حضرت قاسم(ع) چگونه و از چه کسی اذن میدان گرفت؟!

درست سر بزنگاه، پا به میدان می‌گذارد و واهمه‌ای از دشمن ندارد. او نسبت به امام زمانش متعهد است و نسبت به خاندانش متعصب؛ یعنی همان ویژگی‌های نجات بخشی که در دنیای امروز به آن نیازمندیم و باید در وجود نسل جوان نهادینه کنیم.

به همین سرعت رسیدیم به شب ششم محرم ۱۴۰۲؛ یعنی شبی که به حضرت قاسم؛ شهید نوجوان منسوب است و مثل تمام شب‌های دیگر سرشار از درس‌های زندگی است. همانطور که می‌دانید حضرت قاسم فرزند امام حسن مجتبی (ع) است که در کودکی، پدر را از دست داد و در دامن «رمله» مادری مهربان و عمویی همه چیز تمام بزرگ شد. حضرت قاسم (ع) درس شجاعت و متانت و معرفت را در دل خاندان علوی آموخت و همین هم باعث شد تا روز عاشورا فارغ از سن و سالش، شمشیر به دست گرفته، وارد میدان جنگ شود و در دفاع از رسالت ولی و خاندان خود، طعم شیرین شهادت را بچشد.

*فرزندانی قاسمی ترییت کنیم، جسور اما اخلاق مدار
اذن میدان می‌خواهد! سر از پا نمی‌شناسد، این پا و آن پا می‌کند و بالاخره نزد عموجان می‌رود؛ عمویی که برایش حکم پدر دارد و تمام دوران کودکی‌اش در آغوش او قد کشیده است اما امروز می‌خواهد غزل وداع بخواند و جان به کف راهی میدان نبرد شود. حال نوبت اوست تا پسری کند و ورقی از قصه عاشورا را بنگارد اما هرچه قدر هم اهل ایثار و جسارت باشد، باز هم تربیت شده خاندان علوی است، با اهل ولایت خو گرفته و اخلاق و ادب را به خوبی می‌داند؛ روی حرف ولی، حرف نمی‌آورد و به خوبی می‌داند که حکم، حکم سیدالشهداست، پس برای جلب رضایت امام زمانش سخت تلاش می‌کند و به آسانی تسلیم نمی‌شود. قاسم بن الحسن (ع) اذن میدان می‌خواهد، درست مثل عموزاده‌اش علی اکبر (ع) …
شاید از شخصیت حضرت قاسم (ع) تا پیش از واقعه عاشورا، شناخت چندانی نداشته باشیم اما همان شرح حال مختصر هم برای شناخت کفایت می‌کند. نوجوانی سرشار از جسارت، متانت، معرفت و بصیرت. کسی که خلق و خوی پدر در وجودش متبلور است و تربیتش متاثر از مادری فداکار و عمویی که یک دنیا او را به شجاعتش می‌شناسند، پس بی‌جهت نیست که درست سر بزنگاه، پا به میدان می‌گذارد و واهمه‌ای از دشمن ندارد. او نسبت به امام زمانش متعهد است و نسبت به خاندانش متعصب؛ یعنی همان ویژگی‌های نجات بخشی که در دنیای امروز به آن نیازمندیم و باید آن را در وجود نسل جوان نهادینه کنیم. هرچند که مصداق‌های بارز این تعهد و تعصب را در میان نسل امروز کم ندیده ایم.

«شهید الداغی» را به خاطر دارید دیگر؟ او هم مظهر غیرت و جوانمردی بود. کسی که برای دفاع از دختران سرزمینش، حساب و کتاب نکرد، چاقو و قمه را ندید و بی‌ اما و اگر به دل آتش زد و نشان داد که یاران واقعی امام زمان (عج) از کدام جنس هستند و خونشان برای چه چیزهایی به جوش می‌آید. شهید الداغی‌ها سربازانی هستند که حتی در دوران غیبت هم نسبت به جامعه و امام زمان‌شان وفادارند و هرکجا که لازم باشد پا میدان می‌گذارند.
مادرانی که فرزندانشان را عاقبت به خیر می‌کنند

او یادگار برادر است. چطور می‌تواند از این یادگار بگذرد؟ امام حسین (ع) دلش راضی به رخصت نیست، آخر او هنوز به سن بلوغ نرسیده و حتی لباس رزم هم، اندازه‌اش نمی‌شود! حزن و اندوه در چهره قاسم (ع) موج می‌زند و این بار دست به دامان مادر شده و همان جا گره از کارش باز می‌شود. قاسم بن الحسن با چشمانی سرشار از شوق و دستانی حامل یک وصیت نامه، نزد عمو بازمی گردد. این نامه، جواز شهادت است! وصیت نامه برادر بزرگ تر، کار خودش را می‌کند و حالا اباعبدالله الحسین (ع) در برابر وصیت امام خود سرخم می‌کند؛ این بار دیگر اذن میدان صادر می‌شود.
بی‌جهت نیست که ملقب به آل الله شده اند. حرمت و ادب در میان این خاندان حرف اول را می‌زند. اذن ولی و دعای مادر و وصیت پدر؛ هرکدام نشانی از ارادت دارند و گره گشای سعادتند. بانو «رمله»؛ مادری است که وقتی شوق به نبرد و خدمت به امام را در وجود فرزندش می‌بیند، نه تنها اما و اگر به دلش راه نمی‌دهد، بلکه مثل کوه پشت فرزندش می‌ایستد، سلاح بر کمر شیرمردش می‌بندد و او را روانه میدان می‌کند؛ درست مثل مادر شهید «فرشید مظفری کاکاوندی».

هنوز ۱۵ سالش نشده بود و برای اعزام به جبهه بی‌تابی می‌کرد اما سن و سالش مانعی بود برای حضور در جبهه‌های جنگ. نزد مادر آمد و از او خواست برایش دعا کند تا او را هم با خود ببرند. مادر، عزادار شهادت برادر بود اما با این حال، تاب دیدن بی‌قراری‌های فرزندش را نداشت و همان موقع بزرگ ترین تصمیم زندگیش را گرفت. چادر به سر کرد، دست فرشید را گرفت و او را به پایگاه بسیج برد! با وساطت مادر بود که جواز اعزام او به جبهه صادر شد. وقتی لباس رزم بر تن فرشید می‌پوشاند، خود را برای همه چیز آماده می‌کرد، حتی برای شهادتی که کمی بعدتر فرزندش را آسمانی کرد.

مادری به سبک «رمله» را بیاموزیم

هر آنچه از سبک و سیاق تربیت در میان اهل بیت و زنان این خاندان مرسوم است، قطعا می‌تواند الگویی شایسته برای همه مادرها باشد. در همین راستا با بانو سلیمانی؛ سخنران و کارشناس حوزه همراه شده‌ایم تا با اشاره به سبک تربیتی بانو رمله، توضیحاتی در این باره برایمان بدهد: «وقتی از یک خانواده، فرزندی مثل قاسم (ع) بروز پیدا می‌کند که در عین کم بودن سن و سال، با این شجاعت و عمق اعتقادی تا آخرین قطره خون پای امام زمانش می‌ایستد، بسیار جای تامل دارد؟ به واقع همه این‌ها ناشی از تربیت صحیح است. تربیت هم مثل یک پازل هزاران تکه‌ای می‌ماند که اگر تمام اجزا در جای خود به درستی قرار گیرند، حاصل آن می‌شود شخصیتی همچون قاسم (ع) و یا به مانند همان نوجوان ۱۳ساله‌ای که نارنجک به کمر می‌بندد و برای نابودی دشمن از جان خود مایه می‌گذارد.»

این کارشناس حوزه ادامه می‌دهد: «رسالت مادران امروزی در شرایطی که دشمن برای متلاشی کردن بنیان خانواده و دور کردن نسل جوان از اخلاق و اعتقاد تلاش می‌کند، بسیار سنگین است و باید آنچنان محکم و باصلابت پای تربیت خانواده بایستند تا محصولی شایسته تحویل جامعه دهند که رمز این موفقیت نیز در وهله اول، رشد و تعالی خود مادران و رهایی از بندهای فکری بی‌ثمر است. بگذارید یک مثال ساده و ملموس برایتان بزنم. مثلا امروزه مادرهایی را می‌بینیم که ساعت‌ها وقت خود را در آرایشگاه‌ها و صرفا برای زیبایی‌های ظاهری صرف می‌کنند و از رسالت واقعی خود فاصله می‌گیرند. البته ما خودمان همواره زنان جامعه را به حفظ سلامت و زیبایی توصیه می‌کنیم اما گاهی این موضوع، آنچنان روندی افراطی به خود می‌گیرد که متاسفانه بسیاری از مادرهای ما با اینکه محوریت خانواده را در دست دارند و عنصر مربیگری هستند، از هدف دور شده و هویت‌شان را گم می‌کنند، بنابراین مهم است که یک مادر ابتدا به درک درستی از جایگاه خود برسد، عزت نفسش را تقویت کند و حتی برای بالا بردن سطح دانش خود در ابعاد مختلف، قدم بردارد تا درنتیجه بتواند افراد تحت تربیت خود را به درستی آموزش داده و نسل شجاع و مسئولیت‌پذیری به جامعه تحویل دهد.»
عاشقانه‌های عمو و برادرزاده وقت وداع، نمایی از محبت حاکم بر خانواده

عمو و برادرزاده یکدیگر را درآغوش می‌کشند، اشک امان‌شان را می‌برد، هر دو می‌دانند وقت، وقت وداع است. از همان شبی که سیدالشهدا (ع) حجت را بر همه اصحاب تمام کرد و شهادت را تنها فرجام دشت کربلا دانست و رخصت داد تا آن‌هایی که تاب ماندن ندارند، در سیاهی شب، کاروان را ترک گویند، هر دو می‌دانستند که تقدیر قاسم (ع) چیزی جز شهادت نیست. «عموجان آیا من هم در زمره کشته شدگان خواهم بود؟» آثاری از ترس و اضطراب در وجودش نمایان نمی‌شود، طنین صدایش همه حاضرین را شگفت زده می‌کند و در همین اثنا، عموجان می‌پرسد: «مرگ در نظرت چگونه است؟» قاسم بن الحسن اینبار قاطعانه می‌گوید: «من مرگ را شیرین‌تر و گواراتر از شهد دلنشین می‌بینم…؛ اگر به من بگویید جزو شهیدان فردا هستم، مژده‌ای داده‌اید که از شنیدنش تمام وجودم سرشار از شور و نشاط می‌شود…» و اینبار حسین بن علی (ع) با شعله‌ای که از درونش زبانه می‌کشد، می‌فرماید: «عموجان فردا همه به شهادت می‌رسند، دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نیست!»
پیوند عاطفی میان عمو و برادرزاده آنچنان قدرتمند است که هیچ کدام تاب وداع ندارند. اصلا همین پیوندها و از هم گذشتگی هاست که عاشورا را می‌سازد اما رسالت آن‌ها چیز دیگری است و وصل را می‌گذارند برای قیامت. سلیمانی می‌گوید: «حضرت قاسم (ع) گرچه در کودکی، پدرش را از دست می‌دهد اما در دامن مادری مهربان و آغوش عمویی چون حسین (ع) بزرگ می‌شود. پیوند خانوادگی و نظارت بر او آنچنان قوی است که حاصلش می‌شود شخصی مثل قاسم، فهیم و بامحبت. درحقیقت همین عشق و وحدت میان اعضای خانواده است که منجر به تربیت فرزندانی با شایستی‌های اخلاقی می‌شود اما متاسفانه امروزه بسیاری از نوجوانان از ضعف روابط مابین اعضای خانواده و کمبود محبت رنج می‌برند و همین هم باعث می‌شود تا شاهد بروز نوجوانانی راحت طلب، به دور از تحقیق و تحلیل و دچار ضعف نفس باشیم. نوجوانانی که عرق ملی و دینی ضعیفی دارند و همه نیز از ضعف رابطه در درون خانواده نشات می‌گیرد.»


وقتی شجاعت یک نوجوان، لشکری را به لرزه می‌اندازد
حالا دیگر قاسم (ع) از همه بندها رها شده. هم رضایت ولی را دارد و هم دعای خیر مادر را. پا به رکاب می‌گذارد. لباس رزم، اندازه‌اش نمی‌شود. عمامه‌ای دور سرش می‌پیچند و با کفش‌هایی معمولی راهی میدان نبرد می‌شود. نوجوانی بیش نیست اما مثل همه مردان بنی هاشم، چیزی از دلاوری کم ندارد. چندین نفر را از سر راه برمی دارد و خطاب به دشمنان، خودش را فرزند حسن و نوه پیامبر برگزیده خدا معرفی می‌کند. عروبن سعدبن نفیل ازدی از این همه شجاعت و جسارت به خشم می‌آید و درحالیکه دشمنان از ترس و درماندگی شان، همه با هم، نوجوان بنی هاشم را دوره کرده اند، عمروبن سعد ازدی، با شمشیر ضربه‌ای بر فرق سر قاسم بن علی وارد می‌کند…
«عموجان به فریادم برس…». صدای قاسم (ع)، اباعبدالله الحسین (ع) را راهی میدان می‌کند. عمر را به هلاکت می‌رساند و بالای سر قاسم بن الحسن حاضر می‌شود. «به خدا که دشوار است بر عموی تو که او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی که تو را کشتند.» و این چنین امام حسین (ع)، پیکر یکی دیگر از عزیزدردانه‌هایشان را به سمت خیمه‌ها می‌برند…

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی