آیتالله کاشانی با قیام ۳۰ تیر حضور مردم در صحنه را به رخ دربار کشید
یعقوب توکلی مورخ کشورمان گفت: احمد قوام در راستای مقابله با نهضت ملی شدن صنعت نفت و هماهنگی شاه و انگلستان به قدرت رسید، اما آیتالله کاشانی با قیام ۳۰ تیر حضور مردم در صحنه را به رخ دربار کشید.
قیام ۳۰ تیر در تاریخ معاصر ایران یکی از فرازهای به یاد ماندنی است. روند رویداد و نتایج به دست آمده همگی گویای موفقیت جناح مردمی در مواجهه با دربار و حامیان داخلی و خارجی آن است.
این واقعه شاید تنها نمونهای باشد که در آن شاه مجبور به تمکین از قانون اساسی شد و از اختیاراتی که در دوران حکومت خود به شکل سنتی هر چند برخلاف قانون اساسی در دست داشت، به دلیل حضور مردم در صحنه و وحدت بین رهبران سیاسی چشمپوشی کرد.
در اختیار گرفتن زمام امور قوای نظامی و انتظامی از سوی دکتر محمد مصدق رویدادی منحصر به فرد در تاریخ دوران پهلوی به حساب میآید که در سالهای بعد تکرار نشد.این قیام هر چند نقطه اوج تجلی وحدت رهبران نهضت ملی شدن نفت و یکپارچگی مردم بود، اما در ادامه حرکت به دلیل بی توجهی برخی از سیاستمداران و فرصتطلبی بعضی دیگر استمرار نیافت و در نهایت به شکنندگی انجامید.
در ادامه گفتوگوی یعقوب توکلی با فارس را میخوانید.
*قیام سیتیر را میتوان از نظر تاریخی اوج وحدت جریان مذهبی و ملی گرا دانست. اما در دروههای تاریخی دیگر کمتر این دو نیرو توانستند در کنار هم باشند دلیل این امر چیست؟
در دورههای مختلف تاریخی مانند نهضت مشروطه، جنگ جهانی اول و دوم وحدت و اشتراک در هدف بین جریان مذهبی و ملی اتفاق افتاد که باعث نزدیکی این دو جریان شد. اوج وحدت جریان ملی گرا و مذهبی در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت و قیام سی تیر اتفاق افتاد و در دوران انقلاب نیز وحدتی حاصل شد.
قیام سی تیر زمانی اتفاق افتاد که رهبر جریان ملی شدن صنعت نفت محمد مصدق آماج یک دسیسه ملی قرار گرفت. آن دسیسه سیاسی امتناع از دادن اختیارات وزارت دفاع و ارتش به نخست وزیر توسط شاه بود. دکتر مصدق در برابر این مسئله ایستادگی کرد و چون با شاه به تفاهم نرسید. بدون هماهنگی با بقیه رهبران نهضت ملی شدن صنعت نفت از مقام نخست وزیری استعفا داد.
رهبران دیگر نهضت، از رادیو خبر استعفای مصدق را شنیدند خبر شوک بزرگی به همه طرفدارن و سیاسیون نهضت ایجاد کرد و آنان استعفای نخست وزیر را اقدام علیه نهضت تلقی کردند و به همین دلیل به میدان اعتراض آمدند. نخست وزیری قوام السلطنه به منزله بازگشت استبداد و استعمار و از بین رفتن نتایج نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.
طرفداران ملی شدن صنعت نفت، مهمتر از همه آیتالله کاشانی از قدرت مردمی که در اختیارش بود در برابر دربار و قوام استفاده کرد و مردم را به خیابانها دعوت کرد. موج گسترده اعتراض مردمی باعث شد دولت قوام شکل نگیرد. شاه مجبور به برکناری قوامالسلطنه شد تا آنجایی که قوام خبر برکناری خود را از رادیو شنید.
*آیا امکان همکاری بین جریان ملیگرا و مذهبی وجود داشت؟ یا اساساً از دو جریان متباین و متضاد بودند که امکان اشتراک ندارند؟
ناسیونالیسم در ایران به چند دسته تقسیم میشود. یکی از نخستین گرایش ملیگرایی در ایران ملیگرایی است که به ایران باستان تمایل دارد. که نه تنها اشتراکی با جریان مذهبی ندارد بلکه به نوعی ضد دین نیز است. نوع دیگر ناسیونالیسم ملی گراست که سکولار هست، اما ضد دین نیست. نوع دیگر ناسیونالیسم ملی گراست که ضد استعماری نیز است که از دل ناسیونالیسم ملی گرا برخاست. ملی گرای ضد استعماری با روحانیت اشتراک پیدا کرد. بنابراین بدنهای که در قیام سی تیر مشارکت کردند ناسیونالیسم باستانگرا نبودند که امثال سیدحسن تقیزاده و پرویز ناتل خانلری نماینده آنان هستند. نتیجه این جریان ملی گرا ایستادگی در برابر استعمار و استبداد است.
در جریان انقلاب اسلامی ناسیونالیسم ملیگرا که کریم سنجابی نماینده آن است در مقطعی با انقلاب اسلامی همراه میشوند.
وقتی از امام پرسیدند آیا شما با جریان ملی گرا به تفاهمی رسیدید امام میگوید: تفاهمی بین ما صورت نگرفته است. آقایان به فرانسه آمدند و من مواردی را گفتم و آقایان پذیرفتند و رفتند. بعد از یه مدت از پیروزی انقلاب اسلامی همین جریان ناسیونالیسم ملیگرا برای اجرای احکام اسلام از انقلاب فاصله گرفت. امام هم فاصله را با همان فتوای مشهور تایید کرد. مبنی بر ایتکه جریان ملی گرایی با جریان اسلامی جدا هستند. امام رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت را در حوزه جریان اسلام گرا نمیداند. تحلیل امام درست و منطبق با امر واقع است.
*چرا جریان نهضت آزادی به رهبری مهندس بازرگان که قدری مقید به اسلام شخصی بود نیز نتوانست اتحاد خود را با جریان اسلامی به رهبری امام حفظ کند؟
جریان نهضت آزادی سعی کرد با حفظ انگارههای ملی گرایانه به انگارههای اسلامی هم بپردازد. در این مسئله دچار نوعی التقاط شد. آقایان در حوزه اسلام شخصی افراد مقید و معتقدی هم بودند و حتی اختلاف آنان با جریان ملی بعد از درگذشت آیت الله بروجردی شروع شد. طیف مذهبی جریان ملی اظهار علاقه کردند مراسم ختمی برای آیت الله بروجردی برگزار کنند که طیف سکولار ملی گرایی نپذیرفتند.
جریان مذهبی ملی گرا با آیتالله بروجردی همکاری داشتند. هزینه مدرسه کمال را آیتالله بروجردی تامین میکرد. نوع برداشت مهندس بازرگان و دوستانشان ملهم از روش شناسی علمی ـ تجربی بود به همین دلیل نتوانستند انگارههای دینی را به طور کامل بربتابند. عدم تبعیت از مرجعیت و برداشت از قرآن بدون اینکه در علوم دینی تخصص داشته باشند موجب شد از دل نهضت آزادی مجاهدین خلق و گروههای مانند فرقان خارج شوند که با وجود ظاهر آزاد اندیشانهای که داشتند خشنترین جریان فکری را علیه جریان مذهبی تشکیل داند. جریان ملی و مذهبی هیچ وقت سازمان مجاهدین خلق را و ترورهای دهه 60 را به طور جدی محکوم نکردند.
*استعفای مصدق در آن برهه تاریخی در اوج قدرت را میتوان یکی از اشتباهات مصدق برشمرد. آیا یکی از نقاط اختلاف مذهبیها و ملی گراها از اینجا شروع شد؟
دکتر مصدق بدون هماهنگی با سایر رهبران نهضت استعفا کرد. پشت نهضت را خالی کرد. حال پرسش اینجاست اگر آقای کاشانی مردم را بسیج نمی کرد استعفای دکتر مصدق تحقق می یافت قوام نخست وزیر می شد. بعدا آقایان ملی گرا ها میگفتند چرا آیت الله کاشانی کاری نکرد؟!
اما پرسش اصلی این است چرا مصدق استعفا داد؟ همچنان که در کودتای 28 مرداد دارند یقهگیری تاریخی میکنند که چرا آیتالله کاشانی اقدامی نکرد.اما پرسش اصلی اینجاست شما چرا ایستادگی نکردید؟ اشتباهی که خودشان مرتکب شدند را به گردن دیگران می اندازند. شما اشتباه کردید مقدمات کودتا را جدی نگرفتید. وقتی تعلل کردید و تعلل شما تبدیل به فاجعه شد دیگران باید به حل تعلل شما بپردازند.
قیام 30 تیر اقدامی از سوی آیتالله کاشانی و مردم بود اما برای حل تعلل دکتر مصدق در 28 مرداد طلب دارند که چرا آیت الله کاشانی نیامد تعلل ما را حل کنند.
چرا حزب توده نیروهای نظامی خود را به خیابان نیاورد؟ شما وقتی رهبری نهضت را به دست گرفتید باید مسئولیت آنرا هم بپذیرید. حداقل تا همان اندازهای که در برابر شرایط کودتا آماده نشده بودید مسولیت بپذیرید. چرا اصرار دارید بار تاریخی این شکست را به گردن دیگران بیاندازید.
*وضعیت آن روزگار و دخالت بیگانگان در شرایط سی تیر را برای ما توضیح میدهید؟
ما برای همه بزرگان نهضت ملی احترام قائل هستیم. احترام بسیاری هم قائل هستیم. صرفه نظر از انتقاداتی هم داریم. تجربیات تاریخی خاصی هم داریم. به باور من اوج عقلانیت تاریخی ملت ما امام است. امام در تحلیل آن دوره به این نتیجه رسید سیطره غرب و استبداد با هم از ایران رانده شود و برای این ایده راهکار عملی پیدا کرد. امروزه ایران بر سر سفره عقلانیت تاریخی امام خمینی نشسته است و تاریخ را قضاوت میکند.
*امام خمینی(ره) در ایران مردم را وارد تاریخ و وارد عرصه عمومی کشور کرد. در 30 تیر آیتالله کاشانی نیز موفق شد با دعوت از مردم به قیام شمهای از حضور مردم در سیاست را به رخ دربار بکشد؟
امام منتقد روش سیاسی آیتالله کاشانی بود و میگفت آیت الله کاشانی باید برای اسلام کار کند نه برای سیاست. امام فرمود من این سخن را کتبی و شفاهی به آیت الله کاشانی گفتم. ایشان توجهی به سخن من نکرد سیاستمدار دستگاهی شد که شاه رئیس آن بود. حتی به مصدق هم ایراد می گیرد که وقتی قدرت داشت چرا شاه را برکنار نکرد.
وقتی انقلاب کرد فرمود: بفشارید سر این مار را تا خفه شود. اجازه ندهید استبداد برگردد. لذا امام اوج عقلانیت تاریخی ماست. مقایسه مصدق با امام ظلم به تاریخ و امام است. ما برای آقای مصدق که با ذهنیت اشرافی علیه استعمار ایستادگی کرد احترام قائل هستیم. اما راه حل مسایل ما نبود.
*برخی از روشنفکران با توجه به اقدامات احمد قوام در تخلیه نیروهای شوروی از آذربایجان بر این اعتقاد هستند اگر نخست وزیری قوام با مقاومت آیتالله کاشانی و مردم روبه رو نمیشد، میتوانست مسئله نفت را حل کند.
احمد قوام کار های دیگری هم کرد. به طور مثال در جریان اشغال کشور توسط متفقین کار های مختلفی برای غربی ها انجام داد. یک قلم کاهش ارزش پول ملی بود. این اقدام قوام به نفع غارت کشور شد. قوام در این مسیر آدم ضد استعماری نیست. قوام در خوشبین ترین حالت یک ناسیولیست ملی گراست. قوام حزب دموکرات را در چارچوب سیاست های آمریکا تعریف می کرد. مواجهه قوام در جریان آذربایجان خارج از این چارچوب نیست. تخلیه آذربایجان توسط شوروی بر اساس توافقی که دول پیروز در ایران داشتند که ایران را تخلیه کنند. باید انجام می شد قوام تلاش بسیار کرد تا توانست شوروی را مجاب کند آذربایجان را تخلیه کند. این گونه نیست این اشرافیت سیاسی کار خیر انجام نمی داد چرا کار خیر هم انجام می داد. قوام در بین اشراف سیاسی آن دوره مانند سهیلی و وثوق الدوله خیر الموجودین است. قوام کسی بود که سلطنت رضاخان را نپذیرفت.
اما قوام در 30 تیر در راستای مقابله با نهضت ملی شدن صنعت نفت و هماهنگی شاه و انگلستان به قدرت رسید. به طور طبیعی نخست وزیری قوام در آن دوره تاریخی علیه نهضت ملی شدن صنعت نفت بود.
*چرا آقای قوام در اواخر عمر دست به خودکشی سیاسی زد. یعنی با توجه به مجموعه فکری قوام این اقدام قوام پذیرفته شده است؟
بله. برای قوام پذیرش نخست وزیری بازگشت به قدرت بود. قوام پس از اختلافات با شاه بر سر قانون اساسی از سیاست کنار گذاشته شد.
بد نیست مخاطبان بدانند یکی از حوزههای وحدت ملی گراها و روحانیون اعتراض 53 نفر از روحانیون به تغییر قانون اساسی توسط شاه بود.
قوام السلطنه نیز از جمله کسانی بود که به شاه اعتراض میکند و این اعتراض قوام به نامهنگاری با شاه منتهی میشود. شاه لقب قوام را پس میگیرد. قوام پس از مدتی از قدرت کنار زده میشود. به نظر قوام چون در شرایط سیاسی بحرانی به سراغ سیاستمدار کهنه کار مانند او میآیند موفقیت یا حداقل توهم موفقیت محسوب میشود. قوام میخواست دوباره احیا شود. اما اگر قوام در آن دوران تاریخی پست نخست وزیری را نمیپذیرفت به عنوان کسی که در برابر تغییر قانون اساسی مقاومت کرد قهرمانانه از دنیا میرفت.
ارسال کردن دیدگاه جدید