ماجرای پنج دقیقه خواب اضافی آیت الله مهدوی کنی

مرحوم ایت الله مهدوی کنی در خاطرات خود به نکات جالبی از تاریخ انقلاب اسلامی و بزنگاههایی که منشاء تحولات زیادی شده اند اشاره کرده اند.این مطلب برگرفته از کتابخاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی است.


 

روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت ملی با مسئولین لشکری و کشوری در نخست وزیری تشکیل می‌شد. رئیس جمهور، نخست وزیر، وزیر کشور و فرمانده سپاه و فرماندهی نیروی انتظامی و ژاندارمری مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به عنوان وزیر کشور در آن شرکت می‌کردم. کشمیری هم مدتی بود که توسط آقای بهزاد نبوی و آقای قنبری به عنوان منشی جلسه معرفی شده بود. من اطلاع از سابقه ایشان نداشتم ولی بعدها گفتند که او از توابین است و قبلا از اعضای منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی مشغول به کار شده و از او تعریف می کردند.

او ظاهر خیلی آرامی داشت و دبیر جلسه شورای امنیت بود. همیشه در دفتری که همراه داشت چیزهایی می‌نوشت. گاهی از فلاکسی که در آنجا بود برای اعضا چای می ریخت. در جریان جلسه هم هیچ حرفی نمیزد ضبط صوتی هم همراه داشت که جلسات را به وسیله آن ضبط می‌کرد خیلی آرام به نظر می رسید و نشان میداد که پسر آرام و نجیبی است.

در آنجا یک میز مستطیل شکلی بود، آقای رجایی و دکتر باهنر کنار هم می نشستند. بنده هم به عنوان وزیر کشور پهلوی ایشان می نشستم، کشمیری هم رو به روی دکتر باهنر و آقای رجایی مینشست یک کیف هم همیشه داشت که آن را زیر میز می گذاشت. ضبط صوت را هم بالای میز می گذاشت.

در وزارت کشور هرگاه خسته می شدم قدری استراحت میکردم. روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف نهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم. وقتی بلند شدم ساعت ۲٫۲۵ دقیقه بود. جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت ۲/۳۰ در محل نخست وزیری تشکیل شود. خیلی خسته بودم گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم بعد بلند می‌شوم. ساعت ۲/۳۵ دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن ماشین بیسیم و تلفن و وسائل ارتباطی وجود داشت.

از خیابان بهشت که وزارت کشور قبلا آنجا بود به طرف خیابان حافظ حرکت کردیم همین که وارد خیابان حافظ شدیم، شنیدم بیسیم داد میزند مرکز، مرکز نخست وزیری، انفجار، انفجار در نخست وزیری؛ هر چه خواستم با نخست وزیری تماس بگیرم نتوانستم. به بچه هایی که همراهم بودند گفتم به وزارت کشور برگردیم تماس بگیریم ببینیم جریان چیست؟

به وزارت کشور برگشتیم و به دفتر خودم آمدم. روبروی نخست وزیری هم بود. اتفاقاً من نگاه کردم دیدم از همان اتاق دارد آتش بالا می آید. بعد هم با کمیته تماس گرفتم گفتند بله، آنجا انفجار رخ داده و آقایان را به بیمارستان بردند. نگفتند که اینها شهید شده اند. من توفيق نداشتم شهید بشوم. همین پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی نصیب شوم.


منبع: کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی؛ تدوین دکتر غلامرضا خواجه سروی
انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی