روایت کمتر شنیده شده از زندگی سخت شهید آوینی
قاعده این است که وقتی یک فیلم را نمایش میدهند، باید طرف مقابل بنشیند و فیلم را نگاه کند و نظر بدهد، حالا خواه این نظر مثبت باشد یا منفی. اینها به جای دیدن فیلم شوخی میکردند جوک میگفتند.
مرتضی برای ساخت فیلم هایش خیلی اذیت شد و جالب این جاست، در عین این که با این وضعیت سخت فیلم را میساخت، بزرگترهای صاحب ادعای آن موقع سینما را میآورد که فیلم «شهری در آسمان» را ببینند و نظر بدهند.
به هر جان کندنی بود برنامه آماده کرد که اینها بشینند و نظر بدهند قاعده این است که وقتی یک فیلم را نمایش میدهند، باید طرف مقابل بنشیند و فیلم را نگاه کند و نظر بدهد، حالا خواه این نظر مثبت باشد یا منفی. اینها به جای دیدن فیلم شوخی میکردند جوک میگفتند.
مرتضی میگفت نگاه کنید، می گفتند: میدانیم چه هست. مرتضی! از جنگ دیگر چه میخواهی؟ ول کن تو را به خدا، تمام شد دیگر، برای چه جنگ را یادآور میکنی؟ نه تنها کمکش نمیکردند، بلکه مسخرهاش هم میکردند. این طور مواقع یک تیک عصبی داشت.
قطرهای بود که وقتی اعصابش را به هم میریختند توی بینیاش خالی میکرد. میگفتم: مرتضی! عوامل حرفهای تر برای کارت بگیر بیاور. میگفت: چه کسی؟ با کدام پول حاضر است در مرداد، در آن خاک و خل بیاید در خرمشهر و آبادان؟ کدام یک از کسانی که دو ریال کار یاد گرفتهاند حاضرند بیایند و این کار را بکنند؟ بعد هم حالا اگر بیایند، چه کسی حاضر است پول آن را بپردازد؟ میگفت: انگیزهی همین بچههای به زعم تو تازه کار است که کار مرا جلو میبرد، غیر از اینها کس دیگری نیست.
میگفتم: خوب تو نه میدانی چگونه بگویی، نه عوامل درست و حسابی داری، نه پولی، نه چیزی.... که چی؟ میگفت: به خدا به جدم زهرا، نه انگیزه دارم و نه علاقه به این کار. بریده بود، میگفت: فقط تکلیف است. ولایی بود، خیلی ولایی بود.
مرتضی خیلی تنها بود، اما اصلا به روی خودش نمیآورد. به شدت به مرتضی دنیا سخت میگذشت. از روزی که ازدواج کرد، توسط خانوادهی همسرش طرد شد تا روز شهادت، اما هیچ وقت این را نگفت. دو اتاق در خانه پدرش داشت.
پدرش مسن بود و مادرش ناراحتی قلبی داشت. بچههایش بزرگتر شده بودند فضای زندگیاش تنگ بود، همسرش از این فضای کوچک به تنگ آمده بود. آدمی که شبها مطالعه میکرد حتی برای مطالعه جا نداشت.
شبها برای صحبت تلفنی مکافاتی داشتیم، چون آن قدر باید آهسته صحبت میکرد که همسر و بچههایش اذیت نشوند. آقای زم هیچ اعتنایی به او نمیکرد سه سال دنبال پانصد هزار تومان وام بود که بتواند جای مستقلی اجار کند و جالب بود که تا روزی که به شهادت رسید، هیچ کدام از آقایان مدیر فرهنگی، این وام را به او ندادند.
خاطره ای از «محمد علی فارسی»
برگرفته از کتاب «تکرار یک تنهایی»؛ جستارهای از حیات سید مرتضی آوینی
ارسال کردن دیدگاه جدید