ماجرای شکنجه یک اسیر ایرانی در ناو آمریکایی

هلی‌کوپترهای آمریکایی وحشیانه به قایق‌های ما حمله کردند که قایق‌ها منهدم شد و ما خودمان را در آب انداختیم. در آب یک تیر کالیبر هلی‌کوپتر به شکمم خورد و دو پا و یک دستم بر اثر انفجار سوخت و گوشت روی دستم را که کنده‌شده بود می‌دیدم.

به گزارش ایسنا، در اواخر جنگ تحمیلی و بعد از اینکه حامیان منطقه‌ای و بین‌المللی صدام به این نتیجه رسیده بودند که صدام توانائی برتری نظامی بر ایران را ندارد، حمایت‌های سیاسی و نظامی و اقتصادی خود را از رژیم بعثی بیشتر و علنی‌تر کرده بودند.

بعد از تصویب قطعنامه آمرانه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل و عدم پذیرش آن توسط ایران، بهانه و زمینه برای دخالت‌های مستقیم و غیرمستقیم حامیان صدام و به‌ویژه آمریکائی‌ها در جنگ تحمیلی فراهم شد که ازجمله این اقدامات حضور چشمگیر نیروهای دریایی آمریکا و متحدینش در آب‌های خلیج‌فارس به بهانه حمایت و اسکورت نفتکش‌های کشورهای متحد خود به منظور محافظت از گزند نیروی دریایی ایران بود.

این استراتژی نظامی آمریکا که به منظور تنگ‌تر کردن حلقه امنیتی و نظامی جنگ بر ایران در بعد دریایی پی‌گیری می‌شد، بعضاً با وقوع درگیری‌های مستقیم نظامی ایران و آمریکا در آب‌های نیلگون خلیج‌فارس همراه می‌شد.ازجمله این درگیری‌ها و رویارویی‌ها می‌توان به جدال دریایی بین رزمندگان ایران با نیروهای دریایی آمریکا در تاریخ ۱۶ مهر ۱۳۶۶ اشاره کرد که منجر به شهادت نادر مهدوی و برخی از همرزمانش و زخمی و اسیر شدن برخی دیگر گردید.

حشمت‌الله رسولی یکی از رزمندگان این نبرد دریایی بین ایران و آمریکا است که خاطرات او از این واقعه به مناسبت سالروز آن منتشر می‌شود:

«هلی‌کوپترهای آمریکایی وحشیانه به قایق‌های ما حمله کردند که قایق‌ها منهدم شد و ما خودمان را در آب انداختیم. در آب یک تیر کالیبر هلی‌کوپتر به شکمم خورد و دو پا و یک دستم بر اثر انفجار سوخت و گوشت روی دستم را که کنده‌شده بود مشاهده می‌کردم.

در آن موقع حالی عجیب پیداکرده بودم و خودم را با خدا نزدیک می‌دیدم. فقط امیدم به خدا بود و او را به‌حق امام زمان (عج) قسم می‌دادم که حافظ بچه‌هایی که داخل آب بودند باشد و چون خودم را به مرگ نزدیک‌تر می‌دیدم، از خدا می‌خواستم که اگر می‌خواهد اینجا جان مرا بگیرد، گناهان مرا ببخشد.

در لحظاتی که روی آب شناور بودیم، هلی‌کوپترهای آمریکایی مرتباً به‌سوی ما تیراندازی می‌کردند که ناگهان احساس سوزش در دست چپم کردم و متوجه شدم که یکی از گلوله‌های آمریکایی دستم را شکافته است. پاهایم بر اثر آتش گرفتن قایق به‌سختی سوخته بود. شلوارم روی زخم‌ها کشیده می‌شد و اذیت می‌شدم.

تمام مدتی که روی آب شناور بودیم مرتباً هلی‌کوپترها، وحشیانه محل حادثه را به کالیبر می‌بستند تا اینکه من نگاه به پشت سرم کردم، دو شناور را دیدم. با آمدن آن شناورها آتش هلی‌کوپترها متوقف شد و من مطمئن شدم که این شناورها خودی نیست.

در یک‌لحظه یکی از هلی‌کوپترها بالای سرم آمد طوری که خلبانش را به‌وضوح دیدم. فوراً شهادتین را خواندم. انتظار شلیک کالیبر هلی‌کوپتر را می‌کشیدم که شیئی قرمزرنگ را به داخل آب انداخت. فهمیدم که قرص شبرنگ است. قرص شبرنگ یک بسته پلاستیکی حدود ۱۰ سانتی است که مایعی داخل آن است که شب‌ها نور می‌دهد و در شب برای یافتن افراد شناور در آب از آن استفاده می‌شود. من آن را به دست گرفتم و بدون آنکه شنا کنم و به‌جایی بروم داخل آب شناور ماندم.

ناوچه آمریکایی به سمت من آمد. در آن لحظه، تنها راه نجات خود را خدا می‌دیدم و بعد با خودم گفتم: هر شناوری که باشد؛ چه خودی یا دشمن، باید از آب خارج شوم؛ چون در حالت سختی به سر می‌بردم و احتمال می‌دادم که بر اثر خونریزی بی‌هوش شوم و همان‌جا از بین بروم.

درحالی‌که شبرنگ را در دست داشتم، شناور به من نزدیک‌تر می‌شد. بر روی شناور ۷ الی ۸ نفر مسلح بودند که تمامی آن‌ها سلاح‌هایشان را به‌طرف من مجروح نشانه گرفته بودند. در آن لحظات جانکاه از خدا راه نجات از دست این یانکی‌ها را می‌طلبیدم. یکی از افراد آمریکایی داخل ناوچه، طنابی داخل آب انداخت و من با دست راستم طناب را گرفتم. سپس آن‌ها مرا به ‌طرف خودشان کشیدند.

شکنجه وحشیانه توسط یانکی‌ها

در پشت ناوچه جاپایی بود که دژخیم آمریکایی وحشیانه مرا وارونه روی آن انداخت و پایش را بر روی سرم محکم فشار می‌داد. سرم به‌طرف دریا آویزان شد. این عمل به‌قدری وحشتناک بود که حس کردم، قصد جدا کردن سرم را دارند.سپس بدون توجه به جراحات وارده بر بدنم و خونریزی که همچنان ادامه داشت، مرا به‌سختی تفتیش کرد و روی ناوچه برد. روی ناوچه با حلقه‌های مخصوصی دست‌وپاهایم را بستند و کیسه‌ای بر سرم کشیدند.

لحظات سخت و دردناکی را پشت سر می‌گذاشتیم اما یاد خدا باعث آرامش من می‌شد. باوجوداینکه از شدت درد ناله می‌کردم، آن‌چنان بی‌رحمانه با پوتین و تفنگ بر بدنم می‌کوبیدند که نفسم بالا نمی‌آمد. پس از چند دقیقه رهایم کردند. نیم ساعتی رفتیم. پس‌ازآن بدون توجه به زخم‌های بدنم، بی‌رحمانه مرا به شناور بزرگ‌تری انتقال دادند. این شناور هم به حرکت درآمد و دقایقی روی آب‌های منطقه حرکت کرد و در نزدیکی شناور بزرگ‌تر دیگری پهلو گرفت.

من را روی برانکارد آهنی بستند و داخل هلی‌کوپتر گذاشتند. هلی‌کوپتر روی ناو آمریکایی فرود آمد. در آنجا من را به اتاقی بردند و لباس‌هایم را با قیچی بریدند و گونی را از سرم درآوردند. تیم پزشکی آمد و مشغول مداوای تیرخوردگی و سوختگی من شد. آن شب را در بی‌هوشی به سر بردم. وقتی‌که به هوش آمدم دیدم پاها و دست‌هایم را باندپیچی کرده‌اند. در آن هنگام یک نفر که نقابی پلاستیکی و سبزرنگ بر صورت داشت، جلو آمد و مشخصات مرا پرسید که به او پاسخ دادم.

فشار صلیب سرخ ایران برای باز پس دادن اسرا

به دلیل شدت جراحات وارده تا چند روز تحت مداوا بودم. گویا روز ششم بود که سه نماینده صلیب سرخ جهانی آمدند و با ما صحبت کردند و گفتند: «بر اثر پافشاری صلیب سرخ ایران بر صلیب سرخ جهانی برای پس گرفتن شما، می‌خواهیم شما را تحویل عمان بدهیم تا از آنجا روانه ایران شوید.» از شنیدن این مطلب خوشحال شدم، اما سخت نگران سایر بچه‌ها بودم؛ چون شش روزی بود که از سرنوشت آن‌ها هیچ خبری نداشتم.

سربلند از بازجویی‌های آمریکایی‌ها

فردای آن روز فردی که به زبان فارسی مسلط بود به همراه یک آمریکایی دیگر نزد من آمدند. او که فارسی خوب بلد بود با من شروع به صحبت کرد. او خودش را آمریکایی معرفی کرد و گفت که چند سؤال دارم و می‌خواهم که راستش را بگویی. در جواب گفتم: «تا ببینم سؤالت چه باشد.» شخص دیگری با ضبط کوچکی که در دست داشت صحبت‌ها را ضبط می‌کرد. گفت: «مشخصات فردی‌ات را.»من صحبت کردن را بر اینکه چیزی نگویم ترجیح دادم. با خود گفتم اگر چیزی نگویم آن‌ها زیاد حساس می‌شوند و زیاد هم‌ فشار می‌آورند.

پس از پرسش از مشخصات فردی، از نیروهای نظامی، به‌خصوص نیروی دریایی سپاه پرسید که تعبیر من این است که آن‌ها وحشت زیادی از سپاه ‌دارند. این‌که چه چیزهایی دارد؟ کجا مستقرند؟ خودش پیش‌قدم شد و از پایگاه بوشهر نام برد که من تائید نکردم و جواب‌های سربالا دادم که خدا رو شکر می‌کنم. البته پیش‌ازاین سؤال‌ها، از خدا خواسته بودم که خودش کمکم کند، چراکه آبروی نظام جمهوری اسلامی در خطر بود.

با خدای خود گفتم من چه در آب فدا شوم یا چه در اینجا فرقی نمی‌کند. هدف رضایت خودت است، اما کمک کن تا نظام جمهوری اسلامی حفظ شود.

بعد به ساحت قدس الهی اهانت کرد و گفت: «من خدای شما را اصلاً قبول ندارم. »گفتم: «ملاک نمی‌شود که شما خدای ما را قبول نداشته باشید. ما به آن چیزی که قبول داریم و معتقد هستیم قسم می‌خوریم.» بعد روی این حساب ناراحت شد و به دوستش اشاره کرد و ضبط را خاموش کرد و رفتند تا اینکه صلیب سرخ آمد.

بالاخره ما را تحویل صلیب سرخ جهانی دادند. آن‌ها هم از ما آدرس گرفتند و گفتند ما می‌خواهیم به خانواده‌تان خبر دهیم و ما هم آدرس دادیم. البته آدرس خودم را ندادم بلکه آدرس یکی از دوستانم را دادم. سپس درحالی‌که چشمانمان را بسته بودند با یک هلی‌کوپتر، حدود نیم ساعت ما را از شناور به یک پایگاه نظامی دیگر بردند و با همان چشمان بسته ما را داخل هواپیمای نظامی بردند.

هواپیما به‌سوی عمان حرکت کرد. در عمان ما را به بهداری فرودگاه عمان بردند و در آنجا پانسمانمان را عوض کردند و پس از مدت کوتاهی از عمان به‌ طرف ایران حرکت کردیم.

منبع:

روزشمار جنگ ایران و عراق: جنگ محدود ایران و آمریکا در خلیج‌فارس، (جلد ۵۱)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم، ۱۳۹۰ صفحات ۳۰۵، ۳۰۶، ۳۰۷، ۳۰۸


 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی