نقد و بررسی فیلم‌های چهارگانه‌ی (گرگ و میش؛ twilit) ش1

مقاله‌ي اول:

 

زیباسازی هیولا

 

سال‌هاست که سینمای جهان شاهد فیلم‌هایی با ژانر وحشت خوناشامان است. با بررسی سری فیلم‌هایی که به پرداخت این افسانه دست زده‌اند، به معانی قابل توجهی دست می‌یابیم که در شناخت هر چه بیشتر این رسانه‌ی قدرتمند، یعنی سینما، مؤثر است.

 

در این پژوهش، از چند فیلم شاخص سینما، با موضوع خوناشامان استفاده گردید:

(گرگ و میش 1)؛ (کشیش 2)؛ (دراکولای برام استوکر 3)؛ (دراکولا 20004)؛ (لینکون؛ شکارچی خوناشام 5)؛ (من یک افسانه‌ام 6)

 

فیلم‌هایی که از ابتداء درباره‌ی این افسانه، قصه‌پردازی کرده‌اند، حول محور مردگان متحرکی حرکت کرده‌اند که به نظر می‌رسد دارای خصوصیاتی مشترک هستند. خصوصیاتی مانند قدرت بسیار زیاد، گریزان بودن از نور خورشید و سوختن در مقابل آن، زشت و ترسناک بودن، بی‌عاطفه، بی‌رحم، وحشی و درنده بودن، زندگی گله‌وار و حیوانی داشتن، عدم اصالت خانواده و فرزند، عدم تعقل و تدبر و هوشمندی، عطش به خون، قاتل انسان‌ها، دشمن خوبی‌ها و زیبایی‌ها و... .

 

می توان گفت که در اغلب این قبیل فیلم‌ها، خوناشامان را با این خصوصیات، موجوداتی پلید، وحشتناک، عناصری منفی و اصطلاحاً bad man به تصویر کشیده بودند. اما با مراجعه به فیلم‌های اخیر در این موضوع، در‌می‌یابیم که سیر فیلم‌های خوناشامی تغییر مسیر داده و مدل تازه‌ای از خوناشامان را به سینماها عرضه کرده‌اند. به عنوان نمونه سری فیلم‌های (گرگ و میش)، فیلمی خوناشامی با سبکی جدید است.

 

سری فیلم‌های (گرگ و میش)، داستان خوناشامانی زیبا، جذاب و دلنشین است. دختری به نام بلا، عاشق یکی از خوناشامان به نام ادوراد مي‌شود. این عشق او را به دنیای خوناشامان وارد ساخته و با فراز و نشیب‌های فراوانی روبرو می‌کند. بلا زمانی که هنوز یک انسان است با ادوارد ازدواج کرده و کودکی نیمه انسان - نیمه خوناشام به دنیا می‌آورد. سپس زمانی که مرگ او را فرا می‌گیرد ادوارد او را به خوناشام تبدیل نموده و نجاتش می‌دهد. کودک به سرعت بزرگ می‌شود اما بازهم دردسرها پایانی ندارد.. .

 

بررسی تفاوت این دو سبک از فیلم‌ها معناساز است. در این مقاله به بررسی یکی از این تفاوت‌ها می‌پردازیم و در مقالات بعد، تفاوت‌های دیگر را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

 

می‌توان گفت که فیلم‌های سابق که در این موضوع ساخته شده‌اند – خصوصاً 6 فیلم مورد مقایسه -، عموماً ساختاری کلاسیک و با پیرنگی کامل بوده‌اند. هیچ گرهی در داستان باقی نمی‌ماند و هیچ شخصیتی بدون پردازش و سرانجام دیده نمی‌شد. بنابراین می‌توان گفت که در مقایسه‌ی این دو سبک از فیلم‌های خوناشامی – خصوصاً با محوریت مقایسه‌ای این 6 فیلم - با مشکلی روبرو نخواهیم بود.

 

همان طور که گفتیم فیلم‌های خوناشامی سابق عموماً در ژانر وحشت به سینما عرضه می‌شدند، اما در فیلم (گرگ و میش) شاهد درامی عاطفی و پر کشش هستیم. فیلم‌های سابق با bad man  نشان دادن خوناشامان و good man نشان دادن شکارچیان آنان، ژانر وحشتی آمیخته با تعقیب و گریز تولید می‌کردند. اما به نظر می‌رسد که سری فیلم‌های (گرگ و میش) خوناشام را good man ی به تصویر کشیده است که داستانی درام گونه می‌آفریند.

 

این تغییر ژانر و تغییر هویت کارکتر شیطانی بسیار معنا‌ساز و قابل تأمل است. دراکولایی که در قریب به اتفاق همه‌ی ژانرهای وحشت، شیطانی محرض بود، این جا نه تنها قهرمانی است، بلکه داستانی عاشقانه را رقم می‌زند. بر اثبات این مدعا ادله‌ی بسیاری وجود دارد که به چند نمونه در این مقاله اشاره می‌شود:

 

می‌توان گفت که یکی از تغییرات و تفاوت‌ها، نوع چهره‌ پردازی است. از مؤلفه‌های چهره پردازی دراکولا در فیلم‌های ژانر وحشت می‌توان به سرد و بی‌روح بودن چهره، دفرمه شدن و تغییر چهره‌ی انسانی، سفیدی زننده‌ی چهره، چشمانی سرخ و وحشتناک، دندان‌های نیش بلند و بعضاً زرد رنگ و زشت، غالباً در هیبت یک حیوان و بعضاً بدون چشم اشاره نمود.

 

این چهره پردازی در فیلم‌های گذشته به خاطر القای هر چه بیشتر ترس نسبت به دراکولا و نیز منفور نشان دادن bad man داستان نقش بسزایی داشته است. به عنوان نمونه خوناشام در فیلم‌های (من افسانه هستم)، (لینکون؛ شکارچی خوناشام)، (دراکولای برام استوکر)، (کشیش) و (دراکولا 2000):

 


   
     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اما در فیلم (گرگ و میش) با چهره پردازی متفاوتی از دراکولا روبرو هستیم. چهره‌هایی سفید و زیبا، موهایی بلوند، بلند و امروزی، دندان‌هایی سفید و معمولی، چشمانی که تغییر رنگ می‌دهند و به زیبایی چهره می‌افزاید، چهره‌ها و اندام‌های انسانی و... . این مشخصه‌های تصویری، هیولایی وحشت‌آور، ترسناک و غیرانسانی را به ذهن القاء نمی‌سازد، بلکه این نوع از خوناشامان را، بسیار زیبا، جذاب و دلنشین به نمایش می‌گذارد؛ خصوصاً اگر ویژگی‌های مثبت و ممتاز دیگری را نیز به آنان نسبت دهیم که در مقالات بعدی به آنان اشاره می‌شود.

 

(لازم به ذکر است که منظور از زیبایی در این مقاله، در چارچوب تعریفی است که امروزه جوامع مادی‌گرا از انسان و هستی ارائه می‌دهند. در این تعریف، زیبایی تنها به ظاهر است و به باطن توجه چندانی نمی‌شود. متأسفانه این نوع نگاه از طریق رسانه‌ها به ذهنیت جهانی القاء شده و در ذهن مردم عادی جای گرفته است. بنابراین در این مقاله، فیلم بر اساس نگاه عامه‌ی جهانی بررسی می‌شود؛ و الا، نظر اسلام درباره‌ي زیبایی کاملاً روشن است: زیبایی به مثابه حقیقتی ملکوتی و نفسانی است که با اعمال انسان به دست می‌آيد و زیبایی ظاهری در ارزش گذاری‌ها، چندان اهمیتی ندارد.)

 

به چهره ی ادوارد، آلیس، جاسپر (خوناشام) و بلا بعد از تبدیل شدن به یک خوناشام، در فیلم اول (گرگ و میش) و چهارم (سپیده دم) توجه کنید:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تفاوت چهره‌ی خوناشامان در خود این فیلم، با چهره‌ی دیگر بازیگران نیز قابل توجه است. به چهره‌ی ساده و بعضاً شکسته‌ی دیگر شخصیت‌ها در فیلم اول (گرگ و میش) توجه کنید:

 

 

 

 

این زیبانگاری در دیگر زمینه‌ها نیز دیده می شود؛ مثلاً نوع نمایش پوست. همان طور که گفته شد در فیلم‌های گذشته یکی از مؤلفه‌ی غالب خوناشامان، سوختن در مقابل نور خورشید بود. بنابراین غالباً در شب بیرون می‌رفتند و همین خصوصیت باعث القای ترس بیشتر از این موجودات می‌گردید. مثلاً خوناشام در فیلم (شکارچی) و (من افسانه‌ام) زمانی که در مقابل نور قرار گرفتند:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اما در فیلم اول (گرگ و میش) تصریح می‌شود که خوناشامان زمانی که در مقابل نور خورشید قرار می‌گیرند پوست الماس گونه‌شان هویدا می‌شود؛ و پنهان شدن آنان از نور خورشید، نه به خاطر سوختن و نابودی در برابر نور، بلکه به خاطر آشکار نشدن تفاوتشان در مقابل مردم است. این خصوصیت نیز در زیباتر نشان دادن آنان موثر بوده است. نشان دادن پوست الماس گونه ادوارد، در دقیقه 1:9 فیلم اول (گرگ و میش) و صحنه‌ای دیگر از او در فیلم دوم (ماه نو):

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تصریح به این معنا که خوناشام شدن نوعی از کمال را دربردارد، تصریح دیگری بر زیبانگاری این موجود دارد. زمانی که ترمیم دردها، زخم‌ها، شکستگی‌ها، زشتی‌ها، ضعف‌ها و خلاصه هر آن چه نازیبا تلقی می‌شود و تبدیل آن به ابدیت، سلامتی، قدرت، سرعت و هر آن چه زیبا به نظر می‌رسد، با خوناشام شدن ممکن می‌شود. زمانی که بلا، پس از رنج و درد و زخم‌های ناشی از بارداری و زایمان به خوناشام تبدیل می‌شود، همه‌ی سختی‌ها را پشت سر می‌گذارد و با زیباتر شدن چهره و اندام، به سرانجام رسیدن زخم‌ها و دردها و با کسب استعدادها و توانایی‌های ویژه، خود را کمال یافته می‌یابد. چهره‌ی بلا، قبل از تبدیل شدن به خوناشام، در دقایق پایانی فیلم سوم (کسوف):

 

 

بلا، بعد از تبدیل شدن:

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از دیگر مؤلفه‌های زیبانگاری خوناشام در این فیلم، انتخاب و نمایش اندام شخصیت‌ها است. همان طور که گفته شد در فیلم‌های سابق غالباً خوناشامان در هیبت حیوان، مانند گرگ، در جسمی تغییر شکل یافته از حیوان و انسان، و یا در تجسم یک شیطان به تصویر کشیده شده بودند. خوناشام در فیلم‌های (دراکولا 2000)، (دراکولای برام استوکر)، (کشیش):

 

 

 

 

نشان دادن ماهیت حیوانی و شیطانی از دراکولا در فیلم‌های کلاسیک گذشته، تفاوت قابل توجه‌ی با فیلم‌های کنونی دارد. به عنوان مثال در سری فیلم‌های (گرگ و میش)، خوناشامان ماهیتی انسانی دارند. بدین معنا که چهره‌ها، اندام‌ها، رفتارها و دیگر مشخصاتشان نه تنها حیوانی نیست، بلکه گویی فرا انسانی و یا انسان برتر است. یکی دیگر از مؤلفه‌های فرا انسانی و یا انسان برتر بودن آنان، زیبایی اندام آنان است.

 

چرا که داشتن نوع خاصی از اندام، به عنوان یکی از ویژگی‌های از انسان برتر به ذهنیت جهانی القاء شده است. مثلاً « زن زیبای امروز » این گونه به تصویر کشیده می‌شود: کمر و شکمی باریک، بازوانی متناسب، سینه‌ها و باسنی به نسبتْ بزرگ، قدی بلند، پوستی سفید و پاهایی قلمی.  از مشخصه‌های « مرد خوش اندام امروز »: داشتن هیکلی ورزشی، بازوهایی ماهیچه‌ای، کمری به نسبتْ باریک، قدی بلند و چهارشانه بودن است.

 

این مشخصه‌ها با تأکید ویژه‌ای به خوناشامان این فیلم نسبت داده شده است. در مقابل از بازیگرانی با چهره‌ها و اندام‌های معمولی‌تر برای دیگر شخصیت‌ها استفاده می‌گردد. به عنوان مثال در فیلم چهارم (گرگ و میش)؛ در این تصاویر، کارلایل، در نقش یک پزشک است، اما اندامی قهرمانی دارد. بدین معنا که هیکلی ورشکارانه و اندامی قوی به او نسبت داده شده است. ادوارد و امت نیز همچون کارلایل، دارای تن قهرمانی، بازوانی ستبر و قدی بلند هستند. آلیس و ازمه، هر دو قد بلند، سفید، لاغر، کمرباریک و دارای بازوانی متناسب هستند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در نگاهی کلی به سری فیلم‌های (گرگ و میش)، تکرار و تأکید زیادی بر زیبایی ظاهری و اندام شخصیت‌های محوری داستان دیده می‌شود. این تأکیدات یا به زبان تصویر القاء می‌گردند و یا با رد و بدل شدن دیالوگ‌ها شنیده می‌شوند. مثلاً تکرار بیش از 15 بار کلمه‌هایی با مضمون (زیبایی ظاهری) دال بر این مدعاست.

 

نمونه‌ي دیگر از این تأکیدات تصویری، سعی در زیباتر نشان دادن چهره‌ی خوناشامان خوب فیلم است. همان‌طور که می‌دانید در فیلم‌برداری برای زیباتر نشان دادن سوژه و شفاف‌تر کردن صحنه، از تکنیک‌های متعددی بهره گرفته می‌شود. مثلاً فیلم‌برداری در استدیو و زیر نور پروژکتورهای متعدد؛ و یا استفاده از فیلتر‌های مخصوص.

 

در این تکنیک، فیلترهای خاص شفاف و زلال کننده بر روی دوربین قرار گرفته و با تنظیم نور، بر شفافیت هر چه بیشتر سوژه می‌افزایند. می‌توان گفت که از این تکنیک بر روی چهره‌ی خوناشامان مثبت فیلم  - خصوصاّ ادوارد قهرمان - استفاده شده بود که در دلنشین و شفاف‌تر نشان دادن چهره‌ی آنان مؤثر بوده است.

 

در نتیجه این بحث می‌توان گفت که استفاده از موضوع شیطانی ژانر وحشت سینما، در فیلمی دراماتیک و عاشقانه، حاکی از تغییر هویتی شگرف در شخصیت محوری این گونه فیلم‌ها – یعنی دراکولا - است. تغییری که می‌توان آن را تغییر هویت موجودی شیطانی به موجودی فرا انسانی و یا انسان برتر دانست. موجودی که در عین ذات شیطانی، موجودی محبوب، مطلوب و باشکوه جلوه می‌کند.

 

و در نهایت می‌توان گفت که تبدیل bad man حقیقی به good man حاکی از رخ داد فاجعه‌ای است که یکی از مهم‌ترین پیامدهای آن، جابجایی هنجارها و ناهنجارهای فطری انسان، در ذهن و روح او دارد؛ حقیقتی که ما را به کارکردهای پشت پرده و مهلک رسانه‌ها آگاه‌تر می‌کند و به صورت مفصل‌تر در مقالات بعد به آن خواهیم پرداخت.

 

به کوشش خانم راضیه سادات تنکابنی و فائزه حسين خاني

---------------------------------
پاورقی:

 

1. گرگ و میش (The Twilight Saga)‏ سری فیلم‌هایی از شرکت سامیت اینترتینمنت ( Summit Entertainment)‏ می‌باشد که بر اساس رمانی به همین نام، توسط نویسنده‌ي آمریکایی استفانی میر نوشته شده‌ است. در این فیلم بازیگرانی همچون کریستن استوارت، رابرت پتینسون و تیلور لاتنر ایفای نقش نموده‌اند.
اولین فیلم با نام گرگ و میش (The Twilight Saga) و به کارگردانی کاترین هاردویک در ۲۱ نوامبر ۲۰۰۸ اکران شد.
دومین فیلم آن با نام ماه نو new moon)  به کارگردانی کریس ویتز در ۲۰ نوامبر ۲۰۰۹ اکران شد.
سومین فیلم با نام کسوف (Eclipse)، به کارگردانی دیوید اسلید در ۳۰ ژوییه ۲۰۱۰ اکران شد.
چهارمین فیلم، گرگ و میش: سپیده‌دم (The Twilight Saga: Breaking Dawn) محصول سال ۲۰۱۲ - ۲۰۱۱ است که به کارگردانی بیل کاندون در دو قسمت ساخته شد.
2. کشیش (The Priest) به کارگردانی اسکات استوارت و بازی پل بتانی‌، کم گیگندت و کارل آربان است، که در ۱۳ آگوست ۲۰۱۰ اکران شد.
3. دراکولای برام استوکر (Bram Stoker's Dracula)‏ محصول ۱۹۹۲ به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا است. در این فیلم بازیگران برجسته‌ای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پرفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقش‌آفرینی کرده‌اند.
4. دراکولا2000 (Dracola 2000) به كارگردانی Patrick Lussier، محصول كمپاني ميرامكس، با بازی Shane West, Omar Epps, Christopher Plummer, Sean Patrick Thomas در ۲۲ دسامبر ۲۰۰۰ اکران شد.
5. آبراهام لینکلن: شکارچی خوناشام، (Lincoln :Vampire Hunter) به کارگردانی تیمور بکمامبتوف که در سال ۲۰۱۲ اکران شد. بنجامین واکر (در نقش آبراهام لینکلن)، دومنیک کوپر، آنتونی مکی، مری الیزابت وینستد و روفوس سیول می‌باشند.
6. من افسانه‌ام ( I am legend)‏ محصول ۲۰۰۷ ایالات متحده به کارگردانی فرانسیس لارنس و با

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی