فرقه ی وهابیتِ تکفیری را بیشتر بشناسیم/ 3

تبيين: پيرامون زندگانى، تحصيلات، اساتيد، مسافرت ها و آراء و پندارهاى محمد بن عبدالوهاب و نقش استعمار و جهان اسلام، فرقه‌سازی‌ها، مبارزه غرب مسیحی با مسلمانان و جنگ‌های صلیبی، استعمار انگلستان در جزیرة العرب، اتحاد تاریخی محمد بن عبد الوهاب درقسمت هاي اول و دوم  توضيحات مفصلى ارائه شد.

اما در باره اين كه آيا محمدبن عبدالوهاب تحت تأثير استعمارگران و اجانب، آراء و پندارهاى خود را مطرح كرده است يا خير؟ بحث هاى مختلفى مطرح است.

در اين زمينه دو كتاب يكى با عنوان فارسى «خاطرات مستر هِمفر، هِمفرى» و ديگرى با عنوان «تاريخ آل سعود» از فردى به نام مستعار «ناصر السعيد» موجود مى باشند. اينك به بررسى و نقد كتاب ها مى پردازيم: در كتابى كه با عنوان «مذكّرات هِمفر ـ همفرى» براى نخستين بار در بيروت، توسط مترجم ناشناس لبنانى(مخفّف د. ج، ح) از زبان فرانسوى(بدون اشاره به زبان اصلى/ انگليسى) به عربى ترجمه و در مجموعه اى منتشر نمود؟! (ترجمه فارسى آن نيز مكرر در ايران چاپ شده است) سخنانى آمده است كه از جمله محمدبن عبدالوهاب و محمد بن سعود را متهم به ارتباط با انگلستان مى كند!؟. سخنان ديگرى هم در آن كتاب آمده كه به دليل اهميت آن، مرورى كامل به مطالب كتاب نموده و در پايان آن را نقد مى كنيم:

فصل اول:

مستر همفرى (Mr.Humphrey) مى نويسد: «مدت ها بود كه دولت بريتانياى كبير، به موضوع نگهدارى مستعمرات و پابرجايى امپراتورى بزرگ خود مى انديشيد; اكنون وسعت اين امپراطورى تا بدان جا رسيده كه منظره طلوع و غروب خورشيد را در درياهاى آن مى توان ديد، با اين همه، جزيره بريتانيا در مقايسه با مستعمرات بي شمارش، مانند سرزمين هاى هند، چين، كشورهاى خاورميانه و نقاط ديگر، بسيار كوچك به نظر مى رسد. از سوى ديگر، استعمار بريتانيا در همه اين سرزمين ها يكسان نيست. در بعضى ممالك ظاهراً اداره امور در دست مردم آن جاست، اما سياست فعال مستعراتى به صورت كامل، در آن نقاط انجام مى شود و چيزى نمانده كه استقلال ظاهرى اين كشورها، نيز نابود شود و از هر جهت تابع بريتانيا گردند. بنابراين بر ما لازم است كه در چگونگى اداره مستعمرات خود دوباره انديشه كنيم و مخصوصاً به دو نكته توجه لازم را مبذول نماييم:

1ـ اتخاذ تدابيرى به منظور تحكيم نفوذ دولت امپراطورى بريتانيا، در مناطقى كه اكنون به صورت كامل مستعمر اين كشورند.

2ـ تنظيم برنامه هايى براى به چنگ آوردن و در اختيار گرفتن سرزمين هائي كه هنوز كاملا در دام استعمار نيفتاده اند.

وزارت مستعمرات انگليس براى اجراى برنامه هاى ذکر شده، احساس ضرورت مى كرد تا به هر يك از اين مناطق (مستعمره يا نيمه مستعمره) هيأت هايى براى جاسوسى و كسب اطلاعات لازم گسيل دارد.

خوشبختانه مرا (همفرى) هم كه از ابتداى اشتغالم در وزارت مستعمرات وظيفه خود را به خوبى انجام داده ام و مخصوصاً در مأموريت رسيدگى به امور «كمپانى هند شرقى» كه ظاهراً مسئله اى بازرگانى و در واقع جاسوسى بود، به سبب خوش خدمتي هايم، موقعيت خوبى داشتم، مأموريت پيدا كردم. در آن زمان دولت انگليس خيالش از هندوستان آسوده بود، زيرا كشمكش هاى قومى و نژادى و دينى و فرهنگى فرصت شورش عليه سيطره و نفوذ انگليس نمى داد...

ما با وجودى كه با بيمار ديگر يعنى دولت عثمانى، چندين قرارداد به سود خود امضا كرده بوديم، اما پيش بينى كارشناسان وزارت مستعمرات آن بود كه اين امپراطورى در كمتر از يك قرن به كلى سقوط خواهد كرد.

ما هم چنين با دولت ايران، قراردادهاى سرى متعددى امضا كرده بوديم و مأموران ما در ممالك اسلامى زير نفوذ عثماني ها و در ايران، همچنان به كار خود سرگرم بودند و با اين كه در راه هدف هاى دولت انگليس، موفقيت هايى به دست آورده بودند و در ترويج فساد ادارى و رشوه خوارى و تهيه وسايل خوش گذرانى پادشاهان با زيبا رويان تا حدودى بنيان اين حكومت ها را بيش از پيش متزلزل ساخته بودند، اما به دلايلى كه اشاره خواهيم كرد، از نتايج ضعفِ حكومت هاى عثمانى و ايران به سود خود، چندان مطمئن نبوديم،

مهم ترين دلايل عبارت بودند از:

1ـ نفوذ معنوى اسلام در مردم اين نواحى كه از نيرومندى و ثبات كامل برخوردار بود و مى توان گفت: يك مسلمان عادى از نظر مبانى اعتقادى، با يك كشيش مسيحى رقابت مى كرد. اينان به هيچ عنوانى دست از دين بر نمى داشتند. در بين مسلمانان، پيروان مذهب تشيع كه در سرزمين ايران سكونت داشتند از جهت عقيده و ايمان استوارتر و طبعاً خطرناك ترند[!].

2ـ دين اسلام بنا بر سوابق تاريخى، دين زندگى و آزادى است و پيروان راستين اسلام به آسانى، تن به اسارت و بندگى نمى دهند. غرور عظمت هاى گذشته به گونه اى بر وجودشان حاكم است كه حتى در اين دوران ناتوانى و سستى هم دست از آن برنمى دارند و حكومت هاى مسلمانان در عثمانى و ايران نيز عليرغم اختلاف هاى اعتقادى از دورانديشى و هوش يارى بالايى برخوردار بودند، اگر چه در نهايت ضعف قرار داشتند.. .

3ـ علماى اسلام نيز سبب نگرانى ما بودند، مفتيان سنى مذهب و مراجع تشيع در مصر و عراق و ايران هر كدام مانع بزرگى در برابر مقاصد استعمار ما جلوه گرى مى كردند... اگر چه اهل سنت به اندازه شيعيان، از علماى خود وحشت نداشتند و مى بينيم كه در قلمرو عثمانى ها، ميان سلطان و شيخ الإسلام، هميشه روابط حسنه برقرار بوده و نفوذ معنوى علما تقريباً به نفوذ سياسى حكّام پهلو مى زده است. اما در مناطق شيعه نشين، مردم به علماى خود، بيشتر از پادشاهان علاقه مند بودند... و اين باعث نگرانى ما بود، اگرچه نوميدى به دل راه نمى دهيم، زيرا از روحيه خوب و صبر و شكيبايى بسيار بهره منديم... اگر حاصل تلاش و زحمت ما، در آينده اى بسيار دور نتيجه بدهد. مسيحيت پس از سيصد سال (با زحمت زياد و شهادت عيسى[!]) به نتيجه رسيد و عالم گير شد. و... من در كتاب «به سوى ملكوت مسيح» نتايج يك كنفرانس مركب از نمايندگان عالى رتبه بريتانيا، فرانسه و روسيه را آورده ام.

فصل دوم:

در سال 1710 ميلادى، وزارت مستعمرات انگلستان مرا مأمور جاسوسى به كشورهاى مصر، عراق، ايران، جزيرة العرب (حجاز) و قسطنطنيه (مركز خلافت عثمانى) نمود.

مأموريت من، جمع آورى اطلاعات كافى به منظور جستجوى راههاى درهم شكستن مسلمانان و نفوذ استعمارى در ممالك اسلامى بود. همزمان با من، نه نفر [جاسوس] ديگر، از بهترين و كارآمدترين مأموران وزارت مستعمرات، در ممالك اسلامى، اين گونه مأموريت ها را بر عهده داشتند. اعتبار مالى كافى و نقشه هاى دقيق و اطلاعات دست اول را در اختيار داشتند. در موقع خداحافظى معاون وزارت مستعمرات با جمله اى ما را بدرقه كرد كه فراموش نشدنى است، او گفت: «موفقيت شما سرنوشت آينده ما را تعيين خواهد كرد، پس هر چه در توان داريد، به كار بنديد تا موفق شويد.» من در حالي كه از مأموريت خود خوشحال بودم، با كشتى به مقصد استانبول عزيمت كردم... پس از مدتى اقامت، مشغول آموختن زبان تركى و عربى شدم، به طورى كه بتوانم مانند مردم ترك و عرب زبان صحبت كنم. نام «محمد» را براى خودم انتخاب كردم و خيلى چيزها آموختم... دنبال انجام مأموريت بودم.

فصل سوم:

پس از مدت دو سال، به لندن فرا خوانده شديم (بدبختى فقط پنج نفر بازگشتند و از چهار نفر ديگر، يكى در مصر مسلمان! شده بود و البته سرّى را فاش نكرده بود و يك نفر روسى هم وقتى به روسيه رسيد، از مأموريت فاصله گرفته، يك نفر ديگر هم در عراق (شهر عمّاره نزديك بغداد) به بيمارى وبا فوت كرده و از سرنوشت چهارمى در صنعا (يمن) هم خبرى نبود.)

پس از ارائه گزارش مورد تشويق قرار گرفتم و دو نفر به نام هاى جورج بلكود (G.Belcoude) و هنرى فانس (H.fanse) بهتر از من كار كرده بودند. پس از گرفتن دستور العمل جديد (سپرى شدن شش ماه در لندن و ازدواج با دختر عمه ام) كه رفتن به عراق بود، حركت كردم. در مأموريت جديد وارد بصره شدم. دو جناح مهم شيعه و سنى، ايرانى و عرب در اينجا زندگى مى كنند. اين نخستين بار بود كه با تشيّع و ايراني ها آشنا مى شدم. شيعيان محبّان «على بن ابى طالب)]ع [»، داماد و پسر عموى پيامبر ]ص [ هستند و او را جانشين پيامبر[ص]  مى دانند و بر اين باورند كه «محمد» به نص صريح، «على» را به جانشينى برگزيده و يازده تن از فرزندانن ذكورش، يكى پس از ديگرى امام و جانشين بر حق پيامبرند... .

اهل سنت مى گويند: ابوبكر و عمر و عثمان بنابررأى مسلمين، براى تصدى أمر خلافت، از على[ع] شايسته تر بوده اند. از اين رو در انتخاب ايشان، دستور پيامبر[ص] را از ياد برده و مستقلاً اقدام كردند... .

يادم هست در وزارت مستعمرات، موضوع اختلاف شيعه و سنى(در باره جانشينى پيامبر و پيشواى مسلمانان) را مطرح كردم و گفتم: «اگر مسلمانان عاقلانه رفتار مى كردند و معنى زندگى را مى دانستند، اختلاف ها را رها مى كردند.» ناگهان رئيس جلسه سخنم را قطع كرد و گفت: «تو بايد آتش اختلاف را بين مسلمانان دامن بزنى، نه اينكه آنان را به وحدت كلمه دعوت كنى...» همفر، تو مى دانى كه جنگ و اختلاف براى انسان ها طبيعى و در پنج مقوله وجود دارد: اختلافات نژادى (سياه و سفيد و...)، قبيله اى، ارضى، قومى و دينى.

فصل چهارم:

در بصره در مغازه نجارى «عبدالرضا» كه اصلاً ايرانى شيعه و خراسانى بود، مشغول كار شدم و سعى كردم زبان فارسى را هم ياد بگيرم.

در نجارى با جوانى به نام «محمدبن عبدالوهاب» كه در لباس طلاب علوم دينى و بسيار جاه طلب، بلند پرواز و عصبى مزاج و متنفر از حكومت عثمانى بود، آشنا شدم. از رفت و آمد، او كه سنى مذهب بود با عبدالرضا كه شيعه بود در شگفت بودم، ولى بعداً متوجه شدم كه هر دو دشمن خلافت تركان عثمانى هستند. پس از مدتى بيشتر با «محمد» آشنا شدم. او به تمام معنى آزاد انديش بود و به مذاهب اربعه (حنفى، شافعى، حنبلى، و مالكى) نيز چندان پابند نبود و مى گفت: آن چه خدا در قرآن فرموده ما را كفايت مى كند. پيروى اجبارى مردم و علماى سنى از مذاهب اربعه باعث جمود فكرى آنها شده است در حاليكه شيعيان قايل به اجتهاد و باز بودن باب علم و در نتيجه، رشد و تحول فقه شيعه و تجديد فهم قرآن و سنت و هماهنگى با شرايط زمان مى باشند و پيش بينى مى كنم در آينده شيعيان بر سُنيان غالب خواهند شد.

«محمد بن عبدالوهاب» شخصاً مطالعاتى در قرآن و حديث داشت و براى حرفهاى خودش از آراء ابوبكر و عمر شواهدى مى آورد و مى گف: پيامبر خدا"صلّى الله عليه وآله" تنها كتاب و سنت را به عنوان اصول تغييرناپذير براى ما باقى گذاشته، ولى هرگز نگفته كه صحابه و علماى دينى هر چه گفتند، بايد پيروى شود. پس بر ما واجب است كه پيروى از كتاب و سنت را وجهه همت قرار دهيم، هر چند علما و پيشوايان مذهب رأى ديگرى داشته باشند.

روزى بين يكى از علماى شيعه كه از ايران آمده بود به نام «شيخ جواد قمى» و «محمدبن عبدالوهاب» بحث در باره شيعه و سنى شروع شد و به تندى و ناراحتى انجاميد... ولى من خيلى خوشحال بودم و استفاده بردم، پس از مدتى آشنايى بيشتر با محمدبن عبدالوهاب، به نتيجه رسيدم كه اين فرد، براى اجراى مقاصد بريتانيا در منطقه شخص توانمندى مى باشد.

روح بلندپروازى، غرور، جاه طلبى و دشمنى با علما و مراجع اسلام، خودكامگى تا جايى كه خلفاى راشدين را هم مورد انتقاد قرار مى داد. برداشت او از قرآن و سنت(حديث) كه تفاوت با واقعيت تاريخى داشت، بزرگترين نقطه ضعف او بود كه مى توانست مورد استفاده قرار گيرد[!؟]. او مى گفت: من از ابوحنيفه بيشتر مى دانم و نصف كتاب «صحيح بخارى» بيهوده و چرند است. از اين مرحله من با محمدبن عبدالوهاب گرم گرفتم و پيوسته در گوش او مى خواندم كه: خداوند تو را از موهبت نبوغ و قريحه اى بهره مند ساخته كه به مراتب از على[ع] و عمر بيشتر است و اميدوارم تحولى كه در دين اسلام پديد خواهد آمد به دست تو باشد، تو اميد اسلام و نجات دهنده آن از انحطاط و سقوط خواهى بود.

نقشه من اين بود كه به هر ترتيبى شده، او را در دام وزارت مستعمرات انگليس بيندازم. بحث هاى مختلفى در باره جهاد، مُتعه (به جهت تحريك غريزه جنسى او و اين كه چرا با همه فوايدى كه متعه دارد، عمر آن را حرام اعلام كرد؟)، حرام بودن شراب و می گسارى (اختلاف حكم دين هاى آسمانى اسلام و مسيحيت در باره آن) نماز و روزه و بحث در خوب بودن آن و... با او صورت دادم. او در پاسخ سؤالات گاهى عصبانى مى شد و مى گفت: تو مى خواهى، مرا از دين خارج سازى!؟: [همفر مدعى مى شود، با كمكِ زنى روسپى(فاحشه) وابسته به وزارت مستعمرات در بصره موفق شده اند كه هم به محمدبن عبدالوهاب شراب بخورانند و هم او را وادار به ازدواج موقت نمايد و حتى او نماز را گاهى ترك مى كرده است].

روزى سخن را در باره شخصيت و مقام پيامبر]ص [ شروع كردم ولى او تمايلى نشان نداد... بالأخره موفق شدم دوستى خودم را با او جدى تر كنم و به او تعهد بدهم كه تا آخر عمر از يك ديگر جدا نشويم و رفاقت ادامه داشته باشد و او قبول كرد. گزارش اين وقايع را به طور كامل و منظّم به وزارت مستعمرات انگلستان مى فرستادم و پاسخ هاى وزارت خانه نيز تشويق كننده و اميدواركننده بود!

به محمدبن عبدالوهاب وعده و مژده هاى زيادى مى دادم. يك بار نيز به دروغ (خوابى را ساخته و پرداخته نموده) به او گفتم: «كه در خواب ديدم كه پيامبر[ص] در يك جمعى از علما، پس از ديدن چهره نورانى تو، با احترام به تو فرمودند: كه اى هم نام من، تو وارث علم و جانشين من در اداره شئون دين و دنياى مسلمانان هستى..بيم به دل راه نده» او پس از شنيدن اين داستان نزديك بود، پرواز كند و احساس كردم كه آمادگى او براى اظهار سخنان و آراء و پندارهايش بيشتر شده است... .

فصل پنجم:

از وزارت مستعمرات دستورى رسيد، مبنى بر اين كه فوراً به عراق (شهرهاى مقدس كربلا و نجف) رفته گزارش كاملى از تحولات و زندگى مردم به ويژه مسائل دينى و مذهبى و وضع علما و افكار آنان تهيه كنم. لذا با «محمدبن عبدالوهاب» خدا حافظى كردم و او را نيز تشويق به مسافرت به ايران و ديدار از شهرهاى اصفهان و شيراز كردم (او را از مسافرت به تركيه كه خواهان آن بود، منع كردم، چون با روحيه او كه تند مزاج بود، سازگار نبود و خطر ديدار با علماى متعصب اهل سنت و پنبه شدن كارهايم مى رفت).... و قرار گذاشتيم هر كدام زودتر برگشتيم، حتماً به مغازه «عبدالرضا» مراجعت كنيم و باز همديگر را ملاقات نماييم... .

فصل ششم:

به لندن فرا خوانده شدم، پس از ملاقات با مسئولان مربوطه و ارائه گزارش ها، خيلى خوش حال شدند و گزارش هاى رسيده «صفيّه» نيز مثبت بودن عملكرد مرا تاييد مى كرد. متوجه شدم براى حفظ و مراقبت من مأموران ويژه اى اعزام شده و دائماً مرا حفاظت مى كنند. در ملاقات با وزير مستعمرات، او مرا خيلى ستود و از مهارتم در نفوذ و تسلط بر «شيخ محمدبن عبدالوهاب»، فوق العاده خوشنود بود.

نگرانى خودم را در مورد بى خبرى از سرنوشت محمد (مسافرت او به اصفهان) گفتم، ولى وزير اعلام كرد، نگران نباش، مأموران مخفى ما او را زير نظر دارند و به شيراز نيز مسافرت كرده است و مأمورى به نام «عبدالكريم» همراه او و زنى به نام «آسيه» را براى او صيغه كرده است! خلاصه ما چهار نفر: عبدالكريم، صفيه، آسيه و نويسنده (همفر)، محمدبن عبدالوهاب را براى قبول مسئوليت هاى آينده تربيت مى كرديم.

آماده مأموريت جديد شدم، معاون وزير مرا به اتاق ويژه اى برد، در اتاق در اطراف ميز، ده نفر نشسته بودند، خيلى تعجب كردم زيرا افراد عبارت بودند: 1ـ فردى شبيه امپراطورى عثمانى 2ـ فردى شبيه شيخ الاسلام عثمانى 3ـ فردى شبيه پادشاه ايران 4ـ فردى شبيه عالم شيعى مذهب در دربار ايران 5ـ فردى شبيه مرجع تقليد شيعيان نجف و چند منشى و مترجم.

معاون شروع به صحبت كرد و گفت: اين پنج نفر در شكل و قالب شخصيت اصلى، به صورت بدلى در آمده به افكار و ايده هاى خود، چنانچه مأموران ما گزارش داده اند مسلط هستند و اگر مي خواهى از آن ها سؤال كن تا متوجه شوى! و من پرسش هايى كردم و آن ها 70% واقعى پاسخ مى دادند! معاون در پايان، كتابى كه حدود 1000 صفحه داشت، به من داد كه در آن حجم زيادى از گزارش های مأموران بريتانيا در سراسر جهان همراه با رهنمودها، راه حل ها و دستورالعمل هاى لازم براى هر منطقه و كشور آمده بود، پس از مطالعه سه هفته اى آن را مسترد كردم. كتاب دومى را دريافت و پس از مطالعه اطلاعات مذهبى و آداب و رسوم آن ها و همين طور نقاط قوت و امتيازاتى كه مسلمانان (شيعه و سنى) و كشورهاى مختلف با گرايش ها و عقيده هاى مسلمانان و كشورهاى خاورميانه دارا هستند، آمده بود را مطالعه كردم نام اصلى كتاب «چگونه اسلام را نابود كنيم؟!» بود، معاون وزير گفت: نبايد زياد عجله كرد، طرح هاى ما تا يك قرن آينده جواب مناسب را مى دهد.

[تأسيس دولت اشغال گر اسرائيل و تسلط وهابيان و آل سعود در حجاز، مركز جهان اسلام و پايگاه وحى، نتيجه طرح هاى دراز مدت استعمار انگلستان است ].

فصل هفتم:

آماده برگشت شده بودم، هنگام خداحافظى معاون وزير طرح 14 ماده اى را به من نشان داد كه در آن به مواردى مانند همكارى گسترده با امپراتورى روسيه به منظور نفوذ و تسلط بر مناطق مسلمان نشين ـ همكارى با پادشاهان فرانسه ـ دامن زدن به اختلافات بين عثمانى و ايران ـ واگذارى بخشى از سرزمين هاى مسلمان نشين به يهوديان و مسيحيان و زرتشتيان و... تجزيه دولت ايران ـ تبليغ عقايد و مذاهب ساختگى و مَن درآوردى[شيخيه، بابيه، بهائيت، قاديانيه،...] در مناطق اسلامى با برنامه ريزى منظم و... اشاعه فساد و فحشاء در بين مسلمانان ـ حمايت از فرماندهان فاسد و نالايق ـ كوشش در فعاليت جاسوسى در مناطق اسلامى - و.. اشاره شده بود.

خلاصه دستور مأموريت جديد ابلاغ شد كه آن منحصراً آماده «ساختن محمدبن عبدالوهاب» براى اظهار دعوت به دين نوظهور بود...

در دستورالعمل جديد برنامه 6 ماده اى نوشته شده بوده كه ذكر مى كنم:

1ـ تكفير مسلمانانى كه به عقيده و مذهب او نپيوندند و جايز دانستن قتل و كشتن و غارت و تجاوز به نواميس آن ها و... .

2ـ در صورت امكان، انهدام بناى كعبه به بهانه محو آثار بت پرستى و جلوگيرى از انجام فريضه حج و... .

3ـ تشويق قبايل عرب به ياغي گرى و مخالفت با خلافت عثمانى و... .

4ـ ويران ساختن مقبره ها و زيارت گاه هاى مسلمين در مكه و مدينه و عراق به بهانه شرك، بدعت و... .

5ـ گسترش ناامنى، فتنه و آشوب و هرج و مرج در بلاد اسلامى.

6ـ چاپ و انتشار قرآن جديدى با كم و زياد كردن آيات و سوره ها و...

معاون وزير با تحويل دادن اين دستورالعمل مژده مى داد كه «محمد بن عبدالوهاب» قادر خواهد بود با كمك مأموران ما به چنين موفقيتى دست پيدا كند، مگر محمد بن عبدالله [ص] مردى تنها نبود كه توانست انقلاب خانمان سوزى! را بر پا كند..

پس از رسيدن به بصره و ديدن ياداشت «محمد بن عبدالوهاب» كه نشانى خودش در نجد را نوشته بود، فوراً به سمت آن جا حركت كردم. پس از ملاقات با او قرار شد، خودم را با نام «عبدالله» بعنوان برده او معرفى كنم. مدت دو سال در نجد دائماً با او بودم و مقدمات دعوت(قيام) او را آماده كردم و بالأخره در سال 1143 هجرى، تصميم جدى خود را اعلام كرد و كم كم طرف داران او جمع شدند و نامه اى به سران قبايل فرستاده شد، ولى بعضاً مخالفت هايى هم ديده مى شد، ولى مقاومت مى كرديم، جاسوسانى در بين مخالفان شيخ مى فرستاديم و از برنامه ها و تصميمات آن ها، ما را آگاه مى كردند. حتى برنامه كشتن شيخ را داشتند ولى آن را ناكام گذاشتيم.

كم كم شيخ محمد به من قول داد كه برنامه 6 ماده اى وزارت مستعمرات را اجرا كند،

ولى دو مورد را قبول نمى كرد: يكى، انهدام كعبه هنگام تصرف آن جا و ديگرى، آماده ساختن قرآن جديد.

پس از چند سال كه از پيشرفت برنامه ها گذشت، وزارت مستعمرات انگلستان تصميم سياسى خود را اعلام كرد و آن، مطرح كردن شخصى بود به نام «محمدبن سعود» كه حاضر است با «محمدبن عبدالوهاب» اتحاد برقرار كند. نماينده محرمانه اى به منطقه آمد و ضمن تشريح برنامه و طرح هاى آينده اعلام نمود، حل و فصل امور دينى و مذهبى با رهبرى و هدايت «محمدبن عبدالوهاب» و مسئوليت سياسى و نظامى با «محمد بن سعود» مى باشد. پس از مدتى موفق شدند، شهر «درعيّه» را فتح كنند و اختلافات جزئى كه پيش مى آيد به كمك ما حل مى شد...» [همفر / همفرى، خاطرات همفر، جاسوس انگليسى در ممالك اسلامى، سوم، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1377. تاريخ اتمام ترجمه عربى 2/1/1973 م مى باشد].

                                            *                         *                            *

كتاب ديگر، «تاريخ آل سعود» است كه توسط فردى به نام (مستعار) ناصر السعيد، در 1040 صفحه به عربى چاپ و منتشر و افشاگرى در مورد وهابيان را از جهت انتساب «يهودی گرى» به اجداد محمد بن عبدالوهاب و خاندان سعودى ارايه داده است.

مؤلف مى نويسد: «در مكتبه [كتابخانه] استانبول جزوه اى موجود است كه در سال 1234 هـ / 1818 م چاپ شده و روشن مى سازد كه مردى به نام «سليمان القرقوزى اليهودى» جدّ محمدبن عبدالوهاب بوده و ماجراى چگونگى مسلمان شدن او را ذكر مى كند.

محمدبن سعود، خويشاوند محمدبن عبدالوهاب و نخستين هم پيمان او نيز يهودى و هدفشان خراب كردن اسلام از داخل اسلام بوده است. نويسنده براى تأكيد سخنان خود شواهدى هم ارائه مى دهد و مى نويسد: «محمدبن عبدالوهاب هنگامى نيرو و نفوذ يافت كه با يهوديان نجران در يمن اتحاد برقرار و درخواست كمك مالى از آنان نمود و سپس آنان را بر ضد مردم نجران بر انگيخت»

مؤلف با ارائه تصاوير و اسناد فراوان پيدايش فرقه وهابيان و حكومت آل سعود را در خدمت يهود و صهيونيزم بين الملل [دشمنان واقعى اسلام و مسلمانان] مى داند... .[ناصر السعيد; تاريخ آل سعود، الجزء الاول، بيروت: منشورات اتحاد شعب الجزيرة العربية، 1979م].

يادآورى مى شود: اين كتاب توسط ابوميثم با عنوان « از كجا تا به كجا؟ (خاندان سعودى را بهتر بشناسيم)» ترجمه و مؤسسه تحقيقاتى الغدير در سال 1360 آن را منتشر كرده است.

نقد «خاطرات همفرى»:

از مطالعه و بررسى محتواى اين كتاب، ابهامات و نشان هايى به دست مى آيد كه نشان گر بى بنيادى و ساختگى بودن مطالب آنست [اگر چه بسيارى از مطالبى كه از وضعيت كشورهاى اسلامى و سياست هاى استعمارى انگلستان آمده است واقعى مى باشد].

1ـ كتاب به وسيله نويسنده، ناشر و مترجم ناشناس لبنانى [ با مخفّف د. ج. ح ] به زبان عربى چاپ و منتشر شده كه مدعى است آنرا از متن فرانسه گرفته، ولى از منبع اصلى و زبان آن [ انگليسى ] سخن به ميان نياورده و سندى ارائه نداده است؟! [ در مقدمه ترجمه انگليسى اين كتاب كه در بمبئى پاكستان چاپ شده آمده است: «در خلال جنگ جهانى دوم، آلماني ها خاطرات مستر همفر را به صورت يك مجموعه دنباله دار در مجله اشپيگل منتشر كردند و در اين مجموعه كه با عنوان اعترافات همفر چاپ مى شد، از چهره امپرياليسم استعمارگر انگليس پرده برداشتند. پس از جنگ جهانى دوم، يك مجله فرانسوى، ترجمه فرانسه اين خاطرات را منتشر نمود، سپس دانشجويى لبنانى آن را به عربى بازگرداند و در بيروت منتشر كرد. بر گرفته از مقدمه كتاب دست هاى ناپيدا(خاطرات مستر هِمفر) ترجمه احسان قرنى، نشر گلستان كوثر، تهران، 1376].

2ـ تاريخ مسافرت هاى محمد بن عبدالوهاب درست روشن نيست، ولى در هنگام مأموريت ادعايى نويسنده (همفرى) در بصره، بيش از ده تا دوازده سال از عمر او (محمد بن عبدالوهاب) نگذشته بوده و اساساً چگونه ممكن است، در اين سن و سال به دو زبان خارجى (فارسى و تركى) مسلط و هم در انديشه هاى خود پخته و بلند پرواز باشد و هم خود را از ابوحنيفه خوش فهم تر و هم در فهم قرآن خود را مجتهد بداند و هم زنى را به متعه (ازدواج موقت) گرفته باشد؟!.

3ـ علي رغم راست بودن بعضى از مطالب مانند نقشه استعمار در علاقه مند ساختن مردم كشورها به دين و فرهنگ پيش از اسلام كشورهايشان كه ديپلماسى غربى آنرا كتمان نكرده و ايجاد اختلاف بين گروه ها و فرقه هاى اسلامى و...، ولى در نقل سرگذشت محمدبن عبدالوهاب و كارهاى او به مواردى بر مى خوريم كه سيره نويسان او نگفته اند، مثلاً همفرى درنگ ابن عبدالوهاب در اصفهان را در حدود سال 1130 هـ / 1717 م مى داند، در حالي كه طبق ديگر نوشته ها، وى به سال 1148 هـ / 1736 م به اصفهان مسافرت كرده است!. بنابر اين تا دست يابى بر اسناد و مدارك متقن تاريخى نمى توان همه اين گزارش را تأييد كرد و البته تكذيب هم نمى توان كرد، بهترين راه مطالعه اسناد و مدارك وزارت امور خارجه انگلستان است!.

4ـ در هيچ يك از منابع و مدارك وهابيان، تا كنون اشاره اى به نوشته همفرى نشده و لازم است وهابيان و طرف داران آنان جهت روشن شدن اتهام به جاسوسى و دخالت استعمارگران بيگانه مانند انگلستان در تأسيس و حمايت از فرقه وهّابى ها، عكس العمل نشان بدهند.! در كتاب «كتب حذّر منها العلماء» تاليف مشهور بن حسن آل سلمان (2 جلد) فقط از «مذاكرات همفر» نام برده و شديداً به مطالب نويسنده كتاب حمله شده است. با توجه به گرايش نويسنده به وهابيت، اولاً با اين كار، اعتراف به وجود خارجى به نام «همفرى» كرده و آن چه كه شايع است كه خاطرات او تخيل و رمان مى باشد را مردود دانسته و ثانياً يادداشت هاى او را هم واقعى مى داند. منتهی طرف داران وهابيت از خواندن آن پرهيز مى دهد! [آل سلمان، مشهور بن حسن، كتب حذر منها العلماء، الرياض; دارالصميمى للنشر و التوزيع، 1415 هـ.].

نقد كتاب «ناصر السعيد»:

اگر چه كتاب « تاريخ آل سعود» نوشته ناصر السعيد بيش از خاطرات همفرى قابل اعتماد وتفكر مى باشد ولى به دليل مستند نبودن و نامنظم بودن، چندان قابل اعتنا و تمسك نمى باشد، فقط بنيان گذاران فرقه وهابيان را متهم به «يهودی گرى» و در خدمت «دشمنان» مى كند.

لازم به ذكر است كه واكنش وهابيان سعودى در باره كتاب و نويسنده آن بسيار تند و خشن بوده است، به طورى كه گفته مى شود با پرداخت رشوه كلان، مؤلف در يكى از كشورهاى عربى (ظاهراً اردن) ربوده و به عربستان منتقل و تحت شديدترين شكنجه ها كشته مى شود، ضمناً گفته مى شود نويسنده كتاب (ناصر السعيد) به انقلاب اسلامى ايران و امام خمينى(ره) علاقه زيادى داشته است. يادآورى مى كنم در «نقد خاطرات همفرى» و «السعيد» از كتاب ايران و جهان اسلام، پژوهش هايى تاريخى پيرامون چهره ها، انديشه ها و جنبش ها; اول، مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1368 تأليف مرحوم دكتر عبدالهادى حايرى استفاده شده است.

پايان.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی