اینجا بهشته؟! یعنی منم شهید بشم میام اینجا؟

 «اینجا بهشته؟! منم شهید بشم میام اینجا؟ نه بابا. (جای ما اینجا نیست) ما اون عقب عقب هاییم...»
 

سال ۶۲ اگر كُل شهر بانه را هم می تکاندی بیشتر از چهل پنجاه نفر پیدا نمی کردی. از آنجا که شهر در معرض بمباران بود، خالی از سکنه شده بود. سال ۱۳۶۲ مردم یواش یواش داشتند بر می گشتند سر خانه و زندگی شان .

ما شب‌ها در شهر گشت می‌زدیم؛ در ماه‌هایی که هوا فوق العاده سرد بود؛ یعنی آبان و آذر و دی. لباس گرم تنمان می‌کردیم و می‌زدیم بیرون. کاظم هم یکی از سرگشت‌های ما بود.
 

در یکی از این شبها که کاظم از نگهبانی برگشت، حس کردم سرحال نیست.

دراز کشید روی یکی از تخت‌های اتاق و به خواب رفت. نیم ساعت نشد که دیدم دارد در خواب حرف می‌زند! با خواهرزاده اش که الان هم زنده است و بزرگ شده.

مدام قربان صدقه اش می رفت. گفتیم لابد خسته است و ... خیلی توجهی نکردیم. اما حرف‌ها و لحنش کم کم تغییر کرد!

بیدارش کردیم. گفتیم: سردت شده؟

چیزی نگفت و خوابید.

تا خوایید دوباره حرف زدنش شروع شد. چند بار این کار را تکرار کردیم ولی دیگر لحن حرفهایش کاملا فرق کرده بود!

یک جور دیگر شده بود. تا جایی که آخرین صحبت هایش با شهدا بود. با شهید «شحنه» و شهدای محله ی جهادیه حرف می‌زد.

خیلی عادی، انگار که بیدار است و کنار آنها نشسته. بعد شهید «تی تی». شهید «زمان رضا کاظمی» و بقیه. قضیه را باز جدی نگرفتیم.

یکهو به ذهن‌مان رسید که صحبت‌ها را ضبط کنیم. ضبط کنیم و فردا با کاظم درباره اش بگوییم و بخندیم.
یعنی اولش واقعا قصدمان شوخی بود. به هر تقدیر آن شب گذشت.

شب بعد کاظم دوباره رفت سرپست و برگشت و خوابید. واکمن را روشن کردیم تا صدایش را ضبط کنیم. اما دیگر خبری از حرف‌های غیر جدی شب گذشته نبود. همه اش عرفانی و ملکوتی بود.

می گفت: «چه جای با صفایی... اینجا بهشته؟ و...»

الآن خوشبختانه نوارش هست. با حال عجیبی حرف می‌زند و می‌گوید: «اینجا بهشته؟! منم شهید بشم میام اینجا؟ نه بابا. (جای ما اینجا نیست) ما اون عقب عقب هاییم...» آنقدر خودمانی است که حتی با شهدا شوخی هم می کرد!

کم کم این حالات ادامه یافت. کار به جایی رسید که هم کلاسی کاظم با شهدا و معصومین برای ما اثبات شد.

برای من اثبات شده بود که کاظم با برخی مدعیان عرفان و سیر و سلوک کاملا متفاوت است.

او اهل خودنمایی نبود. او اصلا دوست نداشت مطرح شود. اما گویی خدا می‌خواست که در اثر همنشینی با کاظم، ما هم با مسیر تکامل آشنا شویم.


برگرفته از کتاب «سه ماه رویایی» زندگینامه شهید کاظم عاملو
راوی: محمد حسن حمزه دوست شهید

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی