وحید گفت زود برمیگردم/ زود هم برگشت

هر زمان اراده میکرد، فقط کافی بود کوله را بردارد و به سفر برود. کوله پشتی را انداخت روی دوشش که برود، از مأموریت اش پرسیدم که کجاست و چقدر طول می‌کشد. مثل همیشه توضیح چندانی نداد.

 

دوشنبه شب ۹ آذر ۹۸ منزل عروسم مراسم شب چله داشتیم دو ساعتی دور هم نشستیم گل گفتیم و گل شنیدیم از اینکه پسرانم هرسه سر و سامان گرفته بودند خوشحال بودم از اینکه همه دور هم شاد بودیم خدا را شکر کردم به قد و بالای بچه هام نگاه میکردم و لذت میبردم به خصوص وحید که عزیز دردانه و ته تغاری خانواده بود.

حين تدارک مراسم شب چله متوجه شدیم که وحید عازم مأموریت است. شب که ما را رساند: گفتم: وحید جان امشب برو پیش زهرا خانم کنارش باش یک کوله پشتی داشت که داخل آن وسایل کاری و شخصی و تجهیزات لازم برای مأموریت و سفر همیشه مهیا بود.

هر زمان اراده میکرد، فقط کافی بود کوله را بردارد و به سفر برود. کوله پشتی را انداخت روی دوشش که برود، از مأموریت اش پرسیدم که کجاست و چقدر طول می‌کشد. مثل همیشه توضیح چندانی نداد در چشمانش حس عجیبی بود. آن وحید همیشگی من نبود.

این حس وحید دل مرا هم آشوب کرده بود. با من و پدرش خداحافظی کرد و گفت: «میرم، زود برمی‌گردم.» ساعت پنج صبح طفلک عروسم برای اولین بار و آخرین بار تازه دامادش را از زیر قرآن رد کرده بود پشت سرش آب ریخته بود. از وحید خبر نداشتیم تا صبح جمعه.

راوی: مادر شهید
برگرفته از کتاب «من محافظ حاج قاسمم»
خاطرات شهید وحید زمانی‌نیا (عضو تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی