ماجرای لقب «خمینی جون» یک شهید مفقودالاثر

برخی از رزمندگان و خصوصاً شهدای دفاع مقدس آن قدر صفا و سادگی دارند که می‌پنداری تکرارشدنی نیستند

به گزارش روزنامه جوان، برخی از رزمندگان و خصوصاً شهدای دفاع مقدس آن قدر صفا و سادگی دارند که می‌پنداری تکرارشدنی نیستند. شهید حاج علی عابدینی‌زاده یک نانوای ساده در شهر اصفهان از شهدایی است که صفا و سادگی و خلوصش آدم را به رشک می‌اندازد.

پیشتر تعاریف او را از همرزمانش شنیده بودیم. عاقله مردی عائله‌مند که علاوه بر خود، فرزندش نیز در جبهه‌های دفاع مقدس شرکت داشت و به شهادت رسید، در بین همرزمانش به «خمینی جون» معروف بود. عشقش به حضرت امام و ماجرا‌هایی که در پی داشت، باعث شده بود همرزمان او را به این صفت بنامند و خطاب کنند. حاج علی عابدینی‌زاده عاقبت در بهمن ۱۳۶۰ و در عملیاتی که به منظور جلوگیری از حمله مجدد دشمن به بستان صورت گرفت، به شهادت رسید. متنی که پیش‌رو دارید، خاطراتی از این شهید بزرگوار به نقل از همرزمش سیدمرتضی موسوی است.

نانوای ساده
در کشور ما نانوایی شغلی بسیار شریف است، زیرا نانوا به دست مردم نان می‌دهد و نان می‌رساند. حاج علی عابدینی‌زاده معروف به «خمینی جون» یک نانوای ساده اهل اصفهان و ساکن خیابان مسجد سید بود. سید زمان جنگ به نسبت اغلب رزمنده‌های دفاع مقدس سن و سال بیشتری داشت. زن و بچه‌دار بود و یکی از فرزندانش هم بعد از او در جبهه‌های جنگ به شهادت رسید. هرچند کسی از او انتظار نداشت به جبهه بیاید، اما احساس تکلیف کرد و بار‌ها به مناطق عملیاتی دفاع مقدس اعزام شد. من توفیق داشتم در سال ۱۳۶۰ با ایشان همسنگر و همرزم باشم.

خمینی جون
ماجرای لقب خمینی جون که بچه‌های رزمنده به حاج علی داده بودند برمی‌گردد به یک مصاحبه که ایشان در جبهه‌ها انجام داده بود. یک‌بار خبرنگاری برای تهیه مصاحبه و گزارش به خط مقدم آمده بود. از حاج علی که نسبت به سایر نیرو‌ها و جوانان سن و سال بیشتری داشت سؤال کرده بود: حاجی، برای چی به جبهه آمده‌ای؟ حاج علی جواب داده بود: «به عشق خمینی جونم به جبهه آمده‌ام». از آن تاریخ به بعد بچه‌های رزمنده به حاج علی عابدینی‌زاده خمینی جون می‌گفتند و او را با این نام صدا می‌زدند.

آیه ۹ سوره یس
حاج‌علی به رغم سن و سال و عائله‌مندی‌اش از بسیجی‌های قدیمی خط شیر دارخوین بود و در چندین عملیات در خطه جنوب و خوزستان شرکت کرده بود. اعتقاد راسخ و محکمی به خداوند قادر متعال و آیات قرآن کریم داشت. ایشان آیه ۹ سوره یس «وجعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لا یبصرون» را با حضور قلب تلاوت می‌کرد و از خاکریز و دپوی خط مقدم در حالی که تک تیراندازان ماهر بعثی با قناسه پیشانی رزمندگان را نشانه می‌رفتند بالا می‌رفت، اما دشمن هرگز او را نمی‌دید! و به سوی او تیراندازی نمی‌کرد. این موردی بود که بچه‌ها به عینه دیده بودند و همه می‌دانستند که وجعلنا خواندن حاج علی یک چیز دیگری است.

زیارت کربلا
زمانی که در دانشگاه جندی شاپور اهواز بودیم، حاج علی بار‌ها برای ما از رفتن به کربلا و زیارت قبور ائمه معصومین (ع) مخصوصاً حضرت سید الشهدا و قمر بنی‌هاشم حضرت ابوالفضل‌العباس (ع) در عراق می‌گفت. اینکه چگونه با خواندن همین آیه شریفه (آیه ۹ سوره یس) در دوران حکومت پهلوی از مرز و از جلوی چشمان نگهبانان ایرانی و عراقی عبور کرده است. به طوری که نگهبانان به او نگاه می‌کردند، اما هیچ‌گونه حرفی بین آن‌ها رد و بدل نمی‌شد و ایشان با آرامش به راه خود ادامه داده و از مرز می‌گذشته است. به همین ترتیب، حاج علی بار‌ها به سفر‌های زیارتی عتبات عالیات می‌رفته است!

صبحگاه با ترکشی در پا
حاج علی یا بهتر بگویم خمینی جون با تشکیل تیپ امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حاج حسین خرازی و حاج آقا مصطفی ردانی‌پور در عملیات طریق القدس «فتح بستان» شرکت و ترکش به پایش اصابت کرده بود. اما صبح‌ها هنگام دویدن گردان‌ها در محوطه دانشگاه جندی شاپور برای روحیه دادن به نیرو‌ها در حالی که مجروح بود و ترکش اذیتش می‌کرد، همراه جوانان پرشور بسیجی شروع به دویدن می‌کرد.

حاج علی عابدینی‌زاده در عملیات تنگه چزابه به نام «مولای متقیان» شرکت فعال داشت و در مرحله دوم در حالی که تعداد زیادی از همرزمانش به شهادت رسیده بودند، به بچه‌های گردان گفت: «دیگر خسته شده‌ام و طاقت دوری دوستان و رفیقان شهیدم را ندارم.» حاج علی ادامه داد: «این بار که به عملیات می‌رویم، دیگر آیه وجعلنا... را نمی‌خوانم!»

میهمان خاک‌های چزابه
صبح مرحله دوم عملیات تنگه چزابه متأسفانه تیپ امام حسین (ع) از جناح راست مورد تهدید واقع شد و فشار دشمن بعثی در ضدحمله باعث شد تا یگانی که سمت راست ما عمل کرده بود، به دلیل دادن شهید و زخمی بسیار و از کار افتادن سلاح‌های آن‌ها در رمل و ماسه‌های تپه‌های نبعه عقب نشینی کند.

در شرایطی که بچه‌های ما عقب می‌نشستند، دشمن با سرعت عمل بالا در حال دور زدن و محاصره ما بود! آتش کاتیوشا و خمپاره‌های ۱۲۰ گلوله‌های مستقیم تانک و تیربار‌ها و تک تیراندازان دشمن لحظه‌ای قطع نمی‌شد. حاج علی عابدینی‌زاده در حالی که با سایر همرزمان و رزمندگان در حال دفاع در برابر هجوم سنگین دشمن بعثی ایستادگی و مقاومت می‌کردند، به همراه ده‌ها نفر از بچه بسیجی‌ها در تنگه چزابه به شهادت رسید و پیکر پاک او و دیگر شهدا برای همیشه میهمان تنگه چزابه شد. حتی در تفحص شهدا بعد از پایان جنگ در تنگه چزابه شهید حاج علی عابدینی‌زاده یا همان «خمینی جون» به همراه تعدادی دیگر از شهدای تیپ امام حسین (ع) همچون شهیدان سیدعلی طاهری، جعفر هادی و حاج آقا پیرنجم الدین ترجیح دادند برای همیشه در تنگه باقی بمانند و تنگه را برای همه مردم قهرمان ایران زمین حفظ کنند تا مبادا دشمن بار دیگر از تنگه عبور و ما را غافلگیر کند. شادی روح همه شهدای هشت سال دفاع مقدس مخصوصاً شهدای مظلوم و جاویدالاثر تنگه چزابه الفاتحه و صلوات.

۳ نسل شهید
نکته جالب در زندگی شهید عابدینی‌زاده این است که بعد از شهادت او، فرزندش جعفر نیز به جبهه‌های جنگ رفت و پنج سال بعد از پدر، او هم به جرگه شهدای جنگ تحمیلی پیوست و در کربلای ۵ آسمانی شد. سپس جلیل عابدینی‌زاده نوه شهید نیز در جبهه‌ها حضور یافت و در سال ۶۷ و عملیات بیت‌المقدس ۷ آسمانی شد. متنی که پیش‌رو دارید، برگرفته از سخنان همسر شهید حاج علی عابدینی‌زاده است:

بعد از شهادت همسرم، پسرم جعفر به شهادت رسید و پس از آن نوه‌ام جلیل. خبر شهادت سومین شهید خانواده‌مان را که آوردند سرم را بالا بردم و گفتم: «الهی رضا برضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک لامعبود سوائک». افتخار می‌کنم و راضی‌ام به رضای او... وقتی حاجی شهید شد، جعفر لحظه‌ای درنگ نکرد و گفت حالا که اسلحه پدرم افتاده، من باید بروم اسلحه را بلند کنم. از خدا خواسته بود بار سنگین مسئولیتی را که بر دوشش قرار گرفته است تحمل کند. من هم ممانعتی نکردم. آن زمان ۲۲ ساله بود. خلاصه رفت و چهار سال به طور مرتب در جبهه‌ها بود تا آنکه به شهادت رسید. جعفر در عملیات کربلای ۵ در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید و پیکرش در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.

زمان شهادت جعفر، ما به دلیل بمباران‌های مکرر صدام به یکی از روستا‌های اصفهان رفته بودیم. بعد از شهادت جعفر، خیلی دنبالمان گشته بودند تا خبر را به ما بدهند. به هرحال بعد از یک هفته، خبر به ما رسید و متوجه شهادتش شدیم. به اصفهان آمدیم و جنازه او را از مسجد نور باران به سمت گلستان شهدا تشییع کردیم. پسرم همه ویژگی‌های یک انسان کامل و با ایمان را داشت. یک بار در جبهه با جعفر مصاحبه کرده بودند، آنجا حرف‌هایی علیه بی‌حجابی‌ها و بی‌بندوباری‌ها زده بود.

یک بار برایش نامه نوشتم بیا می‌خواهم برایت زن بگیرم. در جواب نوشته بود: «مادر خواهش می‌کنم از دنیا برای من ننویسید. من دیگر تعلقی به اینجا ندارم.»

سفارش مرا هم به جلیل خواهرزاده‌اش کرده و گفته بود: «مادرم تنهاست. برادرهایم هم زن و بچه دارند و حواس‌شان به زندگی خودشان است. تو هوای مادرم را داشته باش.» جلیل هم همان حرف دایی‌اش را می‌زد. او بعد از شهادت جعفر، لحظه‌ای طاقت نیاورد و به جبهه رفت. البته مدتی رفت و بازگشت و ما دیگر به او اجازه ندادیم که برگردد. اما وقتی در سال ۶۷ امریکا وارد خلیج‌فارس شد، گفت حالا پای امریکا به میان آمده است، باید بروم. ۱۸ ساله بود که رفت و در عملیات بیت‌المقدس ۷، حین خنثی کردن مین به شهادت رسید.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی