نظام سلطه در سراشيبي تند سقوط
مقدمه
با ورق زدن دفتر تاريخ از ابتدا تاکنون، مي توان با تحليلي دقيق و روشن به چگونگي فراز و نشيب قدرت هاي سلطه گر آشنا شد. و اگر حوادث تاريخ را به ديده ي عبرت و عبور بنگريم، آن گونه که قرآن حکيم به ما مي آموزد «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ» ، مطمئنّاً به اين نتيجه خواهيم رسيد که پايه هاي قدرت، اگر بر سلطه گري بنا نهاده شده باشد، هرگز دوام نخواهد داشت و در نهايت سقوط خواهد کرد؛ «أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ في نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»
از طرفي، وقتي تبعاتِ حوادث و جرياناتِ پس از قرون وسطي را بر اساس واقعيت هاي امروز مي سنجيم، مستضعفين و منتظران دنيا بايد چشم اميدشان را بگشايند که خداوند عليم فرمود: «وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» . به همين خاطر آن چه صاحب قلم را به نوشتن چند خطي رهنمون شد، چرايي و چگونگي سقوط نظام سلطه است. هرچند سفره ي انديشه، تحليل و قلم فرسايي در اين موضوع، گسترانيده شده است و مي توان آن را از زواياي گوناگوني بررسي کرد و قلم را به رشته ي تحرير درآورد، اما سهمِ اين نوشتار در روشن گري و اميد به مؤمنين، بررسي افول نظام سلطه در آينده ي نزديک بر اساسِ تحليلِ تاريخي آن مي باشد.
از ظهور اسلام ( 612م) تاآغاز رنسانس (1300م)
قدرت هاي ممالک شرق و غرب، پس از ظهور آخرين دين الهي در سال 612م در جزيرة العرب، بر مردمي که جاهليتِ آنان، زبان زد خاص و عام بود، کم کم خود را در پسِ جرياني نوظهور و قدرت مند ديدند. چراکه سير روزافزون پيشرفت و تحوّلِ فکري و اعتقادي آن مردم، که بر اساس تعاليم ناب الهي ، رهبري و استقامت مؤمنين استوار بود، آنان را متحير بلکه ضعيف و ناتوان کرده بود که شاهد آن در پاک سازي جزيرة العرب از مشرکين ، يهوديان و مسيحيان در تاريخ صدر اسلام و پس از آن بوده ايم. ازين رو براي تضعيف مسلمانان چه از نظر اعتقادي و چه از نظر نظامي، تا به امروز از هيچ رهگذري دريغ نکردند و بهترين حربه را براي درهم شکستن اتحاد مسلمين، منحرف کردن و دست برداشتن آنان از تعاليم و اصول آشکار اسلام دانستند. به همين خاطر، شيطان، پس از آخرين فريادش در روز غدير که روز اکمال دين الهي و اتمام نعمت بود، تمام قدرت و نيروهاي خود را در انحراف مسلمين از اين مسئله به کار گرفت .
از طرف ديگر، قدرت هاي سلطه گر که هماره در پي نفوذ به قلمرو پاک دين اسلام بودند، با غنيمت شمردن فرصت به دست آمده، اين اختلاف را بهترين نقطه ي پيروزي خود دانسته و با شيوع آن، ميان مسلمانان، توانستند گروه-هايي ذيل دو فرقه ي شيعه و اهل تسنّن در طول تاريخ ايجاد کنند، که نتيجه ي آن، جنگ هايي است که پس از رحلت رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله در سرزمين اسلام در ميان مسلمين به وقوع پيوست. همچنين از نتايج سوء آن مي توان، به دست گرفتن قدرت و پرچم اسلام، توسط حکومت هاي غاصب و جاهل، يعني امويان از سال ۶۶۱ م تا ۷۵۰ م و عباسيان از سال ۷۵۰ م تا ۱۲۵۸ م و نيز عثمانيان از سال ۱۲۹۹م تا ۱۹۲۲م، اشاره کرد که پيامد اين حکومت ها، انحراف بسياري از مسلمانان از مسير حقّ و نجات ، بوده است.
چون هماره سلطه با فتنه گري و نفاق، درهم آميخته شده است، به همين خاطر، اختلاف افکني دشمنان تا به امروز ادامه پيدا کرده و تا مؤمنين دست از اصولِ اسلام برنداشته و تابع آيين آنان نشوند، هرگز راضي نخواهند شد؛ « وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ » اما مؤمنين واقعي که گوش به فرمان امامِ زمانِ خود هستند، جوابي دندان شکن خواهند داد و خواهند گفت: «قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الهُدَى» .
از رنسانس تا انقلاب اسلامي ايران
اما آن چه اهميت دارد اين است که، در پايان قرون وسطي، دوره اي که حاکميت جهان با دو امپراتوري عثماني در شرق، و امپراتوري بيزانس (واتيکان) در غرب بود، به خاطر علل و اسبابي جايگاه هر دو امپراتوري متزلزل شد. مورّخين مرگ سليمان قانوني ۱۵۶۶م را نقطه عطفي در تاريخ عثماني و سرآغاز فرايند انحطاط تدريجي عثمانيان ميدانند. اين دولت سرانجام در سال 1922م از جغرافياي سياسي جهان حذف گرديد. اما امپراتوري مسيحي در قرن ۱۶م به رهبري مارتين لوتر که کشيش متجدِد مذهبي بود، به خاطر خرافه زدايي از کليسا عليه حاکميتِ رومِ قيام کرده و جنگي 30 تا 50 ساله بين دو گروه مذهبي، يعني پروتستان هاي معتقد به تجديدِ نظر و خرافه زدايي از کليسا، هم چنين مسيحيتِ کاتوليک که تابع روم مقدّس بودند، رخ داد که پيامد شوم آن قتل عام يک پنجم مردم اروپا در آن تاريخ بود. اما به خاطر پيروز نشدن طرفين جنگ، نهايتا در سال 1648 عهدنامه اي معروف به « عهدنامه ي وستفاليا» منعقد شد که جهان، تحوّل عظيمي را در پس خود ديد.
بررسي اجمالي برخي مفاد عهدنامه ي وستفاليا "" Peace of Westphalia :
1. ايجاد نظام دولت ملّت
دو نکته:
o تا پيش از اين، سيستم فئودالي شاهزادگان که مشروعيت خود را از کليساي روم مي گرفتند، حکومت مي کردند.
o ويژگي خاص اين مورد آن است که فقط و فقط دولت هايي مي توانند بازيگرِ حکومت باشند که بتوانند ملّتي را تحت سلطه داشته باشند.
(محدود کردن سلطه ي جهاني)
2. اصل موازنه ي قوا ميان قدرت هاي بزرگ (همه بايد در سطحي موازي با يکديگر باشند و هيچ يک بر ديگري برتري ندارد)
3. تجويز استعمار ساير جوامع دنيا توسط قدرت هاي اروپايي (بر مبناي فوق)
4. جدايي دين از سياست
(بر اساس کلامي از حضرت عيسي عَلي نَبِينا وَ آلِه عَلَيهِ و عَلَيهِمُ السَّلامُ: « به خدا بدهيد آن چه را به خدا تعلّق دارد » بر اين اصل بود که کليسا با آن که قدرت زيادي در دست داشت، در محلي کوچکي به نام واتيکان زنداني شد)
5. حق با قدرت است (اثبات حقّانيت نظام سلطه)
به دنبال اين عهدنامه، قدرت هاي قارّه سبز، دست به استعمار و ثروت اندوزي زده و جهان، شکل جديدي به خود گرفت که پيامد آن، استعمار آمريکا، هند، بريتانيا، ايران و... توسط کشورهايي چون اسپانيا، پرتغال، انگليس، هلند، فرانسه و ديگر قدرت هاي سلطه گر اروپايي بود.
آمريکا به عنوان يکي از قاره هاي استعمار شده، تا آن روز، 13 ايالت را در خود مي ديد و پس از سال ها حضور و غارت استعمارگران، به اين نتيجه رسيدند که استقلال خود را به دست بگيرند. تا اين که در سال 1776 آمريکاي شمالي، و نهايتا در سال 1838 تمام قاره ي آمريکا را از حضور استعمارگران اروپايي خارج کرده و خود را قدرت برتر معرفي کردند. از اين رو در سال 1900م حالت تهاجمي به خود گرفته و «سياست درهاي باز» را به مفهوم اعلام آمادگي خود براي ورود به جرگه ي استعمارگران و تقسيم منافع با آنان در پيش گرفت.
پس از وقوع انقلابِ صنعتي انگليس در نيمه ي قرن 18م، به خاطر دگرگونيهاي بزرگي که در صنعت، کشاورزي، توليد و حمل و نقل حاصل شده بود، کم کم قدرت اقتصادي پيدا کرده و کشورهاي ديگر را مصرف کننده ي خود معرفي کرد.
اما طرف ديگرِ سلطه گران، آلمان بود که پس از به دست آوردن قدرتي عظيم، اصل موازنه ي قوا را کنار زد، که پيامد اين قدرت نمايي، وقوع جنگ جهاني اول در سال 1914م بود. در اين جنگ، آمريکا، به کمک متّفقين يعني «انگليس، فرانسه، و روسيه» آمد. جنگ جهاني اول در ابعاد فجايع انساني در نوع خود بي نظير بود. قتل، تجاوز، نسل کشي و کشته شدن تعداد بسيار زيادي از غير نظاميان در جهان، از دستاوردهاي سياه اين جنگ بود. علاوه بر آن مي توان از اين دوره ي سياه، به عنوان يکي از برجسته ترين رخدادهاي تاريخ بشر نام برد که به گونه ي مستقيم و غير مستقيم نقش بزرگي در تعيين تاريخ سده بيستم داشته است.
پس از جنگ جهاني اول، تجاوزگرانِ فرصت طلبي چون آقاي ويلسون (بيست و هشتمين رئيس جمهور آمريکا) ضمن عدم قبول اصل موازنه، گفت: «بايد ايالت متحده ي جهاني (دولتِ فدرالِ جهاني) با حاکميت واشنگتن ايجاد کنيم»! اما در مقابلِ آن، انگليس که قدرت اقتصادي را در دستان خود داشت، بر اصل موازنه ي قوا ايستادگي کرد که در نهايت ويلسون فلج شد و پس از شکست در انتخابات آمريکا، کاري از پيش نبرد.
نظام سکولار غرب، در همين گيرودار نظريه ها بود که در سال 1922 قدرت جديدي به نام «اتّحاد جماهير شوروي» سر درآورد. که اين بار نيز اصل موازنه درهم شکست! و با احيا شدنِ قدرت آلمان و زياده خواهي هاي هيتلر، جنگ جهاني دوم بين دو گروه متّفقين و متّحدين در سال 1939 رخ داد. در اين جنگ به دنبال پيروزي متّفقين و بر اساس طرح نظريه ي «برادران بزرگ تر» ، سازمانِ ملل با مديريت 5 کشورِ « آمريکا، روسيه، چين ملّي، فرانسه و انگليس » تشکيل شد. اما پس از چندي، در مقامِ عمل، فرانسه، انگليس و چينِ ملّي کنار رفته و تحت سلطه ي آمريکا باقي ماندند.
در نتيجه، سيستمِ سلطه ي جهاني به دو قطب در سال ۱۹۴۵م تجزيه شد:
o بلوک شرق: تحت سيطره ي روسيه با ايدئولوژي هاي متفاوتِ کمونيستي و کاپيتاليستي (نظام سرمايه داري صنعتي)
o بلوک غرب: تحت سيطره ي آمريکا با متد و ويژگي هاي سلطه ي خاصّ خودش
هر دو قدرت ادعا کردند: «بايد تمام ممالک دنيا يا تحت حاکميت بلوک غرب يا بلوک شرق روند» که به موجب آن، «جنبش غير متعهدها» در سال ۱۹۶۱ تشکيل شد.
نکته ي مهم و قابل توجه آن که: يکي از فجايع ضدّ انساني در جنگ جهاني دوم، کشتار جمعي مردم بود از جمله بمباران هسته اي هيروشيما و ناکازاکي! اما صهيونيسم جهاني، پس از اين جنگ، فرصت را غنيمت شمرده و با تبليغاتِ دروغين، «هولوكاست» را مطرح کرد که ضمن مظلوم نمايي خود، به يهوديان اجازه دادند تا ميلياردها دلار از آلمان و ديگر كشورها غرامت بگيرند. همچنين توانستند با اين مستمسِک، اذهان مردم آمريكاى شمالى و اروپا را براى پذيرش دردمنشى ها و خشونت هاى اسرائيل آماده كنند. يکي از ابزارهاي تبليغاتي صهيونيست ها، احداث موزه ي هلوکاست، در اقصي نقاط جهان مي باشد! و در کنار آن به ساخت فيلم هاي دروغيني چون «فهرست شيندلر» و... رو آوردند. نکته ي ديگر آن که، پايبندي يهوديان صهيونيسم بر اين داستانِ ساختگي، آن قدر زياد است که در جوامع به اصطلاح آزادِ غرب، نقد هلوکاست يهودي، جرم محسوب مي شود!
اما ايران
پس از جنگ جهاني دوم همه ي حوادث، انقلاب ها، جريانات و نهضت ها، بر اساس حمايت يکي از دو قدرتِ بلامنازع دنيا به وقوع پيوست که شاهد آن در تجزيه ي کشورهايي مثل کره ي شمالي و جنوبي ۱۹۴۵، يمن شمالي و جنوبي 1962، آلمان شرقي و غربي 1949 و... هستيم. در ايران نيز نفوذ هر دو سلطه گر براي استعمار اين کشور به ثبت رسيده است که در جريان مشروطه، ملّي شدن صنعت نفت، کودتاي 28 مرداد و... مشاهده مي شود.
تا سال 1979م (1357ش) اين دو قدرتِ بزرگ، مردم دنيا را اسير و استعمار خود کرده بودند که با ظهور «انقلاب اسلامي ايران»، دژ قدرت نمايي سلطه گران درهم شکست و ناقوسِ مرگِ اين نظامِ شيطاني با فرياد مردم مسلمان، به رهبري امام خميني (ره) به صدا درآمد. در اثر اين حرکتِ انقلابي، آن دو قدرتِ عظيم، رقابت خود را کنار گذارده و تمام تلاش هاي خود را متّوجه اين پديده ي نوظهور کردند. به عنوان نمونه، اسيرانِ گرفته شده توسط نيروهاي ايراني در جنگ تجاوز گرانه ي رژيم بعثي عراق عليه ايران، از 45 کشور دنيا به چشم مي خورند! که اين کشورها، يا تحت سلطه ي آمريکا و يا سلطه ي روسيه بودند.
در نهايت هرچند با فروپاشي نظامِ کمونيستي شوروي در سال 1991م، آمريکا، «نظام تک قطبي» را جشن گرفت، که به نوعي پايان جنگ سرد را در پي داشت ، امّا « تضاد مستکبرين و مستضعفين»ي که امام خميني (ره) آن را بر اساس مباني ناب قرآني مطرح کرد، تا به امروز نه تنها مانع جدّي بر سر راه آمريکا و هم پيمانانش ايجاد کرده، بلکه به سرعت، سلطه ي شيطاني آنان را در سراشيبي تند سقوط هدايت کرده است.
از بيداري اسلامي، مي توان در امتداد اين جريان نام برد. در حالي که تا قبل از انقلاب اسلامي ايران، مسلمانان در گوشه و کنار جهان، هميشه در انزوا بوده و اسلام واقعي خود را پنهان مي کردند، ولي امروزه نه تنها احساس عزّت مي کنند بلکه با گسترش بيداري اسلامي، حکومت هاي ديکتاتوري و مورد حمايت آمريکا مثل اردن، بحرين، الجزاير، قطر، کويت، مصر، امارات، عربستان و... در مقابله با موج اسلام گرايي با چالش مواجه شده اند. بي ترديد انقلاب اسلامي به دليل جذّابيت شعارها، اهداف، روش ها، محتوا، نتايج و سابقه ي مشترک ديني و تاريخي، هم چنين شرايط محيط منطقه و بين المللي، پديده اي تاثير گذار در جهان اسلام است.
اعتراف
روزهاي پاياني آبان 1359ش، وقتي الکساندر دمارانش براي ديدار رونالد ريگان به نشست محرمانه ي کاليفرنيا رفت، رئيس جمهور آمريکا از رئيس جاسوسي فرانسه پرسيد: «اشخاصي درست مانند آيت الله خميني، دقيقا چطور مي انديشند؟» دمارانش در پاسخ گفت: «آن ها آن طور که ما مي بينيم، نمي بينند. سيستم داخلي شان و فکرشان مانند ما نيست. «دشمنان جديدِ» ما که «مسلمانانِ اصول گرا» هستند، به عنوانِ «سربازانِ خدا» خدمت مي کنند. بنابراين، « انسان» براي آن ها معناي کاملا متفاوتي نسبت به معنايي که براي ما دارد، داراست» .
شايد اين نکته براي صاحبان خرد و انديشه لازم به ذکر باشد که، از عواملِ دوري سياست مدارانِ کشور از اصولِ مسلّمِ اسلام، مي توان به جنبه هايي چون ترس، دنيا خواهي، اعتقاد ضعيف و نفاقِ دروني اشاره کرد که بر اساس تعاليم ناب قرآن و اهل بيت عليهم السلام، اين روحيات در بين مسلمانان، مذموم و نکوهش شده است؛ «بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آوردهايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مىترسيد، و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيّت نافرمانبردار را هدايت نمىكند!»
حرف آخر:
سپاه خير و شرّ تا قيامت در برابر يکديگر صف آرايي مي کنند و چون اين تقابل در دنياي امروز، به صورت هاي نرم افزاري راه خود را در پيش گرفته است، پس بر نخبگان و انديش مندانِ جامعه ي بصيرِ اسلامي است، که با به دست گرفتن قلم ها، تريبون ها و صنعت رسانه، که زبان مشترک بين المللي است، فرهنگ ناب اسلامي را با مديريت و کار جهادي براي مردم ايران و دنيا بازگو نمايند؛ «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ» و بدانند که « وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ» . از اين رو آزادانه بگويند: «قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» .
علي وطنخواه
ارسال کردن دیدگاه جدید