جشنواره عمار و خاكريزهاي فتح نشده انقلاب
انقلاب اسلامی و تحول در ماهیت قدرت
در اختتاميه دومين جشنواره فيلم عمار، مسعود ده نمكي جمله اي را با واسطه جناب صفار هرندي از قول علمدار انقلاب خميني نقل كرد كه در عين پر مغزي ، فحوايي تلخ و گزنده داشت." فرهنگ و هنر، خاكريزِ فتح نشده انقلاب است".
فارغ از فحواي گزنده اين گزاره، پرسش بنيادي اين است كه "در اينجا مقصود از خاكريز فرهنگ و هنر چيست؟" و ناظر بر چه معنايي است؟ اگر مقصود ساختار ها و نهادهاي فرهنگي و هنري نظام است، مگر نه اينكه افزون بر سي سال است كه تمامي نهادهاي رسمی فرهنگي و هنري يكسر، در يد حاكميت سياسي نظام بوده است. محافل و مجامع غير دولتي نيز كه يا علي الظاهر به قانون اساسي و قوانين جاري جمهوري اسلامي ملتزمند و يا چندان قدرت و اقتدار فرهنگي ندارند كه كليت فرهنگ عمومي را از خود متأثر سازند. و اگر مقصود مديران و منابع انساني و نيروهاي فرهنگي و هنري است كه علي الظاهر ايشان نيز يا نيروهاي انقلاب و خودی اند، و يا همه به مباني و ساختار نظام سياسي جمهوري اسلامي يا معتقد بوده اند و يا ملتزم. پس چگونه است كه از نگاه ديده بان بيدار انقلاب خاكريز فرهنگ و هنر هنوز هم به دست انقلاب اسلامي نيافتاده است؟
اگر چه در تمامي پاسخ هاي مذكور مي توان ان قلت داشت و از اساس آنها را مورد ترديدهاي جدي قرار داد اما بر فرض صحت آن ، بايد پاسخ را در جاي ديگر جستجو كرد. اما پرسش دوم اين است كه نقش و سهم جشنواره عمار در حل اين معادله كجاست؟ پاسخ به اين پرسش خود منوط به روشن شدن پاسخ پرسش نخست است.
براي رسيدن به پاسخ مي توان از مفهوم "گفتمان" Discurse و دستگاه تحليلي گفتمان، با روايت "ميشل فوكو" مدد گرفت. مفهومي كه در نسبت با قدرت و تبارشناسي گفتمان هاي فرهنگي پس از انقلاب قابل بررسي است. در تبارشناسي گفتمان هاي فرهنگي و نسبت آن با قدرت (نرم) پس از انقلاب اسلامي چند مسئله را به معرض نمايش مي گذارد . مسائلي كه ما را به سرآغازهاي عدم فتح خاكريزهاي فرهنگي و هنري رهنمون مي شود.
با پيروزي انقلاب اسلامي از منظر دستگاه تحليلي _ انتقادي گفتمان و مقوله قدرت با رويكرد فوكويي، گفتمان انقلاب اسلامي در قالب مكتب امام خميني(ره) به عنوان گفتمان مسلط سياسي _ فرهنگي در عرصه هاي سياسي ، فرهنگي، و اجتماعي حاكميت يافت و كردارهاي اجتماعي _ سياسي و فرهنگي متناسب با خود را سامان بخشيد. اين گفتمان مسلط، همچون ديگر گفتمانهاي مسلط، چهار شاخصه اصلي را در عرصه هويت گفتماني و كردار اجتماعي و فرهنگي جامعه رقم زد:
1. توليد رضايت
2. توليد معني
3. جهت دهي
4. ارزشگذاري
انقلاب اسلامي نخستين انقلابي بود كه متكي بر قدرت ترم (فرهنگي) حاكميت سياسي متكي به قدرت سخت را به زير كشيد. انقلابي كه به تعبير فوكو از درون "ميكروفيزيك _ قدرت" و "میکرو پلتیک" اراده ها ( اراده های خرد و ذره ای سیاسی ) و از سطوح خرد و پائين جامعه جوشيدن گرفت و به سوي قدرت سخت مستفر در رأس هرم و ساختار قدرت حركت كرد و آن را تسخير كرد. به تعبير فوكو هم نشيني ميكرو فيزيك قدرت با ميكرو پليتيك ميل ها در سايه نظام صدقي اسلام و تشيع و رهبري سياسي و گفتماني امام چنين انقلابي را رقم زد. در حقيقت اين انقلاب اسلامي و گفتمانِ آن بود كه مفهوم قدرت نرم را به محافل علمي، آكادميك و انديشه پرداز جهان اعطاء كرد و صورت جديدي از مفهوم قدرت را پديد آورد. قدرتي كه اگر چه قلمرو اصلي آن " قلب"ها و "ذهن"ها است ، اما كانون و مركزيت آن "ميكرو فيزيك قدرت" است.
در زماني كه تمامي ساختارهاي رسمي و حقوقي قدرت (ماكروفيزيك قدرت) در دست رژيم پهلوي بود، امام با توليد و باز توليد قدرت گفتماني انقلاب به صورت "کنش های گفتاری" معطوف به " انقلاب" و "حذف رژیم پهلوی " ، در قالب اعلاميه، بيانيه، پيام و سخنراني (بصورت كاست هاي صوتي) و توزيع آن در ميان مساجد و هيئات مذهبي (ميكروفيزيك قدرت) گفتمان بديلي در مقابل گفتمان پهلويستي قرار داد كه هم در دسترس بود، هم مقبوليت داشت و هم اينكه كاملاً در چهارچوب نظام صدقي جامعه مي گنجيد. پس اينگونه كنش انقلابي متكي بر چنين گفتماني با جوشش از ميكروفيزيك قدرت و با خلق مدلول هاي انقلابي متكي بر دال هاي گفتمان امام اعمال قدرت از پائين مجالي براي بروز يافت و بر ماكروفيزيك پهلوي غلبه يافت. قدرتي كه متكثر بود نه واحد، پراكنده بود نه متمركز، غير ساختاري بود نه ساختاري، نامتعين بود و نه متعين، از پائين به بالا بود نه از بالا به پائين. قدرتي كه در هر زمان و مكان منزل و مأوائي براي خود ساخته بود، و بر سخت افزار نظامي از سر بي اعتنائي مي نگريست.
گفتمان ها پدید آورنده معنا هستند. منظور از معنا در اینجا "بازنمائی" طیف گسترده ای از مفاهیم و ایده هاست. نظام معنایی گفتمان ، فکرو اندیشه ، نظریه، ادبیات ، نماد ، الگو و زنجیره ای از مفاهیم و ایده ها را در بر می گیرد که در کنار هم نظام معانی گفتمان را بر می سازند.گفتمان انقلاب حامل هويتي گفتماني و نظم گفتاري خاصي بود كه در قالب "پيام" ها و "معنا" هاي متناسب با چنين هويتي دال هاي شناور را به مدلول هاي خاص خود پيوند مي زد( دال هايي چون شهادت، جهاد ، استكبار، منافق و ... كه مدلول هايي چون امام حسين(ع)، مجاهدين صدر اسلام ، آمريكا، مجاهدين خلق مي يافت) و به همين نسبت در چهارچوب همين هويت گفتماني كردارهاي سياسي – اجتماعي انقلابي را در جامعه تعريف و تنظيم مي نمود، گفتماني كه نماد و سخنگوي آن امام(ره) بود. " ثقل امام بر ايده ي مردم متمركز بود تا ايده ي روشنفكران" ( تاجيك، 1379،82) امام را با عرف و گفتمان روشنفكري ميانه اي نبود و بگونه اي سخن مي گفت كه اصلاً آنان حضور ندارند . امام روشنفكران، گفتمان شان و غرب را به رسميت نمي شناخت اما به همان نسبت گفتمان امام سرشار از مردم و حضورشان بود. دال هاي گفتمان امام به مردم باز مي گشت و مدلول هاي خويش را در ميان مردم مي يافت. بر خلاف روشنفكران كه همه چيزشان غرب بود و مدرنيته و غائب اصلي گفتمانشان مردم بود. امام اما با عرف مردم مي زيست و با همان عرف و به زبان فطرت سخن مي گفت و بر اساس عقل فطری رفتار مي كرد و ذره اي تكبر و عجب و خود بزرگ بيني در او راه نداشت و در مقابل غرب را با همه هيمنه اش به هيچ مي گرفت. حال آنكه روشنفكران همانقدر كه خود را در برابر غرب ذليل مي ديدند در مقابل مردم اما متكبر بودند و متفرعن. گفتار امام آنقدر بسیط و شفاف و ناب بود که همگان خود را مخاطب او می یافتند.
انقلاب اسلامی، تقابل ساختارها و گفتمان ها
انقلاب اسلامي و گفتمان آن با سيطره بر قدرت رسمي سياسي و نيز در اختيار داشتن قدرت گفتماني منحصر بفرد و كنار زدن تمامي رقباي گفتماني چپ و راست و غيرِ خود، توانست "معرفت" و اپيستمه ( نظام دانايي) و نظام معنايي مطلوب خود را پديد آورده و عرضه نمايد. اپيستمه و نظام معنايي كه در عين توليد رضايت و توليد توأمان معنا هاي متناسب خود ، جهت دهي و نظام ارزشگذاري و اسلامي و انقلابي خود را تهيه و تنظيم نمايد. همان جهت دهي و ارزشگذاري مندرج در نظم گفتار و كنش كلامي حضرت امام(ره).
قرار بر اين بود تا نهادها و ساختارها ( ماكروفيزيك) قدرت فرهنگي معاني و پيام هاي گفتمان انقلاب را در صورت كالاهاي فرهنگي در جامعه توليد و بازتوليد كنند. اما مسئله این بود که ذهنیت انقلابیون و مسئولین (فرهنگی) جمهوری اسلامی نسبت به قدرت ذهنیتی بسیط و ساختاری بود. در نگرش آنان ساختارها خود قدرتند و قدرت آفرينند، حال آنكه ساختارها به ما هو ساختار چيزي نيستندجز يك ساختار خشك و بي روح و معنا.آنان تصور می کردند با تصرف ساختارهای رسمی(ماکروفیزیک قدرت) همه چیز پایان می یابد و با تسخیر ساختارها همه قدرت را صاحب می شوند، غافل از آنکه تصرف ساختارها نه پایان که تازه آغاز کار بود. مهمتر از تسخیر ساختارها بازتولید قدرت (گفتمان و پیام و معنا) است. امام این را خوب دریافته بود که بر روی فرهنگ و علم و دانشگاه دست نهاده بود و اهمیت فرهنگ و استقلال فرهنگی را متذکر شده بود.
فرهنگی ترین چهره انقلاب در میان یاران امام اما به شهادت اندیشه و سخنرانی های موجود آن زمانش کسی نیست جز رئیس جمهور وقت، استاد سید علی حسینی خامنه ای. به جز حضرت امام این تنها او بود که در دهه شصت بارها و بارها اهمیت بهره گیری از قالب های هنری و ادبی را برای بازتولید و اشاعه پیام و معنای انقلاب اسلامی متذکر شده بود " این ایدئولوژی و فرهنگی که با این انقلاب درخشید و طلوع کرد و و به وسط السماء خواهد رسی و به ماه تمام بدل خواهد شد ... احتیاج دارد به ابزارهای فراوان، این ابزارها بهترینش، رساترینش، موجزترینش، نافذترینش، هنر است.آن کسانی که تصور می کنند انقلاب اسلامی با ادبیات و با هنر سرو کاری ندارد، ربطی ندارد خیلی پرت از معرکه اند خیلی دورند و نمی فهمند ... این انقلاب بیش از همه به یک ادبیات قوی؟، به یک فرهنگ غنی نیازمند است" (رهبر انقلاب 27/10/65) . اما دریغ از گوشی شنوا و دریغ از فقدان اهرم های اجرایی و ساختاری لازم که در اختیار او باشد.
در عرصه سياسي اگرچه تقابل تا حاكميت گفتمان انقلاب و امام و حذف گفتمان هاي رقيب و دگر/ غيرِ انقلاب (هم چون نهضت آزادي، مجاهدين خلق، چريك هاي فدايي، حزب توده و ... ) به دست خودشان زماني سه ساله از بهمن 57 تا خرداد 60 را مصروف خود داشت، در عرصه فرهنگي اما مسئله به گونه ديگري رقم خورد. در عرصه فرهنگ و هنر اما نيز بزرگترين گفتمانِ رقيب و "دگرِ" انقلاب ( ديگريِ گفتمان انقلاب اسلامي)، گفتمان جريان ِ روشنفكري غرب زده اي بود كه يك سر طيفش روشنفكري چپ ماركسيستي بود و آن سر طيف ديگرش، روشنفكري راست ليبرال.
گفتمان روشنفكري غربزده پس از پيروزي انقلاب يك چندي به محاق رفت و دامن خويش از حوزه عمومي و عرصه هاي فرهنگي بركشيد تا آبها از آسياب ها بيافتد تا به وقت خويش بازگردد ، پس در ظاهر غيبت اختيار كرد. نيرو هاي جوان انقلاب به مدد گفتمان شورانگيز آن، شورمندانه همانگونه كه ديگر عرصه هاي اجتماعي و سياسي ونيز جبهه هاي جهاد سازندگي و نظامي را در اختيار گرفتند به سوي عرصه فرهنگ و هنر هم چون جبهه اي نامكشوف و فتح نشده، شتافتند و هريك، حوزه اي را برگزيدند. تئاتر و نمايشنامه، سينما، شعر و ادبيات و رمان،گرافيك، نقاشي و هنرهاي تجسمي و ... عرصه تجلي تام و تمام خلاقيت ها و استعدادهاي آنان شد. و بدين گونه، از دل ميكروفيزيك مساجد و هيئات مذهبي، قدرت نرم فرهنگي و هنري انقلاب سر بركشيد و ساختارهاي جديدي چون حوزه هنر و انديشه اسلامي را در كنار ساختارهاي رسمي نظام مستقر، پديد آورد. در دهه شصت و در پرتو جبهه هاي جهاد قدرت گفتماني انقلاب اسلامي و صلابت و اقتدار اين گفتمان دائم بازتوليد شد و در تار و پود ريزبدنه هاي جامعه تزريق شد و با بازتوليد مستمر خود بر غنا و غلظت خود مي افزود. در اين ميان نبايد از گروه هاي مقاومت فرهنگي كه همچون هسته هاي ميكروفيزيك قدرت در بازتوليد فرهنگ مقاومت و جهاد( قدرت نرم انقلاب) بسيار مؤثر بودند غفلت كرد. گروه هاي خودجوش و نابي چون روايت فتح، چهل سرباز، گروه تلويزيوني جهاد و ... .
مشكل اما اين بود كه نيروهاي انقلابي در عرصه فرهنگ چنين مي انگاشتند كه تنها با تسخير و تصاحب ساختارها و نهادهاي حکومتی و رسمي فرهنگي ، خاكريز فرهنگ و هنر به تسخير انقلاب درآمده است و ديگر هيچ نگراني وجود ندارد. و البته در سياست و اقتصادنيز، همين نوع نگاه حاكميت يافت. با اين تفاوت كه فرهنگ ،قلب سياست و اقتصاد است و جنس انقلاب اسلامي نيز فرهنگي بود و از آنجا كه " نظام جمهوري اسلامي از آغاز بريك مبناي فرهنگي بنیان شد و رهبر و پدیدآورنده ی این نظام، یک عنصر بیش از همه چیز فرهنگی بود و مسئولان اين نظام هم در طول اين مدت، تقريباً هميشه همين طور بوده اند"( رهبر انقلاب، 19/9/69) اين مسئله در عرصه فرهنگ حساسيتي مضاعف داشت.
مسئله اصلی این بود که در این نوع نگاه به قدرت ؛ تنها به مثابه توانائی و عنصری کمی نگریسته می شد که می توان از طریق نهادها و ساختارهای رسمی حاکمیتی اراده خود را بر جامعه حاکمیت بخشید و تحمیل نمود. نگاهی مکانیکی و از بالا به پائین به قدرت که ریشه در رویکرد هابزی به قدرت دارد. حال آنکه قدرت اساسی نه قدرت مکانیکی سخت که قدرت نرم است. قدرتی که استیون لوکس انرا بعد یا حالت سوم قدرت می نامد. مدلی که به بهترین شکل خود را در انقلاب اسلامی نشان داد. در این مدل قدرت صورتی نامرئی به خود می گیرد و با سیطره بر امیال و اذهان و قلوب ایشان آنان را به سمت و سوئی که می خواهد رهنمون می شود. در این نگرش به قدرت ، عامل ذهنی و قلبی نقشی موثر و تعیین کننده می یابد. با ورورد این عنصر جدید تغییری اساسی در قدرت مکانیکی هابزی رخ داد که موجب شد تا پای شاخص های جدیدی چون ارزش ها و خواسته ها به مفهوم قدرت گشوده شود و تأثیر قدرت و نسبت آن با افکار و امیال و اراده ها به عنوان مهمترین محور بازتولید قدرت مطرح شود.
مسئله ديگر آنكه درست در بزنگاه چنین تحولی، برخي از نيروهاي فرهنگي انقلاب يا از دل جريان روشنفكري بريده و به انقلاب پيوسته بودند اما به مرور به اصل خويش گرايش يافته و نرم نرم رجعت مي يافتند، و يا نيرو هايي بودند كهبه مرور به سوي جريان روشنفكري و گفتمان آنان دلبستگي و تعلق خاطر يافته بودند. اينان به حاملان نحوي التقاط فرهنگي در درون جبهه فرهنگي انقلاب و ساختارهاي فرهنگي بدل شدند. چهره هايي چون محسن مخملباف در حوزه هنري، ابراهيم نبوي در هفته نامه سروش، حلقه كيهان فرهنگي در مؤسسه كيهان و ... از اين قبيلند.
گفتمان ِروشنفکران و ساختار های فرهنگی دولت های جمهوری اسلامی
از اواخر دهه 1360 شمسي اندك اندك جريان روشنفكري بي آنكه آشكارا به درون ساختارهاي نظام ورود يابد و ماكروفيزيك قدرت جمهوري اسلامي را به تسخير در آورد، با حمايت جريان پيش گفته بازتوليد گفتمان روشنفكري غربزده را در عرصه هاي قدرت نرم و ميكروفيزيك قدرت( هم چون مطبوعات، گالري هاي هنري، سينماي روشنفكري، شب هاي شعر و انجمن هاي ادبي، محافل علمي و آكادميك، دانشگاهها و مراكز پژوهشي و ..) را آرام آرام اغاز كرد. ميكروفيزيك روشنفكري غربزده به اتكاء زرادخانه قدرت تئوریک ،گفتماني و فكري مدرنيته غربي، تصرف پنهان و بی صدای ماكروفيزيك فرهنگي نظام را با انبوهی از توليد ترجمه ای گفتماني غرب در دستور كار خود قرار داد.
اين پروژه جديد در عرصه معارضه با قدرت گفتماني انقلاب اسلامي، در اوائل دهه هفتاد و در پناه دولت تكنوكراتيك رفسنجاني جنبه مضاعفي به خود گرفت و گفتمان ليبراليسم به مثابه گفتمان بديل و دگرِ گفتمان انقلاب رخ نمود و انقلاب را به مبارزه اي جدي دعوت نمود.
حال وضعيت بدين منوال بود، اگر چه ساختارهاي رسمي و حقوقي(ماكروفيزيك قدرت) فرهنگي نظام چون وزارت فرهنگ و ارشاد، صدا و سيما، شهرداري ، وزارت علوم ، دانشگاهها، سينما و تئاتر ، جشنواره هاي فرهنگي و هنري و ... همه يكسر در دست نيروهاي نظام و مديران انقلابي! قرار داشت ، اما گفتمان حاكم بر آنان و گفتمان مصرفي آنان از سفره گفتماني غرب و روشنفكران غربزده و میکروفیزیک آنان ارتزاق مي شد و دربست متعلق به آنان بود. ساختار ها در دستان نظام بود و گفتمان هاي فرهنگي و هنريشان عاريتي گفتمانِ دگر/ غيرِ انقلاب بود. پس عرصه فرهنگ و هنر ظاهراً در اختيار انقلاب بود، اما در واقع نبود. به يكباره وضعيت بغرنجي پديد آمد. از نهادها و ساختارهاي فرهنگي انقلاب پيام ها و معاني متناقضي صدور مي يافت. این یعنی آنکه از يك منبع پيام ( ساختارهاي رسمي) پيام هاي دوگانه يا چند گانه متناقض و متضادي صادر مي شد که به معنای زير سؤال رفتن مشروعيت منبع پيام بود. گونه اي التقاط معنایي و اختلاط پيامي كه ريشه در التقاط گفتماني داشت. براي نمونه در حالي كه فلان استاد اخلاق در رسانه سيماي ملي مردم را به قناعت فرامي خواند پس از او اين تبليغات همان سيما بود كه مردم را به مصرف بيشتر كالاهاي غير ضروري دعوت مي نمود. يكي ترويج سبك زندگي ايماني مي كرد و ديگري سبك زندگي غربي و در اين ميان روشن بود كه برد با كيست.
در چنين فضايي بود كه دال تهاجم فرهنگي/ شبيخون فرهنگي در گفتار رهبر انقلاب و کنش گفتاری متکی به آن به عنوان يك دال جديد در گفتمان انقلاب اسلامي مدلول خود را باز مي يافت اما اسفمندانه گوش شنوايي نبود تا آنرا دریابد چه اينكه ساختارهای فرهنگی پوسته تهي شده اي بودن كه باطن پوكشان مملو از دالهاي گفتمان ليبرال سرمايه داري شده بود و يك دل نه صد دل عاشق اين گفتمان شده و دل در گرو باز توليد آن نهاده بودند. حتي ساختارهاي جديدي متناسب با اين گفتمان پديد آمد تا به نحو مناسب تري بتوانند گفتمان ليبرال سرمايه داري را باز توليد كنند. ساختاري چون فرهنگسرا ها در دل شهرداري تهران. فرهنگسراها مروج سبك زندگي جديدي بودند كه هيچ نسبتي با سبك زندگي اسلامي و انقلابي نداشت. پيش از اين در صدر انقلاب و در دهه شصت اين مساجد بودند كه به مثابه ميكروفيزيك مركزي انقلاب ، سبك زندگي انقلابي و اسلامي را توليد و باز توليد مي كرد اما اينك ورق برگشته بود . تغيير بينش/گفتمان و ذائقه مديران چرخش اساسي در ساختارها و سبك زندگي را موجب گشته بود. چنانچه رئيس جمهور رفسنجاني به عنوان امام جمعه وقت در تهران رسماً با نكوهش و تخطئه سبك زندگي انقلابي- اسلامي به عنوان ژنده پوشي سبك زندگي سرمايه داري را از تريبون نماز جمعه اعلام نمود.
در چنين فضاي مغشوش و مغلوبه اي تنها يك كس دعوت علمدار انقلاب خميني را لبيك گفت. سازنده و گوينده محزون و دلنشين روايت فتح ، سيد مرتضي آويني. مرتضي با تشخيص و دريافت درست و به موقع چنين چرخشي در كانون تصميم گيري انقلاب و غلبه روزافزون گفتمان روشنفكري غربزده با فعال سازي بخش هاي گوناگون حوزه هنري در قالب راه اندازي مجدد روايت فتح ، تأسيس مجله سوره ، دفتر مطالعات ديني هنر ، گروه تلويزيوني حوزه و نگارش مقالات نظري در حوزه هاي ادبي و هنري از جمله سينما، رمان ، هنرهاي تجسمي و ... در دو ساحت نظري و عملي سعي در بازتوليد گفتمان فرهنگي انقلاب و امام و حفظ هويت گفتماني امام و انقلاب در عرصه فرهنگ و هنر اقدام نمود كه با بي مهري مطلق مديران فرهنگي وقت دولت وقت خاصه مديريت وقت تلويزيون، محمد هاشمي مواجه شد. و نه تنها بي مهري كه كينه ورزي و خصومت آنان را به جان خريد و تا مرزهاي تكفير و تفسيق پيش رفت. و اين چنين پس از شهادتش در فروردين 72 در قتلگاه فكه راهش ناتمام ماند و مديران فرهنگي دولت تكنوكرات نيز نفسي به راحتي كشيدند.
حال اينك فراتر از معاني متناقض و متضادي كه نهاد هاي فرهنگي و نظام معنايي آنها در جامعه مي پراكند و ترويج مي نمود كه نتيجه اش اختلال شديد گفتماني در عرصه فرهنگ انقلاب بود، اندك اندك نوعي نفاق گفتماني/گفتاري و التقاط كلامي/ معنايي نيز در ميان مديران و تصميم گيران و تصميم سازان فرهنگي نظام دامن مي زد. نفاقي كه يك پاي در عرصه فرهنگ داشت و پاي ديگر در عرصه سياست كه به موازات هم پيش مي رفتند. التقاطي از جنس هم آنان كه بعدها اعتراف كردند كه ليبرال دمكرات هاي مسلمان اند.
با روي كار آمدن دولت توسعه سياسي در نيمه دوم دهه 1370، و در تداوم دولت تكنوكراتها پروژه غلبه گفتمان روشنفكري بر گفتمان مردمي انقلاب تنها به عرصه فرهنگي محدود نماند و سپهر سياست را هدف غائي خود فرار داد و آماج خويش نمود. تو گويي به يكباره كودتايي نرم صورت گرفت.اگر چه دوم خرداد 76 حماسه اي بزرگ بود كه احياءگفتمان امام و انقلاب را طلب مي نمود و در پي مخالفت با اشرافيت ملفوف در پس ساختارهاي نظام بود اما دولت جامعه مدني مسيري ديگر را برگزيد. اين بار ديگر سخن از التقاط و اختلاط نبود. دولت جامعه مدني در قالب ساختارهاي رسمي گفتمان مدرنيته غربي و دنباله هاي روشنفكري داخلي آن را بازتوليد مي نمود. دعوت از چهر ه هاي برجسته گفتمان مدرنيته غربي چون هابرماس و رورتي به تهران و هم چنين تكرار مستمر نام ها و نشانه هاي همين روشنفكران غربي كه براي رئيس دولت وقت از نان شب هم واجب تر بود. همان روشنفكراني كه واگويه نظريات آنها در قالب پيام ها و معاني و نظريه هاي سياسي از جنس جامعه مدني و توسعه سياسي امتداد مي يافت و در قالب پروژه هاي سياسي رسمي و غير رسمي چون نافرماني مدني كه در حقيقت هدفي جز تسخير يك يك سنگر هاي انقلاب نداشت در پرتو عمليات رواني پي گيري مي شد. در اين دولت بود كه از رئيس جمهور به مثابه رأس ميكروفيزيك قدرت اجرايي تا ريز بدنه هاي NGO ها همه يكصدا اما با توناژهاي متفاوت، كنسرت تغيير رسمي گفتمان امام و انقلاب و فراتر از آن تغيير ساختاري نظام را در قالب پروژه حاكميت دوگانه هم سرايي كردند.
گفتمان انقلاب اسلامي به مثابه گفتمان مسلط به محاق رفت و دال هاي آن مدلول هاي روشنفكرانه و غربي و ارتجاعي مي يافت و معاني حقيقي آن تقليب و تحريف مي شد. مردم در اين چرخش گفتماني خط مي خوردند تا طبقه جديد متوسط شهري كه در گفتمان امام نوكيسگان و مرفهين بي درد ناميده مي شدند پركند. اين گفتمان براي مردم و با مردم نبود اگر چه در پس نقاب مردم خود را پنهان كرده بود. همان مردمي كه بار اصلي انقلاب و جنگ را بر دوش كشيده بودند. همانگونه كه سبك زندگي مدرن و ليبرالي كه معرفي و ترويج مي نمود سبك زندگي مردم مسلمان و انقلابي ايران نبود. گفتمان دولت توسعه سياسي نحوي سبك زندگي اباحه گرايانه غربي را ترويج مي نمود كه با روح گفتمان و تفكر امام و مردم در تضاد آشكار بود. اين گفتمان به نحو آشكاري برخلاف گفتمان امام (ره)، رويكردي نخبه گرايانه يافت و نظام معاني و پيام هاي خود را معطوف به طبقه يا طبقات خاص اجتماعي ( طبقه جديد متوسط شهري با سبك زندگي مدرن اباحه گرايانه) نمود و از توده هاي گسترده اجتماعي و مطالبات گفتماني و هويتي آنان به بهانه مبارزه با پوپوليسم اعراض نمود و تمام هم و غم خود را معطوف به اقشار به زعم خود برگزيده و نخبه معطوف نمود.
ساختار هاي فرهنگي و سياسي قدرت اجرايي به انضمام ساختار تقنيني مجلس ششم بر عليه نظام معنايي، هويت گفتماني ، نظم گفتاري و اپيستمه ي امام و انقلاب شوريده بود و آشكارا سر بر آستان گفتمان سكولار غربي سائيده و دل در گرو حاكميت بخشي بدان نهاده بود. گفتمانی که علناً در طلب مرکزیت زدایی از امام و ولایت فقیه در گفتمان انقلاب و امام ، واسازی گفتمان امام و شالوده شکنی ساختار نظام بود. اين بود تا آنكه حماسه 3 تير به وقوع پيوست.
ارسال کردن دیدگاه جدید