آية«نهي از سؤال» و رابطةآن با عصري بودن قرآن
تبيين: مقاله « آية«نهي از سؤال» و رابطةآن با عصري بودن قرآن» كه توسط آقاي محمد حاج ابوالقاسم1 نوشته شده و درشماره 11 نشريه «قرآن شناخت» انتشار يافته بود توسط پايگاه اطلاع رساني تبيين، تلخيص و در اختيار خوانندگان قرار داده شده است، كاربران جهت مطالعه اصل مقاله ميتوانند به اين نشريه مراجعه نمايند.
يکي از ادلة نقلي طرفداران عصري بودن قرآن آية «نهي از سؤال» است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْألُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها واللَّهُ غَفُورٌ حَليمٌ» (مائده: 101).
آنها با استناد به برخي تفاسير، در ذيل اين آيه، مدعي شدهاند که اموري که پرسش از آنها ممنوع اعلام شده تفصيل برخي احکام فقهي است که اينگونه سؤالات موجب افزايش حجم تشريعات ديني ميگردد.
هدف اين مقاله بحث و بررسي آية «نهي از سؤال» و ارتباط آن با عصري بودن قرآن است.
بررسي مفاد آية شريفه
در اين بخش، مفاد آية شريفه را در چند مرحله پي خواهيم گرفت:
مفردات آيه
کلماتي که به نظر ميرسد نيازمند بررسي است و معناي آنها در بحث ما مؤثر است عبارتند از: «سؤال» و«ابداء».
الف: سؤال: مادة«سأل» اگر بدون «عن» متعدي گردد بهمعناي «طلب» است و چنانچه با «عن» متعدي شود بهمعناي«استعلام»، يعني «طلب علم» است.
ب: ابداء: واژه «ابداء» از «بداء» به معناي «آشکار شدن» مشتق شده و بنابراين، معناي واژة «ابداء»، که تعديه «بداء» است، «آشکار کردن» خواهد بود.
شأن نزول
دربارة آية شريفه،دو شأن نزول مهم گفته شده است که بدان اشاره ميشود:
الف. سؤال از اموري که مصلحت در پنهان ماندن آن است: در برخي از تفاسير، نزول آيه مرتبط با پرسيدن برخي سؤالات بيفايده، مانند سؤال از اجل شخص و يا نسب واقعي او و يا بهشتي و جهنمي بودن و بهطور کلي، دربارة سؤال از اموري دانسته شده که مصلحت در پنهان بودن آن است. در روايات فراواني اين مضمون به چشم ميخورد و غالب مفسران به اين روايات اشاره کردهاند. شايد بتوان گفت: اين روايات به حد مستفيض رسيده است.
ممکن است گفته شود: اين شأن نزول با تعبير «يا ايها الذين آمنوا» در صدر آيه تناسب ندارد؛ زيرا مؤمن پيامبر را استهزا نميکند، اما ميتوان گفت: چون سؤال کنندگان لياقت مخاطبه را ندارند، خداوند متعال مؤمنان را مخاطب قرار داده، ولي مقصود سؤال کنندگان است. همانگونه که در روايت آمده که زبان قرآن زبان کنايه و از باب «اياک اعني و اسمعي يا جارة» (كلينى، 1407،ج 2، ص 631) است.
ب. سؤال از وجوب حج در هر سال: شأن نزول ديگري که براي آية شريفه ذکر شده اين است که وقتي آية«ولِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ» نازل شد، برخي گفتند: يا رسول الله، آيا حج همهساله واجب است؟ پيامبر سکوت كردند. دوباره پرسيدند: آيا در هر سال واجب است؟ فرمودند: نه، و اگر ميگفتم: بله، هر سال واجب ميشد. پس آية«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْألُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُم» نازل گرديد.
در ادامه، با بررسي تفسير آيه و دقت در قراين پيوسته و ناپيوسته، روشن ميشود که کداميک از دو شأن نزول مطرح شده قابل قبول است:
ديدگاه مفسران دربارة مفاد آيه
دربارة تعيين آنچه در آية شريفه سؤال از آن نهي شده است، ابتدا به بررسي ادلّة هريک از نظرات مزبور پرداخته، سپس نظر نهايي را بيان خواهيم کرد:
الف. تفاصيل احکام شرعي
براي اين نظريه، به مطالبذيل استدلال شده است:
اول.عدم تناسب ظرف نزول با آشکار شدن اجل و نسب و مانند آن: خداوند متعال در ادامة آيه فرموده است: «وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ» و روشن است که ظرف نزول قرآن ظرف بيان احکام شرعي است و نه بيان نسب اشخاص و يا اجل آنها و يا بهشتي و جهنمي بودن ايشان.
علامه طباطبايي با بيان دو احتمال در بخش دوم آيه، يعني «وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ» به اين نکته اشاره ميکنند که چه مفاد اين بخش جواز سؤال در ظرف نزول قرآن باشد و چه عدم جواز آن، بايد مراد از «اشياء» تفاصيل احکام شرعي باشد؛ زيرا حال نزول قرآن اگرچه حال بيان حقايق و کشف آنهاست و اگر سؤال شود حتماً جواب خواهد آمد، اما اين نکته دربارة حقايق معارف قرآني و شرايع و دستورات فقهي و مانند آن جاري است، نه دربارة تعيين اجل زيد و چگونگي وفات عمرو و تشخيص پدر فلان شخص و امثال آن که مرتبط به قرآن نيست.
دوم.عدم تناسب تعليل ذيل آيه با اجل و نسب و مانند آن: خداوند در پايان آيه فرموده است: «عفا الله عنها» و اين جمله بهمنزلة تعليل براي نهي است؛ يعني از برخي مسائل نبايد سؤال کنيد؛ زيرا از اموري هستند که خداي متعال از آنها عفو نموده است. علامه طباطبايي اين فراز را قرينهاي روشن بر اينکه مراد از «اشياء» احکام شرعي است دانسته؛ چراکه اگر مراد از «اشياء» اموري همچون نسب اشخاص و يا اجل آنها و امثال آن باشد تعبير مناسب «عفاها الله» است و نه «عفا الله عنها».
نقد و بررسي:
به نظر ميرسد هر دو استدلال ايشان قابل مناقشه است:
اما استدلال اول مبتني بر آن است که مراد از «حين ينزل القرآن» هنگام نزول آيات باشد، درحاليکه دربارة اين جمله احتمالات ديگري نيز هست که يکي از آنها اين است که مراد از اين عبارت عصر حيات پيامبر است و نه لحظة نزول آيات. بر اين اساس، اين نکته که فرمودند حال نزول قرآن حال بيان حقايق و معارف قرآني است، نه تعيين اجل زيد و چگونگي وفات عمرو و تشخيص پدر فلان شخص و امثال آن، قابل قبول نيست. مؤيد اين احتمال، که مراد از «حين ينزل القرآن» لحظة نزول نيست، اينکه براساس نقلها، در لحظة نزول قرآن، پيامبر اکرم در حال عادي به سر نميبردند و گاهي حالت غش بر ايشان رخ ميداد و يا رنگ ايشان متغير ميگرديد (معرفت، 1386، ج 1، ص 66 به بعد) و طبيعتاً اين حالت حالتي نيست که کسي در آن سؤالي بپرسد تا چه رسد به سؤال از اجل و نسب و يا حتي تفاصيل احکام شرعي و معمولاً پيامبر اکرم پس از اتمام حالت وحي، آيات را بر مردم ميخواندند و نه در آن حال.
علاوه بر آن، بر فرض پذيرش اين نکته که مراد از «حين ينزّل القرآن» لحظة نزول قرآن باشد، ممکن است گفته شود: بيان اجل زيد و وفات عمرو و مانند آن اگرچه به خودي خود مناسبتي با حال نزول ندارد، اما از اين نظر که ميتواند خبري غيبي محسوب شده، معجزة پيامبر بهشمار آيد، مناسبت پيدا ميکند.
نکتة سوم اينکه پذيرش فرمايش مرحوم علامه طباطبايي مبتني بر آن است که هرچه در ظرف نزول قرآن گفته ميشود بهعنوان قرآن گفته شود که در اينصورت، با صرف نظر از اشکال قبل، ميتوان گفت: اجل زيد و وفات عمرو و مانند آن هيچ مناسبتي با قرآن ندارد که در ظرف نزول قرآن گفته شود، اما روشن است که هيچ ملازمهاي بين حال نزول قرآن ـ يعني حال کنار رفتن پردهها و کشف حقايق عالم ـ و بين قرآن بودن آنچه در آن حال گفته ميشود، نيست. بنابراين، مفاد آية شريفه آن است که اگر در حال نزول قرآن، که حال کشف حقايق است، سؤالاتي از قبيل وفات زيد و اجل عمرو و مانند آن بپرسيد، جواب خواهيد گرفت و اين بدان معنا نيست که هرچه در اين حال نازل شود جزو قرآن است.
اما استدلال دوم: پاسخ آن است که دربارة جملة «عفا الله عنها»چند احتمال وجود دارد: يکي از احتمالات قوي در آيه،اين است که ضمير«عنها» به مسئله بازميگردد و مفاد آيه اين است که خداوند از سؤالات نارواي شما در اين مرتبه درگذشت و شما را بخشيد. ازاينرو، نميتواند شاهدي بر فرمايش مرحوم علامه طباطبايي باشد.
دوم اينکه بر فرض پذيرش اين نکته که اين جمله بهمنزلة تعليل براي نهي از سؤال باشد، باز هيچ منافاتي با نظر ديگري که مراد از «اشياء» را اموري مانند اجل و نسب و مانند آن ميداند ومصلحت بر پنهان بودن آن است، ندارد؛ چراکه مادة «عفا» اگر با حرف «عن» متعدي شود بهمعناي «صرف نظر کردن» و «بيتوجهي نمودن» است (ابنمنظور، 1414، ج 15، ص 72) و اين معنا با احتمال دوم نيز سازگار است. در اين صورت، مفاد آيه آن است که از اموري که خداوند از بيان آن صرفنظر کرده و مصلحت را در پنهان بودن آن ديده است، سؤال نکنيد.
نتيجه آنکه هيچ دليلي بر تعيّن احتمال اول در مراد از «اشياء» وجود ندارد.
ب. اموري مانند اجل و نسب که مصلحت در پنهان ماندن آن است
برخي مفسران مراد از اشيايي را که سؤال از آنها نهي شده است، اموري همانند اجل و نسب و امثال آن دانستهاند. براي اين مدعا نيز ادلةذيل در تفاسير ذکر شده است:
اول. اهميت تفقه: برخي مفسران با استناد به اين نکته که تفقه از اهميت بسزايي برخوردار است و نميتوان سؤال براي يادگيري احکام شرعي را مذموم دانست، حمل آيه بر نهي از سؤال از تفاصيل احکام شرعي را نادرست ميدانند.
دوم. سيرة اصحاب بر سؤال: برخي مفسران نيز با بيان مثالهايي از سيرة اصحاب بر سؤال از تفاصيل احکام شرعي و عدم نهي پيامبر از آن، حمل مفاد آيه را بر نهي از سؤال از تفاصيل احکام شرعي ناصواب ميشمرند. ازجمله موارد نقل شده در اين باره، اين روايت است که وقتي پيامبر اکرمناجية بن جندب را براي قرباني کردن شتر به مکه فرستادند، پرسيد: «اگر قربانيها در راه هلاک شدند چه کنم؟» فرمودند: «آن را نحر کن و نعلش را با خونش آغشته کن و صورتش را نيز به خونش آغشته نما و آن را رها کن و خودت و همراهانت از آن نخوريد». و پيامبر اکرم او را بهخاطر سؤالش، ملامت نفرمودند.
سوم. پاسخ سؤال از احکام موجب ناراحتي نيست: با توجه به عبارت«ان تبد لکم تسؤکم»، يکي از ويژگيهاي اموري که سؤال از آنها نهي شده، اين است که پاسخ آن موجب ناراحتي سؤال کننده خواهد شد و اين ويژگي با احکام شرعي سازگاري ندارد؛زيرا کسي که از احکام سؤال ميکند براي يادگيري و تعلّم سؤال ميکند و از شنيدن پاسخ سؤال خود ابايي ندارد .
علاوه بر آن، شايستة يک کتاب ديني نيست که دستورات شرعي و تکاليف ديني را سبب ناراحت شدن مردم بداند و به اين سبب آنها را از پرسش اين سؤالات باز دارد.
بررسي:به نظر ميرسد نظر دوم به صواب نزديکتر است و براي روشن شدن مطلب، به چند نکته اشاره ميگردد:
1. اهميت سؤال براي يادگيري احکام ديني: قرآن کريم در دو جا مردم را به سؤال امر کرده است؛ ازجمله «فَسْألُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُون» (نحل: 43؛ انبياء: 7). در روايات نيز موضوع سؤال مورد عنايت ويژه قرار گرفته و در اصول کافي، بابي به اهميت سؤال اختصاص داده شده است (كليني،1365، ج 1، ص40، بَابُ سُؤَالِ الْعَالِمِ وَ تَذَاكُرِهِ).
نميتوان مفاد آية شريفه را نهي از سؤال از احکام شرعي پيش از آنكه وقت عمل بدان رسيده باشد، دانست؛ مثل سؤال از وجوب حج در سالهاي آينده که در برخي شأن نزولها آمده است؛ زيرا در اينصورت نيز نبايد تکية نهي بر ناخوشايند بودن جواب باشد، بلکه مناسب بوداز سخنان غيرضروري و سؤالاتي که نفعي ندارد ـ بهطور کليـ نهي نمايد، چه پاسخ آن خوشايند باشد و چه ناخوشايند.
2. تأکيد شريعت بر تفقه: قرآن کريم در آية 122 سورة توبه، مسلمانان را به «نفر» براي تفقه امر ميكند: «وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ»؛ شايسته نيست مؤمنان همگىكوچ كنند. چراازهرگروهى ازآنان طايفه اىكوچ نمىكند تادردين آگاهى يابند وبه هنگام بازگشت بهسوى قوم خود، آنهارابيم دهند؟شايد بترسند وخوددارىكنند!
«تفقه» بهمعناي «فهم دين» است.
همانگونه که يادگيري آنچه بيان شده مصداق تفقه است، تأمل در جوانب آن و سؤال از تفاصيل آن نيز چنانچه به قصد يادگيري باشد امري مطلوب است، و نميتوان ميان يادگيري آنچه گفته شده و سؤال از مقيدات و مخصصات آن تفاوتي قايل شد، و ترديدي نيست که فهم زواياي يک مطلب در جهت فهم بهتر خود مطلب است؛ زيرا فهم انسان را از اجمال و ابهام در موضوع، به تفصيل و تعيين هدايت ميكند. فهم اين نکته که وجوب عمل فقط يکبار است و يا همهساله در فهم ماهيت وجوب تأثير زيادي دارد. و اگر قرار باشد به علت آنکه جزئيات حج بيان نشده است، از تفاصيل آن سؤال نشود همين نکته دربارة نماز و زکات و ساير واجبات نيز مطرح ميشود و از هيچيک نبايد سؤالي ميشد و در اينصورت، همة واجبات در حد اجمال باقي ميماند و تبيين نميگرديد.
3. اشتمال قرآن بر سؤالاتي در تفاصيل احکام: مؤيد ديگر بر جواز سؤال از تفاصيل احکام، نفس سؤالاتي است که در قرآن ذکر شده که دربارة هريک از آنها، عام يا مطلقي که ما را از چنين سؤالي بينياز کند وجود داشته است. براي مثال، در قرآن آمده است: «قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَودَماً مَسْفُوحاً أَولَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوفِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ» (انعام: 145)، و مقتضاي عموم و اطلاق اين آيه آن است که هر چيزي غير از آنچه ذكر شده از خوراکيها و آشاميدنيها، حلال است. پس سؤال از خمر مانند «يَسْألُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ» (بقره: 219)، سؤال از تفاصيل اين آيه است.
4. واژة «تسؤکم»: همانگونه که قبلاً اشاره شد، قرآن کريم از سؤالاتي سخن ميگويد که پاسخش ناراحتکننده است، و اگر مقصودِ آيه سؤال از تفاصيل احکام بود مناسبتر آن بود که تعبير «عنت» را، كه بهمعناي مشقت و مانند آن است، بهکار ميبرد و ميفرمود: سؤالاتي نپرسيد که پاسخ آن شما را به سختي اندازد. روشن است که «ناراحت شدن» با «به سختي افتادن» عام و خاص من وجه هستند.
5. واژه «ابداء»: قرآن کريم سؤال را سبب «ابداء حکم» و نه «جعل» آن ميداند و همانگونه که در ابتداي مقاله گفته شد، «ابداء» بهمعناي «اظهار» است. از سوي ديگر، ظاهر آية شريفه اين است که «ابداء» بهعنوان مجازات سؤال مطرح گرديده است و در اين صورت، ميتوان گفت: اگر مراد از «اشياء» تفاصيل احکام شرعي بود مناسبتر آن بود که بهجاي «تبد لکم» بگويد: «يوجب عليکم» و يا «يجعل عليکم» و جملاتي نزديک به اين جملات که با جعل حکم سازگاري داشته باشد و نه با اظهار آن.
6. ناهماهنگي شأن نزول مذکور با تاريخ نزول آيات:
نتيجه آنكه مراد از «اشياء» مذکور در آيه، که سؤال از آنها نهي شده اموري همانند اجل و يا نسب و يا بهشتي و جهنمي بودن اشخاص است که مصلحت بر پنهان بودن آن است و اينگونه سؤالات از پيامبر اکرم در زمان حيات ايشان ممنوع اعلام شده، و البته آية شريفه پيامي کلي براي همة انسانها دارد و آن اينکه در مسير تعلم،پرسيدن مسائلي که دانستن آن نفعي براي انسان ندارد و چهبسا موجب ناراحتي او ميشود، اجتناب ورزند. اين معنا با ظاهر آيه انطباق کامل داشته، هيچ اشکالي ندارد. اما حمل آيه بر نهي از سؤالات ديني در تفاصيل احکام، نهتنها هيچ دليل معتبري ندارد و گذشت که تمام روايات ناقل آن مرسل و فاقد اعتبار است که با قراين داخلي و خارجي آيه نيز ناسازگار است. حتي بر فرض دو احتمالي بودن آيه، باز هم استناد به اين آيه براي اثبات مدعاي عرضي بودن احکام و درنتيجه، عصري بودن آن بدون وجه است؛ زيرا استدلال مذکور مبتني بر اثبات شأن نزول اول است.
بررسي دلالت آيه بر وجود ذاتي و عرضي در دين
بر فرض پذيرش اينکه مراد از امور نهي شده، جزئيات احکام شرعي باشد، باز استفاده از آية شريفه در جهت اثبات وجود ذاتي و عرضي در دين، ناتمام است؛زيرا مفاد آية شريفه آن است که اگر از اينگونه امور در هنگام نزول قرآن پرسش شود، پاسخ آن گفته خواهد شد؛ «وإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ» و روشن است که اين يک قضية شرطيه است که مفاد آن اخبار از وقوع جزا در فرض وقوع شرط است و بر وقوع شرط دلالت نميکند.
از آية شريفه به هيچ وجه استفاده نميشود که بخشي از آنچه اکنون هست ميتوانست نباشد؛ چراکه معلوم نيست آنچه اکنون در دست ماست نتيجة اينگونه سؤالات بوده باشد، بلکه حتي موضوعاتي که با «يسألونک» آغاز شده است مانند «ويسألونک عن الخمر والميسر»مشخص نيست که از سنخ همين اموري باشد که در آيه بدان اشاره شده است؛زيرا مفاد آيه آن استکه اگر در حين نزول قرآن بپرسيد جواب آشکار خواهد شد، و معلوم نيست که اين پرسشها در حين نزول قرآن بوده باشد.
البته اگر مراد از حين نزول قرآن، زمان حيات پيامبر اکرم باشد و بر فرض پذيرش اينکه بسياري از سؤالات مطرح شده در حين نزول قرآن بوده وپرسيدن اين سؤالات موجب بيان يک سلسله از احکام شده است، باز نميتوان مدعاي مزبور را پذيرفت که «چهها ميشد که در دين باشد و اينک نيست! و چهها ميشد که در دين نباشد و اينک هست!» زيرا ـ همانگونه که قبلاً گفته شدـ تعبير «تُبدَ» در جايي که چيزي قبل از سؤال تشريع نشده بوده و صرفاً بهسبب سؤال مسلمانان و براي مؤاخذة آنها تشريع گرديده است مناسب به نظر نميرسد، بلکه در آنصورت، بايد تعبير ديگري مانند «تجعل» و يا «توجب» به کار ميرفت.
تعبير مزبور براي بيان اين نکته است که بسياري از دستورات ديني تشريع گرديده، اما آشکار نشده است، وطبيعتاً چون هنوز بيان نشده در حق مردم منجّز نگرديده است، و صرف نظر از اشکال لغوي چنين جعلي ـکه در بخش قبل بدان اشاره شدـ ميتوان گفت: سؤال کردن موجب بيان اين حکم و طبيعتاً ناراحتي مسلمانان است، اما موجب اصل تشريع حکم نيست.
ازهمينرو، ميتوان نتيجه گرفت: اين نکته که «چهها ميشد که در دين باشد و اينک نيست و چهها ميشد که در دين نباشد و اينک هست»از اين آية شريفه استفاده نميگردد؛ زيرا چيزي که جعل شده اما آشکار نگشته باشد هم جزو دين است که دير يا زود آشکار ميگرديد.
و باز بر فرض پذيرش اين مطلب که بسياري از سؤالات موجب تشريع برخي از احکام گرديد که اگر اين سؤالات نميشد اين احکام تشريع نميشد و نيز بر فرض پذيرش اين نکته که «و چه کفرها و ايمانها، که بر اثر عصيان و طاعت اينگونه احکام پديد آمده است که ميتوانست پديد نيايد»، نميتوان به قول وي، قياس گرفت که: «پارهاي از فربهيها، بل آماسهاي سرطاني ناموزون و ناميموني که در فقه بهمنزلة علمي دنيوي و بشري افتاده و انگيزهاش پرسشهاي ممنوع و منهي بوده و بهخاطر آن، بسا تلخيها و تنگيها پيش آمده که هيچکدام مطلوب صاحب شريعت نبوده است» (همان).
اينکه احکام مزبور مطلوب صاحب شريعت نبوده است، بدين معنا که اساساً وي اين دسته از امور را از ما نميخواهد غيرقابل قبول است؛ چراکه به هر صورت و به هر دليل و با هر زمينة پيشين، برخي امور موضوع امر و نهي شارع قرار گرفته است و اگر با ادلّة درونديني ويا برونديني اثبات شود که اين دين، فراعصري است پس اين دستورات براي همة مسلمانان است و سير شکلگيري اين دستور از ارزش آن نميکاهد.
اين بيان دقيقاً مانند آن است که گفته شود: اگر حضرت ابراهيم فرزند خود را به قربانگاه نميبرد و از اين دستور الهي تخطّي ميکرد آنچه اتفاق افتاده است بهگونة ديگري رخ مينمود وگوسفندي براي ذبح نميآمد وامروزه همة مسلمانان مجبور نبودند براي اقتدا به وي، در منا گوسفندي ذبح کنند.
اينگونه اما و اگرها از ارزش اين دستورات نميکاهد و مادام که يک حكم شرعي خواست شارع باشد عمل بدان لازم است و سير شکلگيري اين دستور در اين جهت، تأثيري نخواهد داشت.
1. دانشجوي دوره دکتري علوم قرآن و حديث پژوهشگاه حوزه و دانشگاه




























ارسال کردن دیدگاه جدید