۳ داش مشتی‌ روزگار ما که «حر»های این زمان شدند +تصاویر

مجید آن سال هنگام اربعین به ما گفت که می‌خواهد به ترکیه یا یکی از کشورهای همسایه برای سفر تفریحی برود، ما گفتیم الان اربعین است پاسپورتت را بگیر و به کربلا برو. چه سفر اربعینی؛ تا برسند مرز مهران صدای آهنگ و بگو بخندشان بلند بود.
 

آن زمانی که حر و لشکریانش در مقابل اباعبدالله صف آرائی کردند و راه را بر او و کاروانش بستند، هنوز شمر و حرمله و خولی به کربلا نرسیده بودند.

در آن روز جرم «حر» بیش از همه کسانی بود که در حادثه عاشورا نقش داشتند، چراکه حُر، نخستین کسی بود که راه را بر امام و یارانش بست. اما همین «حر» در حساس‌ترین لحظات عمر خویش بهترین راه را که انتخاب حق بر باطل بود، برگزید و در نهایت در زمره یاران حسینی قرار گرفت و اولین شهید کربلا شد.

عشق و محبت به اباعبدالله الحسین(ع) سرنوشت بسیاری را شبیه «حر» کرد. در عصر حاضر هم می‌توان افرادی شبیه «حر» را پیدا کرد. افرادی که شاید کمتر کسی چنین عاقبت نیکویی را برای آنان پیش بینی می‌کرد.

در مقاطع حساس انقلاب، دفاع مقدس و حتی در بین مدافعان حرم نیز به چنین شهدایی برمی‌خوریم؛ از طیب حاج رضایی گرفته تا شاهرخ ضرغام، مجید قربانخانی و ...

مردی که به حُر انقلاب معروف شد


نام طیب حاج رضایی برای بسیاری از قدیمی های تهران آشناست. او از جوانی بزن بهادر و اهل دعوا بود. در شهربانی صدها شکایت درگیری و چاقوکشی از او ثبت بود و بارها محکوم و زندانی شده بود. وقتی نوچه‌هایش دور وبرش جمع می شدند تصویری دلهره آور از طیب و دار و دسته اش در ذهن و دل رهگذران ایجاد می شد.

طیب به کرات با اشاره دربار پهلوی و ساواک، اشرار و اراذل و اوباش جنوب شهر تهران را بسیج می‌کرد تا اعتراضات مردمی و روحانیون در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ را سرکوب کند.

در کنار همه اینها خاطرات زیادی از مرام پهلوانی و لوتی مسلکی طیب نقل شده و از ویژگی های بارز او بعد از خشونت و لات بازی، ارادتش به خاندان پیامبر(ص) بخصوص امام حسین(ع) بوده.

عشق و علاقه‌ی وی به امام حسین (ع) و اهل بیت باعث شد پس از گذراندن دوره‌ی جاهلیت و دفاع از مزدوران رژیم پهلوی، راه درست را پیدا کند و با نهضت امام خمینی همراه شود. وقتی مزدوران رژیم از وی خواستند علیه امام خمینی در دادگاه شهادت دهد و ادعا کند که از ایشان پول گرفته تا در قیام خونین 15 خرداد سال 1342 شرکت کند، زیر بار نرفت و همین باعث شکنجه و در نهایت شهادت وی گردید.

حُر شهدای دفاع مقدس


زندگی نامه شاهرخ ضرغام هم مانند طیب حاج رضایی پر از فراز و نشیب و  البته تکان دهنده است. از همان دوران کودکی، با آن جثه درشت و قوی نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی‌رفت، دشمن ظالم و یار مظلوم بود. او در دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید و از آن پس با سختی، روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت و چه خوب پله های ترقی را در این رشته یکی پس از دیگری طی کرد.

اما قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و … همه دست به دست هم داد تا انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود؛ اغلب شب‌ها کافه، دعوا، چاقوکشی و ... از کسی هم حساب نمی برد. پدر هم نداشت و  مادرش هم کاری نمی‌توانست بکند الا دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده. دیگران به او می‌خندیدند. اما او می‌دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی‌توانست بکند الا دعا.

تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد و زندگی شاهرخ در بهمن ۵۷ تغییر کرد. شب و روز می‌گفت: فقط امام، فقط خمینی(ره) وقتی در تلویزیون صحبت‌های امام پخش می‌شد، با احترام می‌نشست، اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد.

پس از آن، وقتی از گذشته زندگی خویش حرف می‌زد داستان حُر را بازگو می‌کرد و خودش را حُر نهضت امام می‌دانست و می‌گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین‌ها باشم.

شاهرخ در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد .

حُر شهدای مدافع حرم


مجید قربانخانی هم که از شهدای مدافع حرم است سرنوشتی بی شباهت به طیب حاج رضایی و شاهرخ ضرغام نداشت. مادر این شهید درباره او می‌گوید: او از جوانهای امروزی بود که شاید غالب تفریحش استعمال قلیان بود و به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد رفتن به نبرد با داعشیان بود.

اما مجید به طور ناگهانی به‌واسطه یک سفر کربلا در اربعین متحول شد و مسیر زندگی‌اش کاملاً تغییر کرد. قطعاً در این سفر نظر کرده سیدالشهدا (ع) شد و به خواسته دلش رسید.

مجید آن سال هنگام اربعین به ما گفت که می‌خواهد به ترکیه یا یکی از کشورهای همسایه برای سفر تفریحی برود، ما گفتیم الان اربعین است پاسپورتت را بگیر و به کربلا برو او هم پذیرفت و با کارت ملی اش به کربلا رفت.

پیش از سفر کربلا پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می‌دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.

بعد از بازگشت از کربلا یکی از اقوام به او گفت: «آقا مجید از امام حسین چه خواستی» مجید در جواب گفت «در بین الحرمین ایستادم و از امام خواستم که آدمم کند».

در ادامه خاطره سفر این شهید مدافع حرم به کربلا و پس از آن اعزامش به سوریه را زبان خانواده‌اش خواهید خواند:

سفر اربعین
هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳ شب ساعت یازده بود که مجید سراسیمه آمدخانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می‌گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می‌دادیم. عجله داشت و رفقایش داخل ماشین منتظرش بودند.

چه رفقایی و چه سفر اربعینی. تا برسند مرز مهران صدای آهنگشان و بگو بخندشان بلند بود؛ گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.

رفقای مجید می‌گفتند: اولین بار که رفت داخل حرم حضرت علی(ع)، کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هر بار هم که می‌رفت حرم دیر بر می‌گشت آن هم با چشم‌های خون. رفقا مانده بودند که خود مجید است یا نقش جدید.

پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می‌گفت و نه می‌خندید، پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست. دیگر دست خودش نبود. ذکر یا حسین یا حسین بود و اشک و ناله.

وقتی می‌خواستند برگردند، به صمیمی‌ترین دوستش گفت: در این چند روز از امام حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی‌خواهم. او حرّی دیگر شده بود. فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود.

از آلمان به سوریه!
زمانی مجید آمد و اصرار کرد می‌خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می‌کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی‌دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب‌ها خیلی دیر می‌آمد. شرایطش به گونه‌ای بود که حتی تصور می‌کردیم با دختری دوست شده و دیر می‌آید یا با رفقایش جایی می‌رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می‌رفته است.

یکی از فرماندهان مجید در سوریه می‌گفت: مجید وضو می‌گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود مجید این کارها چیه آخه. گفت حضرت زینب(س) فردا پاکش می‌کند.

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی