خاطره‌ای از آیت‌الله امامی کاشانی

یک‌بار، چنان که گویی متوجه حضور نگارنده نیست، آهی بلند کشیدند و گفتند آرزو دارم آقا بیایند و ماموریتی به من بدهند و بعد... دیگر هیچ آرزویی ندارم.

 

حسین شریعتمداری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:

محفلی بود با حضور تعدادی از افراد متدین که اکثر آنها از دبیران آموزش و پرورش بودند. روحانی میانسال و خوش‌بیانی از معارف دینی و اصول عقاید سخن می‌گفت و در همان حال به برخی از مسائل سیاسی آن روزها نیز اشاره‌ای گویا و پُرجاذبه داشت... جلسه به پایان رسید و حاضران تک‌تک و به گونه‌ای که معلوم بود نمی‌خواهند محل برگزاری و اساساً وجود چنین محفلی برملا شود، جلسه را ترک کردند، ما، اما هنوز نشسته بودیم. روحانی یاد شده به ما که چند جوان کم‌سن و سال بودیم روی کرد و با لحنی محبت‌آمیز پرسید؛ شما فرمایشی دارید؟‌... بله آقا! ما تعدادی دانشجو و مقلد آیت‌الله خمینی هستیم که برای حرکت در مسیر حضرت ایشان هیئتی به نام انجمن کاوش‌های دینی و علمی تشکیل داده‌ایم‌، در دماوند. تعداد قابل توجهی از جوانان دانشجو و دانش‌آموز و برخی دیگر از مردم عادی جذب این جلسات شده‌اند. مشخصات شما را از دوستانمان گرفته‌ایم... آمده‌ایم از شما دعوت کنیم که چند هفته‌ای بعدازظهرهای جمعه برای سخنرانی به جلسه ما تشریف بیاورید...

آیت‌الله امامی کاشانی با لحنی پدرانه معذرت خواستند و فرمودند؛ متاسفانه هیچ فرصتی ندارم. تمام اوقاتم از قبل اشغال شده است. از ما اصرار بود و از ایشان تکرار همان جملات‌... ناگهان فکری به خاطرمان رسید. یعنی خدای مهربان به ذهنمان انداخت. یک سال و چند ماه قبل نیز، از همان راه و روش برای دعوت از شهید باهنر استفاده کرده بودیم و جواب داده بود. در حالی که با حضرت ایشان خداحافظی می‌کردیم‌، گفتیم؛ داریم دست خالی‌باز می‌گردیم ولی اگر فردای قیامت خدای مهربان به ما عتاب کرد و ملامت فرمود که چرا در مقابل تلاش دشمنان برای انحراف جوانان دست روی دست گذاشتید و کاری نکردید؟ خواهیم گفت؛ ما به یکی از عالمان برجسته و توانمند اسلام مراجعه کردیم و از ایشان درخواست کردیم که تشریف بیاورند ولی قبول نفرمودند... آیت‌الله امامی کاشانی قطره اشکی را که از چشم به گونه‌ دویده بود پاک کردند و گفتند؛ صبر کنید، بنشینید و.... مرحوم آیت‌الله امامی کاشانی علی‌رغم فشارها و احضارهای ساواک، بیش از یک سال و چند ماه‌، تمام روزهای جمعه خود را به ما اختصاص دادند.

ما در آن هنگام از وسایل و امکاناتی برخوردار نبودیم. صبح جمعه به منزل آیت‌الله امامی کاشانی در خیابان ۱۷ شهریور (کنونی) مراجعه می‌کردیم و حضرت ایشان را با وسیله نقلیه عمومی به دماوند می‌بردیم. جناب ایشان از هنگام ورود تا پایان روز که قرار بازگشت داشتیم حتی یک ساعت هم فارغ از فعالیت و تلاش نبودند. شرکت و سخنرانی در جلسه انجمن کاوش‌های دینی و علمی فقط یکی از برنامه‌های آن مرحوم بود و باقی اوقات ایشان نیز در پاسخ به سؤالات، ملاقات با کسانی که به دیدن ایشان می‌آمدند و... سپری می‌شد... رضوان‌الله‌تعالی‌علیه پدری مهربان و معلمی دلسوز و پاکباخته بود...

بعد از پیروزی انقلاب، بارها می‌گفتند؛ «‌احساس می‌کنم ظهور نزدیک است. کاش به دیدارش نائل شویم‌». و یک‌بار، چنان که گویی متوجه حضور نگارنده نیست، آهی بلند کشیدند و گفتند آرزو دارم آقا بیایند و ماموریتی به من بدهند و بعد... دیگر هیچ آرزویی ندارم.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی