بررسي جايگاه «معنويت» در الگوهاي عمدة سلامت روان
تلخيص مقاله بررسي جايگاه «معنويت» در الگوهاي عمدة سلامت روان
مقدمه
مفهوم سلامت، و واژههاي همتراز آن، همچون واژة سلامتي، از مفاهيمياند كه همواره انسان بدان توجه كرده و براي دستيابي به آن كوشيده است. «سلامتي كيفيتي از زندگي است كه تعريف آن مشكل، و اندازهگيري واقعي آن تقريباً غيرممكن است» ؛ اما به هر حال، مطالعه دربارة «سلامت»، ابعاد آن وعوامل پيشبينيكننده و ارتقادهندة آن، به دليل اهميت فراوان، همواره مورد توجه پزشكان، فيلسوفان، و روانشناسان بوده است.
در اين ميان، يكي از عمدهترين ملاحظات و بازنگريها دربارة نظريههاي مربوط به سلامت و سلامت روان، حول محور «معنويت» و لزوم گنجاندن آن در تعريفها و الگوهاي سلامت روان بوده است.
تعريف سلامت
در ابتدا يادآوري اين نكته ضروري و مناسب است كه «سلامت عمومي»، مفهومي متناظر با «سلامت كلّي» است و نبايد آن را با مفهوم «سلامت بدني» يكسان دانست.
متخصصان، تعريفهاي متعددي از اين مفهوم ارائه دادهاند؛ هرچند تقريباً همة آنها موضوع مشتركي دارند و آن «مسئوليت در قبال خود و انتخاب سبك زندگي سالم» است. براي مثال، سلامتي از ديدگاه سازمان بهداشت جهاني عبارت است از: «حالت بهزيستي كامل جسماني، رواني و اجتماعي و نه فقط فقدان بيماري يا ناتواني».
آنچه در مورد مفهوم و تعريف «سلامتي» گفته شد، عيناً در مورد مفهوم و تعريف «سلامت روان» نيز صادق است. بدين معنا كه ارائة يك تعريف جامع از سلامت روان، در عين شهودي بودن مفهوم آن، بسيار دشوار، و موجب اختلاف نظريهپردازان گوناگون بوده است. براي مثال، برخي بر اين باورند كه اصولاً تعريف سلامت رواني ممكن نيست و «مشكل تعريف بهداشت رواني هم از آنجا سرچشمه ميگيرد كه هنوز تعريف صحيح و قابلقبولي براي هنجار، بيماري و سلامتي در دست نداريم».
با چشمپوشي از برخي تمايزات بين دو اصطلاح «سلامت روان» و «بهداشت روان»، به احتمال يكي از جامعترين تعريفهاي سلامت روان، تعريف سازمان جهاني بهداشت از اين مفهوم خواهد بود:
سازمان جهاني بهداشت، سلامت روان را عبارت از قابليت ارتباط موزون و هماهنگ با ديگران، تغيير و اصلاح محيط فردي و اجتماعي و حل مشكلات و تمايلات شخصي به طور عادلانه و مناسب ميداند.
عوامل مؤثر بر سلامت روان
سلامت رواني در قالب پديدهاي رواني ـ اجتماعي، مستلزم درك و تفسير درست از امور مرتبط با آن است و بايد به آن در چارچوب عوامل اساسي زمينهساز و تعديلكننده توجه كرد. اختلال رواني نيز مانند هر رفتار ديگر، نتيجة مؤلفههاي زيستي، محيطي و اجتماعي است و كمتر ميتوان براي هر گونه رفتار و از آن جمله هر يك از اختلالات رواني، علت واحدي را برشمرد: نيومن و پارگامنت (1990) بر اين باورند كه:
مذهب ميتواند در ايجاد احساس اميد، احساس نزديكي نسبت به ديگران، آرامش هيجاني، فرصت خود شكوفايي، احساس راحتي، مهار تكانه، نزديكي به خدا و كمك براي حل مسائل اثربخش باشد».
ميلر و تورسن (1999) بيان ميكنند كه:
تصوير درستتر از سلامتي اين است كه آن را يك سازة نهفته مانند شخصيت، خلق يا شادكام بودن تصور نماييم؛ سازهاي چندبعدي كه زيرساخت مجموعهاي وسيع از پديدههاي قابل مشاهده ميباشد». در مفهومسازي پيشنهادشدة ميلر و تورسن، سلامتي دربردارندة سه دامنة گسترده ميشود: رنج، توانايي كاركردي، و آرامش يا انسجام دروني ذهني در زندگي. اين دامنهها، افزون بر جنبههاي بدني، جنبههاي شناختي، هيجاني و معنوي را در برميگيرند.
اينگونه پيشنهادها در افزودن بعد معنوي به منزلة يكي از ابعاد سلامت، مورد توجه روزافزون جامعة علمي قرار گرفته است. برخي پژوهشگران؛ نسبت به پژوهشهاي كنوني در مورد بهداشت روان كه در آنها توجهي به امور معنوي نشده است، معترض بوده و ابزارهاي سنجش حاكم را متفاوت از آنچه بايد بسنجد ميدانند و همين امر را ماية نقص چنين ابزارهايي ميدانند.
الگوهاي عمدة سلامت روان
الگوهاي متعددي در مورد سلامت روان وجود دارد، اما «در يك طبقهبندي كلّي ميتوان بيان داشت كه سه الگوي مختلف دربارة سلامت و بيماري رواني ارائه شده است: مدل زيستي(طبي)؛ مدل زيستي ـ رواني ـ اجتماعي(مدل سيستمي)؛ و مدل ارتقا در سلامت رواني». با اين وجود، تعداد بيشتري از اين الگوها ميتواند ما را با گسترة وسيع چارچوبهاي نظري صاحبنظران اين عرصه آشنا سازد. به همين دليل، ما علاوه بر اين سه الگو الگوي چهارمي را نيز برخواهيم شمرد:
الگوهاي فرضي سلامت روان مبتني بر «معنويت»
«تعريف مفهوم معنويت دشوار، سهل و ممتنع، و با اصطلاحات مادّي ناميسر است»،
پالوتزيان و همكار(2005) به تنوع تعريفهاي معنويت نزد برخي مؤلفان در گذشته و حال اشاره كردهاند، كه چشمانداز مناسبي را پيشروي قرار ميدهد. موري و زينتر (1989) معنويت را چنين تعريف كردهاند:
معنويت يك كيفيت رواني است كه فراتر از باورهاي مذهبي قرارد دارد و در انسان ايجاد انگيزه ميكند و احساساتي مثل درك هيبت الهي و احترام به خلقت را در شخص به وجود ميآورد. فرد معنوي در زندگي هدفمند است و معني زندگي را دريافته حتي در مواردي كه فرد به وجود خداوند اعتقاد نداشته باشد، بعد معنوي انسان را واميدارد تا دربارة خلقت و جهان لا يتناهي انديشه كند. زماني اين بعد مهم در زندگي برجسته و مهم ميشود كه انسان در برابر فشارهاي عاطفي، بيماريهاي شديد و مرگ قرار گيرد.
معنويت، بر اساس تعريف سازمان جهاني بهداشت در قالب چهار مقولۀ استعلاء، ارتباط شخصي، رموز زندگي و باورهاي اختصاصي قابل بررسي است. مطرح ساختن چنين تعريفي را ـ با قطعنظر از ارزش واقعي محتواي آن ـ ميتوان نوعي تغيير رويكرد جهاني نسبت به معنويت و ضرورت بسط دادن آن دانست.
هرندن و ايستلند (1999) جنبشي را متشكل از دوازده مرحله ارائه دادهاند كه نخستين مفروضة آن استقرار سلامت در روح بوده و او پيشنهاد ميكند كه از آن به عنوان موضوع اصلي ارتباط بين بهداشت، مذهب و معنويت ياد گردد.
لزوم توجه جدّي به الگوهاي معناگراي سلامت روان
بيشتر روان شناسان سلامت بي درنگ مي پذيرند كه موضوعات متنوع و حساسي مانند نژاد ، سن ، جنس ، و جهت گيري جنسي ، ملاحظاتي مهم در علم و كاربرد روان شناسي سلامت هستند . با اين حال ، در اين زمينه ، به مسايل ديني و معنوي كمتر توجه شده است .
بر همين اساس، مؤلفان بسياري از جمله ميدو، ويلز،و حبّي پيشنهاد ميكنند كه با وارد كردن «معنويت»، و معارف الهي در شناخت ماهيت انسان، در نظر داشتن بُعد روحي او و نيز در نظر گرفتن عواملي كه دين براي آرامش و اطمينان قلبي مطرح ميسازد، تلاشي براي دستيابي به چشماندازي گستردهتر از مفهوم روان و سلامت رواني صورت گيرد. «همانگونه كه ميدو اظهار داشته است، اكنون زمان به وجود آمدن روانشناسي آگاه از معنويت فرا رسيده است».
از آنجا كه «تا كنون پژوهش همهگيرشناختي در باب تأثيرات درگيري ديني و معنوي بر سلامت به اندازة كافي بر پاية اين گونه الگوها استوار نبوده است». بنابراين، ضروري است كه مباني نظري در چهار حوزۀ هستيشناسي، شناختشناسي، روششناسي و انسانشناسي بازنگري، و مدل نظري جديدي مبتني بر اصول و مباني فكري معنويتگرايانه ارائه شود. البته چنانكه كوهن اشاره كرده است: «تصميم گرفتن براي كنار گذاشتن يك نظريه، هميشه همزمان با تصميم گرفتن براي قبول نظرية ديگر است»؛ به همين دليل، هر گونه اقدام شتابزده و ناسنجيده در كنار گذاشتن الگوهاي موجود كه كارآيي نسبي دارند، به بروز بحرانهايي حادّتر در زمينة سلامت روان منجر خواهد شد. آنچه در اين راه ميتواند يك اقدام مناسب به شمار آيد، تلاش براي ارزيابيهاي مكرّر و مقايسة الگوها با يكديگر است. روشي كه كوهن توصيه كرده است، مبتني بر هر دو روش است: «داوري براي گرفتن چنين تصميمي، مستلزم مقايسه كردن ميان هر دو نمونه با طبيعت و نيز با يكديگر است».
براي مشاهده متن كامل مقاله به فصل نامه روان شناسي و دين شماره اول ، بهار 1389 مراجعه فرمايد .




























ارسال کردن دیدگاه جدید