جایی که خدا محافظ حاج قاسم را نگاه می‌کرد

مجلس مردانه و زنانه اش جدا بود. هر کداممان به یک سمت رفتیم. اولین بار بود که می‌رفتم آن جا. حاج حسین یکتا خیلی شیوا و دلنشین سخنرانی کرد.
 

یک روز غروب آمد دنبالم، گفت بیا برویم یک جای خوب. پرسیدم «کجا» گفت: «اینجوری نمی گم. بریم خودت می‌بینی.» رفتیم مزار شهدا.

مجلس مردانه و زنانه اش جدا بود. هر کداممان به یک  سمت رفتیم. اولین بار بود که می‌رفتم آن جا. حاج حسین یکتا خیلی شیوا و دلنشین سخنرانی کرد. در پایان برنامه کمی مداحی هم کرد.

بعد از مراسم، وقتی کنار هم قدم میزدیم، گفت: «اینجا رو خیلی دوست دارم. وقتی اینجام حس می‌کنم خدا نگاهم می‌کنه. انگار بهش نزدیک تر می‌شم.» گفتم: «آره خیلی خوب بود. اما یک چیزش خوب نبود.»

گفت: «چی؟ جات بد بود؟» گفتم «نه، جام خوب بود. ولی دوست داشتم کنار هم بشینیم.» حرف جالبی زد.

گفت: «من فکر می‌کنم چون جدا نشسته بودیم این حس قشنگ به وجود اومد. اگه کنار هم می‌نشستیم با هم می‌گفتیم و می‌خندیدیم و این حس قشنگی رو که الان داریم، دیگه نداشتیم.»

راوی: همسر شهید
برگرفته از کتاب «من محافظ حاج قاسمم»
خاطرات شهید وحید زمانی‌نیا (عضو تیم حفاظتی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی)

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی