قرآن و بنيانهاي تاريخي نظم اجتماعي
تبيین: مقاله «قرآن و بنيانهاي تاريخي نظم اجتماعي(بحثي دربارة آية ۲۱۳ سورة مبارکة بقره)» نوشته محسن صبوريان که درشماره 19 فصل نامه علمی پژوهشی ( معرفت فرهنگی اجتماعی ) انتشار يافته بود توسط پايگاه اطلاع رساني تبيين، تلخيص و در اختيار خوانندگان قرار داده شده است.
چکيده
در اين مقاله با تکيه بر استدلالات قرآني و تأکيد بر آية ۲۱۳ سورة مبارکة بقره، بهويژه با تفسير علّامه طباطبائي، نشان داده شده که قانون الهي مبناي شکلگيري جوامع اوليه قرار گرفت و هرگونه نظم موجود در جوامع، ريشه در قوانين الهي دارد .
مقدمه و طرح مسئله
يکي از مهمترين مسائل مورد علاقة انسانشناسان، تاريخ و تحول شکلگيري نخستين جوامع انساني، و پرسشهايي از اين دست است:
1. آيا در طول تاريخ حيات بشري، زماني بوده که انسان بيرون از جامعه زندگي كند؟
2. آيا انسانيت انسان منوط و متوقف به حيات او در جامعه است؟
3. مفاهيم اولية حيات جمعي از چه هنگام متولد شدند؟
ديرينهمردمشناسان براي پاسخ به پرسش اول ما را به اقوام اوليه ارجاع ميدهند.
پرسش دوم جنبة فلسفي و انسانشناسانه دارد و متوقف بر تعريف ما از انسان است.
اما پرسش سوم از همة پرسشهاي پيشين براي هدف مقالة حاضر مهمتر است. مفاهيم مجرد و اوليه همچون قانون، در چه شرايطي و در چه تمدنهايي پديد آمدند؟
ابنسينا در فصل دوم از مقالة دهم الهيات شفا، فرق انسان و ديگر حيوانات را در اين ميداند که انسان ناچار از اين است که براي رفع نيازهاي خود به افراد ديگر مراجعه کند.
ابنسينا توضيح ميدهد که براي بقاي جامعة انساني، بيش از نياز به گودي کف پا يا روييدن مو بر ابرو، به وجود انسان صالحي نياز داريم که به قدر امکان سنتآور و عدالتگستر باشد (يسُنّ و يعدِّل). عنايت الهي اجازه نميدهد که انسانْ خلق شود اما از بنياديترين منفعتهاي حيات دنيوي و اخروي محروم باشد. پس بايسته است که انبيايي از ميان انسانها وجود داشته باشند، تا در منافع و مضار حيات دنيوي با ديگر انسانها مشترک باشند.
نخستين سنت، آشنا ساختن مردم با وجود صانعي واحد و قادر و آگاه ساختن آنان از مبدأ و معاد است. استدلال ابنسينا چنين است: صانع حکيم ميبايد قانوني الهي در جامعه جاري کند که اولاً رافع اختلافات و ضامن حفظ و صحت حيات دنيوي باشد و ثانياً انسانها را به وجود مبدأ و معاد انذار و تبشير دهد تا صحت حيات اخروي آنها نيز تأمين شود.
اما فرض ديگري نيز متصور است و آن همان فرضي است که ابنخلدون در نقد ابنسينا بيان كرده است:
در فرض ابنخلدون، جامعه ميتواند بدون وضع مقررات ديني و حضور انبياي الهي و صرفاً با در نظر گرفتن «سياست عقلي» و وضع قوانين موضوعهاي که ضامن اجراي آنها شمشير عصبيت است اداره شود .
اما ميتوان نشان داد که طبق نظر قرآن، همچنانکه ابنسينا به درستي اشاره کرده است، انبيا نخستين سنتگذاران اجتماعي بودهاند و بنياد اولية نظم موجود در جوامع را بايد در تعاليم انبيا جست.
قرآن و قوانين اجتماعي
خداوند در آية ۲۱۳ از سورة مبارکة بقره ميفرمايد: «كَانَ النّاسُ اُمّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلّا الّذِينَ اُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛
. بيان ترجمة روان آيه طبق تفسير الميزان چنين است: «مردم قبل از بعثت انبيا همه يک امت بودند. خداوند به خاطر اختلافي که در ميان آنان پديد آمد انبيايي به بشارت و انذار برگزيد و با آنان کتاب را بهحق نازل فرمود تا طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف کردهاند حکم کنند. اين بار در خود دين و کتاب اختلاف کردند و اين اختلاف پديد نيامد مگر از ناحية کساني که اهل آن بودند و انگيزهشان در اختلاف، حسادت و طغيان بود. در اين هنگام بود که خدا کساني را که ايمان آوردند در مسائل مورد اختلافْ به سوي حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت ميکند» .
ظاهر آيه دربارة وضعيتي اوليه است که مردم به صورت «امت واحده» بودهاند. سپس خداوند پيامبران را به همراه کتاب به سوي آنان مبعوث کرد تا آنها را تبشير و انذار دهند و در اختلافاتشان داوري کنند. مردم پس از بعثت پيامبران دوباره دچار اختلاف شدند؛ اما اين بار نه مردم عادي (ناس)، بلکه کساني که بينة دين برايشان آشکار شده بود و از محتواي کتاب و حقيقت آن آگاه بودند (اُوتُوهُ) از روي بغي و طغيان اختلاف کردند. پس خداوند اهل ايمان را دربارة اختلافشان که همان حق بود، يا چنانچه صدر آيه اشاره ميکند کتابي که به حق نازل شده بود، هدايت کرد.
امت به جماعتي اطلاق ميشود که وجه مشترکي با هم داشته باشند. در آية نيز ميتوان امت را هم بهمعناي طريقه و روش گرفت و هم بهمعناي گروه.
از صدر آيه برميآيد که وقتي مردم امت واحده بودند، هنوز انبياي صاحب کتاب ميان آنها برانگيخته نشده بودند. ازآنجاکه در ادامة آيه بحث بعثت پيامبران به ميان ميآيد، روشن ميشود که اين امت واحده دين و شريعت مشخصي و بالطبع چنانکه از ادامة آيه برميآيد، اين فطرت براي ايمان و هدايت بر صراط مستقيم نابسنده بوده است.
پيش از بعثت انبيا اختلافي برخاسته که به بعثت انجاميده و انبيا براي داوري دربارة اختلاف مردم مبعوث شدند؛ اما آيه ادامه ميدهد، در آن اختلاف نکردند، جز کساني که آن چيز به آنان داده شد، به سبب «بغي» آنان، و اين تازه پس از آن است که بينه و دليل روشن برايشان آورده شد.
بيان دو اختلاف در اين آيه نکتهاي بسيار مهم است: از سويي نشان ميدهد انسان به حکم فطرت، نميتواند در پرتو کمالات خود زندگي کند، چراکه نيک و بد در ضمير او بالقوه مخمر است؛ بهعلاوه همچنانکه بسياري آيات ديگر در قرآن دلالت بر آن دارند، بدون بهرهاي از کمالات اخلاقي و به بيان دقيقتر فعالسازي عقل عملي، نميتوان به بهزيستي بشر اميدوار بود.
پس انسان به هر چيزي که بقاي حياتش را تضمين کند چنگ مياندازد و در آن تصرف ميکند؛ اموري از قبيل صنايع نظامي براي حفاظت از جان خود و لباس براي حفاظت از گرما و سرما. تاريخ چنين چيزي را تأييد ميکند و نشان ميدهد که هر جا فرد يا گروهي توانستهاند، گروه ديگر را به استخدام خود درآوردهاند .
همنوعانِ خود ميکشد، بدين معناست که بشر با امکانات بالقوة خود توان کامل بالفعل کردن عقل عملي و برخورداري از فضايل اخلاقي و همزيستي با همنوعان را ندارد. بهاينترتيب تکليف امت واحده چه ميشود؟ بيان آيه نشان ميدهد که اين امت واحده دوامي ندارد و استقرار آن از باب ضرورتهاي زيستي، جغرافيايي و طبيعي بوده است، نه انساني. به همين سبب است که وحدت آن شکننده است و احتمالاً با توسعة تمدني و جمعيتي به جنگ و خونريزي و استخدام ميانجامد. در غير اين صورت، چرا در تقدير آيه است که همان امت واحده اختلاف کردند؟ علّامه در اينجا براي نشان دادن وجود اختلاف و درگيري مداوم بدون حضور نبي، به دو آيه استناد ميکند: آية اول يعني آية ۱۹ سورة مبارکة يونس مضموني مشابه همين آيه دارد؛ آية دوم نيز اشاره دارد که اگر رحمت پروردگار نباشد، انسانها پيوسته با يکديگر در اختلافاند: (هود: ۱۱۹ـ۱۱۸)
قراردادگرايي فرضيهاي غيرتاريخي و ضدديني است؛ چراکه به دنبال مبدأيي بيرون از تاريخ براي ايجاد توافق و قانوني غيرالهي ميگردد که امور دنيايي مردم را حل و فصل کند.
نظريههاي قراردادگرايي هنگامي سر برآوردند که نظم کليسايي دچار زوال شده و رو به انحلال بود. در اين حال، و با رنگ باختن مبناي مشروعيت ديني «قانون»، به مبنايي جايگزين براي فهم و توجيه قانون نياز بود. چنين کاري بر عهدة نظريهپردازان قرارداد اجتماعي قرار گرفت. دولت که چنين قوانيني را تصويب ميکند، به حکم قراردادي فرضي که ميان حاکم و محکوم منعقد شده، مشروعيت مييابد.
قراردادگرايان در اين زمينه مرتکب تطبيقِ غيرتاريخي ناموجهي شدهاند که ابنخلدون نيز پيشتر دچار آن شده بود. فرض مضمر در ادعاي اين افراد آن بوده است که بدون توافقي که ضرورتاً ماهيتي اخلاقي دارد امکان قرارداد وجود دارد.
آنچه براي نظريههاي قرارداد اجتماعي اهميت دارد، قلمرو انسانشناسي و بيان تعريفي فلسفي از انسان است.
بر اساس مباني قرآني، خير و شر در وجود انسان نهفته است و آية مورد بحث نشان ميدهد که رساندن آن به مرحلة بالفعل، جز از طريق ارسال رسل امکانپذير نيست. پس هرچند شکلدهي تمدنهاي بشري، يعني چيزي فراتر از امت واحدة بسيط و اوليه، بر مبناي توافقي اخلاقي شکل ميگيرد، انبياي الهي هستند که با تکيه بر کتاب و ميزان، و يادآوري مبدأ و معاد، تواناييهاي بالقوة نهفته در عقل عملي انسانها را مخاطب قرار ميدهند و آنها را به راه مستقيم دعوت ميکنند.
به بيان علّامه طباطبائي: «اولين رفع اختلافي که در بشر صورت گرفته به وسيلة دين بوده و اگر قوانين غيرديني هم به اين منظور درست کردهاند، الگويش را از دين گرفتهاند». در اين آيه، «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ» صراحت دارد که خود انسان توانايي قانونگذاري و داوري براي اصلاح امور خود را ندارد.
علّامه طباطبائي، آية مورد بحث را يکي از مهمترين آيات براي اثبات ضرورت نبوت ميداند و با بيان چند مقدمه نشان ميدهد که انسان بدون حضور نبي امکاني براي هيچگونه رشد و توسعة تمدني نمييافت.
علّامه بر خلاف ارسطو معتقد است اجتماع مدني بشر و حکم به عدل اجتماعي، جز از باب اضطرار نيست و اگر اضطرار نبود، هيچ انساني حاضر نميشد دامنة اختيار و آزادي خود را با زندگي در جامعه محدود کند.
جمعبندي و نتيجهگيري
مهمترين بهرة بحث علّامه براي مقالة حاضر، ضرورت بعثت انبيا و تأسيس دين براي قانونگذاري اجتماعي و رفع اختلاف است. بنا بر آية مورد بحث، اين رفع اختلاف با حکمراني انبيا ميان مردم انجام ميشود و بديهي است که کتابي که به وسيلة آن حکم کنند، بايد شامل قوانين زندگي اجتماعي باشد. نتيجة کتاب و انذار و تبشير انبيا، اولاً بهزيستي و تعاون در حيات دنيوي و ثانياً تأمينکنندة حيات اخروي است.
ارسال کردن دیدگاه جدید