تبيين رابطه « يهود » و « غرب »

غرب و  شرق در نظام فكري فرديد از معنا و مفهوم ويژه اي برخوردار است. در مكتب طيف فرديد، « غرب يك منطقه جغرافيايي نيست، غرب جايي نيست كه در آن سياست و ايدئولوژي خاصي حاكم باشد، غرب اروپا و آمريكا نيست؛

آن را مجموعه علم و عقل و تكنولوژي و سياست و ادبيات جديد و متجدد نيز نمي توان دانست، بلكه غرب شرط پديد آمدن علم و تكنيك جديد و سياست و ادب كشورها و مردمي بوده است كه غرب و غربي شناخته مي شود »[1].

در واقع، غرب، يك روح سيال و منتشر در ميان مردم است و عالمي است كه در آن تمدن و زندگي جديد امكان ظهور و تحقق يافته است. دكتر رضا داوري در توضيح اين معنا مي گويد: « غرب يك موجود متعين نيست كه جاي معين قرار گرفته باشد و بتوان به آن اشاره كرد. به نظر بعضي  از محققان، غرب رويدادي است كه با فلسفه آغاز شده است.

اگراين تعبير و بيان موجه باشد تاريخ فلسفه ادوار دارد و ما اكنون در مرحله بسط تام و تمام غرب هستيم. غرب در اين مرحله به صورت تجدد ظاهر شده است. تجدد چيست ؟ تجدد شرايطي است كه درآن بشر خود را لايق تصرف در موجودات يافته و به نظرش رسيده است كه مي تواند با فكر و رأي خود همه امور را چنانكه بايد سرو سامان دهد.

غرب يك نسبت است. نسبتي كه بشر درآن خود را مرجع علم وعقل و قدرت و ملاك خير وزيبايي دانسته است. بر طبق اين رأي، علم و خردمندي و قدرت و نظم و نزاكت و هنر و قهر و  خشونت غرب، همه فرع اين نسبت است و فرع را با معلول و نتيجه مادي و حتي منطقي اشتباه نبايد كرد ».[2]

پس يك بار كه غرب نظر مي افكنيم علم و ادب و هنر سياست و تكنولوژي را مي بينيم اما اينها اگر چه با نحوه تلقي غربي پديد آمده و بسط يافته اند غرب نيستند بلكه در مهار غرب اند. غر ب نحوه مهار كردن موجودات است و اين همه در طريق مهار كردن به وجود آمده اند.[3]

از همين رو فرديد مي گويد « غربزدگي را بايد تصحيح كرد كه يونانزدگي است، و من همواره مطرح كرده ام. دراين يوناني زدگي انسان نسبتي پيدا مي كند با آدم و عالم و مبدأ عالم و آدم. انسان همواره نسبتي دارد و فرقش با ديگران اين است كه نسبتي در تغيير دارد ».[4]

فرديد اين نسبت يعني نسبت يوناني را كه با سقراط وافلاطون شروع مي شود متافيزيك مي نامد.
در اين ميان وي غرب زدگي را به شش مرتبه تقسيم كرده است؛
الف ـ غرب زدگي مضاعف؛ ب ـ غرب زدگي غيرمضاعف؛ ج ـ غرب زدگي مركب؛ د ـ غرب زدگي بسيط؛ ه ـ غرب زدگي ايجابي؛ و ـ غرب زدگي سلبي.[5]

مراد فرديد از غرب زدگي، نيست انگاري وجود بود و مقصود وي از « غرب زدگي مضاعف » همين مرحله تجدد است كه در آن بشر جز نفس خود همه چيز را نيست مي انگارد و در حقيقت هواي نفس. خود را معبود و اله خويش قرار مي دهد.

البته نفسانيت، پيش از دور جديد نيز تقرر داشته و در حقيقت آنچه به عنوان طاغوت مورد پرستش قرار مي گرفته چيز جز هواي نفس جلوه گر در صورت طاغوت نبوده است؛ ليكن تنها در دوره جديد است كه نفسانيت نقاب از چهره بر مي افكند و نفس بشر به عنوان بت اعظم يعني بزرگترين بتي كه در تاريخ مورد پرستش قرار گرفته است، مدار و مناط صورت نوعي تاريخ جديد غرب قرار مي گيرد.

به همين جهت مي توان گفت كه تاريخ جديد غرب، تاريخ « نفسانيت مضاعف » است و تاريخ دوره يوناني و رومي، تاريخ « نفسانيت غيرمضاعف »؛ يعني نفسانيتي كه از وراي حجاب، مورد پرستش قرار مي گيرد.[6]

« بازگشت تمامي مذاهب و مسالك فلسفي جديد غرب  به موضوعيت نفساني و خودبنيادي است كه درآن در مأثورات غربي به سوبژكيتويته (Subjectivite) تعبير مي گردد.

رجوع تمامي اين مسالك فلسفي اعم از ديدارانگاري(ايده آليسم) و مقابل آن واقع انگاري (رئاليسم) و روان انگاري (اسپريتوآليسم) و مقابل آن ماده انگاري ( ماترياليسم) و مذهب رأي انگاري ( راسيوناليسم) و مقابل آن « ايراسيوناليسم » جز به موضوعيت نفساني نيست ».[7]

در تلقي جديدي كه در تاريخ جديد غرب پيدا آمده، انسان ديگر آينه عالم و دل انسان جام جهانبين نيست، بلكه بشر حجاب عالم است و سوژه و ابژه از نو تعريف مي گردند؛ اين حجاب سوژه است و اشياي زماني كه از وراي اين حجاب مشاهده مي گردند ابژه ناميده مي شوند.

سوژه عين اين حجاب است و ابژه، شيء محجوب به  اين حجاب. ميان موضوع و متعلق علم و عمل، رابطه تضايف برقرار است و هر يك مستلزم آن ديگري است. از همين روي سوژه  و ابژه دو امر متضايفند و در مفهوم هر يك، مفهوم ديگري نهفته است و تحليل مفهوم سوژه به ابژه مي رسد و از تحليل مفهوم ابژه مفهوم سوژه  استنتاج مي گردد؛

و از همين روي قول به اصالت ابژه متضمن قبول نحوي سوبژكتيوتيه است؛ چرا كه در ابژكتيويته اين اعيان اشياء نيستند كه بالاصاله مدار و مناط فكر و عمل قرار گرفته اند، بلكه اشياء تنها از آن حيث كه متعلق علم و عمل بشر قرار مي گيرند، اصالت مي يابند و مناط و مدار قرار مي گيرند. از همين روي مي توان گفت كه در ابژكتيويته نيز نحوي از سوبژكتيوتيه مستتر است.[8]

در اين تحليل، « موضوعيت نفساني و خودبنيادي، كنه و باطن صورت نوعي غرب جديد است. اين كنه و باطن هر گاه در حوزه اقتصاد بروز كند، به صورت نظام اقتصادي « كاپيتاليسم » تجلي مي كند و مناسبات بورژوايي، عرصه ظهور اوست و هر گاه در سياست، ظهور كند، به صورت « ليبراليسم » تجلي مي كند و در حوزه اخلاق و حقوق، انديويداليسم را محقق مي¬كند،

هر چند كه كلكيتويسم بدان معنا كه اشخاصي چون دوركيم آن را بيان نموده اند نيز وجهي از موضوعيت نفساني است و در نهايت به انديويدياليسم ختم مي شود؛ و اما مهمتر از همه اينكه صورت جامع اقتصادي و سياسي و حقوقي اين دوره تاريخي در كل جهان، به صورت امپرياليزم تجلي مي كند ».[9]

با توجه به آنچه گفته شد، « شرق » همان لب لباب كتب آسماني و وحي الهي است، به عبارتي شرق همان پريروز است كه ما روز به روز از آن دورتر شده ايم.[10]

حوالت تاريخي دنياي امروز، همين حوالت تاريخي غرب است، و شرق در خفاست؛ نهان شدن شرق، آغاز يونانيت است وغرب با يونان آغاز مي شود و با شروع  يونانيت تفكر هم وضع تازه اي پيدا مي كند و كتب آسماني كه روح و باطن آن عبارت از شرق است،

بر مبناي اين تفكر، يعني تفكر متافيزيك كه بالذات و راي تفكر ديني است مورد تفسير قرار مي گيرد؛ البته نبايد تصور شود كه تاريخ غربي در طي دو هزار سال، مظهر يك اسم بوده است، بلكه تاريخ به طور كلي و از جمله تاريخ غرب، مواقفي دارد.[11]

اين نكته را هم بايد گفت كه حوالتي بودن تاريخ غرب، معناي جبري ندارد، به راحتي مي توان قبول كرد كه بشر آزاد و مختار است، اما آزادي و اختيار با اين توهم كه هر كس، هر وقت و هر جا هر چه بخواهد مي تواند انجام دهد نبايد اشتباه كرد؛

« اصلاً حوالت به امكان ها و آزادي هاي ما پيوسته است و حتي وقتي افق عالم بسته مي شود و راه ها به بن بست مي رسد، بشر مي تواند با تفكر، روزني و گاهي دري به نور بگشايد.همين كه يك عالم مي رود و عالم ديگري مي آيد حاكي از آن است كه حوالت قهر نيست ».[12]

فرديد در اين باره توضيح جالبي دارد، او  مي گويد « من راضي به كفر نمي شوم هر چند كفر قضاي الهي است ولي مرضي الهي نيست، من راضي به كفر نمي شوم، كفر قضاي الهي است و لي از اين جهت مقضي الهي است كه به او متعلق است، اما خدا راضي به مقضي اش نيست.

در موارد شرّ، اين اصالت پيدا نمي كند، شر از اوست ولي آمده است و حكم كرده است كه تسليم آن نشويم و خير هم از اوست و بايد تسليم شوم ».[13] در نتيجه، غرب كه مظهر اسم نفس است مقضي به قضاي اوست اما مرضي به رضاي حق نيست.[14]

پس از همه آنچه آمد سخن اين است كه در نظرگاه فرديد، غرب محصول دست يهود بوده، و در تاريخ دوهزار ساله غرب اين يهود است كه نقش اصلي را ايفا نموده است. چنانكه گفته شد غرب طرحي است كه از نسخ اسم گذشته و تأسيس اسم جديد پديدار گشته است.

غرب با شكستن عهد گذشته، و بناي عهده تازه اي با عالم و آدم و مبدأ عالم و آدم به ميان آمده است و همه فلسفه ها و علوم و تكنولوژي ها فرع همين عهد و نسبت است و به روشني مي توان گفت كه بر بستن اين عهد جديد و ظهور اسم غرب و اصالت هواي نفس در اين برهه تاريخي، متكي و مبتني بر اراده تاريك يهود بوده و هموست كه علت موجده آن قلمداد مي گردد.

بيانات فرديد به وضوح، گواه اين مطلب است:
« شالوده و بنياد دوره جديد مشاركت شيطان با بشر در اولاد و اموال است. اين حوالت تاريخي جديد است كه به لطف مسبوق به قهر باز مي گردد. اين ظلمت غلبه غربزدگي و يهوديت در زندگي است ».[15]

« آنچه در تاريخ جديد ظاهر است اسم نفس است. علت موجده غرب فراماسون  و يهودي است و علت مبقيه آن عادت است. غرب دنياي غرور و تاريخ غرب دوره تاخت و تاز شيطان آخرالزمان است. غربي عقل و دل هم دارد اما اين دو فرش شيطان شده اند... تاريخ مغرب تاريخ ظلوم شر است و حقيقت شرّ ».[16]

« عقل با جربزه و سخيف، عقل مرگ وجست آور است. يهودي عقلش جربزه زده[17] و خرد شيطاني مرگ و جست آور[18] است. جهان امروز تا آنجا كه امپرياليست است جربزه زده است. عقل منحوس مرگ آور دنياپرست و يهودي است، ذلت مي كشد.

درجهان آينده عقل منحوس برچيده خواهد شد. حجاب با  انقلاب برداشته مي شود، و عقل منحوس فكر  غربزده گورش را گم مي كند، تاريخ مغرب تاريخ حقيقت پريروز و پس فردا مي شود. به هر تقدير كره ارض از شر عقل منحوس به ستوه آمده و هر روز اين احساس زيادتر شده است ».[19]

« جامعه منحوس يهودي يعني جامعه باز، عقل  منحوس بايد برود تا انقلاب بشود. عقل قرآن ضد عقل منحوس است. با مشاهده عقل ماسوني و منحوس است كه مي تواند نور عقل قرآني هر چه بيشتر درخشيدن گيرد. كره ارض در حال گذشت از عقل جربزه يهودي آخرين مرتبه عقل يهوديان است ».[20]

« كلّ و عالم هم ريشه اند و همچنين اسلام « كل مقدس » است. توتاليتاريسم قول به اصالت كل سياسي خودبنياد جديد است. كل فاسد جديد نفس اماره يهودي است ».[21]

« در قرن هجدهم دسته اي كه عقل طاغوتي شان منشأ اثر است فراماسون ها هستند، و يهوديها كه همواره جلو آمده اند، نهان روشانه و زبون انديشانه. اول اينها هستند چون اقليت اند و سپس در پايان تاريخ صهيونيست هم مي آيد؛ اينها قوي هستند. عقل ممسوخ دو هزار ساله اينهاست كه منشأ اثر است، بدسگال اند ».[22]
 

« اين يهوديان اگر آثار از خدا در روانشناسي و فلسفه و روش هاي علمي و جامعه شناسي باشد آن را از بين مي برند.... انقلاب وقتي پيدا مي شود كه اينها بروند و ما بالكل مظهر اسم ديگر قرار بگيريم كه آن اسم اسم لطف حق است و اسم پس فردا ».[23]

« نقش يهود در فلسفه، علم و تكنولوژي »

حضور و نقش آفريني يهود در فلسفه و علم و تكنيك جديد آن چنان آشكار است كه كسي نمي تواند به انكار آن برخيزد. فرديد از فلاسفه و دانشمندان فراواني نام مي برد كه يهودي بوده اند؛ كساني چون كارل پوپر[24]، دوركيم، گورويچ، برگسون، اريك فروم، فرويد[25]، رمون آرون[26]، كربن[27]، مكتب فرانكفورت[28] ، و ....

از نگاه فرديد، اينان ،مظهر نفس اماره، بيگانه از حقيقت و نوكر حلقه به گوش امپرياليسم هستند،[29] كه با آمدن ارزش هاي آنها، فتواي باطن و اسلاميت انسان مي رود و جايش را ناس و نسنانيت مي گيرد.[30] اينها بدسگال و بدانديشند كه از دين حنيف ابراهيمي و از كل مقدس مي گريزند[31] و با نفس مطمئنه به جهاد بر مي خيزند.[32]

عرفان اينها نيز عرفاني خودبنياد است كه عدم تباين ذاتي بين خدا و انسان را نتيجه مي دهد.[33] فرديد يهودياني مثل پوپر و مكتب هاي غربي و نهادهاي سياسي و ليبراليسم و دموكراسي را مظاهر  بي لطفي حق مي داند.[34] اين دموكراسي آخرين مرحله گرگ پويي است.[35]

« دموكراسي اصلاً عين استبداد است، اصلاً امامت كفر است. در دموكراسي هركس بايد خودبنيادانه امام بشود، هر كس بايد با پيش بيني كه نيچه كرده است خدا بشود. كدام خدا، خداي نفس اماره، خودش با نفس اماره اش يكي بشود ».[36]

از نگاه فرديد، فلاسفه، علوم، هنر وسياست جديد همه جربزه زده است و شيطاني و ظلماني است،[37] و نقش يهود در اين ميان بسيار برجسته مي باشد؛ به گونه اي كه فلسفه غرب در بعد از كانت در دست يهود قرار گرفته است.[38]

از نظر وي در غرب صورت هاي مختلف گنوسولوژي واپيستمولوژي يك قيل وقال آخرالزمان است و در اكثر اينها يهودي ها دخالت دارند و سياست و جامعه شناسي و فلسفه علم و ... را در چتر خود  مي پوشانند،[39] از اين رو باطن منورالفكري اروپايي را چيزي جز يهوديت و ماسونيت نبايد دانست.[40]

بر اين اساس، يهودي يا راسيوناليست و ايرراسيوناليست، است و يا اثبات روح مي كند يا ماده، ايده آليست مي شود يا رئاليست.[41]
فرديد، نيست انگاري و خودبنيادي و شر را در تكنولوژي و صنعت نيز مشاهده مي كند،[42] و حضور يهود را درآن بازگو مي كند. « در آخرالزمان وقتي روح خبيث با ساقور[43] آمد تفرقه ايجاد كرد و تن و جان را از هم جدا كرد.

يهودي سقار آمده وحدت تن و جان را گرفته است، در حالي كه كتب آسماني و معادشان وحدت تن و جان است، و  بشر سرانجام عود مي كند به معاد شريف انساني وحدت. اما در جهان كنوني يهودي به بشرساقور مي زند كه مظهرش صنعت است. اين صنعت خطرش در زمستان هسته اي آشكار مي شود. مقدمه اين زمستان با دكارت آغاز شد و بدتر از همه ساقور در دست سقارهاي يهودي است ».[44]

فرديد معتقد است « علم و  صنعت جهان را آنچنان كه بايد باشد نشان نمي دهد. واقعيت آن عين خدعه سراست. علم و صنعت امروز حجاب اعظم و اكبر است براي حقيقت پريروزي و پس فردايي. صنعت اگر نسبت حضوري با خدا داشته باشد خوب خواهد بود. تكنيك ماشين تكنيك مكر و فريب است. آدمي با ماشين مي خواهد عالم را تسخير كند، در اين ماشين عبادت و شكر نيست.

عبادت خود فردي و جمعي است. صنعت نتيجه رياضيات، و فيزيك، نظري جديد براي صنعت است. صنعت براي ماشين جديد است كه مي رود به نفس اماره ».[45]

البته بايد به اين مهم توجه كرد كه فرديد همانگونه كه يهود را علت موجده غرب معرفي مي كند، انديشمندان غيريهودي و ابعاد مختلف اين تمدن را نيز در امتداد يهود و متصف به خصوصيات همانها مي داند. گفتارهاي ذيل حاكي از اين نحوه تلقي وي است؛

« ژان پل سارتر در پايان تاريخ يك خداي بي معني زپرتي درست مي كند كه انسان است و جاي خداي مي گذارد. البته اين كار با يهوديان فعلي خيلي جور در مي آيد، اصلاً اين نظر با عقل خودبنياد يهودي جور در مي آيد، هر  چند يهودي نيست. علتش اين است كه مي بينيم همواره دفاع از  صهيونيسم مي كند و با اسلام مخالف ».[46]

« اخلاق كانت منكر است، حسن نيت كانت عين سوء نيت است. در كانت حنيف يعني حسن نيت نيست، نيت كانت عين جنيف، يعني سوء نيت است. فلسفه كانت سرتاسر پندار ناپسند است. كانت مظهر ظاهرپرستي دوره جديد و مظهر تام تمام خودخواهي است ».[47]

« اسمي كه اكنون بشر مظهر آن است شيطاني است. در حقيقت تاريخ چهار صد سال غرب الحاد در اسماء و صفات است. در اين تاريخ تئيسم و آئيسم يكي است. پس صنعت و هنر و تاريخ و فرهنگ و متافيزيك همه تابع اسم جديد است و آن الحاد در اسماء حسناي الهي دارد. اما اسم جديد كه همان اسم نفس است و بشر مظهرش است در سراشيب قرار دارد ».[48]

« اگزيستانسياليسم آخرين مرحله خود بنيادي است. با دكارت اگزيستانسياليسم آغاز مي شود ».[49]

« آخرين آشتي هگل اين است كه اهريمن را با نفس اماره آشتي دهد. خدا طاغوت شده و با خودش آشتي كرده و اين عبارت است از ديالكتيك. اين ديالكتيك درايي آخرالزماني سنتز بين تز و آنتي تز و سنتز آخرالزماني با وجدان جمعي و فردي غربي است ».[50]

« جامعه شناسي عبارت است از بشرانگاري جمعي كه تا گفت جامعه، هرگونه شخصيت از فرد سلب مي شود، يك موجود پا در هوايي است. اين طاغوت است كه به صورت جامعه و  وجدان اجتماعي در آمده است ».[51]

« كسي كه اولين بار در تاريخ جديد بعد ازدكارت از وحدت موجود طاغوتي دفاع مي كند، اسپينوزا  است. قضيه جوهر است، بايد خواند تا ديد. اگر فلسفه غرب را نگاه كنيد مي بينيد، مي خواهند بگويند كه من طاغوتم و طاغوت يوناني مظهر من است، و من مصداق بالذات همه چيزم و بقيه دور من مي گردند».[52]

« دجال با « دغل » هم ريشه است كه به لاتيني مي شود «  دسوير » deceveir كه با «  تدليس » عربي هم ريشه است. بازگشت همه اينها به دغل كاري جهان است. دغل كار تلازمش عبارت از اين موجودات اند كه يك جور دجال اند. مرادم اين است كه درآخرالزمان كار انسان با دغل بازي تمام مي شود.

اين فلاسفه كارشان اين است كه همه را به دغل كاري آخرالزمان بكشانند. بنده يكبار گفتم اين دجال عجوزي است كه الاغي دارد، براي اين الاغ خصوصياتي وصف كرده اند. اين الاغ پشكل مي اندازد و ديگران اين پشكل را ور مي دارند و تناول مي فرمايند.

حالا اين ژان پل سارترها و اين فلاسفه الاغ هايي هستند كه دجال سوار آنهاست، .... زمان آخرالزمان زمان دجال است. زمان هايي هستند كه موجوداتي مانند پوپر، موجوداتي كه درآخرالزمان دفاع از امپرياليسم و بورژوازي و سياست گام به گام براي دفاع از سوسيال دموكراسي آلمان مي كنند كه ديديد چه ننگين كاري شده است ».[53]

« اگوست كنت ذيل مجسوديت انسان چه مي گويد ؟ او مي آيد و مي گويد از ماهيات پرسش نكنيم و دين انسانيت را جايش مي گذارد و اصالت به جامعه مي دهد و « ديگرپرستي » را جاي « خداپرستي » مي گذارد. خدايي كه بايد پرستيد همين جامعه است ».[54]

« ويليام جيمز مي گويد خدا مصلحت بشر است و اگر نبود بايد خلقش كنيم ».[55]

« علوم نفساني و بطور كلي علوم انساني طاغوتي است. طاغوتي كه نفس انسان است هرگاه خدا را هم اثبات مي كند خودش را اثبات مي كند... حوالت تاريخي جهان چنين است كه ما بگوييم كه اين ماييم كه به جاي طاغوت عليين شده ايم ».[56]

« قرده خاضعه است كه اعلاميه جهاني حقوق بشر را نوشته است. بندگي و برادري و برابري و آزادي در نفس اماره و يكسان شدن همه در بي كسي، يكسان شدن همه با ديوار و همه با هم، تنها به تنهايي نفس اماره شيطاني.

اين عبارت است از آزادي و برادري و برابري آخرالزمان تاريخ. غربي ها دارند توجه مي كنند كه اي آقا انسانها براي هم ديوار شده اند و انسان آمريكايي تنهاست ».[57]

« شاعر جديد شعر مي گويد و مقياتي حضوري پيدا مي كند كه شامل لطف الهي نيست از اينجا مصداق تام  و تمام خود بنيادي است. در اينجا شاعر ميقاتي دارد كه در آن انسان با نفس اماره خودش قربي بي واسطه با اشياء پيدا مي كند؛ اين قرب حضوري است.

شاعر اگر دلتنگ مي شود و به جاي حديث نبوي شعر مي گويد با خودش اتحاد پيدا مي كند و هيچ كس ديگر جز خود شاعر در اينجا نيست، نه خدايي و  نه ملكوتي و هيچ ديگر. حوالت چنين آمده است اكنون قرب شاعر و فيلسوف و هنرمند همه با خودش و با اشياء است و فراتر از سوژه و ابژه نمي رود ».[58]

از توضيحاتي كه سيد احمد فرديد كرده است آشكار مي شود كه كفرزدگي، مفسده انديشي و نفس اماره پرستي، اساس و بنيان فلسفه و علم و تكنيك دوران جديد است كه خداناگرايي را ترويج داده و اصالت را به « نسناس » مي دهد. اين دوره ، دوره الهامات فجورآميز و مظهر توسعه و  رشد در الحاد و عصيان است و  عصر ظهور وبروز سخط و غضب باري تعالي است.

يهود همچنانكه پيشواي كفر است و عهد جديد و اسم جديد را طرح ريزي كرده، در فروعات اين اسم كه همان فلسفه درايي، علم درايي و صنعت پرستي است نيز حاضر بوده و ديگران را نيز به انديشه و روش خود پيوند زده است.

يهود كه علت موجده غرب است مي كوشد تا همگان را در همه ساحت ها و با انديشه ها و ابزار، به چالهرز خود بيني و خود رأيي فرو بفرستد تا اسم جديد كه عين ظلمت است و اكنون در مرحله پيچيده خود قرار دارد، همچنان پا برجا بماند؛ يهود مدافع وضع موجود است و از انقلاب هراس دارد.

ج ـ  تقابل انقلاب اسلامي ايران و يهود

فرديد « انقلاب » را به منزله تغيير اسم مي داند؛ به اين معني كه انسان كه در هر جامعه اي مظهر اسمي است، مظهر اسم ديگرقرار بگيرد. اصلاً رب النوعش عوض بشود و به قول افلاطون مظهر ايده ديگري قرار مي گيرد. انقلاب با شورش متفاوت است.

فرديد مي گويد انقلاب كبير فرانسه در حقيقت شورش است، زيرا با آن هر چه آثاري از كتاب و خدا هست پاك مي شود و آن صورت نوعي غرب بالتمام ظهور مي كند و تماميت پيدا مي كند. تاريخ غربي با انقلاب كبير به انقلاب رنسانس تماميت مي دهد. ديگر انقلاب جوهر نيست و اعراض آن فقط تغيير مي كند.[59]

در باور فرديد، در عالم دين فقط يك انقلاب مي تواند انقلاب حقيقي باشد، كه آن ظهور امام عصر (عج الله تعالي فرجه) است، از اين لحاظ يك انقلاب حقيقي فراروي تمام بشر است. فرديد مي گويد انقلاب اسلامي ايران بالقوه انقلاب و بالفعل شورش و بالقوة قريب به بالفعل، انقلاب است، و از آن لحاظ كه امام خميني (ره) هست و مردمان مؤمن، انقلاب است.[60]

به هر حال، در اين نظرگاه، « در سير تاريخي انسان به سوي امت واحده پايان تاريخ كه مستلزم گذشت از خودبنيادي و نيست انگاري حق و حقيقت است، بشر دوباره از حقيقت وجود پرسش خواهد كرد و به تبع تغيير نسبت وي با مبدأ عالم و آدم، نسبت وي با آدم و عالم نيز تغيير خواهد يافت ».[61]

بنابراين بشر ديروزي و امروزي از امروز و فردا گذر كرده و به پس فردا خواهد رسيد، و اميد است انقلاب اسلامي ايران در مسير انتظار آماده گر و زمينه  چيني براي ظهور امام زمان (عج الله تعالي فرجه) موفق باشد، و خدا بخواهد كه مثل غربي ها ايراني ها هم توجه كنند بالكل به عالمي ديگر،  و بالكل به اسمي ديگر و مظهريت اسم ديگر.[62]

در انديشه فرديد « انقلاب اسلامي گشت از 2500 سال تاريخ غربي است. با انقلاب اسلامي موهبت وارستگي به سراغ بشر مي آيد. با انقلاب اسلامي فيض اقدس گشايش پيدا كرده است. انقلاب اسلامي گشايش ساحت قدس است. يهود غصب ساحت قدس بيت المقدس كرده است ».[63]

اين انقلاب باز گشتش به مبارزه با غربزدگي و كفر يعني يهودي زدگي و فراماسون زدگي است.[64] در اين انقلاب قرار است از خدا و رسول او و اولي الامر اطاعت كنيم.

سراسرتاريخ غرب باطل است، بايد به تعالي بازگشت. تعالي به سراغ ما آمده است به رهبري امام خميني (ره).[65] چون او نائب امام عصر (عج الله تعالي فرجه) است[66] و به مدينه پس فردا مي انديشد.[67]

البته اين مسلم است كه محو طاغوت را فقط امام زمان (عج الله تعالي فرجه) مي تواند انجام دهد تا اسم جديد غرب كه منسوب به يهود است از ميان برود،[68] اما مهم اين است كه بنام الله  اصرار در طاغوت نداشته باشيم و در جهت ظهور الله حقيقي بكوشيم. اين صراط مستقيم است و جمهوري اسلامي ايران در آن قرار دارد.[69]

فرديد بر پايه فلسفه تاريخ  خود، برچيده شدن يهود و تحقق پس فرداي تاريخ را حتمي مي داند و اميدواري هاي خود را به صراحت ابراز مي كند. او از توجه بشر به خدا و به حكومت الهي سخن مي گويد و بحراني بودن اسم جديد بشر و افول آن را  اعلام مي كند.[70]

او مي گويد در آخرين مرحله نمي تواند شر بر خير غلبه كند. شيطان مي آيد جلو ولي نمي تواند بالكل بر رحمان غلبه پيدا كند. تاريخ دگرگون مي شود و حكومت الهي پريروز و پس فردا به جاي حكومت نفس اماره و حكومت قوم عادون، تحقق پيدا مي كند.[71]

در نتيجه كره ارض به تدريج در حال گذشت از جامعه منحوس يهود و از عقل جربزه يهودي آخرين مرتبه عقل يهوديان و  ورود به نور عقل قرآني است.[72]

فرديد در اين ميان خطرات را نيز يادآوري كرده است. به خصوص از آنجا كه انقلاب اسلامي ايران را گامي در مواجهه با يهود و كفر مي داند نفوذ انديشه يهود و فراماسون و صهيونيسم را در جامعه اسلامي و در فضاي روشنفكري يادآور مي شود و نسبت به سيطره فلسفه، علم، شعر و هنر غربي و نيز تحريف قرآن و روايات با احكام فيزيكي و ناسوتي و اومانيستي هشدار مي دهد.

وي ما را به پيروي از حكومت اسلامي و ولايت فقيه، فهم عميق غرب و ستيز با آن، سلوك در عبوديت و انتظار آماده گر براي فرج  حضرت ولي عصر (عج الله تعالي فرجه) دعوت مي نمايد.[73]

پی نوشت ها:

[1]  ـ رضا داوري اردكاني، درباره غرب، تهران، نشر هرمس، 1379، ص 33.
[2]  ـ همان، ص 10.
[3] ـ همان، ص 39 / رضا داوري اردكاني، ما و راه دشوار تجدد، تهران، نشر ساقي، 1384، ص 153.
[4]  ـ  سيداحمد فرديد، همان، ص 348.
[5]  ـ همان، ص 349 / سيدعباس معارف، همان، ص 460.
[6]  ـ سيدعباس معارف، نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي، روزنامه اطلاعات، 7/3/84 .
[7]  ـ همان.
[8]  ـ همان.
[9]  ـ همان.
[10]  ـ محمدمنصور هاشمي، هويت انديشان و ميراث فكري احمد فرديد،، ص 104،انتشارات كوير،1383.
[11]  ـ همان.
[12]  ـ رضا داوري اردكاني، فرهنگ، خرد و آزادي، تهران، نشر ساقي، 1378، ص 348 .
[13]  ـ سيد احمد فرديد، همان،ص 147.
[14]  ـ همان، ص 419.
[15]  ـ همان، ص 420.
[16]  ـ همان، ص 419.
[17]  ـ عقل جربزه زده يعني هوش عملي فسادانديش.
[18] ـ مرگ وجست، يك زندگي مرگ آلودي است كه انسان در آن گورستان را فراموش مي كند.
[19]  ـ سيداحمد فرديد، همان، ص 427.
[20]  ـ همان، ص 438.
[21]  ـ همان، ص 417  و 279.
[22]  ـ همان، ص 343.
[23]  ـ همان، ص 80.
[24]  ـ همان، ص 78.
[25]  ـ همان، ص 80..
[26]  ـ همان، ص 444.
[27]  ـ همان، ص 279 و 135.
[28]  ـ همان، ص 37.
[29]  ـ همان، ص 374، 263.
[30]  ـ همان، ص 371
[31]  ـ همان، ص 443 و 352.
[32]  ـ همان، ص 396.
[33]  ـ همان، ص 443 و 134.
[34]  ـ همان، ص 263.
[35]  ـ همان، ص 317.
[36]  ـ همان، ص 198.
[37]  ـ همان، ص 438.
[38]  ـ همان، ص 353و 280.
[39]  ـ همان، ص 284.
[40]  ـ همان، ص 188.
[41]  ـ همان، ص 195.
[42]  ـ همان، ص 295 و 154.
[43]  ـ ساقور به معني چكش بزرگ است يا آهني كه بدان داغ كنند، چنانكه ساطور آهني است كه با آن شقه  شقه كنند. ساقوره بدبختي هاي آخرالزمان است چنانكه سقار نيز دزد اماكن مقدس است. او كسي است كه كارش خباثت ملحدزده است: ر.ك: همان، ص 412.
[44]  ـ همان.
[45]  ـ همان، ص 434.
[46]  ـ همان، ص 255.
[47]  ـ همان، ص 444.
[48]  ـ همان، ص 442.
[49]  ـ همان، ص 437.
[50]  ـ همان، ص 424.
[51]  ـ  همان، ص 348.
[52]  ـ همان، ص 341.
[53]  ـ همان، ص 257.
[54]  ـ همان، ص 138.
[55]  ـ همان، ص 139.
[56]  ـ همان، ص 136.
[57]  ـ همان، ص 78.
[58]  ـ همان، ص 40.
[59]  ـ همان، ص 73 و 71.
[60]  ـ همان، ص 74.
[61]  ـ سيد عباس معارف، نگاهي دوباره به مبادي حكمت انسي، ص 54.
[62]  ـ سيد احمد فرديد، همان، ص 78 و 75.
[63]  ـ همان، ص 414.
[64]  ـ همان، ص 200.
[65]  ـ همان ، ص 392.
[66]  ـ همان، ص 181.
[67]  ـ همان، ص 222.
[68]  ـ همان، ص 133و80.
[69]  ـ همان، ص 148 و 133.
[70]  ـ همان، ص 345 و 222 و 54.
[71]  ـ همان، ص 291.
[72]  ـ همان ، ص 438.
[73]  ـ همان، ص 370 ، 188،168،374،378،393،405،434،368،54،279،148،317،335،285.

http://hasan7.blogfa.com/post-6.aspx

منبع: حسن نوروزی - خردنامه همشهری

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی