بررسى عقل و عقلانيت و خودبسندگى آن از منظر فلاسفه

تبيین: مقاله (بررسى عقل و عقلانيت و خودبسندگى آن از منظر فلاسفه، با رويكرد پاسخ‏گويى به شبهات مخالفان فلسفه) نوشته محمد سربخشى ،عليرضا تاجيك، که درفصل نامه علمی - پژوهشی  (معرفت فلسفی) انتشار يافته بود توسط پايگاه اطلاع رساني تبيين، تلخيص و در اختيار خوانندگان قرار داده شده است، كاربران جهت دریافت اصل مقاله مي‌توانند اینجا کلیک کنند.

چكيده

تقابل عقل فلسفى با عقل دينى و انكار عقلانيت فلسفى ازجمله مطالب جديدى است كه امروزه برخى نويسندگان در حوزه انديشه دينى بدان مى‏پردازند.
عدم درك صحيح معناى عقل و عقلانيت در فلسفه اسلامى و آشنايى نابسنده با انديشه‏هاى ناب اين فلسفه اصلى‏ترين دليل چنين برداشت‏ها و نسبت‏هايى است.

مقدّمه

انكار فلسفه و سخن راندن بر ضد آن رخداد جديدى نيست.
شايد بتوان گفت مهم‏ترين اشكال مطرح‏شده از جانب مخالفان فلسفه اين است كه مدعى‏اند عقل فلسفى عقل حقيقى نيست و فلاسفه بيش از آنكه براساس عقل و عقلانيت سخن بگويند، بر پايه اوهام سخن رانده‏اند.
حجيت عقل و ادراكات عقلى به تأييد دينى نيازى ندارد؛ بلكه حتى خود دين براى پذيرش ابتدايى نيازمند تأييد عقل است. افزون بر آن تفكيكى كه مخالفان فلسفه بين عقل دينى و عقل فلسفى انجام مى‏دهند نيز درست نيست.
 در برابر مدعيات مطرح‏شده بايد گفت واقعيت آن است كه عدم درك صحيح از معنا و جايگاه عقلْ خاستگاه طرح چنين اشكال‏هايى شده است. توجه به اين اشكال‏ها و نيز اهميت عقل فلسفى و محصول آن، يعنى فلسفه، ضرورت بازشناسى معناى عقل و عقلانيت از منظر فلاسفه و نسبت آن با وحى و نبوت را روشن مى‏سازد و ما را بر آن مى‏دارد كه به بررسى اين موضوعات بپردازيم.

عقل و عقلانيت از منظر فلاسفه
دو معناى رايج عقل در فلسفه عبارت‏ند از: 1. موجودى مجرد كه ويژگى‏هاى موجود مادى را ندارد و تاجايى‏كه ممكن بوده كامل آفريده شده است. در اين معنا عقل موجودى جدا از انسان و در مرتبه‏اى برتر از عالم ماده واقع است.
2. نيرو يا مرتبه‏اى از وجود انسان كه باعث مى‏شود وى بتواند امور معقول را درك كرده، درباره آنها بينديشد و حقايقى را استنتاج كند، و منكران فلسفه وقتى عقل فلسفى را به چالش مى‏كشند منظورشان همين معناست.

حقيقت عقل نزد فيلسوفان مشائى

مشائيان انسان را موجودى مركب از بدن و نفس مى‏دانند كه اولى مادى و دومى مجرد است. نفس مجرد به بدن تعلق گرفته و داراى قوايى است كه هريك از آنها كارويژه‏اى دارند و عقل نظرى يكى از قواى نفس است كه كار تعقل را انجام مى‏دهد و امورى همچون تصور معقولات، تعريف آنها، تصديق گزاره‏ها و اثبات آنها را به عهده دارد.
در برخى عبارات، عقل نه‏تنها قوه اصلى نفس به‏شمار آمده است، بلكه مشائين، آن را برخلاف قوا، عين نفس دانسته، و نفس را در ذات خود عقلانى قلمداد كرده‏اند.
آنچه در كتب مشائين شايع است همان معناى دوم است. از ميان قواى متعددى كه مشائين براى نفس برشمرده‏اند، عقل عملى و عقل نظرى در بالاترين درجه قرار دارند. عقل عملى ناظر به مرتبه جسمانى و بدنى انسان است و بين نفس و بدن ارتباط برقرار مى‏كند، و عقل نظرى ناظر به مرتبه روحانى نفس بوده، ارتباط بين نفس و عقول را ميسر مى‏سازد .

حقيقت عقل در حكمت متعاليه

تفسير مشائيان از عقل با كاستى‏هايى روبه‏رو بود، و از همين‏رو، صدرالمتألهين را بر آن داشت تا با تحقيقات فلسفى و شهودى خود ابعاد ديگرى از حقيقت وجود انسان و قواى او را روشن سازد.
برخلاف مشائين كه انسان را موجودى دوجزئى و مركب از روح و بدن مى‏پنداشتند، صدرالمتألهين انسان را موجودى بسيط و نامركب مى‏دانست.

وى براساس «اصالت وجود» قائل به «تشكيك در وجود» شد و به اين ترتيب توانست راه را براى قول به ذومراتب بودن يك موجود باز كند.
به اين ترتيب، صدرالمتألهين بر آن شد كه نفس آدمى جسمانيه‏الحدوث و روحانيه‏البقاست و منظور وى اين بود كه انسان در ابتداى پيدايشش موجودى صرفا مادى است و پس از حركت جوهرى، در ذات خود به مراتب بالاترى از وجود دست مى‏يابد كه ما از آنها با اصطلاح «مراتب روحانى» ياد مى‏كنيم.

«حركت جوهرى» يكى ديگر از مبانى صدرالمتألهين بود كه وى را به پذيرش قاعده مزبور واداشت. به اين ترتيب، انسان موجودى يك‏پارچه تلقى شد كه از نطفه آغاز شده و بر اثر حركت جوهرى رشد كرده، اول نبات، سپس حيوان و آن‏گاه انسان شده است.

 با توجه به تفسير فوق از حقيقت انسان، صدرالمتألهين بر آن شد كه عقل چيزى جز بالاترين مرتبه وجود آدمى نيست. بر اين اساس، عقل آدمى قوه‏اى از قواى انسان، يا عين نفس نيست؛ بلكه مرتبه‏اى از مراتب وجودى آدمى است كه بر اثر حركت جوهرى قابل پديد آمدن است. اگر اين حركت به اندازه كافى بوده، در ضمن، در مسير تعالى باشد، انسان داراى مرتبه عقلانى و در نتيجه داراى عقل خواهد شد؛ وگرنه در همان حد حيوانيت باقى مانده و يكى از حيوانات خواهد گرديد.

مقايسه اجمالى دو ديدگاه

صدرالمتألهين مراحلى را كه مشائيان براى عقل آدمى مطرح مى‏كردند مى‏پذيرد و عقل بالقوه، بالملكه، بالفعل و بالمستفاد را انكار نمى‏كند؛ ليكن از نظر وى، اين مراحل، مراحل يا انواع مختلف عقل آدمى، به‏عنوان قوه‏اى از قواى او نيستند، بلكه همه اينها مراتبى از وجود او به‏شمار مى‏آيند.
يكى ديگر از تفاوت‏هاى مهم ديدگاه صدرالمتألهين با مشائيان اين است كه وى برخلاف آنان به اتحاد علم و عالم و معلوم معتقد است.
از نظر صدرالمتألهين، در سايه رشد عقلانى و رسيدن به مرتبه وجودى عقل است كه انسان مى‏تواند استعداد نهفته در وجود خود را به فعليت رساند و به مرتبه شهود حقيقت و درك حقايق عالم گام بگذارد.

تعقل و اقامه برهان از منظر فلاسفه مسلمان

با توجه به تعريف مشائيان از عقل كه آن را قوه‏اى از قواى نفس تلقى مى‏كردند. اما پرسش اين است كه تعقل چيست؟ پاسخ پيروان فلسفه مشاء اين بود كه تعقل در دو حوزه صورت مى‏پذيرد: اول در حوزه نظر و دوم در حوزه عمل.
منظور از تعقل نظرى اين است كه انسان حقايق عالم را به‏صورت عقلى دريافت و ادراك كند.
عقل نظرى معقولات مربوط به حوزه هست‏ها و نيست‏ها را درك مى‏كرد و عقل عملى معقولات مربوط به حوزه بايدها و نبايدها را. در اين مسير عقل نظرى دو نوع ادراك داشت: اولى ادراك تصورى،  و دومى ادراك تصديقى است. هر كدام از اينها نيز به بديهى و نظرى تقسيم مى‏شدند.

مى‏توان گفت از نظر مشائيان عقل فلسفى همان نيرو يا حقيقتى است كه باعث مى‏شود آدمى در مسير سعادت يا شقاوت واقع شود و با اين بيان عقل فلسفى هيچ تفاوتى با عقل دينى و آنچه در شرع در تعريف آن آمده است ندارد و همان چيزى است كه عبادت با آن انجام مى‏شود و سعادت به وسيله آن به دست مى‏آيد.

اگر دقت كنيم خواهيم ديد كه از منظر صدرالمتألهين عقلانيت، نوعى زندگى است كه در آن عقلْ در تمام عرصه‏هاى حيات بشرى حضور دارد و دخالت مى‏كند. به‏عبارت ديگر، انسان عاقل از نظر صدرالمتألهين انسانى است كه نگاهش، سمعش، حركتش، نشستن و برخاستنش همه عقلانى است.
بنابراين عقل فلسفى از منظر صدرالمتألهين و حكمت متعاليه هيچ تفاوتى با عقل دينى ندارد و عين آن است. ازهمين‏رو فلسفه نيز كه محصول عقل فلسفى است، از دين كه محصول وحى است، و نيز از دين‏دارى كه محصول عقل دينى است جدايى ندارد. ازهمين‏رو پيروان حكمت متعاليه، همچون بنيان‏گذار آن همواره از وحدت عرفان و قرآن و برهان دم زده‏اند.

خودبسندگى يا نيازمندى عقل در رشد از منظر فلاسفه

براساس قاعده «فاقد شى‏ء معطى آن نمى‏تواند باشد» خود انسان نمى‏تواند پديدآورنده دانش جديد باشد. بنابراين مى‏بايد موجودى باشد كه دارنده اين دانش‏هاست و با عنايتى خاصى كه به فرد مستعد دارد، آن را به او افاضه مى‏كند.

در نتيجه وجود موجودى برتر اثبات مى‏شود كه به‏صورت بالفعل داراى اين دانش‏هاست، و هرگاه شرايط فراهم شود، به ميزانى كه شرايط فراهم شده است آنها را به دارندگان شرايط افاضه مى‏كند.

فلاسفه مشاء معتقد بودند موجودى كه معقولات را به انسان افاضه مى‏كند عقل فعال است . اما صدرالمتألهين با توجه به اصل «لا موثّر فى الوجود الا اللّه»، عقول و ديگر موجودات را تنها، «مجارىِ» فيض حضرت حق مى‏داند و اعطا و وجودبخشى را فعل منحصر خداوند متعال تلقى مى‏كند.

دليل نيازمندى به وحى و نبوت

پرسش ديگرى در اين مقام رخ مى‏نمايد: اگر افاضه‏كننده علوم، عقل فعال يا خداوند متعال است یعنی هر انسانى مى‏تواند مستقيم با عالم بالا ارتباط برقرار، و حقايق را بى‏واسطه دريافت كند. بنابراين نيازى به وحى و پيامبر نيست. حداكثر آنكه، پيامبر براى كسانى لازم است كه توانايى برقرارى ارتباط با عالم بالا را ندارند و البته فلاسفه جزو دسته اخير نيستند؛ زيرا ايشان مى‏توانند با عقل فعال يا خود خداوند ارتباط برقرار، و حقايق عقلى را مستقيم دريافت كنند.

پاسخ به اين ترتيب سامان مى‏يابد كه بسيارى از حقايق آن‏قدر از دسترس انسان‏هاى عادى دورند كه بدون راهنمايى‏هاى در دسترس و عمل به آنها قابل درك نيستند. ازآنجاكه اين راهنمايى‏ها و دستورها علومى جديد و جزو دانش‏هاى برترند، لازم است ابتدا كسى آنها را دريافت و سپس در اختيار ديگران قرار دهد. چنين كسى بايد به مرتبه‏اى از كمالات وجودى رسيده باشد كه بتواند با عقل فعال (از نظر مشائيان) يا خداوند متعال (از نظر حكمت متعاليه) ارتباط مستقيم برقرار سازد و حقايق را به‏طور مستقيم دريافت كند و آن‏گاه آنها را در دسترس ديگران قرار دهد تا ايشان نيز با عمل به آنها بتوانند ببالند و در حد ظرفيت و بهره خويش با عوالم بالا مرتبط شوند.

افزون بر آنچه گذشت، وجود انسان كامل از جهت ديگرى نيز ضرورت دارد و اين جهت، که انسان كامل در رشد وجودى و تكوينى مخلوقات نيز نقشى بسزا دارد.
براساس اين باور، بدون حضور جسمانى انسان كامل در عالم ماده، و وساطتش، فيض وجودى و معنوى و علمى به مراتب پايين‏تر نخواهد رسيد.
جواب: از نظر مدافعان انديشه‏ هاى فلسفى اگر كسى فيلسوف به‏ تمام ‏معنا شده باشد در حقيقت به مقام نبوت رسيده است، و اصلاً از نظر مدافع فلسفه نبى كسى جز يك فيلسوف به‏تمام‏معنا نيست.

اما صدرالمتألهين به‏ عنوان بزرگ‏ترين فيلسوف جهان اسلام، در باب ضرورت نبوت متذكر مى‏شود كه دليل ضرورت نبوت، ضرورت وجود كسى است كه ارتباط نشئه دنيا را با آخرت بشناسد و موازنه بين اين دو عالم را درك كند تا بداند كه چگونه بايد سلوك كرد تا به سعادت رسيد. به اين ترتيب صدرالمتألهين با بيانى صريح و جامع، ضرورت وجود انبيا را اثبات مى‏كند و نقش وى را نه ‏تنها در زندگى اجتماعى دنيوى انسان مى‏پذيرد، بلكه رسيدن به سعادت اخروى تك‏تك افراد را بدون وجود چنين كسى منتفى و امكان‏ناپذير مى‏شمارد.

با بررسى تاريخ فلسفه اسلامى روشن مى‏شود كه اين نظام انديشه‏اى، هرچه پيش‏تر مى‏رود، نقشى كه از نظر عقلى براى انبيا اثبات مى‏شود پررنگ‏تر مى‏شود، و در حقيقت، عقل فلسفى با كمك گرفتن از انديشه‏هاى متفكران گذشته و البته با كمك گرفتن از هدايت‏هاى وحيانى، نكات جديدى را درك مى‏كند و به اين ترتيب ضرورت وجود انبيا را به‏گونه‏اى متقن‏تر و جامع‏تر اثبات مى‏كند.

براى مثال، آيت‏اللّه مصباح در اثبات نبوت مى‏گويد: چون سعادت حقيقى انسان در گرو باورها و رفتارهاى اوست و رابطه‏اى ضرورى و عينى بين نوع رفتارها و نتيجه‏اى كه از آنها حاصل مى‏شود وجود دارد، براى به دست آوردن نتيجه مناسب مى‏بايد سراغ باورها و رفتارهايى رفت كه نتيجه سعادت‏بخشى دارند. از سويى، ابزارهاى معمولى ادراك انسان، كه عبارت از حس و عقل است توانايى تشخيص آثار تمام رفتارها را در سعادت حقيقى انسان ندارند. خصوصا كه نتيجه اصلى رفتارها در جهان آخرت ظهور خواهد كرد و حس و عقل به آخرت دسترسى مستقيمى ندارند. بنابراين كسى لازم است كه با لطف الهى از اين آثار آگاه شده و آنها را به اطلاع انسان‏ها برساند. راهى كه چنين نيازى را برطرف مى‏كند وحى، و كسى كه عهده‏دار چنين مسئوليتى است نبى است.

نتيجه ‏گيرى

تعريفى كه فلسفه اسلامى از عقل و عقلانيت به دست داده است به آنچه كه دين از عقل معرفى مى‏كند بسيار نزديك است. حتى شايد بتوان گفت اين دو عقل، يكى‏اند و هيچ تفاوتى با هم ندارند.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی