شرکآمیزترین آثار سینمای غرب کدامند ؟
گاه فیلمسازان جهان غرب بالاخص هالیوود با سوژه قرار دادن اینکه چرا در عین وجود خداوند، بشر و گاه حتی پیامبران برگزیده رنج میکشند و یا اینکه چرا گاه زشتیها و بدیها بر خوبیها چیره میشود، در فیلمهایشان به طور آشکار و پنهان ماهیت وجود خداوند را زیر سوال بردهاند.
در زیر اشارهای داریم به برخی از این فیلمها:
مهر هفتم ساخته «اینگمار برگمن»
*
«مهر هفتم» فیلمی بود که اعتبار جهانی «برگمن» را در میانه دهه 1950 تضمین کرد و آوازه او را در محافل هنری و فرهنگی همه کشورها گسترانید.
«مهر هفتم» صریحترین و بیواسطهترین رویکرد به پرسش وجود خداوند است،پرسشی که در فیلم به گونههای مختلف پاسخ میگیرد، تصویر سلطه مرگبار طاعون، کورهراهها و رقص آئینی شخصیتها تنها چند نمونه از جلوههای دراماتیک این فیلم هستند.
در صحنهای نیز شاهد دوئل شوالیه با مرگ در بازی شطرنج و بحث این دو درباره وجود یا عدم وجود خداوند است.
یکی از چیزهایی که به طور مکرر در این فیلم تکرار میشود، این مطلب است که «ایمان یک نوع شکنجه است»، مخاطب همواره شاهد این مطلب است که افراد با ایمان عاشق شخصی هستند که خود را در تاریکی پنهان کرده و هیچگاه ظاهر نمیشود و این مسئله که تو او را با تمام وجودت نیز به کمک بخوانی نیز در اصل قضیه تاثیری نمیگذارد.
2. «جایی برای پیرمردها نیست» ساخته «برادران کوئن»
فیلم برنده اسکار «جایی برای پیرمردها نیست» داستان شکارچی است که به طور اتفاقی به جنازههایی برمیخورد که در جریان معامله مواد کشته شدهاند.
او در کنار آنها کیفی حاوی دو میلیون دلار مییابد که برای او دردسر ساز میشود.
شخصیت اصلی داستان با آنکه انسان خوبی است ولی در جریان فیلم با خشونتهای و شرایط بغرنج زیادی روبرو میشود و همه چیز برای او دائما در حال خراب شدن است و او همواره در شرایطی قرار میگیرد که مجبور است انتخابهایی بدتر از قبل کند انجام دهد، بدون آنکه در جایی خداوند به داد او برسد.
اتفاقهای فیلم چه بد و چه خوب همگی کاملا به طور شانسی اتفاق میافتند و مخاطب به هیچ وجه نمیتواند در هیچکدام از این اتفاقات وجود خداوند را حس کند.
در یکی از صحنههای پایانی فیلم شخصیت اصلی فیلم میگوید: «من همیشه فکر میکردم که زمانیکه پیرتر شوم، خداوند به طریقی وارد زندگیام میشود ولی اینکار را نکرد، من او را سرزنش نمیکنم چون اگر من هم خدا بودم در رابطه با خودم، دقیقا همان کاری را میکردم که او انجام داده است.»
*هالووین ساخته «جان کارپنتر»
این فیلم که تا حدود زیادی به دیگر فیلمهای هالووین شبیه است، داستان قاتلی (با بازی مایکل میرز) است که ماسک بر چهره در شب هالووین در حومه شهر به سراغ جوانانی میرود که در این شب به خوشگذرانی میپردازند.
در این فیلم همچون دیگر فیلمهایی از این دست شخصیت شیطانی بدون هیچ منطقی توقفناپذیر و جاویدان است و هیچ نیرویی یارای مقابله با آن را ندارد.
*داس بوت ساخته «ولفگانگ پترسن»
داستان فیلم که در زمان جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد، داستان یک زیردریایی غول پیکر است که در میانه داستان شروع به غرق شدن میکند و از جایی که سرنشینان زیردریایی مرگ را در نزدیکی خود میبینند و تمام تلاششان را برای مبارزه با آن میکنند، به هر سختی آنها نجات مییابند در حالیکه مخاطب با تک تک شخصیتها نیز از نزدیک آشنا میشود ولی در پایان فیلم که خیال مخاطب کاملا راحت شده، بمبی همه این نجات یافتگان را به یکباره به خاک و خون میکشد و دشمن همچنان رام نشده باقی میماند.
از نظر برخی از منتقدان این فیلم حقیقتا یکی از فیلمهایی که ماهیت وجودی خداوند را زیر سوال میبرد، به نظر آنها این فیلم القاء کننده این فکر است که اگر خدایی هم وجود داشته باشد، خدایی عادل و منصف نیست بلکه خدایی است که به طرز شرورانهای با سرنوشت انسانهای شوخی میکند.
*«فرشته انتقام» ساخته «لوئیس بونل»
«فرشته انتقام» داستان عدهای زن و مرد است که در یک میهمانی بالماسکه شرکت کردهاند ولی پس از مدتی درمییابند که هیچکدام قادر به ترک آن اتاق نخواهند بود، به مرور شایعاتی نیز در میان میهمانان شکل میگیرد.
این عده از مردم بدون هیچ منطق خاصی و بدون آنکه نیرویی برتر به کمک آنها بشتابد در مکانی گرفتار شدهاند و هیچ راه خالصی برای آنها وجود ندارد.
در صحنه پایانی فیلم نیز شاهد صحنهای هستیم که گلهای گوسفند وارد کلیسا میشوند در حالیکه گروهی آشوبگر در بیرون مشغول تیراندازی و سر و صدا هستند و این سوال در ذهن مخاطب شکل میگیرد که آیا ایمان طرفداران معصوم کلیسا، از آنها محافظت خواهد کرد؟
*«بازیهای مسخره» ساخته «میشل هانکه»
«بازیهای مسخره» داستان زن و شوهری است که به همراه پسر ده سالهاشان، برای گذراندن تعطیلات به ویلای تابستانی خود میروند.
اما با گذشت مدت اندکی از اقامت آنها در ویلا، دو جوان به ظاهر مهربان و مودب به دیدن آنها میروند و با آنها صمیمی میشوند. اما پس از گذشت مدتی حرکات آنها بهتدریج غیر عادی شده، بهطوریکه شروع به آزار و اذیت خانواده میکنند. پل و پیتر از شکنجه و آزار جورج و خانوادهاش لذت میبرند و تا جایی پیش می رود که کاملاً بر آنها تسلط می یابند و هرکاری دلشان بخواهد انجام می دهند.
«هانکه» برای آنکه تمام فیلم را بر مبنای منطق خود که شاید یک بیمنطقی محض باشد، پیش ببرد به طور کلی عامل خداوند را از میان بر میدارد.
*فیلم «برگشت ناپذیر» ساخته «گاسپر نوئه»
این فیلم داستان زوج جوانی است که شبی پر از حادثههای دلخراش و دردناک را تجربه میکنند.
در این فیلم که پر از صحنههای غیراخلاقی تجاوز مکرر و خونین به زنی جوان است، هیچ جایی برای ایمان وجود ندارد، در بسیاری از صحنههای فیلم این سوال در ذهن مخاطب نقش میبندد که عدالت الهی کجا رفته؟ اگر خدایی وجود داشت چگونه اجازه میداد چنین جنایاتی اتفاق بیافتد؟
*«جنایات و مکافات» ساخته وودی آلن
این فیلم داستان مرد زن داری است که درگیر رابطه نامشروعی میشود و در این میان معشوقهاش تهدید میکند که زندگی زناشوییاش را به نابودی میکشد.
«آلن»، همچون شخصیت محبوبش «اینگمار برگمن» در فیلمهایش تجربه دینی را به تصویر میکشد.
البته در هیچیک از فیلمهای «وودی آلن» به اندازه این فیلم، این مسئله به چشم نمیخورد.
در این فیلم ماهیت انسان، ماهیتی غیرالهی معرفی شده، جهان فاقد هرگونه عدالتی است و کسی نیست که بر ما و اعمالمان نظارت داشته باشد.
در صحنهای از فیلم دو شخصیت اصلی به بحث و گفتگو در رابطه با ماهیت گناه و سرنوشت میپردازند و هر یک از آنها دیدگاهی متفاوت در اینباره دارد که البته این مسئله نیز القاء کننده این مسئله است که تو میتوانی به خدا اعتقاد داشته باشی یا نداشته باشی ولی مسئله مهم این است که هیچ یک درباره اینکه اعمال ما مورد قضاوت قرار میگیرد یا خیر، مطمئن نیست.
*فیلم «هفت» ساخته «دیوید فینچر»
این فیلم داستان یک سری قتلهای سریالی است که براساس هفت گناه «شکم پرستی»، «طمع»، «تنبلی»، «حسادت»، «خشم»، «غرور» و «شهوت» به وقوع میپیوندد.
قاتل پس از کشتن هر یک از قربانیان، نام یکی از این هفت گناه را کنار مقتول مینویسد.
تمام تلاشهای دو کارآگاه برای دست یافتن به قاتل زنجیرهای نه تنها آنها را به جایی نمیرساند بلکه در آخر خود قربانی این قاتل میشوند.
این فیلم بیانگر این دیدگاه است که دنیا بدور از هرگونه عدالت خداوندی پیش میرود؛ این دیدگاه یادآور این ضرب مثل انگلیسی است؛ «انسان نقشه میکشد، خدا میخندد»، یعنی انسان صرفا یک عروسک خیمهشب بازی به دور از هر گونه حق انتخابی است.
این فیلم همچنین از نظری دیگر القاء کننده این مطلب است که تنها در صورت عدم وجود خداوند است که چنین قاتل خونخواری میتواند در کمال آرامش با دقت هر چه تمامتر قتلهایش را برنامهریزی کرده و آنها را بدون هیچ مشکلی به انجام برساند.
*«یک پرتغال کوکی» اثر «استنلی کوبریک»
پرتقال کوکی محصول سال 1971 یکی از پرحاشیهترین فیلمهای تاریخ سینماست.
اکران این فیلم به خاطر تقلید برخی از جوانان از کارهای شخصیت اول فیلم (الکس) در انگلستان ممنوع میشود.
«یک پرتغال کوکی» داستان جوان شرور و خلافکاری به نام الکس است که به خاطر قتل یک زن به زندان میافتد و در آنجا تحت درمان روش جدیدی برای اصلاح خلافکاران قرار میگیرد
در دیالوگهای فیلم شنیده میشود که «الکس» برای اعمال این خشونت لگام گسیخته،از سمفونی نهم بتهوون الهام میگیرد.
او با شنیدن این موزیک آرامشبخش صحنههای ویرانی ساختمانها،شکنجههای حضرت مسیح و بمبارانهای جنگ را به یاد میآورد.
نکته جالب توجه در این میان این است که آمیزههای دینی نیز برای او شهوت و خشونت را به همراه میآورد. او در خانه پیراهنی به تن می کند که دکمه های سر آستینش به مانند میخهای کوبیده شده بر مچ دستان مسیح مصلوب بوده است،در عین حال مجسمه مسیح در اتاق او،در اوج شهوت به صلیب کشیده شده است.
ارسال کردن دیدگاه جدید