گزارشی از حاشیه‌های دیدار جوانان انقلابی منطقه با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

حامدهادیان
تقی خرسندی

پايگاه حفظ و نشر آثار حضرت آيت الله العظمي خامنه اي/ «عمر»، سنی مالكی مذهب و دانشجو بود. در لابی هتل محل اسكان، درباره انقلاب تونس گپ می‌زدیم. آخرهای صحبتمان به دستش نگاه كردم. انگشتری دستش بود با نقش شمشیری دو لبه. پرسیدم این چیست؟ گفت این «ذوالفقار» شمشیر حضرت علی(ع) است. تعجب كردم. پرسیدم: «مگر سنی نیستی؟» گفت: «مالكی مذهب هستم. ولی حب علی در قلبم هست»؛ پرسیدم: «آیت‌الله خامنه‌ای كه فردا به دیدارشان می‌روی را می‌شناسی؟» گفت: «نه خیلی زیاد؛ در حد این كه رهبر ایران هستند و در انقلاب ایران هم بوده‌اند.» گفتم: «ایشان از نوادگان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) است.» خندید و گفت: «فكر می‌كنم فردا دیداری تاریخی داشته باشیم و اولین گروه تونسی باشیم كه بعد از انقلاب تونس، نزد یكی از نمادهای انقلاب ایران می‌رویم.» تا صبح خیلی راه بود.
نزدیك‌ طلوع آفتاب دوباره «عمر» را در لابی هتل دیدم كه گوشه‌ای نشسته و چیزی می‌نویسد. گفتم: «چه می‌نویسی؟» گفت: «هیچی؛ دارم همین جوری می‌نویسم تا خوابم نبرد. می‌ترسم بخوابم و آیت‌الله خامنه‌ای را نبینم!»

×××

شور و شوق میهمانان شیعه اجلاس برای دیدار با رهبر انقلاب كاملاً طبیعی بود؛ شیعیان عراق، پاكستان، لبنان، مصر و... . اما بقیه جوانان كنجكاو بودند كه قرار است آیت‌الله خامنه‌ای را از نزدیك ببینند. برخی از آنها تصور خاصی نداشتند و تا به حال صحبت‌های آقا را نشنیده بودند. وقتی كه العربیة و الجزیرة مهمترین كانال ارتباطی كسی باشد، البته انتظاری بیش از این نیست. حتی بعضی لیبییایی‌ها فكر می‌كردند امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای هر دو یكی هستند!

×××

به دلیل همكاری با ستاد خبری همایش، از روز اول بین هزار و دویست نفر جوان میهمان بودم. جوانانی كه از هفتاد و دو كشور از شرق تا غرب عالم آمده بودند تا در همایش «جوانان و بیداری اسلامی» شركت كنند و جمهوری اسلامی ایران را از نزدیك ببینند. دو روز قبل از همایش به بازدید از نمادها و تجربیات نظام جمهوری اسلامی ایران گذشته بود. از برج میلاد گرفته تا پالایشگاه عسلویه، بازارتهران، مؤسسه رویان و... . به غیر از كسانی كه قبل از این به ایران آمده‌ بودند، بقیه میهمانان از دیدن پیشرفت­های ایران متعجب بودند. می‌گفتند قبلا به ما گفته بودند ایران كشوری عقب افتاده است كه تندروهای مذهبی در آن حكومت می‌كنند. زنان اجازه حضور اجتماعی ندارند و با توجه به تحریم‌ها در هیچ چیزی پیشرفت ندارد. و حالا همه چیز عكس آن چیزی بود كه تصور می‌كردند. حتی جوانی مصری از رانندگی در ایران هم تعریف می‌كرد كه قابل مقایسه با قاهره نیست!

×××

حدود ساعت هشت صبح دوشنبه سوار اتوبوس‌ها شدیم. بعضی‌ها هنوز خواب‌آلود بودند و عده‌ای مصمم، به بیرون از شیشه‌های اتوبوس نگاه می‌كردند. چند یمنی و لیبیایی در انتهای اتوبوس شروع كردند به سرود خواندن. كم‌كم بقیه هم همخوانی كردند. شعارها و شعرهای حماسی خودشان را می‌خواندند. خیلی زود به خیابان فلسطین رسیدیم. هوا نسبت به روزهای قبل سردتر بود و این سرما برای آفریقایی‌ها كه جوراب هم نمی‌پوشیدند خیلی آزار دهنده بود. از اتوبوس كه پیاده شدند، بعضی «لبیك یا خامنه‌ای» می‌گفتند. بعضی همچنان سرشان را پائین انداخته و در فكر بودند. كنارم دو لیبیایی حركت می‌كردند. یكی‌شان به دوستش می‌گفت پیشرفت‌های ایران هم مثل تركیه و عربستان است، فرقی ندارد. و دوستش می‌گفت فرق دارد؛ ایران تنها كشوری است كه در مقابل غرب ایستاده است.

×××

وقتی به بیت رهبری ‌رسیدیم، خیلی آرام در صف ایستادند تا بروند به دیدار «السید القائد» یا «المرشد الاعلی» یا «القائد المفتی» یا «سماحة السید» یا هر اصطلاح دیگری كه در طول مراسم بر روی دست نوشته‌هایشان نوشته بود. حسینیه نسبتا پر شده بود. بچه‌های پاكستان اول از همه شعار دادند. به زبان خودشان می‌گفتند «ماشاءالله خامنه‌ای». قسمت خانم‌ها كمی جای خالی داشت ولی در قسمت آقایان همه به سختی نشسته بودند. شاید برای اولین بار بود كه چنین جمعی در حسینیه امام خمینی جمع می‌شدند. جمعی كه به عنوان مثال، مصری‌های آن از جوانان اخوان الملسمین بودند تا حزب سلفی نور و لیبرال‌ها‌ی مصر. اجتماعی نمادین از نسل­های آینده جامعه جهانی و امت اسلام... نمی‌دانم چرا به یاد آن جمله معروف امام خمینی افتادم كه سال 1342، درمورد یاران نهضت اسلامی گفته بودند: سربازان من اكنون در گهواره­‌ها هستند!

×××

نسبت این جوانها با «إمام الخامنئی» متفاوت است؛ این را در همین چند روز همراهی با آنها فهمیده‌ام. یكی از تحصیلكرده‌هایشان می‌گفت قذافی ما را در جهل عمدی نگه داشته بود. فلسطینی‌ها اما او را می‌شناسند؛ هم اسمش را، هم جایگاهش را و هم مواضعش را. اما برای لبنانی‌ها ماجرا فرق می‌كند. به هر حال آنها رهبری دارند به نام «سید حسن نصرالله» كه می‌گوید «الإمام الخامنئی» رهبرش است. تونسی‌ها هم به تبع از مهمترین رهبر انقلابی‌شان راشد الغنوشی به دید احترام به انقلاب اسلامی ایران و رهبر آن نگاه می‌كردند.

برای میهمانان كه در این چند روزه در هتل بوده‌اند و مكان‌های شیك و دیدنی را تجربه كرده‌اند، نشستن روی گلیم آبی رنگ حسینیه تازگی داشت! اجرای گروه سرود لبنانی اولین برنامه است. سرگروه اینطور شروع می‌كند: «سیدالقائد! یا نائب صاحب العصر و الزمان! جئناك من لبنان المقاومه. جئناك من لبنان سید حسن نصرالله.» و اینطور خاتمه می‌دهد: «جئناك لنجدد لك البیعه» و سرود شروع می‌شود. اما این بار، همه سرود را یاد گرفته‌اند. وقتی می‌رسد به «هل من ناصر فدائی؟» همه روی زانو بلند می‌شوند و دست‌ها را مشت می‌كنند و فریاد می‌زنند: «لبیك خامنه‌ای» خانم‌ها هم به شعاردهندگان پیوسته‌اند.

×××

میهمانان كه جاگیر ‌می‌شوند، آقا وارد می‌شوند. عده‌ای هنوز نگاه می‌كنند و عده‌ای اشك می‌ریزند. جوانان لبنان، عراق، پاكستان، بحرین و چند كشور دیگر مشت‌های خود را به هوا پرت كردند و شعار ‌دادند و الباقی جمعیت هم از جای خود بلند ‌شدند تا ایشان را ببینند. البته هر كسی به زبان عربی خودش. تا این كه روی یك شعار به توافق می‌رسند: «لبیك خامنئی».

مجری كه شروع می‌كند به صحبت، جمعیت آرام شود. ترفندش موفقیت‌آمیز است و شعارها قطع می‌شود. اما یك نفر از میان جمعیت بلند می‌شود و كاملاً حماسی به عربی نطق می‌كند. كار او بیشتر از مجری می‌گیرد، به‌خصوص وقتی می‌گوید: «من سیدی اباعبدالله الحسین: هیهات منا الذلة» و جمعیت با او تكرار می‌كنند: «هیهات منا الذله» و این شعار بعد از چند بار تكرار، تغییر می‌كند به: «الموت لاسرائیل» سخنرانی مجری هم دردی دوا نمی‌كند. بالاخره «حامد شاكرنژاد» به داد مسئولین می‌رسد و با قرائت زیبای قرآن، جمعیت ساكت می‌شود.

×××

قبل از ورود به حسینیه برای میهمانان قلم و كاغذ گذاشته بودند. برخی از میهمانان از همین كاغذها استفاده كردند. و با دست خط و زبان خود، احساساتشان را نسبت به آقا ابراز كردند. كه از همه بیشتر دست نوشته ««لبیك خامنئی» به چشم می‌آمد. یكی از خانم‌ها با خط درشتی روی برگه‌اش نوشته بود: «عاشقان خامنه‌ای از آمریكا»

×××

پس سخنرانی دكتر ولایتی نمایندگانی از مصر و تونس سخنرانی كردند و جوانی از بحرین با خواندن شعری اشك همه را درآورد. سپس جوانانی از لیبی و فلسطین. فاطمه مغنیه دختر عماد مغنیه نیز سخنرانی داشت. شب قبل با او هم صحبت كردم؛ قبل از این هم چند بار سید القائد را دیده‌ بود. بیشتر جوانان با حالت بهت در سالن نشسته و گوشی‌های ترجمه‌شان را به گوش گذاشته بودند. حرف‌های سخنرانان گاهی با تكبیر همراه است و گاه با صلوات. گاه با «الموت لاسرائیل» و گاه با «كلا كلا لآمریكا». گاه با سرود دسته‌جمعی تونسی‌ها و گاه با شعار «انت القائد انت الولی/ لبیك یا خامنائی». گاه با فریاد «Palestine will be free» و گاهی هم با نطق‌های شخصی بعضی افراد، كه هربار از گوشه‌ای از حسینیه به گوش می‌رسد و چیزی از آنها نمی‌فهمم. در تمام این مدت هم، آقا به سیاق تمام دیدارهایی كه با جوانان دارند، با لبخند و طمأنینه به حرف‌ها گوش می‌دهند.

صحبت‌های ضیاء الصاوی نماینده جوانان مصر با این مضمون كه: «انقلاب ما ادامه دارد. انقلاب مصر برای براندازی رژیمی شعله‌ور شد كه آن رژیم هنوز باقی است و آن رژیم كمپ‌دیوید است» و این موضعی بود كه جوانان هفتاد و دو كشور میهمان با هر مرام و مسلكی در آن اشتراك داشتند و آن ماجرای رژیم صهیونیستی بود كه همه با تمام وجود آرزوی نابودی آن را در سر می‌پروراندند.

در این بین صحبت‌های جوان بحرینی متفاوت است و از همان اولین كلمه، جمعیت را تحت تأثیر قرار می‌دهد: «السلام علیك یابن رسول الله. فداك روحی و ارواح شباب المقاومین جمیعا». به زبانی حرف می‌زند كه عرب‌ها به آن می‌گویند: «عربی فصیح» كه همان زبان عربی قرآنی است و همان زبانی كه در كتاب‌ها آموزش می‌دهند. برای همین فهمیدن حرف‌هایش سخت نیست. چند جمله‌ای درباره شهدای بحرینی می‌گوید و با جمله «شكایت من الحبیب الی الحبیب» می‌رسد به شعری كه هر مصراعش با «هل تعلمون» شروع می‌شود. شعری كه با بغض می‌خواند. شعری كه فهمیدنش سخت نیست و با هر مصراعش جمعیت با صدای بلند گریه می‌كند و وقتی شعر تمام می‌شود، جمعیت فریاد می‌زند: «الشعب. یرید تحریر البحرین» و این شعار تبدیل می‌شود به «یسقط حَمَد» و «بحرین، حره، حره».

بعد از جلسه به سراغ جوان سخنران بحرینی «احمدحسن حجیری» می‌روم. اولین بار است آقا را از نزدیك دیده. خودش در عمان درس می‌خواند و به همین خاطر توانسته به ایران بیاید. اما خانواده‌اش در بحرین هستند و برادرش در جریان انقلاب بحرین شهید شده است. می‌گویم نترسیدی كه این حرف‌ها را زدی؟ می‌گوید: «انا لم اتكلم الا الحق» می‌پرسم متوجه شدی كه سید القائد با حرف‌هایت اشك ریختند؟ می‌گوید: «در این صورت امیدوارم این اشك‌ها، نوری باشد برای قبر ما.»

بعد از دیدار، یكی از دوستان چفیه آقا را به «حجیری» رساند. و این بار هم با چنان هق هقی چفیه را در آغوش گرفت كه همه كسانی كه دور و برش بودند را باز به گریه واداشت.

×××

صحبت‌های آقا كه تمام شد. جمعی از جوانان جلو می‌آیند. یك نفر با فریاد: «سَید! سَید!» چفیه آقا را می‌گیرد. بعضی هم با تعجب نگاه می‌كردند. عده‌ای هم به فكر رفته بودند. از هركسی كه سوال می‌كردیم نظرت چیست، جواب‌های كوتاه می‌داد. ولی همه می‌گفتند حرف‌های منطقی و درستی گفته شد. خانم‌ها بیشتر تحت تاثیر قرار گرفته بودند. از همه بیشتر یكی از خانم‌های آلبانیایی بود كه از ابتدای مراسم تا آخرش گریه كرده بود.

بعد از رفتن آقا همه برای نماز جماعت آماده ‌شدند. بعضی از جوانان از مسئولانشان اجازه می‌خواستند كه مهرهای بیت را برای تبرك بردارند و بسیاری هم چفیه رهبر را می‌خواستند. چند نفری از پسران توانستند چفیه‌هایشان را بدهند تا به دست رهبر انقلاب متبرك شود. ولی خانم‌ها چیزی نصیبشان نشد. هرچند با كمك مسئولان همایش چند چفیه هم برای آنها هم فراهم شد.

‌حسن حیدر عواظ در گوشه‌ای از بیت برای یك خبرنگار می‌گفت: «امروز روزی تاریخی بود كه در تقویم زندگی من ثبت می‌شود. امروز با دیدن سید القائد چشمان خود را سرمه كشیدم.» با حسن شب قبل از دیدار آشنا ‌شده بودم. یك جوانان پرانرژی لبنانی كه به تاریخ شمسی متولد 1367 است و در 17سالگی در جنگ 33 روزه شركت داشته و 5 روز هم اسیر اسرائیلی‌ها بوده است.

×××

«عمر» را بعد از دیدار، جلوی در اتاقش دیدم. نشسته بود و گلی در دست داشت و زیر لبش سرود می‌خواند. پرسیدم دیدار چه طور بود. گفت «ایشان چنان هیبتی داشت كه من و دوستم وقتی كه آمدند زانوهایمان لرزید و گریه كردیم. خیلی عجیب بود.»
از چیزی كه بیشترین توجهش را جلب كرد پرسیدم، گفت: «ایشان كه رهبر جهان اسلام هستند، آرام گوشه‌ای نشستند تا همه جوانان حرف‌شان را بزنند و آخر سر خودشان حرف زدند.»

×××

دختری تونسی بعد از دیدار تعریف می‌كرد كه بعد از شنیدن ساده‌زیستی رهبر انقلاب و دیدن فیلمی از ایشان گریه كرده و یاد این ضرب المثل عربی افتاده است كه: «سنبله الفارغه تجدها متعالیه و متشافحه بیغا سنبله الملائیه و سخیه تجدها منحنی و متواضعا»؛ خوشه خالی و پوچ، ایستاده و بلند است در حالی كه خوشه پربار، خمیده و متواضع است» و مشتاق بوده تا ایشان را از نزدیك ببیند.

×××

سال‌ها پیش زمانی كه تازه انقلاب اسلامی به پیروزی رسیده بود، جوانی لبنانی به همراه مادرش پیش امام خمینی(ره) آمد. امام آن جوان را تكریم كرده و به مادرش به دلیل داشتن چنین فرزندی تبریك گفتند. آن جوان چند سال بعد به همراه یاران و همرزمانش توانستند ابرقدرت‌هایی همچون فرانسه و آمریكا را از كشورشان بیرون كنند و زمینه پیروزی جنگ 33 روزه علیه اسرائیل را فراهم كنند. شهید عماد مغنیه، جوان گمنام آن سال‌ها، بعد از آن دیدار شیفته همیشگی امام خمینی(ره) شده بود. كسی چه می­داند؛ شاید زنجیره منطقی حلقات راهبردی كه رهبر حكیم انقلاب بارها به آن اشاره كرده­اند، درحال تكمیل شدن است: انقلاب اسلامی... دولت اسلامی... جامعه اسلامی... امت اسلامی؛ شاید در آینده، امثال همین جوان‌ها كه پسر عماد مغنیه هم همراهشان بود جامعه موعود را یاری دهند؛ و شاید این فكر بعضی از جوانان لیبیایی درست باشد كه امام خمینی و امام خامنه‌ای یكی هستند. همان شعار آشنای خودمان:‌ «خامنه­‌ای خمینی دیگر است.»
 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی