پیش بینی حاج حسین همدانی از جنگ در سوریه
یک شب حاجي من را صدا کرد و گفت «عبدالله، با بچه های اطلاعات بیشتر کار کن و آن ها را ورزیده کن. ما در آینده در سطح منطقه درگیر یک منازعه جدی خواهیم شد. باید به کمک امت پیامبر بشتابیم.»
اولین اردوی رزمی ده روزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله در منطقه آبسرد دماوند در دوره فرماندهی حاج حسین همدانی برگزار شد. من هم مسئول اطلاعات لشکر بودم. مدت ها بود حاج حسین به دنبال برپایی این اردو بود.
یک شب حاجي من را صدا کرد و گفت «عبدالله، با بچه های اطلاعات بیشتر کار کن و آن ها را ورزیده کن. ما در آینده در سطح منطقه درگیر یک منازعه جدی خواهیم شد. باید به کمک امت پیامبر بشتابیم.»
گفتم: «حاجی من را اذیت نکن. من را سرکار نگذار.» احساس می کردم حاج حسین با من شوخی می کند. ولی حاجی حالتی جدی به خودش گرفت و گفت: «شوخی نمیکنم. عبدالله، استکبار جهانی در جبهه ای وسیع ما را درگیر میکند باید آماده هر گونه توطئه ای باشیم.»
اندیشه های حاج حسین خیلی عمیق بود. روزی که غائله سوریه شروع شد و ایشان به سوریه رفت به دوراندیشی حاجی ایمان پیدا کردم. او ده سال پیشتر این روزها را دیده بود و خود را آماده میکرد.
در همان اردوی رزمی، راهپیمایی برد بلندی را طراحی کرد و نیروها را در اوج گرمای تابستان حرکت داد. فکر میکردم خودش در راهپیمایی شرکت نکند و ستون کشی را به معاونانش بسپارد. اما، همچون جوانی پرانرژی، در قامتی استوار و قوی و با اراده ای پولادین، خاطرات دوران دفاع مقدس را زنده کرد و کنار ستون قرار گرفت؛ ستونی بلند که سر و ته آن دیده نمیشد. من را صدا کرد تا کنارش باشم.
عجب روز سختی بود! نیروها یک بار آن مسیر سخت و طولانی را رفتند؛ اما حاجی ده ها بار سر تا ته ستون را رفت و بازگشت. من را هم با خود می کشاند. من به علت رودربایستی حاجی را همراهی می کردم. اما نفس برایم باقی نمانده بود.
سرانجام به اعتراض گفتم: «حاجی تو را به جدت بگذار با ستون بروم.» گفت: «کم نیاور! با ذکر خدا حرکت کن خودش کمکت می کند. بچه ها باید روحیه بگیرند.»
تعجب می کردم که، حاجی با این سن و سال، چه نیرویی دارد! در آن گرمای سوزان، همچون تیزپایی قهار دور بچه های لشکر می چرخید و خم به ابرو نمی آورد.
حاجی آمادگی جسمانی خوبی داشت خودش را برای سربازی امام زمان (عج) آماده نگه داشته بود. یک روز در استخر لشکر ۲۷ بین مسئولان واحدها، مسابقه شنا برگزار کرد. خودش بیش از سی بار طول استخر را شنا کرد. همه کم آورده بودند. از شمردن تعداد دورهای شنای حاجی صرف نظر کردیم و دنبال شنای خودمان رفتیم. حاجی همچنان شنا می کرد.
خاطره ای از «عبدالله ضیغمی»
برگرفته از کتاب «ساعت شانزده به وقت حلب»؛ روایت هایی از زندگانی شهید حسین همدانی
ارسال کردن دیدگاه جدید