رابطه فلسفه و دين

تبين: مقاله (رابطه فلسفه و دين) نوشته سيدمحمدرضا مدرسى ومحمد فنائى اشكورى که درشماره 47 فصلنامه علمی پژوهشی (معرفت فلسفی) انتشار يافته بود توسط پايگاه اطلاع رساني تبيين، تلخيص و در اختيار خوانندگان قرار داده شده است، كاربران جهت دریافت اصل مقاله مي‌توانند اینجا کلیک کنند.

چكيده

رابطه دين و عقل همواره در تاريخ تفكر بشرى بحث انگيز بوده است. ازآنجاكه آشكارترين ظهور عقل در فلسفه است، بحث دين و عقل به بحث دين و فلسفه نيز كشيده شده است. در اين نوشتار پس از تعريف فلسفه و دين، ديدگاه برخى از انديشمندان اسلامى و غربى را در اين باره بررسى مى كنيم.

مقدّمه

يكى از مسائل مهم در حوزه فلسفه دين، رابطه فلسفه و دين» است و اينكه آيا فلسفه و دين با هم در تعارض اند و يا با هم سازگارند و در صورت تعارض حقيقى ميان آن دو، تقدم با كدام است؟

تعريف فلسفه

واژه فلسفه به معناى عام، كه ريشه اى يونانى دارد به معناى دوست دارى علم است، اما در يك اصطلاح به معناى همه علوم حقيقى است، كه شامل حكمت نظرى (حكمت طبيعى، رياضى، مابعدالطبيعى) و عملى (اخلاق، تدبير منزل، سياست مدن) مى شود.
فلسفه در كاربردى ديگر تفكر عقلى نظام مند است كه شامل حوزه اى از علوم، مانند معرفت شناسى، فلسفه هاى مضاف، متافيزيك و فلسفه ذهن است.

تعريف دين

دين در لغت به معناى اطاعت و پيروى از فرمان آمده و در اصطلاح تعاريف گوناگونى از آن ارائه شده است.

مى توان گفت: دين مجموعه تعاليمى است، كه از جانب خدا براى هدايت انسان ها توسط فردى از آنها كه پيامبر ناميده مى شود به آنها ابلاغ شده است.

پيشينه رابطه فلسفه و دين

در ميان متكلمان اسلامى، اهل حديث و حشويه، ظواهر متون و نصوص دينى را معيار و ملاك انديشه و عمل ساخته و معتقد بودند كه هر گونه بحث عقلى و فلسفى و استدلال در مسائل اعتقادى دينى، بدعت و حرام است. ولى معتزله و اماميه در معرفت دينى و مسائل اعتقادى بر عقل تأكيد مى ورزنداما اشاعره براى تحديد حدود قلمرو خاص عقل و قلمرو ايمان، راهى ميانه برگزيدند.

هم دين و هم فلسفه، نقشى اساسى و عمده در زندگى بشر داشته اند. آنچه مورد اختلاف قرار گرفته، بحث هماهنگى يا ناسازگارى فلسفه و دين است. انديشمندان اسلامى در اين باره مواضع گوناگونى در پيش گرفته اند كه مى توان آنها را به سه دسته متمايز تقسيم كرد: دسته اول، كسانى اند كه دين و فلسفه را با يكديگر سازگار و هماهنگ مى دانند دسته دوم ميان فلسفه و دين هيچ گونه هماهنگى را نمى پذيرند؛ دسته سوم كه راه ميانه را برگزيده اند، معتقدند در برخى موارد مى توان از مسائل فلسفى به سود دين استفاده كرد.

ايجاد وفاق ميان فلسفه و دين مسئله اى است كه از ديرباز انديشمندان بسيارى بدان توجه كرده اند و خواسته اند ميان داده هاى عقل و داده هاى ايمان ارتباط و انسجام پديد آورند.  از كسانى كه در توفيق ميان فلسفه و دين كوشش بسيار كرده اند، فارابى است.

ابن رشد با قاطعيتى تمام به بحث در اين موضوع پرداخت.  يكى از دستاوردهاى مهم ابن رشد كوشش براى نشان دادن هماهنگى ميان جهان بينى دينى و فلسفى و به عبارتى ديگر، آشتى دادن عقل و ايمان است.  ابن رشد معتقد است كه قرآن نظر عقل را واجب دانسته و اين به فرا گرفتن فلسفه مى انجامد لذا وى در كتاب فصل المقال كه در رد كتاب فيصل التفرقه بين الاسلام والزندقه غزالى نوشته شده است، ضمن چند مقدمه به حل تعارض ميان دين و فلسفه پرداخته است، كه به اختصار آن مقدمات را يادآور مى شويم:

مقدمه اول: شرع نظر فلسفى را واجب دانسته است. ابن رشد عمل فلسفه را نگريستن آدمى در موجودات، از آن حيث كه بر وجود خداوند سبحان دلالت دارند مى داند .دين نيز اين نظر را بر مردم لازم دانسته است. اين نگريستن همراه با نظر عبرت در موجودات، از ظاهر آيات پرشمار دانسته مى شود.

مقدمه دوم: دين را ظاهر و باطن است و تأويل، ضرورى است. وى مى نويسد: چون شريعت اسلام حق است و همگان را به نگرش و پژوهش و شناخت حقيقت فرا مى خواند، ما امت مسلمان قطعا مى دانيم كه نظر برهانى به مخالفت با آنچه از سوى شرع آمده است، نمى انجامد؛ زيرا حقيقت هرگز با حقيقت مخالف نمى شود، بلكه بر آن گواهى مى دهد.

حال كه ابن رشد ضرورت تأويل را اثبات كرد، در مقدمه سوم به شرايط تأويل  و در مقدمه چهارم به تعيين معناى تأويلى كه بايد برگزينيم مى پردازد و در مقدمه پنجم شرع را متمم عقل مى داند. در نظر وى شرع داراى دو معناست: معناى ظاهر و معناى باطن. وى اين دو را معناى واحد فلسفى مى داند، كه اگر ظاهر را با قوانين عقل اختلافى بود، بايد آن را تأويل كرد و اگر بر وفق عقل بود، بدون تأويل بايد آن را پذيرفت. وى تأكيد مى كند كه نبايد مسائل فلسفى را با مسائل دينى و اعتقادى خلط كرد؛ زيرا فلسفه تنها با عقل و مبانى عقلى سروكار دارد، اما دين بر پايه وحى و عقل (هر دو) استوار است .

ابن رشد درباره هماهنگى ميان دين و فلسفه به اين نتيجه مى رسد كه فلسفه دوست شريعت و خواهر اوست.

علّامه طباطبائى نيز استدلال عقل را درباره مسائل الهى مقتضاى فطرت آدمى مى شناسد و مى گويد از انصاف به دور است كه ميان اديان آسمانى و فلسفه الهى جدايى فرض شود.

نكته درخور توجه اين است كه نه دين فلسفه است و نه فلسفه دين؛ اما معارف دينى، الهام بخش فيلسوفان مسلمان بوده اند. فيلسوفان طالب فهم فلسفى از دين بوده اند و صرف اعتقاد به صدق پيامبر صلى الله عليه و آله را درخور شأن حكيم نمى دانسته اند و لازم مى ديدند كه خدا، پيامبر و معاد را چنان بشناسند و مبرهن كنند كه درخور حكمت است.

ديدگاه آكوئيناس

در جهان غرب نيز دو ديدگاه مهم در زمينه دين و عقل و در نتيجه دين و فلسفه مطرح است: 1. اعتقاد دينى با عقل سازگار است كه به آن عقل گرايى مى گويند2 . اعتقاد دينى با عقل ناسازگار است كه به آن ايمان گرايى مى گويند.

توماس آكوئيناس كه يكى از بزرگ ترين متكلمان و فيلسوفان مسيحى است، بر آن است كه عقل با دين و ايمان هماهنگى تقريبا كاملى دارد. در قرن سيزدهم در اروپاى غربى يكى از معانى فيلسوف، بى دين» بود؛ يعنى فيلسوف كسى بود كه چون قبل از عيسى عليه السلام متولد شده بود، مانند افلاطون و ارسطو نمى توانست از حقيقت مسيحيت اطلاع داشته باشد؛ اما آكوئيناس آرا و افكار فلسفى ارسطو را با مسيحيت هماهنگ دانست و معتقدبود هدف نهايى دين و فلسفه يك چيز، و آن شناخت حقيقت است، كه منشأ همه حقايق است؛ يعنى مبدأ نخستين كه هستى همه اشيا از اوست.

آكوئيناس مى گويد رستگارى انسان به تقرب به خداست كه به شناخت او بستگى دارد كه نه تنها از طريق وحى، بلكه از راه عقل نيز حاصل مى شود.

آكوئيناس در تقدم و تأخر تعاليم دين و فلسفه بر آن است كه آموزه مقدس مقدم بر علوم ديگر است و علوم، خادم اين علم اند. بنابراين آموزه مقدس، بر علوم فلسفى مبتنى نيست؛ به اين معنا كه اصول خود را از آنها گرفته باشد.

توماس آكوئيناس با آنكه در تبيين عقلانى آموزه هاى مسيحى نقش بسيار داشته، به نظر مى رسد خطاهايى نيز داشته است. او در تقدم دين بر فلسفه، معتقد است كه آموزه مقدس بر هيچ اصلى از اصول فلسفى مبتنى نيست.

ديدگاه كانت

يكى ديگر از فيلسوفان عقل گرا كانت است كه با تقسيم عقل به نظرى و عملى،گفته است كه هماهنگى كامل ميان عقل عملى و دين وجود دارد. وى تنها الهياتى را كه بر اخلاق مبتنى باشد مى پذيرد. وى براى اخلاق استقلال ذاتى قايل است و بر آن است كه تنها از طريق اخلاق و عقل عملى مى توان به خدا پى برد.

در نقد ديدگاه كانت که میگوید پيروى از فرمان هاى خدا، با خودمختارى انسان ناسازگار است. چنين عقيده اى درست نيست؛ زيرا همان گونه كه كانت گفته است، خدا موجود عاقل نامتناهى است. حال اگر عقل آدمى از سر اختيار به اين نتيجه برسد كه پيروى از احكام الهى براى انسان مطلوب است، چنين تبعيتى، با خودمختارى انسان سازگار است. ثانيا گرچه كانت گوهر دين را اخلاق مى داند، از اين گفتار لازم نمى آيد كه از عبادات و مناسك مذهبى بايد دست برداشت؛ زيرا آنها نه تنها مانعى براى رسيدن به اهداف اخلاقى نيستند، بلكه روش هايى براى تحقق هر چه بيشتر اهداف اخلاقى اند. ثالثا، دين ابعادى گوناگون دارد كه ما نبايد خود را از ابعاد معرفتى و ديگر ابعاد دين محروم كنيم. ازاين رو درست نيست كه دين را در قالب اخلاق تفسير رمزى كنيم يا به بعضى از تكاليف بى مهرى كنيم .

متفكران منتقد روش عقلى

غزالى از قهرمانان بزرگ پيكار عليه فلسفه است. غزالى شديدا به فلاسفه حمله مى كرد و مى گفت تناقضاتشان دليل بر ضعف استدلال آنها در امور دينى است

فخررازى و مولوى نيز چنين گرايشى دارند. مولوى مى گويد:

آنچه حق است اقرب از حبل الوريد
تو فكندى تير فكرت را بعيد
اى كمان و تيرها برخاسته
صيد نزديك و تو دور انداخته

عارفانى چون مولوى طالب درك حقايق اشيا بودند، اما فلسفه و قيل و قال را مانع رؤيت و شهود واقع مى دانستند. در فرهنگ اسلامى شيعى، در كنار حكمت متعاليه كه اكنون زنده و پوياست، مخالفانى وجود داشته و دارند كه راه دين را از فلسفه به طور كامل مجزا مى دانند و اختلاط آن دو را موجب تحريف و تشويش شريعت مى شمارند.

در جهان غرب، ايمان گرايى موضعى است كه بر پايه آن، عقل عينى، براى باور دينى نامناسب است و به تعبيرى، آن ديدگاه، نظام هاى دينى را موضوع ارزيابى و سنجش عقلانى نمى داند.

دو قرائت از ايمان گرايى وجود دارد: 1. مضحك به نظر مى رسد هنگامى كه دين با معيارهاى عقل داورى شود؛ يعنى دين و ايمان ضد عقل است؛ 2. دين فعاليتى است كه در آن، عقل به حق ناكارآمد و نامعتبر است. ايمان ضدعقل نيست، بلكه فراتر از عقل است.
ازآنجاكه اصل اساسى در جهان مسحيت، عقل گريزى و اعتقاد به راز است و نمى توان از طريق عقل عقايد دينى را مستدل كرد، بيشتر متفكران چاره اى جز ايمان گرايى نداشتند؛ ولى در اسلام كه اصول دينش بايد از طريق برهان و عقل مبرهن شود و حتى حجيت قول معصوم عليه السلام نيز بايد از طريق استدلال عقلى به اثبات رسيده باشد تا پذيرفتنى باشد، هم عقل و هم وحى و متون دينى داراى ارزش و اعتبارند و هر يك پشتيبان ديگرى است و هيچ تعارضى ميان عقل صريح و احكام قطعى اسلام وجود ندارد.

ديدگاه اسلامى درباره نسبت عقل و شرع

عقل آدمى برخى مسائل را به كمك شرع و برخى ديگر را به صورت مستقل درك مى كند. براى كشف و تبيين دين، بايد به عقل، قرآن و سنت رجوع شود. با توجه به اينكه هر سه از حجيت برخوردارند.

مطابق تعاليم اسلامى حجت خدا بر مردم دو گونه است: يكى حجت ظاهرى، كه انبيا و امامان هستند و ديگرى حجت باطنى كه همان عقل است.
وحى در حقيقت به عقل انسانى جهت مى بخشد و مسير و موضوعات تفكر را در اختيار انسان قرار مى دهد تا عقلش را در امور بى حاصل ضايع نكند. حال اگر انسان در انتخاب دين دچار خطا شود و يا در دين تحريف رخ دهد، نخستين قربانى اين معامله عقل خواهد بود. دو هزار سال است كه متكلمان مسيحى درباره تثليث، تجسم خدا و قربانى شدن مسيح عليه السلام فكر مى كنند و رنج مى برند و نمى توانند هيچ توضيح قانع كننده اى براى آن بيابند. اگر بر اين باور نبودند كه اين امور برگرفته از دين است، لحظه اى از عمرشان را در اين مسائل صرف نمى كردند.

معناى موافقت دين با فلسفه موافقت با همه آراى فلسفى نيست، بلكه موافقت با روش تعقلى است؛ يعنى اسلام روش تعقلىِ منطقى را به رسميت مى شناسد و آن را تأييد مى كند، همان گونه كه با روش تجربى علوم طبيعى موافق است؛ اما نه به اين معنا كه با همه آراى گذشته و حال علوم طبيعى و لو خطا و يا متناقض موافق باشد.

هيچ گاه دليل قطعى عقلى با دليل قطعى شرعى تعارض نخواهند داشت. هر جا تعارضى رخ مى دهد يا در معرفت دينى و يا معرفت عقلى و يا در هر دو خطا رخ داده است. اگر برداشت هاى خود را از علم و دين تصحيح كنيم و مواردى را كه يقينى نيستند يقينى ندانيم و در اعطاى درجه يقين به برداشت هاى خود شتاب زدگى نكينم، مشكلى پيش نمى آيد.

ما مى توانيم از چند طريق اثبات كنيم كه تعارضى ميان دين و عقل نيست:

1. از راه وحدت منبع: فلسفه و دين داراى مصدر و منبع واحد هستند.

2. از راه وحدت هدف: هدف اديان الهى راهنمايى بشر به حقيقت است و هدف از فلسفه نيز به دست آوردن حقيقت است و فلسفه چيزى نيست جز پيدا كردن حقيقت درباره وجود و موجودات.

3. از راه وحدت در محتويات دين و فلسفه: محتويات دين عبارت است از احكام و خطابات که بر اساس مصلحت و مفسده تشريع شده اند، و از طرفى بشر قدرت دارد بسيارى از مصالح و مفاسد و حكمت ها را از طريق عقل به دست آورد.

4. از راه وحدت روش: يكى از روش هاى تحقيق در مسائل فلسفى و دينى كمك گيرى از منطق است. و اين قواعد مسلما مورد استفاده متفكران اسلام در تحقيقات مختلف در معارف اسلامى قرار گرفته است.

به نظر مى رسد، در صورت تعارض ظاهر متون دينى با حقايق فلسفى اى كه با برهان عقلى قطعى اثبات شده اند، بهترين راه حل براى تعارض همان راهى است كه ابن رشد ارائه كرده است و آن تأويل متون شرعى است.

تأويل، اخراج دلالت لفظ از دلالت حقيقى به دلالت مجازى است، آن گاه كه اين كار خللى به عادت زبان عرب نرساند.

نتيجه گيرى

چنان كه ديديم، نسبت ميان دين و عقل و فلسفه معركه آراى بين متفكران شرق و غرب است. در غرب مسيحى به دليل ناسازگارى اصول اعتقادى مسيحيت با عقل اين بحث به گونه اى حاد مطرح شد و ايمان گرايى راه دين را از راه عقل جدا دانست. در عالم اسلام نيز به رغم اينكه اسلام مؤيد عقل است و اصول اسلامى، سازگار با عقل اند، گروه هايى از متكلمان، محدثان و صوفيان پيدا شدند كه به دليل دورى از تعاليم ائمه معصوم عليهم السلام راه ستيز با عقل را در پيش گرفتند؛ اما اغلب حكماى اسلامى بر همراهى عقل و دين و ابتناى ايمان بر تعقل تأكيد مى ورزند. به اين جهت مناسبات ميان دين و فلسفه در جهان اسلام همواره سازنده و به سود هر دو بوده است.
 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی