بزرگترین تحریف در عاشورا چه بود؟!
متاسفانه دشمنان قسم خورده و دوستان نادان، هر كدام به نوعي و براي اغراض خاصي به اين تحريف بزرگ دامن زده اند.
تلاش مستمر و شبانه روزي دشمنان براي تحريف عاشورا به جايي رسيد كه شهرت يافت: «قتل الحسين بسيف جدّه» و امام محمد غزالي در اثر معروفش نوشت:
روايت و حكايت كردن كشته شدن [امام] حسين و ماجراي درگيري و دشمني ميان صحابه و نقل كردن بر واعظ و غير واعظ، حرام است، چرا كه اين كار كينه صحابه و طعن زدن بر آنها را تهييج مي كند، در حالي كه آنها بزرگان و اعلام دين هستند و آنچه كه از منازعه ها و درگيري ها ميانشان رخ داده است، حمل به صحّت مي شود و شايد كه اين زد و خوردها از سر اشتباه در اجتهاد بوده نه از سر رياست طلبي و دنيا خواهي همچنان كه پوشيده نيست.[!]
چنانچه ملاحظه مي شود جناب غزّالي به صراحت و جسارت، فتوا به تحريم روايت عاشورا داده است. در اين فتواي باطل، غزّالي مرتكب سه تحريف بزرگ شده است:
۱. يزيد را از صحابه و اصحاب پيامبر (ص) قلمداد كرده است!
۲. يزيد را كه به قول ابوالحسن مسعودي، نويسنده تاريخ مروج الذهب، از فرعون هم ستمگرتر و بدتر بود، در رديف «اعلام دين» جاي داده است!!
۳. ظالم و مظلوم (يزيد و امام حسين (ع)) را در يك رديف قرار داده و به اقدام هر دو، عنوان «اشتباه در اجتهاد» داده است!
و همه اين حق كشي ها و تحريفات بزرگ را فقط برمبناي صحابه پرستي مرتكب شده است. در اين فتوا غزّالي بي گمان از «نواصب» و «كراميّه» تاثير پذيرفته و پيروي كرده است؛ زيرا به زعم آنها لعن يزيد جايز نيست.
ولي علماي بزرگ اهل سنت اين پندار ناصواب را از همان نخست، به سختي انكار كرده اند و به آن دو فرقه گمراه و خارج از جماعت اهل سنت (نواصب و كراميّه) جواب هاي صريح و روشني داده اندو حتي كتاب ها و رساله هاي چندي را به صورت مستقل در ردّ آنها نوشته اند كه:
الرّد علي المتعصّب العنيد المانع من لعن يزيد را مي توان نام برد. عبدالله پسر احمدبن حنبل امام حنابله از پدرش درباره لعن يزيد استفتا كرد و احمدبن حنبل جواب داد: چگونه لعن نشود كسي كه خدا در كتابش، قرآن، وي را لعن كرده است. عبدالله جواب داد كه من كتاب خدا را قرائت كرده ام ولي لعن يزيد را در آن نيافته ام. امام احمد گفت: «خدا در قرآن مي فرمايد:
فَهَلْ عَسَيْتُمْ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْاَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا ارْحامَكُمْ اولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللهُ...
آيا مي خواهيد كه اگر والي و حاكم شديد، در زمين فساد و تباهي به راه اندازيد و رَحَم هاي خود را قطع كنيد؟ كساني كه چنين كنند، همانان هستند كه خداوند لعنتشان كرده است.
كدام فساد و قطع رحمي بدتر از آن كاري بود كه يزيد انجام داد.
جماعتي از علماي عامّه به كفر يزيد يقين داشته و به لعن وي تصريح كرده اند كه از آنهاست قاضي ابويعلي و حافظ ابن جوزي، و تفتازاني گفته است: «در اينكه بگوييم لعنت شأن اوست بلكه نداشتن ايمان او، درنگ نمي كنم. لعنت خدا بر او و اعوان و انصارش باد!»
و جلال الدين سيوطي نيز به لعن وي تصريح كرده است. علامه آلوسي پس از آنكه ديدگاه علماي عامّه را در جواز لعن يزيد نقل مي كند، در نهايت نظر خود را چنين بيان مي كند:
و من مي گويم: راي غالب من، اين است كه آن خبيث هيچ گاه رسالت پيامبر (ص) را تصديق نكرده بود و مجموع اعمالي كه وي نسبت به اهالي خانه خداوند متعال و حرم پيامبر خدا (ص) (اهالي مكه و مدينه) و نسبت به عترت پاك و پاكيزه حضرتش، چه در حال حيات و چه پس از مرگ، انجام داد و كارهاي زشت ديگري كه از وي صادر شد، اين همه به هيچ وجه در دلالت بر اثبات بي ايماني وي كمتر و ضعيف تر از اين نبود كه ورقه اي از قرآن شريف را در نجاست بيندازد.
گمان نمي كنم كه وضع وي بر عموم مسلمانان پنهان مانده باشد؛ چنين چيزي امكان ندارد تنها چيزي كه هست اينكه آنان مغلوب و مقهور بودند و از آنجا كه در اختناق و خفقان به سر مي بردند، چاره اي جز صبر و سكوت نداشتند تا خدا حكم كند به كاري كه بايد شود.
و اگر هم تسليم شويم به اينكه آن خبيث مسلمان بود، بايد گفت مسلماني بود كه آن قدر گناهان بزرگ را در خود جمع كرده بود كه از حيطه شمارش افزون و از توان بيان بيرون است. و من اعتقاد دارم و با صراحت مي گويم كه هر كس چنين باشد، رواست كه لعنت شود اگر چه تصور نمي شود كسي از فاسقان مثل يزيد باشد.
پرواضح است كه وي توبه نكرد و احتمال توبه اش از ايمانش هم ضعيف تر است و ابن زياد و عمر بن سعد و جماعتي ديگر نيز به وي ملحق مي شوند. لعنت خداي عزيز و جليل بر همه آنان و بر انصار و اعوان و پيروان آنان و بر هر كسي كه به آنان تمايل داشته باشد؛ تا چشمي بر اباعبدالله الحسين (ع) بگريد و اشك ريزد، مستدام باد.
دانشمند آزاد انديش و مبارز، شيخ محمد عبده، كه در كشورهاي اسلامي شناخته شده است و بيشتر با انتشار نهج البلاغه در كشورهاي عربي معروف است، در اين باره مي نويسد:
هرگاه در دنيا حكومت عادلانه اي باشد كه بخواهد قوانين شرع را به پا دارد و حكومت ظالمانه اي باشد كه شرع را تعطيل كند و مانع از آن كار شود، بر هر فرد مسلماني واجب است كه حكومت اوّلي را ياري كند... و از اين باب بود قيام امام حسين، سبط رسول (ص)، كه در مقابل امام جور و جنايت، يعني يزيد بن معاويه كه با زور و تزوير متولّي حكومت مسلمانان شده بود، به پا خاست.
خدا، يزيد و هركس را كه چون كراميّه و نواصب، جانب وي را بگيرد خوار و مفتضح سازد!
سخنان صريح و رسايي كه علماي عامّه در كفر و فسق و جواز لعن يزيد گفته اند و نوشته اند، بيشتر از آن است كه در اين مجال بگنجد. مرحوم علامه مقرّم در اول مقتلي كه نوشته است، بخشي از آن سخنان را گرد آورده است و بخشي ديگر را استاد رسولي محلاتي در زندگاني امام حسين (ع) جمع كرده است و ما با ترجمه سخني از جاحظ، اديب معروف عرب، اين بخش را به پايان مي بريم. او مي نويسد:
كارهاي زشت و منكري كه يزيد مرتكب شد، مثل كشتن حسين (ع) و به اسارت بردن دختران رسول خدا (ص) و چوب زدن بر دندان هاي حسين (ع) و ترساندن مردم مدينه و ويران كردن كعبه، همه دلالت مي كنند بر قساوت و شدت سنگدلي و دشمني و بد رأيي و كينه و عداوت و منافق بودن و خارج بودن وي از ايمان؛ پس يزيد فاسق، ملعون است و هركس ديگران را از شتم و لعن اين فاسق ملعون، نهي كند خود نيز ملعون است.
داستــان پسـر هنــد مگـر نشنيــدي كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد
پـدر او لب و دنـدان پيمبـر بشكست مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد
او به ناحق، حقِ داماد پيمبـر بگـرفت پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
برچنين قوم تو لعنت نكني شرمت باد لعن الله يزيداً و علي آل يزيد
نقد تحريف ابن عربي؛ حسین به شمشیر جدش کشته شد!
سبك ترين سخني كه درباره به تاريخ عاشورا و حكمت قيام سيدالشهدا (ع) مي توان به زبان راند، سخن ابن عربي است كه گويد:
ان الحسين قتل بسيف جدّه لاّنه خرج امام زمانه (يزيد) بعد أن تمّت البيعه له و كملت شروط الخلافه باجماع اهل الحلّ و العقد و لم يظهر منه مايشينه و يزري به. قال رسول الله (ص) ستكون هنات فمن اراد ان يفرّق امر هذه الامّه و هي جميع فاضربوه بالسيف كائناً من كان فما خرج عليه احدٌ الاّ بتأويل و لا قاتلوه الاّ بما سمعوا من جدّه (ص).
مفهوم اين سخنان ابن عربي چنين است كه مي گويد:
امام حسين در حقيقت به شمشير جدش كشته شد؛ زيرا كه بر امام زمانش (يزيد) خروج كرد، در حالي كه كار بيعت تمام شده بود و شروط خلافت به اجماع اهل حلّ و عقد در وي جمع گشته بود. رسول خدا (ص) گفته بود كه هرگاه ديديد كسي اتحاد اين امت را مي خواهد به تفرقه مبدّل سازد او را، هركس كه باشد، بكشيد و همه آنان كه در قتل امام حسين شركت جسته بودند اين سخن را از پيامبر (ص) شنيده بودند و خود اهل تأويل و رأي و اجتهاد بودند و كسي او را نكشت مگر با تأويل همين حديث كه از پيامبر (ص) نقل مي شود[!]
هر سطر اين سخنان ناروا و نسنجيده، آكنده از چندين تحريف و تقلّب و توهين به اسلام و قرآن و خدا و رسول خدا (ص) است كه گوينده آن ناخواسته دچار آن شده است و دل آزارترين تحريف بزرگي است كه پيرامون حماسه عاشورا رخ داده است.
متاسفانه اين سخنان ناسزا بسيار هم معروف شده و دهان به دهان گشته و زبانزد خاص و عام شده است و بدتر از همه اينكه فراوان ديده مي شود؛ كه برخي اين سخنان را به ابي عربي معروف در عرفان و صاحب فصوص و فتوحات نسبت مي دهند، غافل از اينكه اين نسبت غلط است و برخي ديگر نيز از سر غفلت و بي مبالاتي اين تحريف را به شريح قاضي نسبت مي دهند و متن عربي قسمتي از آن را («قتل الحسين بسيف جدّه» يا «خرج الحسين من دين جدّه») به عنوان فتواي شريح قاضي در منابر و مجالس مي خوانند و در كتاب هاي گوناگون مي نويسند!
به هر حال قاضي ابن عربي در عبارت هاي مورد بحث مرتكب خطايي نابخشودني شده و عنان عقل و انديشه را از دست داده است و اسب سخن را چنان بي محابا و بي احتياط تاخته است كه بسيار دور از حق و بيراهه رفته است. روح هر انسان منصف و سالمي از خواندن آن به شدت مي رنجد و در دل از اين همه حق كشي متأثر مي شود.
انسان بايد از همه حقايق چشم پوشيده باشد تا بتواند يزيد بن معاويه را امام مسلمانان بخواند و خبيث ترين دشمنان رسول خدا (ص) را پيروان رسول خدا (ص) قلمداد سازد و فرزند عزيز و پاره تن رسول الله (ص) را مهدورالدم و تفرقه انداز معرفي كند. اما درباره آن قسمت از سخن ابن عربي كه پنداشته است قاتلان امام حسين (ع)، يعني همه آنها كه در قتل امام حسين (ع) شريك بودند، اهل اجتهاد و تأويل بودند، در آينده سخن خواهيم گفت.
خيانت ابن خلدون
پيش از اين اشاره كوتاهي به ديدگاه ابن خلدون داشته ايم ولي از آنجا كه مقدمه و تاريخ ابن خلدون به فارسي ترجمه و بارها منتشر شده است و خاص و عام نسبت به مطالعه آن از خود رغبت نشان مي دهند، بررسي تحليل وي درباره عاشورا ضروري مي نمايد؛ وي مي نويسد:
وقتي كه فسق و فجور يزيد براي همه مردم روزگارش آشكار شد، شيعيان اهل بيت: در كوفه، گروهي را پيش حسين (ع) فرستادند و او را به سوي خود خواندند تا به رهبري او قيام كنند. راي حسين چنين قرار گرفت كه بر يزيد خروج كند؛ چون فسق يزيد را آشكار و خود را با پشتيباني كوفيان بر اين كار توانا مي ديد و گمان مي برد كه اهليّت و شوكت در كار را دارد. اهليّت را چنان كه خود نيز تصور مي كرد، داشت. اما درباره شوكت اشتباه مي كرد. خدا او را بيامرزد[!]...
پس اشتباه حسين آشكار شد؛ ولي اين اشتباه در امور دنيوي بود و اشتباه در امور دنيوي به او ضرر نمي رساند. اما در حكم شرعي اشتباه نكرد؛ چرا كه حكم شرعي منوط به ظن و راي خودش بود و راي او چنين بود كه خيال مي كرد بر اين كار قدرت دارد. ابن عباس و ابن زبير و ابن عمر و برادرش محمد حنيفه و ديگران، وي را از رفتن به كوفه بر حذر مي داشتند؛ چون اشتباه وي را در اين باره مي دانستند.
با اين حال چون خواست خدا چنين بود او از راه خودش برنگشت. اما جز حسين، از صحابه همه آنان كه در حجاز و شام و عراق با يزيد بودند و هم پيروان آنان، راي همگي اين بود كه خروج بر يزيد، فاسق هم كه باشد، جايز نيست؛ زيرا كه هرج و مرج و خون ريزي را در پي خواهد داشت و به همين جهت در اين باره اقدامي نكرده، از راي حسين پيروي نكردند و با اين حال وي را نيز انكار نكردند او را گناهكار نشمردند؛ چرا كه او خود مجتهد و اسوة مجتهدان بود و تو را اين اشتباه نمي رسد كه بگويي آنان كه با حسين مخالفت كردند،نشستند و او را ياري نكردند، گناه كردند؛ زيرا آنان كه با يزيد بودند اكثريّت اصحاب را تشكيل مي دادند و به خروج بر يزيد راي نمي دادند.
با اين حال حسين نيز با راي و حق خودش در كربلا بود و به صحابه استشهاد مي كرد و مي گفت: برويد از جابربن عبدالله و ابوسعيد خدري و انس بن مالك و سهل بن سعيد و زيد بن ارقم و مانند آنان، بپرسيد. و از اينكه از ياري او بازنشسته بودند، منكر و متعرّض آنان نمي شد؛ زيرا مي دانست كه ياري نكردن آنان نيز از سر اجتهادشان است، همان طور كه اقدام او نيز از سر اجتهاد بود...
جنگ با سركشان و گردنكشان، يك شرطش هم از ديدگاه صحابه «به رهبري امام عادل بودن» است كه در مسئله مورد بحث ما آن شرط مفقود است. پس نه جنگ حسين با يزيد جايز بود و نه درگيري يزيد با حسين روا بود. [!]
چنان كه پيداست «صحابه پرستي»، شالوده اين عبارت هاي عجيب است. وي عفّت قلم را نيز رعايت نكرده و در اين عبارت هاي كوتاه نزديك به ده بار عبارت «غَلَطَ» را در حق سيدالشهدا و سيد جوانان بهشت (ع) به كار برده و «غلط الحسين » نوشته است و با بي انصافي تمام از قيام امام حسين (ع) با عنوان و عبارت «خروج» و «خارجي» ياد كرده است.
او حتي در تاريخ مفصلي كه پرداخته است، آنگاه كه به دوران يزيد و قيام امام حسين (ع) رسيده، از گزارش حماسه حسيني و فاجعه كربلا سرباز زده است و فقط تا اعزام مسلم بن عقيل به كوفه پيش رفته و با خالي گذاشتن چند صفحه، تاريخ خويش را پي گرفته است؛ تا آنجا كه ناشران تاريخش مجبور شده اند، اين خلأ و بُرِش تاريخي را از تواريخ ديگر وام گيرند و اين نقص را به نوعي جبران كنند.
چرا گزارش فاجعه كربلا در تاريخ ابن خلدون نيامده است؟
در اينجا چند احتمال به نظر مي رسد: احتمال اول اين است كه خود ابن خلدون اين كار را نكرده است، به اين معنا كه چندين صفحه خالي و سفيد براي اين كار گذاشته بود كه برگردد و در فرصت مناسب تكميل كند و بنويسد اما ميان دو بن بست افتاده بود كه نمي توانست راه به جايي ببرد؛ اگر به صورت صحيح مي نوشت، دنيايش در خطر بود و ترس از مقام و مريدان مانع از اين كار بود و اگر به صورت غلط و نادرست مي نوشت همچنان كه در مقدمه اش نوشته است، دين و آخرتش در خطر بود و عقل و وجدانش اجازه اين كار را نمي داد.
احتمال دوم اين است
” ابن عساكر خواسته است كه شيعيان را مردماني نامعقول و خرافي نشان دهد. وي در حقيقت با اين ترفند ماهرانه كه به ظاهر مقدس مي نمايد حماسه عاشورا را استهزا كرده است. "
كه تحريف حادثه كربلا با آن بزرگي كه به قول خود ابن خلدون «از شنيع ترين واقعه ها در اسلام است كه باعث كينه و عداوت بزرگي شد.» تناقض نويسي هاي بسيار لازم داشت كه با توجه به طول و تفصيل فاجعه كربلا، فرصت زيادي را مي طلبيد و از طرفي عجله داشت كه تاريخش را به پادشاهي از ملوك بني مُرَيْن كه درباره وي بدترين چاپلوسي ها و تملق گويي ها را كرده است، هديه كند و اين تحفه را به پادشاهي، كه وي را اميرالمومنين خوانده است، پيش كش كند. اما اين فرصت را نيافت و به همان صورت كه چند صفحه را درباره حادثه عاشورا خالي گذاشته بود، به پادشاه بخشيد تا به نان و نوايي كه مي خواست، هر چه زودتر برسد.
احتمال سوم اين است كه ابن خلدون اين قسمت را نيز مثل قسمت هاي ديگر تاريخش با همان سبك و سياق و با جانبداري از خلفاي اموي نوشته بود، اما بعدها آنان كه براي استنساخ و نسخه برداري اجير شدند، به بخش گزارش هاي مربوط به عاشورا كه رسيدند از ترس خدا و روز جزا وجدان خود را چنين آرام كردند كه از نسخه برداري و نوشتن اين قسمت سر باز زدند تا بيش از آن شريك جرم ابن خلدون نشده باشند.
احتمال چهارم ـ اين است كه ابن خلدون خود در اصل نمي خواست حوادث دلخراش و تاثيرگذار عاشورا را گزارش كند؛ چرا كه اين كار، دلها را به نفع اهل بيت (ع) و به ضرر معاويه و يزيد بر مي انگيخت و سنگدلي و بي رحمي و ستمگري اتباع خلفاي بني اميه را، كه وي آنان را هم خلفاي راشدين مي نامد، نشان مي داد. و اين همان چيزي است كه ابن خلدون به سختي از آن مي گريزد. پس بهتر آن ديده است كه از اصل قضيه بگذرد و از فاجعه اي به آن بزرگي چشم بپوشد تا بلكه فراموش شود و از خاطرها محو گردد!
نكته اي كه مي تواند احتمال چهارم را تاكيد و تاييد كند، در روش متداول و مرسومي نهفته است كه اتباع «اسلام خلافتي» در پيش گرفته بودند و همچنان به پيش مي رفتند. پيروان اسلام خلافتي براي كوبيدن «اسلام امامتي» هميشه سعي در محو آثار عاشورا داشته اند و تاريخ نويسان درباره هر يك به نوعي درباره عاشورا كوتاه آمده و حق كشي هاي گوناگوني كرده اند. براي نمونه مي توان به كتاب هشتاد جلدي تاريخ دمشق مراجعه كرد. ابن عساكر دمشقي در اين تاريخ مطوّل خود، مفصل تر از همه همسلكانِ خود از عاشورا سخن گفته است؛ اما چگونه و چرا؟
حال جا دارد پيش از آنكه به سراغ ابن عساكر و تحريفات وي برويم، ديدگاه چند تن از دانشمندان و پژوهشگران شيعه و سني را درباره ابن خلدون نقل كنيم. استاد علامه محمدتقي جعفري مي نويسد:
«منظره شگفت انگيز عاشوراي حسين براي ابن خلدون ها كه مي كوشند خدا و خرما را بدون تعديل و تفسير خرما، در دلهاي آدميان جاي بدهند، مخلوطي از اشتباه قابل اغماض، و حق و حقيقت ابدي مي نمايند!»
نويسنده و روزنامه نگار عرب زباني كه به تازگي از مذهب عامه روي برتافته و به مذهب تشيع گرويده است، درباره ابن خلدون مي نويسد:
اگر نبود مگر تنها حوادث كربلا، هر آيينه كافي بود تا حقيقت كفر بني اميه را آشكار سازد و پرده از روي نفاق اموي بردارد. نفاقي كه در نفوس بني اميه رسوخ كرده بود و آنان با همين نفاق هميشه در پي فرصت بودند تا آن را با بي رحمي و خشونت بر ضد آل علي به كار گيرند... و با واقعه كربلا اين فرصت بزودي و با سرعت به دست آنان افتاد... خون هايي كه در كربلا ريخته شد كافي بود تا به آنچه از بني اميه توقع بود صورت واقعي بدهد و نفاق اموي را آشكار سازد.
پس از عاشورا ديگر در نفاق بني اميه ترديدي نماند مگر پيش كسي كه خدا دلش را مهر زده باشد و وي را در چاه ضلالت ناصبي ها و سوداگران خلافت انداخته باشد.
و ابن خلدون از آنهاست كه مي خواهد با جسارت و گستاخي براي ظلم و ستم، تاريخ فريبنده اي تاسيس كند. از همان مقدمه، قواعدي جعل مي كند تا ميراث امويان و عباسيان را حفظ كند و به نام تاريخ به خورد مردم دهد. اگر حادثه كربلا چنان سرانجام مي يافت كه پيروزي دنيوي را براي امام حسين (ع) در برمي داشت ابن خلدون به هيچ وجه از ستايش آن قيام و همچنين از توبيخ و تعريض به دشمنان امام حسين (ع) تخلف نمي كرد. چرا كه اصل عقلي پيش او «با برنده بودن» و «الصلاهُ مَعَ مَنْ غَلَب» است.
همين نويسنده كه خود عمري را با اتباع اسلام خلافتي سپري كرده و حرف آنها را بهتر و زودتر از ديگران مي فهمد و درك مي كند يافته هاي ابن خلدون را درباره تبرئه يزيدبن معاويه و تخطئه حسين بن علي (ع) كلمه به كلمه به نقد و بررسي كرده و هر چه ابن خلدون با خيال خود رشته بود پنبه كرده است و در جايي به نقل از پژوهشگري بي طرف و غير مسلمان مي نويسد:
ابن خلدون داراي شخصيت وقيحي است؛ جز حقوق قدرت حاكم، حق ديگري را به رسميت نمي شناسد؛ تنها به قدرت و جاه مي انديشد و غير از طغيان، از درك و فهم همه چيز ناتوان است.
نويسنده اثر گران سنگ الاامام صادق و المذاهب الاربعه كه آن را در ردّ ياوه سرايي هاي ابن خلدون نوشته است، در ضمن شناسايي وي، مي نويسد:
مثل اينكه هاله و هيبت بزرگداشت و تقديرها، كه برخي نويسندگان براي ابن خلدون مي كنند همانان را از شناخت شخصيت اين مرد آنچنان كه بود دور كرده است و آنان را از پي بردن به آن دسته از اشتباه ها و خلاف گويي هايي كه مقدمه وي متضمن آنها است باز داشته است.
بارها بيشتر پژوهشگران و نويسندگان را ديده ايم كه به صرف تقليد از گذشتگان به تجليل ابن خلدون مي پردازند بدون اينكه با افكار و خرافه گويي هاي وي آشنا باشند. در واقع ابن خلدون چنان بود كه استاد موسي سلامه توصيف كرده است؛ اشتباه فاحش ابن خلدون در تحقير، و اندك و ناقص نماياندن تمدن عرب ديده مي شود. وي در اين مورد، به تمام معنا كور است و هيچ روزنه اي از روشنايي در ديدگاه وي ديده نمي شود... و آنچه را در مقدمه تاريخش از علوم اجتماعي و عمران و... آورده است از نوشته هاي «اخوان الصفا» دزديده و به نام خود نشر داده است...
بالاترين دليل بر اينكه وي با تجاهل ورزي حقايق را تحريف كرده، موضع خصمانه اي است كه در برابر اهل بيت (ع) گرفته است؛ پيداست كه اين ستم ورزي جز انگيزه هاي سلطه طلبي و قدرت پرستي، دليل ديگري نداشته است. ابن خلدون آن چنان تشنه قدرت و جاه بوده است كه از خود بي خود شده و قلمش را به سود ستم و به ضرر حق و حقيقت جاري ساخته است.
«و اين كار از كسي چون ابن خلدون، كه در زير سايه دولت و قدرت دشمنان اهل بيت (ع) پا گرفته و نام و نان يافته بود، چندان بعيد نيست؛ زيرا وي بنده پادشاه عصرش و اسير شيطان درونش بوده است.»
از چنين شخصي، جز تحريف عاشورا و تبرئه يزيدبن معاويه چه انتظاري مي توان داشت؟ وي با صراحت مي نويسد: فسق يزيد بر همه اهل روزگارش آشكار شده بود و در فاسق بودن وي همگان حتي دشمنان امام حسين (ع) نيز متّفق بودند، باز با اين همه امام حسين (ع) را خارجي مي خواند و قيام حضرتش را خطا و غلط مي پندارد. حال بايد ديد هم قطاران ابن خلدون، آنان كه جسارت و گستاخي او را در خود نمي ديدند براي تحريف عاشوراي حسيني چه انديشيده اند و دست به چه حيله هايي زده اند؟
عاشورا در تاريخ دمشق؛ تمسخر شیعیان با تحریف تاریخ
نويسنده تاريخ دمشق يك جلد از تاريخ مفصل خويش را به عاشورا و امام حسين (ع) اختصاص داده است. به اين ترتيب كه در مجموع ۴۰۱ روايت در اين باره گزارش مي كند كه اگر ۱۵۰ روايت تكراري را حذف كنيم، تنها ۲۵۰ روايت مي ماند كه از آن ميان حدود ۳۰ روايت مربوط به سال شهادت و مدت عمر آن حضرت است و در حدود ۲۰ روايت مربوط به پيشگويي هايي است كه از رسول خدا (ص) و امام علي (ع) در كشته شدن امام حسين (ع) آورده است و نزديك به ۵۰ روايت نيز در مورد كارهاي عجيب و غريبي است كه پس از كشته شدن امام حسين (ع) رخ داده است و بيش از ۹۰ روايت هم درباره فضايل و مناقب امام حسين (ع) است كه در نوع خود بي نظير و بسيار جالب توجه است. نتيجه اينكه فقط در حدود ۱۰ روايت در مورد مقتل و چگونگي شهادت امام حسين (ع) و كيفيت برخورد سپاهيان عمر ابن سعد و جنايت ها و وحشيگري هاي آنان نسبت به شهداي كربلا و حوادث خونبار عاشورا است. حاصل سخن اينكه با اين تنظيم حساب شده، ابن عساكر دست به سه تحريف بزرگ زده است:
۱. از ميان صدها روايت و اخبار مفصلي كه حاكي از وحشيگري و جنايت هاي تكان دهنده سپاهيان يزيد در فاجعه عاشورا است، تنها به ۱۰ روايت كوتاه قناعت كرده است تا آيندگان و اتباع يزيد را با اين جنايت هاي بسيار دلخراش به محاكمه تاريخ نكشند؛ زيرا اين كار موجب تقبيح يزيد به صورت مستقيم و بدون واسطه، و خلفاي پيشين به صورت غير مستقيم و با واسطه مي شد و اين كاري است كه ابن عساكر به هيچ وجه تن به آن نداده و بهتر آن ديده است كه تنها با نقل ۱۰ روايت از فاجعه اي به آن بزرگي بگذرد.
۲. در مقابل، دو برابر آن يعني ۲۰ روايت درباره پيشگويي پيامبر (ص) و علي (ع) از كشته شدن حسين (ع) به دست داده است تا در خيال خوانندگان تاريخش چنين بگنجاند كه اما حسين (ع) ناچار از كشته شدن بود؛ چرا كه تقدير و خواست خدا از پيش بر قتل حسين (ع) مقدر شده بود و پيامبر (ص) و امام علي (ع) بارها از آن خبر داده بودند. پس مقصر اصلي نه يزيد كه تقدير و سرنوشت است و اين تحريف با توجه به اينكه بيشتر اهل سنت قايل به جبر بوده و انسان را در كارهاي خود مختار نمي دانند. بخوبي مي توانست يزيد را از اين جرم عظيم تبرئه و حسين (ع) را مجبور به كشته شدن نشان دهد.
۳. با نقل ۵۰ روايت كه حاكي از امور عجيب و غريب است، خواسته است كه شيعيان را مردماني نامعقول و خرافي نشان دهد. وي در حقيقت با اين ترفند ماهرانه كه به ظاهر مقدس مي نمايد حماسه عاشورا را استهزا كرده است. مفهوم اين اخباري كه وي روايت كرده در موارد زير خلاصه مي شود:
۱. آسمان در سوگ حسين (ع) گريست.
۲. از آسمان خاك هاي سرخي فرو ريخت.
۳. ستارگان هنگام روز پديدار شدند.
۴. هيچ سنگي از روي زمين برداشته نشد مگر آنكه از زير آن خون تازه بيرون آمد.
۵. آسمان به مدت هفت شبانه روز در تاريكي به سر برد.
۶. خورشيد هر صبح و شام، شعاع هاي خونيني بر ديوارها مي تابانيد.
۷. در آسمان چيزي همانند خون ديده مي شد.
۸. ستارگان به يكديگر برخورد مي كردند.
۹. فردي كه مردم را به كشته شدن حسين بشارت مي داد، كور شد.
۱۰. از آسمان باران خون مي باريد.
۱۱. از ديوار دارالاماره خون سرازير مي شد.
۱۲. ديوارهاي بيت المقدس با خون آغشته شد.
۱۳. در روز حادثه هر شتري در اردوگاه كشته مي شد، ميان گوشت آن آتش بود.
ابن عساكر هيچ سخني از حكمت قيام عاشورا و اهداف مقدس امام حسين (ع) به ميان نمي آورد، اما اين همه روايت شگفت آور را پس از قتل حسين (ع) نقل مي كند. يكي از پژوهشگران معاصر در اين باره مي نويسد:
در مورد اين روايت بايد گفت قبل از آنكه در منابع شيعه ديده شود، بيشتر در منابع اهل سنت به چشم مي خورد. كساني چون هيثمي، ترمذي، ابن حنبل، ابن سعد، ابن عساكر، ذهبي كه از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان به نام و متعصب اهل سنت هستند، نيز اين روايات و امور غريب را ذكر كرده اند.
در اين ميان دو تن از مورخان مشهور شامي، يعني ابن عساكر و ذهبي، با وجودي كه گزارش هاي مستند و قابل توجهي درباره مقتل حسين (ع) هست كه عمدتاً حاكمان اموي را زير سوال برده و چهره آنان را رسوا مي سازد، آنها را ذكر نكرده و به طور گذرا از آن گذشته اند؛ ولي روايات فراواني در مورد اين گونه امور غريب و حوادث غير طبيعي و خارق العاده به دنبال هم رديف مي كنند.
اگر واقعاً به دور از تعصب به اين مسائل بنگريم، چگونه مي توانيم توجيه كنيم اين را كه مورخان ياد شده كه چندان گرايشي به ائمه، سلام الله عليهم، و نيز امام حسين (ع) نداشته و بيشتر جانب حاكمان اموي و دشمنان اهل بيت را مراعات مي كنند، به ثبت اين گونه روايات پرداخته و تمايل بيشتري نشان داده اند؟ آيا ذكر غرايب ياد شده نمي تواند چهره شيعه و اعتقادات آنان را زير سوال ببرد؟ آيا آن مورخان نخواسته اند واقعه عاشورا و هدف قيام حسين (ع) را تحت الشعاع اين مسائل قرار دهند؟ آيا اين سخن پيامبر (ص) در جواب مردمي كه مي انديشيدند با مرگ فرزند او، ابراهيم، كسوف پديد آمد، در منابع شيعه و سني ثبت نشده است كه فرمود: ستارگان و كواكب به خاطر مرگ هيچ احدي كسوف يا خسوف نمي كنند؟
آيا تاكنون انديشيده ايم كه آوردن اين گونه گزارش ها در منابع اسلامي، يعني به هم خوردن ستارگان، طلوع نكردن خورشيد، باريدن خون از آسمان و غيره، مسلمانان و به ويژه شيعه را در نظر مردم جهان افرادي كوته فكر، خرافي و عاري از عقل معرفي مي نمايد؟ آيا آنان نخواهند گفت اگر چنين حوادثي رخ داده بود، امروز ديگر از نظام هستي اثري نبود؟ و نيز اگر اين معجزات الهي پس از شهادت امام حسين (ع) رخ داد، چرا قبل و يا هنگام شهادت ايشان چنين نشد و خداوند كمك هاي خود را از حضرت اباعبدالله (ع) دريغ فرمود؟
آيا وقتي علي اصغر شهيد شد، امام سر به آسمان بلند نكرد كه «خدايا اگر كمك خود را زا ما برداشته اي اين مصيبت ها را ذخيره اي براي آخرت ما قرار بده» و نيز اگر كسي با گفتن خبر شهادت حسين (ع) يا شادي، به وسيله شعاع ستارگان كور مي شود، چرا قاتلان او كه با چنين بي رحمي، او و يارانش را كشته و با اسب بر او تاختند، چنين نشدند؟
نكته آخر اينكه چرا اين گونه حوادث طبيعي را قبل از آن در تاريخ اسلام نمي بينيم؟ آيا حضرت حمزه عموي بزرگوار رسول خدا (ص) و بزرگترين حامي اسلام در كارزار اُحد به گونه اي مظلومانه مُثله نشد و توسط پليدترين مشركان سينه اش از هم ندريد و جگرش پاره پاره نشد؟ آيا علي (ع) به گونه اي مظلومانه در محراب به شهادت نرسيد؟ آيا حسن جگرش پاره پاره نشد؟ در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان مي گذاريم كه خود بينديشند و قضاوت كنند.
ابن عساكر علاوه بر تحريفات ديگري كه درباره عاشورا ساخته با اين سه ترفند حساب شده به تحريف كلي عاشورا و قيام حسين (ع) دست زده است. اين در حالي است كه ابن عساكر كسي است كه در ميان مورخان شامي، گفته مي شود «تقريباً بي طرف و منصف» بوده است! اگر منصف و بي طرفش چنين كند كه ديديم، از غير منصف و طرفدارش چه توقعي مي توان داشت؟
ارسال کردن دیدگاه جدید