نوشت ها:
1-ولید جنبلاط، چند ماه پیش از آغاز جنگ 33 روزه و پس از ماجراهای مربوط به ترور رفیق حریری، هجومی شدید علیه حزب الله انجام داده و در راستای تلاش برای خلع سلاح حزب الله، سلاح مقاومت را «سلاح نیرنگ» نامید که با واکنش تند حزب الله هم مواجه شد. البته بعدها جنبلاط (که در تغییر مواضع ید طولایی دارد) از گروه مخالف مقاومت جدا شده و با پیوستن به جریان 8 مارس، باعث اکثریت یافتن جناح 8 مارس در مجلس لبنان شد.
2-برنامه بالعربی، که توسط خانم جیزیل خوری از استودیوی بیروت شبکه العربیه پخش می شود، برنامه ای گفتگو محور است و خانم جیزیل الخوری به پرسیدن سؤالات صریح از مهمانانش مشهور است.
3-سمیر فرنجیه، از بزرگان مارونی لبنان و نماینده سابق این کشور است و از سران جریان 14 مارس محسوب می شود که در زمان ترور رفیق حریری مواضع شدید ضد سوری داشته است. البته فرزند پسر عموی او یعنی سلیمان فرنجیه هم نماینده مجلس لبنان است ولی در جریان 8 مارس قرار دارد و از این نظر بین آنها اختلاف شدیدی وجود دارد.
4-رون آراد خلبان ارتش اسرائیل که در جریان پروازی بر فراز لبنان، هواپیمایش سقوط کرد و خودش زنده به دست گروهی از مبارزین شیعه دستگیر شد و از آن زمان خبر موثقی از سرنوشت او در دست نیست. اسرائیلی ها همواره تعیین سرنوشت 4 دیپلمات ایرانی را به تعیین سرنوشت رون آراد گره می زنند.
5-آغاز جنگ 33 روزه همزمان بود با آغاز روند فشارهای غیرقانونی غرب به ایران در قضیه هسته ای که با مسئله فرستادن پرونده ایران به شورای امنیت کلید خورد. غربی ها که منطق جهادی گروه های مبارز شیعه را درک نمی کنند برای توجیه مسائل، تحلیلهای بی ربطی از این قبیل را مطرح می کردند که عملیات اسیر گیری حزب الله برای کم کردن فشار از روی ایران بوده است. یعنی حزب الله موجودیت خود را در نبرد سنگین با حریفی مجهز و وحشی چون اسرائیل به خطر انداخته تا تنها چند هفته فشار از روی ایران برداشته شود!
*مترجم: وحید خضاب
ارسال کردن دیدگاه جدید