گفتگو با همسر سفیر جانبار ایران در لبنان/ بعد از انفجار پیجرها صحرای محشر شد
سالها مبارزه یک زن ایرانی در خطوط مقدم آنسوی مرزها که شاید روح مردم سرزمینمان هم از آن خبر نداشت. نبرد با داعش، وهابیون، تجزیهطلبان، صهیونیستها، همهوهمه برای عزت و سربلندی ایران و حفاظت از منافع کیان ایران اسلامی در خارج از کشور و البته هوشمندیهایی که دشمن را انگشتبهدهان گذاشت.پای صحبتهای «نرگس قدیریان»، همسر سفیر ایران در لبنان از لحظههای پرالتهاب انفجار پیجرها و عملکرد هوشمندانه این بانو در خنثیسازی شایعهها بشنویم. از جنایت آشکاری که در یک روز در لبنان محشر کبری بهپا کرد.
احتمال ترور آنقدر زیاد بود که به صلاحدید نیروهای امنیتی، خانواده آقای امانی که در محلی بیرون از ساختمان سفارتخانه ساکن بودند باید به داخل سفارت منتقل میشدند. آنها هم اطاعت امر کردند و راهی شدند. محل کار حاجآقا حدود ۱۰۰ متری از خانه فاصله داشت. تازه اثاث منزل را جابهجا کرده بودند. خانم خانه مشغول جمعوجور کردن و چیدن وسایل شد که نیروی خدماتی سفارت سراسیمه صدایش زد: « آقای امانی حالشان خوب نیست و به بیمارستان رفتهاند و گفتهاند شما را نزد ایشان ببریم...
*اگر تکلیف باشد به روی چشم!
از شهید امیر عبداللهیان اصرار و از آقای امانی انکار که اگر اجازه بدهید اینجا و در کشور خودمان به اسلام و انقلاب خدمت کنم. اما انگار مسئله فراتر از این حرفها بود و به قول وزیر شهید پای تکلیف در میان بود. از آقای امانی پرسیدند اگر رفتن شما به لبنان تکلیف باشد چطور؟ باز هم قبول نمیکنید؟ و او بیمعطلی گفت: « اگر تکلیف باشد بهرویچشم! قبول میکنم.»
*خوب میدانستیم کجا میرویم
مرداد سال ۱۴۰۱ بود. با همسر و دو فرزندم زهرا خانم و آقا مصطفی به زیارت مزار شهید چمران رفتیم، توسلی به شهیدان کردیم و از آنجا بهقصد خدمت بهنظام اسلامی و انجام تکلیف راهی سرزمین مقاومت شدیم.
خوب میدانستیم کجا میرویم و پا در چه منطقهای میگذاریم. کشوری با یک فضای فوقالعاده امنیتی که بدون شک خطراتی فراوان دارد. همه خانواده، از من و همسرم گرفته تا فرزندانمان به نیت سربازی امامزمان (عج) و با این امید که بتوانیم خدمتی در حد توان به این جبهه انجام بدهیم راهی لبنان شدیم. در بدو ورود به مزار شهدای حزبالله در ضاحیه و روضة الشهیدین رفتیم. به زیارت حاج عماد، شهید بدرالدین و دیگر شهدای عزیز مقاومت.»
* مأموریتی با چاشنی ترور و انفجار
«امانی» برای اسرائیلیها مهم بود و میشود گفت به خون آقای سفیر بدجور تشنه بودند. مسئله مربوط به همین یکی دو روز شلوغیها هم نیست. حساب سالیان سال کینه و دشمنی است.
از روزی که خانم آقای دیپلمات به همراه دختر و همسرش در کنار دو سه خانواده دیگر برای حفظ خاک ایران در مصر پای اقتدار و امنیت ایران ایستادند و با داعش نوپا در مصر و وهابیت رودررو شدند.
صهیونیستها میدانستند آقای سفیر دست در دست ولایت دارد و سید حسن نصرالله. برای همین بود که ترور امانی جزء برنامههای ویژه رژیم اشغالگر بود. قدیریان میگوید: « ورود همسرم به لبنان برای اسرائیلیها سنگین بود بهخاطر اینکه از قبل سابقه ایشان را در مصر داشتند، هزاران بار در حمله و تخریب او، به در بسته خورده بودند.
چرا که آقای امانی در حوزه رسانه هم بسیار فعال بودند و مناظراتشان با مخالفان و وهابیون از تلویزیون پخش میشد، مناظراتی که در آنها شیوخ وهابی اعتراف میکردند مغلوب شدهاند و خیلی محترمانه حتی میخواستند دست ایشان را ببوسند.اسرائیل او را خوب میشناخت. وقتی که مأموریت لبنان را پذیرفت و در سمت سفیر مشغول خدمت شد برای دشمن حضور، فعالیتها و نقشآفرینیاش بسیار سنگین بود.
*مقری که نوک پیکان جبهه مقاومت است
دشمن میدانست لبنان، نوک پیکان جبهه مقاومت است. وقتی که چنین شخصیتی در کنار سید قرار بگیرد و دیپلماسی مقاومت و کمک به حزبالله را در دستور کارش قرار بدهد میتواند باتوجه به دغدغهها و تلاشهایی که در حوزه فعالیتهایش دارد پیشرفتها، موفقیتها و دستاوردهایی داشته باشد که به هیچوجه خوشایند آنها نیست.
بانوی فعال در عرصه سیاسی و فرهنگی با بیان این توضیحات میگوید «:«صبح اولین روزی که به لبنان رسیدیم همسرم که از منزل بیرون رفتند، دیدم پهپادی آمد و خیلی راحت از جلو بالکن و اتاق خوابهای خانه ما که در طبقه چهارم بودیم رد شد عکسبرداری کرد و بعد از نیم ساعت مجدداً برای بار دیگر هم این کار را انجام داد.
اول فکر کردم شاید پهپاد برای حزبالله است اما همسرم گفتند پهپاد اسرائیلی است و میخواهد داخل منزل ما، اتاق بچهها و هر آنچه هست را رصد کند.با شروع فعالیت سیاسی سفیر، جوسازی ها از سوی گروههای رسانهای مثل سمیر جعجع و تروریستهای اسرائیلی آغاز شد.»
*ملاقاتی به یاد ماندنی
در بدو ورود به لبنان و رسیدن به منزل آقا سید به آقای امانی زنگ زدند، خوش آمد گفتند و بعد از کلی خوشوبش، آقای امانی گفتند بهزودی خدمت شما خواهیم بود.قدیریان با بیان این مطلب به شرح دیداری با شهید مقاومت، «سید حسن نصرالله» میپردازد: «معمولاً سفرا در ابتدای کار یک ملاقات ابتدایی برای آشنایی انجام میدهند آقای امانی هم از سید خواستند که با خانواده خدمتشان برسند و ایشان هم با روی خوش پذیرفتند.
تحت شرایط امنیتی سخت و کنترل شده به دیدار آقا سید رفتیم. اولینبار بود ایشان را میدیدم. حس خاص و عجیبی بود. بدون شک این شهید بزرگوار از اولیاالله بود با یک ابهت و صلابت خاص در وجودش که من را به یاد شهید بهشتی میانداخت. بانوی فعال در عرصه مبارزه و مقاومت به دوران کودکی و خاطره لحظهای اشاره میکند که تصویر آیت الله بهشتی را در ذهنش حک کرد: « شاید ۵ سال ۶ سالم بود سال ۱۳۵۶ بود در برنامه اردوی سیاسی_فرهنگی خانواده مبارزین انقلابی در خارج از شهر، در جستجوی پدرم وارد سالن اردوگاه شدم یک عده از جوانها دور آیتالله بهشتی حلقهزده و مشغول صحبت بودند. شهید بهشتی برای لحظهای برگشتند و نگاه نافذی به من انداختند وبا مهربانی و رویی خوش لبخند زدند که صلابت نگاهشان هرگز از یادم نخواهد رفت.»
*یک ساعت طلایی برای خانم آقای سفیر
همسر آقای سفیر در ادامه ماجرای دیدار با سید، از یک ساعت طلایی در زندگیاش میگوید که خطمشی روزهای بودنش در لبنان را ترسیم کرد. او میگوید: «آقای امانی من را به آقا سید معرفی و توضیحاتی راجع به علاقهمندیها و فعالیتهایم ارائه کردند و اینکه مایلم با خانمهای حزبالله کارهایی مشترک برای پیشبرد اهداف جامعه اسلامی داشته باشیم. سید هم بسیار استقبال کردند.»
تقریباً نزدیک به یک ساعت صحبت کردیم. سؤالی داشتم از ایشان میپرسیدم و متقابلاً سؤالاتشان را جواب میدادم.فضای کشور لبنان را به طور کامل برایم تشریح کردند. از حوزه زنان، در حزبالله، جنبش أمل، اهلسنت، مسیحیان، فضای رسانه و اینکه در چه اموری و در کجا چه نکات کلیدی و چه گردنههایی وجود دارد. گفتند اینجا چون کشوری طائفهای است و ما تقریباً ۱۶ طائفه داریم هر کدام خصوصیات خودشان را دارند. همه ریزهکاریها را گفتند تا اگر فعالیتی داشته باشم این نکات برایم مشخص و روشن باشد و این قول و وعده را دادند که به مراکز، نهادها و دستگاههای مربوطه میسپارم تا با شما همکاری و از تجربیات شما استفاده کنند.»
*بانویی که برای ادای تکلیف آمدهاست
از مرداد ۱۴۰۱ تا مرداد ۱۴۰۲ به مدت یک سال شرح و بحث پیرامون جایگاه زنان در انقلاب اسلامی، دیدگاه حضرت امام و مقام معظم رهبری درباره بانوان، تفاوتهای ایران پیش از انقلاب با پس از آن و دستاوردهای انقلاب اسلامی، حقوق و جایگاه زن در انقلاب اسلامی، نقش زنان در حمایت از انقلاب، نقش زنان در عصر رسانهها و فعالیتهای مجازی و...در این راستا پرداخته شد که ضمن جلسات متعدد با بانوان حزبالله در حوزههای علمیه، مراکز فرهنگی... و یا جلساتی در خود سفارت برگزار میکردم. اتاق فکر با این هدف که چطور میتوانیم برای نابودی اسرائیل گام برداریم؟ کمک در حوزه زنان، رسانه، حجاب و... و ارتباط با جنبش أمل، اهلسنت و مسیحیت در کنار حزبالله و بسیاری فعالیتهای دیگر در این زمینهها.
*صدایی که تا همیشه در قلب خانم آقای دیپلمات خواهدماند
قدم گذاشتن در کشور لبنان برای همسر آقای سفیر یک فرصت مغتنم است و او تلاش میکند از لحظه لحظه اش برای پیشبرد اهداف والای اسلام و زمینهسازی برای ظهور بهره بگیرد. از نخستین دیدار او با رهبر مقاومت لبنان یک سال میگذرد و بانوی دغدغهمند دوباره توفیق مییابد میهمان مهربانی و عنایت آقا سید شود.
او در شرح این دیدار میگوید:« توضیحی مفصل و گزارش عملکرد یکسالهام در گروههای فعال بانوان لبنان را خدمت جناب سید ارائه دادم. از جلسات و فعالیتهای انجام شده در همه مجموعهها و گروهها و آسیب شناسی و کشف نقاط ضعف و قوت با بهره گیری از رهنمودهای رهبر مقاومت.
ایشان با لبخندی که نشان از رضایت داشت گفتند:«احسنت! من این ها را میدانستم اما نه با این دقت و جزئیاتی که شما مطرح میکنید.» در ادامه از پیشنهاداتم پرسیدند. من هم مواردی را مطرح کردم.» تأیید و خشنودی آقا سید هدیهای بود که تا همیشه در قلب خانم آقای دیپلمات خواهد ماند.
*طوفان الاقصی و آغاز مسیری نو در ادای تکلیف
با آغاز طوفان الاقصی، لبنان در حمایت از غزه وارد جنگ شد. شرایط سفارتخانه و خانواده امانی هم تحت تأثیر موقعیت استراتژیک لبنان شکل و شمایل دیگری به خود گرفت. فعالیتهای خانم آقای سفیر همچون جلسات بزرگ حوزههای علمیه و اجتماعات عمومی به دلیل تهدیدات جنگی محدود شد و حوزه فعالیت زنانهاش به سمتوسوی حمایت از خانوادههای شهدای حزبالله و آوارگان سوق پیدا کرد.
*جنایتی برای پوشاندن ضعفها و نتوانستنها
هواپیماهای اسرائیلی دیوارهای صوتی را میشکستند. حجم تهدید خیلی افزایش پیدا کرده بود تا به مقطعی رسیدیم که «فؤاد شکر» فرمانده بزرگ مقاومت اسلامی لبنان را به شهادت رساندند و قرار شد حزبالله پاسخ اسرائیل را بدهد و ازآنجاکه اسماعیل هنیئه هم در ایران به شهادت رسید قرار شد ایران، حزبالله و یمن پاسخی مشترک بدهند.
روز اربعین، حزبالله با حمله ای سنگین و بیسابقه به اسرائیل، او را مورد هدف قرارداد. این مسئله برای رژیم غاصب بسیار سنگین تمام شد و باتوجه به اینکه از این حمله بی خبر مانده و غافلگیر شده بود شروع به شایعه سازی کرد تا ضعف خود را پوشش دهد که از جمله آنها تصمیم برای مورد حمله قراردادن سفیر ایران بود.
*شایعه فرار و پناهندگی برای آغاز پروژه ترور
صهیونیستها رابطه آقای امانی با سید را میدانستند. جایگاه دیپلماتیک او یک سو و هماهنگی با رهبر مقاومت، از سویی دیگر؛ اول شایعهپراکنی را آغاز کردند؛ این که سفیر ایران فرار کرده و به اسرائیل پناهنده شده است! قدیریان در شرح ماجرای روز انفجار میگوید: «ما در ساختمانی بیرون از سفارت ساکن بودیم.
احتمال خطر آنقدر زیاد شده بود که به صلاح دید نیروهای امنیتی در ساختمانی در داخل سفارت ساکن شدیم.محل کار حاجآقا حدود ۱۰۰ متری از خانه فاصله داشت. تازه اثاث منزل را جابه جا کرده بودیم. من مشغول جمعوجور کردن و چیدن وسایل بودم که آبدارچی دفتر حاجآقا سراسیمه صدایم زد: « آقای امانی حال بدی دارند! شما را میخواهند...»
*اگر بگویم صحرای محشر اغراق نکردهام!
«با اینکه منزل از دفتر کار همسرم فاصله کمی داشت اما من مشغول کار در خانه بودم و از اخبار هم بیخبر. نمیدانستم چه شده و چه بر سر همسرم آمده است. من را سوار ماشین کردند و به بیمارستان رساندند. شلوغی و هیاهو در خیابانها، صدای بوق ماشینها و آژیر آمبولانسها و فریاد و شیون مردم حکایت از فاجعهای بزرگ داشت؛ جنایتی هولناک که از صهیونیست وحشی بعید نبود.»
قدیریان با بیان این خاطرات از تصاویر دلخراش بیمارستان در روز انفجار پیجرها میگوید: «انگار قتلگاه بود. سنگفرش بیمارستان و راهروها خون بود و خون. مرد، زن، پیر و جوان روی زمین افتاده بودند و نیروی پزشکی به تعدادی نبودند که بتوانند این شرایط را کنترل کنند. اعضای بدنها قطع شده بودند و سروصورت و بدنها از شدت انفجار درهمریخته بودند. پرستارها و پزشکان مدام در حال تلاش و تکاپو برای پانسمان مجروحین بودند و وقتی من بهسختی از میان جمعیت مجروح میگذشتم و در جستجوی حاجآقا بودم آن عزیزان سرشان را به امید کمکگرفتن از هر جنبندهای بالا میآوردند و کمک میخواستند.
اگر بگویم صحرای محشر واقعاً شاید کم گفته باشم. برای حاجآقا اسکن انجام دادند. الحمدلله ترکش در مغز و قلب نرفته بود و فقط در حد جراحت صورت و چشم بود. در حین کمک به همسرم سرتاپای من هم پر از خون شده بود. ساعت ۶ گذشته بود که آقای امانی را به اتاق عمل بردند.»
این بانوی متعهد که دوشادوش همسر در جبهه اسلام و مقاومت از هیچ تلاشی دریغ نمیکند در حالیکه به یاد روز انفجار و اوضاع وخیم جانبازان این ماجرا اشک از چشمانش جاری میشود میگوید:«می توان گفت ۴ هزار مردم مظلومی که مجروح انفجار پیجرها بودند، شاهدی بزرگ بر جنایتی آشکار از صهیونیستهای وحشی است.»
ارسال کردن دیدگاه جدید