ما را به مشهد فرستاد و خودش مدافع حرم بیبیزینب (س) شد
پیکر سیدمصطفی بعد از تشییع در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) دفن شد و فرصتی پیش آمد تا گفتوگویی صمیمانه با آمنه سادات صادقی خواهر شهید و سیدمیرزا صادقی پدر شهید داشته باشیم
به گزارش روزنامه جوان، هفتم آذرماه بود که خبر رسید پیکر هشت شهید مدافع حرم شناسایی شده است. مهندس شهید سیدمصطفی صادقی یکی از این شهدا بود. او در سومین مأموریت خود به سوریه در ۱۶خرداد۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارکرمضان در وقت افطار به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه حماء به دست تکفیریها افتاد و پس از شش سال و نیم شناسایی شد و همراه هفت شهید دیگر به وطن برگشت. پیکر سیدمصطفی بعد از تشییع در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) دفن شد و فرصتی پیش آمد تا گفتوگویی صمیمانه با آمنه سادات صادقی خواهر شهید و سیدمیرزا صادقی پدر شهید داشته باشیم.
در خبرها خواندیم که آقا مصطفی تک پسرتان بود، ایشان متولد چه سالی بودند؟
من سه دختر دارم و شهید سیدمصطفی صادقی فرزند سوم و تکپسر خانواده بودند. مصطفی در ۱۸ دی ۵۹ در اسلامشهر متولد شد. من در صنایع دفاع کار میکردم و پسرم هم در هنرستان جنگافزارسازی وابسته به صنایع دفاع تحصیل کرد. بعد از اخذ دیپلم برق الکتروتکنیک، ابتدا در صنایع مهمات سازی و پس از اخذ مدرک کارشناسی در سازمان انرژی اتمی ایران مشغول به خدمت شد.
چطور راضی شدید تک پسرتان به جبهه سوریه برود؟
او عاشق راهی بود که انتخاب کرد و ما نمیتوانستیم مانعش شویم. سیدمصطفی پس از طی دورههای آموزشی متعدد نظامی و آمادگی کامل ۲۰ اسفند ۹۴ عازم جبهه مبارزه با داعش و دفاع از حرم حضرت زینب (س) شد. سه بار اعزام گرفت و در سومین مأموریتش به سوریه در ۱۶ خرداد ۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار به شهادت رسید.
یادتان است هر سه اعزامش در چه تاریخهایی بودند؟
اولین اعزام سیدمصطفی در ۲۰ اسفند ۱۳۹۴ بود. برای بار دوم در ۲۴ خرداد ۱۳۹۵ اقدام کردند که مأموریتشان تا ۵۰ روز طول کشید. برای اعزام سری سوم، چون دو دختر داشت، ما با رفتنش مخالفت کردیم که دیگر به جبهه مقاومت سوریه نرود. از طرفی قرار بود همگی در ۲۸ اسفند ۹۵ برای شب عید به زیارت امامرضا (ع) برویم که شهید سیدمصطفی در ابتدا قبول کرد همراه خانواده باشد، ولی بعد یک نامه از ادارهاش آورد که سه ماه مأموریت برای اعزام به سوریه گرفته است. (یعنی از تاریخ ۲۵ اسفند سال ۹۵ لغایت تا ۲۵ خرداد ۹۶) به او گفتیم شما دو سری رفتهاید، مادرتان هم بیمار است، ولی ما را قانع کرد و گفت: «من با حرف کسی نمیروم، بلکه خودم تشخیص دادم که باید بروم. مگر دو سری قبلی برایم اتفاقی افتاد که الان دارید ناراحتی میکنید. شما به زیارت امامرضا (ع) مشرف میشوید، من هم به زیارت حضرتزینب (س) میروم. شما فکر میکنید هر کس به سوریه میرود، شهید میشود؟ شهادت لیاقت میخواهد، همین طوری نیست. اگر اینطوری هم باشد، باید افتخار بکنید.»
مدتی که در سوریه بودند با هم مکالمه داشتید؟
هر بار تماسی بین ما برقرار میشد، به من میگفت اینجا مشکلی ندارم تا اینکه در ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ سر ساعت هفت بعدازظهر به ما زنگ زد و به صورت تلفنی با خانمش، مادرش، مادر خانمش و من صبحت و احوالپرسی کردند. به او گفتیم که ما و دخترهایت دلتنگت هستیم، برگرد. در جواب گفت نگرانی ندارد. انشاءالله بعد از اتمام مأموریتم میآیم یا بعد از عید فطر. پسرم همان شب در تقویت خط مقدم به شهادت رسید و این آخرین مکالمه ما و سیدمصطفی بود.
نحوه شهادتشان چطور بود؟
همکارش در روز شهادت سیدمصطفی آنجا بود. ایشان برای ما نقل کرد: مصطفی مسئول پشتیبانی و لجستیک بود و مهمات به دست بچهها میرساند. روز شهادتش مهماتها را برای تقویت خط میبرد که همکارش از او میخواهد سریع از محل دور شود. گویا گروه تروریستی النصره با تفنگ دوربیندار به بچهها مسلط بودند. سیدمصطفی میخواست به سمت ماشین برود و برگردد. اما طاقت نمیآورد که بچهها را در آن شرایط تنها بگذارد، برای همین برمیگردد و به دوستش میگوید نمیتوانم بروم. علی سیفی که شهید شد و جواد محمدی هم که بچه اصفهان بود به شدت زخمی شده بود و از ما کمک میخواست. او گفت من میروم تا جواد را به عقب بیاورم. در صورتی که همکارش پشت سنگر بود به سید میگوید اگر به آنها دست بزنید، مورد هدف دشمن قرار میگیرید، ولی سید طاقت نمیآورد و وارد منطقه میشود. با دقت و درایتی که داشت خودش را به جواد محمدی که فریاد میزد کمک کنید، رساند. موفق هم شد و او را شش متری به عقب کشاند. تقریباً به ۱۵متری نیروهای خودی رسیده بودند، اما در این لحظه بیسیم سیدمصطفی میافتد، خم که میشود بیسیم را بردارد، سرش مورد اصابت دو ترکش قرار میگیرد و همانجا شهید میشود. وقتی تروریستها منطقه را میگیرند، نیروهای خودی دیگر نمیتوانند پیکرها را به عقب بیاورند. دو سه هفته بعد که منطقه به دست نیروهای خودی افتاد، برای بازگرداندن پیکرها رفتند، اما پیکر سیدمصطفی را پیدا نکردند.
تکفیریها پیکر شهدا را با خود برده بودند؟
روز ۱۶ خرداد سال ۹۶ سه نفر در آن منطقه به شهادت رسیدند؛ لباسهای علی سیفی و جواد محمدی لباس رزمندگی بود، ولی لباس سیدمصطفی رنگ خاصی داشت، برای همین ترویستها فکر کردند که سیدمصطفی فرمانده و مسئول جایی است؛ بنابراین پیکرش را برده و دو کیلومتر آن طرفتر در روستایی به نام «شیخ هلال» دفن کرده بودند. با پیگیریهایی که خودم و سپاه قدس داشتند، نهایتاً پیکر پیدا شد و بازگشت.
شهید دو دختر دارند، هنگام شهادت پدرشان چند ساله بودند؟
پسرم در دوم آذر ۱۳۸۶ ازدواج کرد. ماحصل زندگی شهید دو دختر به نامهای صدیقه سادات متولد ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ و مطهره سادات متولد ۲۸ شهریور ۱۳۹۲ است. سیدمصطفی وقتی ۳۷ ساله بود، دخترهایش هفت و چهار ساله بودند که به شهادت رسید. حالا دخترها بزرگتر شدهاند و قد کشیدهاند. ۱۳ ساله و ۱۰ ساله هستند. اتفاقاً پسرم وقتی به سوریه میرفت، میگفت من دو دختر دارم. (دختر کوچکش آن موقع سه ساله بود) امامحسین (ع) هم دختر سه ساله داشتند. نمیتوانم ببینم همان قومالظالمین آمدهاند و میخواهند دوباره به اهل بیت تعدی کنند. اگرچه بچههایم کوچک هستند، ولی وظیفه دارم که بروم.
پیکر سیدمصطفی و هفت مدافع حرم دیگر در ایام فاطمیه برگشت. چطور از بازگشت پیکر پسرتان باخبر شدید؟
همین چند روز پیش ساعت ۱۱ شب به ما زنگ زدند و گفتند که میخواهند به دیدن ما بیایند، ولی ما اطلاع نداشتیم به خاطر چه میآیند. فکر کردیم به مناسبت ایام فاطمیه (س) تشریف میآورند. یک لحظه مادر شهید فکر کرد نکند از سیدمصطفی خبری شده است. بله حدس حاج خانم درست است. خبر برگشت پیکر سید مصطفی بود. باید بگویم در این مدت شش سال و نیم هر لحظهاش برایم یکسال گذشت.
نظر شهید درخصوص حضورش در جبهه مقاومت چه بود؟
پسرم کارهای جهادی میکرد و میگفت عراق و سوریه دروازههای ایران هستند. اگر دشمن از این منطقه وارد شود، خیلی راحت میتوانند به خاک ایران دسترسی پیدا کنند.
سیدمصطفی حتی قبل از رفتن به سوریه اهل کار جهادی بود. هفتگی مرخصی میگرفت و در روستاها کارهای جهادی میکرد. همینطور به خیرین مسجدساز کمک یا در ترمیم جادههای روستایی مشارکت میکرد. آقا مصطفی همیشه به نماز اول وقت اهمیت میداد.
حتی یکبار که در پل گیشا بود و صدای اذان را شنید، همانجا نمازش را خواند. محل کار شهید همه میگفتند تا کامپیوترهای اداره خراب میشد، سیدمصطفی سریع خودش را میرساند و سیستمها را به راه میانداخت. شهید همیشه تأکید میکرد گوش به فرمان رهبر باشید. میگفت جنگ فقط در خاک عراق و سوریه نیست، بلکه باید فتنه را شناسایی کنیم و با اسرائیل بجگنیم، ما باید با ابرقدرتهای جهان بجنگیم.
چه خاطرهای از سیدمصطفی دارید؟
پسرم اسفند سال ۹۳ خانوادهاش را با پرایدی که داشت به مشهد برده بود. نزدیک سال نو، دزد ماشینش را زد و لاستیکهایش را برد. شهید مجبور شد خانوادهاش را با قطار به تهران برساند و خودش در مشهد بماند. بعدها میگفت دزیدن لاستیک ماشین، امتیازی که داشت باعث شد هنگام تحویل سال نو، سیمای رهبر را در مشهد ملاقات کنم.
شهید وصیتنامهای هم داشت؟
سیدمصطفی وصیتنامهاش را در اول آذر ۱۳۹۴ نوشته بود و خطاب به خانواده شان اینطور نوشته بودند: «از خانواده خودم میخواهم حلالم کنید. پدر و مادر عزیزم از این حقیر خیری ندیدید تا متوجه بشویم چه گوهری هستید. زمان از دست رفته و البته خدا شاهد است که برای جبران زحماتی که برایم کشیدید تمام تلاشم را کردهام، اما از خداوند میخواهم توفیق بدهد این بنده حقیر که تنها افتخارم خادمی هیئت مولایم است را آنقدر زنده بدارد که در رکاب حضرت ولی عصر سربازی کنم. انشاءالله به دعای خیر شما عاقبت به خیر شوم.»
شهید در بخش دیگری در وصیتنامهاش خطاب به همسرش گفته بود: «از همسرم تقاضا دارم و خواهش میکنم دخترانم را زینبی تربیت کند. در زندگی صبور باشد و به خدا توکل کند.
هیئت و مراسم مذهبی را به هیچ عنوان ترک نکنید که فرزندانم در هیئت ابا عبدالله پرورش یابند تا از هر گزندی مصون باشند. از دخترانم میخواهم حافظ قرآن شوند و تلاش کنند مفسر قرآن و علوم دینی شوند و در ازدیاد نسل مسلمانان تلاش کنند.»
شهید خطاب به خواهرانش هم اینطور نوشته بود: «از خواهرانم میخواهم این بنده حقیر را حلال کنید به دنبال دنیا نباشید و فقط دنبال خدا باشید. هر کاری را برای خدا انجام بدهید، خیر دنیا و آخرت در نماز اول وقت است؛ من هر چه دارم از روضهها البته از خادمی در خانه ارباب امام حسین (ع) است.
به همه دوستان و رفقای هیئت عشاق و دیگر دوستان بسیج و سازمان توصیه میکنم تا در گسترش نسل و فرامین رهبر عزیزم امام خامنهای روحی له الفدا گوش بسپارند و حداقل چهار فرزند تربیت کنند. یادآوری میشود اینجانب مقلد حضرت آیتاللهالعظمی امام خامنهای هستم و السلام.»
خواهر شهید
تفاوت سنی شما با شهید چند سال است؟
من خواهر دوم شهید متولد ۱۳۵۷ و دو سال از شهید بزرگتر بودم.
از آخرین دیدار با شهید چه صحنهای به یاد دارید؟
آخرین باری که برادرم به سوریه رفت، قرار بر این بود که همه خانواده به مشهد برویم. آخرای اسفند ۹۵ بود، میخواستیم تحویل سال مشهد باشیم، اما سیدمصطفی گفت شما بروید. ما همه رفتیم، ولی خودش به سوریه رفت. خیلی دلمان میخواست همراه ما باشد، ولی نشد و در ۱۶ خرداد ۹۶ خبر شهادتش را آوردند. همان زمانی که حمله تروریستی به حرم امام خمینی (ره) شد.
چه خاطرهای از شهید دارید؟
زمانی که برادرم قصد رفتن به سوریه را داشت خیلی مخالفت میکردم. چند بار به او گفتم به خاطر بابا نرو، بابا بدون تو.. تو تک پسر بابایی دو تا دختر داری... ولی در جوابم گفت خواهرم مگر در زیارت عاشورا نمیخوانی «بِابی انت و اُمی یا حسین» یعنی پدر و مادرم فدایتای حسین... وقتی این حرف را زد، فهمیدم که او به چیزی فراتر از دنیا و مسائل دنیوی فکر میکند. برادرم همانی را که میخواست، شد. تمام وجودش را فدای امام حسین (ع) کرد. این چند تکه استخوان را فقط و فقط برای دلخوشی خانواده جا گذاشت.
تفحص پیکر شهید چند وقت قبل از شناساییاش بود؟
از همان موقع که شهید شدند، دنبال پیکرش بودند. چون همزمان سه نفر بودند که در آن منطقه به شهادت رسیدند. برادرم، شهید جواد محمدی و شهید دیگری هم از اردبیل که اسمشان الان در خاطرم نیست. برادرم وقتی جواد محمدی تیر میخورد، میرود که او را عقب بکشد. بیسیمش در راه میافتد، برمیگردد که بیسیم را بردارد به شهادت میرسد.
گویا دو نفر را بعد از چند روز پیدا میکنند فقط پیکر برادرم پیدا نمیشود تا اینکه بعد از شش سال و نیم برمیگردد.
سالهای انتظار برپدر و مادر دلسوخته چگونه گذشت؟
باید بگویم مادرم صبر زینبی دارد. با اینکه خیلی زیاد دلتنگ برادرم میشد، ولی پیش ما به روی خودش نمیآورد. وقتی تلفن میزدم و میدیدم که با صدای گرفته و گریان صحبت میکند. میگفتم چیزی شده که گریه کردی؟ میگفت نه نمیدانم چرا صدایم گرفته، چیزی نشده، ولی من میفهمیدم که وقتی تنهاست دلتنگی میکند.
وقتی به شما اطلاع دادند که پیکر برادرتان پیدا شده است، چه حالی داشتید؟
مادرم تماس گرفت که تلویزیون را روشن کن. زیرنویس شبکه خبر را ببین. گریه میکرد از پشت خط، گویا یکی از اقوام زنگ زده بودن که تلویزیون خبربرگشت پیکرهای شهید را زیرنویس کرده است. از مادر دو تا شهید دیگر هم پرسیدم آنها هم ابتدا ازطریق تلویزیون متوجه شده بودند. باید بگویم با شنیدن خبربرگشت پیکر برادرم، قلبم داشت از جا کنده میشد و تمام تنم میلرزید.
سالهای چشم انتظاری چطور گذشت؟
با آنکه به مااطلاع داده بودند سیدمصطفی شهید شده است، ولی خیلی دلتنگ بودیم. هروقت تلفنی میشد، فکر میکردیم از برادرم خبری شده است. همهجا را با چشم دنبال میکردم شاید ببینمش.
پیکر شهید در همان منطقهای یافت شد که به شهادت رسیده بود؟
خیر. برادرم در منطقه حماء شهید شدند، ولی پیکرش را در روستای «شیخ هلال» پیدا کردند. در این شش سال و نیم که خبری از پیکرش نداشتیم، در بهشت زهرا (س) قطعه ۵۰ برایش یادبودی درست کردیم. الان هم پیکرش را در همین مزار یادبود دفن کرده ایم.
ارسال کردن دیدگاه جدید