اندیشکده آمریکایی: آمریکا به دوران ضعف خود در قرن 19 سقوط کرده است
به گزارش فارس، اندیشکده «مطالعات راهبردی و بینالملل» آمریکا در مقالهای به قلم «جیمز لوئیس» مینویسد: آمریکا در اواخر قرن نوزدهم قدرت بزرگی نبود. هرچند کشور ثروتمندی بود و خود را دست بالا میگرفت؛ اما تأثیر و آبروی بینالمللی کمی داشت. کشور ما دارد به سمت همان وضعیت قرن نوزدهم خود بر میگردد.
* آمریکا دارد قدرتی را که پس از جنگ سرد به دست آورده بود، به دلیل اشتباهاتش از دست میدهد
کتابهایی درباره دنیای ساخته آمریکا نوشته شده است که این توهم آرامشبخش را برای ما ایجاد میکند که آمریکا ابرقدرت گذشته و آینده است. درست است که آمریکا در زمینه منابع، جمعیت، قدرت نظامی، و ثروت جزء کشورهای اول جهان است؛ اما عقاید ما تغییر کرده و دارند ما را ناکام میگذارند. ما وضعیت داخلی بسیار خوبی را پس از پیروزی در جنگ سرد به ارث بردیم؛ اما نمیدانیم چگونه باید آن را حفظ کنیم.
* شباهتهای آمریکای امروز با آمریکای قرن نوزدهم: گرفتاری در بحرانهای نظامی و اقتصادی
در دهه 1970 هم، درست مثل الآن، آمریکا درگیر شکست نظامی و بحران اقتصادی شده و درباره انرژی نگران بود. سران آمریکا گرفتار بیثباتی سیاسی شدند. شورویها، که از دور به این بحران و ضعف نگاه میکردند، اعلام کردند که «تعادل قدرت به سود جبهه سوسیالیستها تغییر کرده و قابل بازگشت نیست.» اشتباه میکردند؛ آمریکا دوباره قیام کرد و بر دشواریهای سیاسی غلبه خود نمود، در جنگ سرد پیروز شد و 20 سال به رشد ادامه داد. شاید این اتفاق دوباره هم بیفتد؛ دشمنان ما نباید توانایی دموکراسی آمریکایی را در بازسازی خود (پس از شکست همه گزینهها) نادیده بگیرند.
* تفاوت شرایط امروز آمریکا با قرن نوزدهم: رقبای قدرتمندتر و متحدان ضعیفتر
اما شرایط امروز دقیقاً شبیه دهه 1970 نیست. رقبای ما دیگر به سستی شوروی نیستند. متحدین ما هم ضعیف و متفرق هستند. مهمتر این که طرز تفکر ما درباره به دست آوردن قدرت ملی به شکل خطرناکی تغییر کرده است. بر خلاف آنچه معمولاً گفته میشود، هیچ جایگزینی برای دولت وجود ندارد که بتواند منابع را جمعآوری و برای تحقق اهداف راهبردی آنها را مدیریت کند.
* آمریکا درگیر نظریهپردازیهای انتزاعی و غیر کاربردی
شاید شکست نظریههای آمریکایی به دلیل رقابت ایدئولوژیکی باشد که [پس از جنگ سرد] دههها ادامه پیدا کرد. شوروی به دنبال نظامی بود که در زندگی تمام مردم نفوذ داشته باشد؛ اما آمریکا پی آزادیهای فردی بود. ما تلاش کردیم ضدایدئولوژی بسازیم تا بتوانیم استبداد را شکست دهیم؛ اما ابعاد این نظریهها از عملگرایی بسیار فاصله گرفته و وارد دنیای شعار و حتی [منجر به] نابودی خود ما شده است. ما مانند کسی که از آن سوی بام پایین میافتد، داریم به سمت پرتگاه حرکت میکنیم.
* اشتباه آمریکا در محول کردن وظایف دولت فدرال به بخش خصوصی
برای درک این که چرا این اتفاق دارد میافتد باید ببینیم آمریکا چگونه خود را به یک قدرت جهانی تبدیل کرد. از سال 1940 به این سو، آمریکا از علم و فناوری استفاده کرد تا در یک جنگ جهانی گوی سبقت نظامی را برباید. از این که برای ساخت کارخانه (و تمام صنایع) بدهکار دیگران شود، ترسی نداشت؛ این کارخانهها زیربنای قدرت صنعتی و نظامی آمریکا را ساخت. در دهه 1950، آمریکا این رویکرد خود را رسمی و سازمانهای بزرگی را مانند «آژانس پروژههای پیشرفته تحقیقات نظامی» (DARPA) تأسیس کرد. بودجه فدرال باعث به وجود آمدن فناوریهای راهبردی شد: مواد نیمهرسانا، نرمافزار، و هوافضا؛ صنایعی که امروزه اغلب صادرات فناوریهای پیشرفته آمریکا را تشکیل میدهند. مهمتر از هم این که بودجه فدرال از طریق «لایحه آموزش دفاع ملی»، سرمایههای انسانی (مهندسین و دانشمندان) را فراهم کرد که آمریکا را به یک کشور اقتصادی در زمینه فناوریهای پیشرفته تبدیل کردند. آخرین افراد آن نسل اکنون دارند به سن بازنشستگی میرسند، و زمانی که کار خود را رها میکنند، کسی جایگزین آنها نمیشود. فوران بزرگ خلاقیت که با «اسپوتنیک» شروع شد، دیگر به پایان رسیده است. ما تا زمانی که ایدئولوژی ضد دولتی خود را رها نکنیم، نمیتوانیم دوباره این جرقه را بزنیم؛ باید بپذیریم که برخی وظایف استراتژیک (مثل سرمایهگذاری و نوآوری) را تنها دولت فدرال میتواند به عهده بگیرد.
* اگر آمریکا دیگر نتواند سرمایهگذاریهای استراتژیک انجام دهد، سقوطش حتمی است
آوردن دو مثال برای اثبات اهمیت این مشکل به جا است. آنچه شاهراههای آمریکا را ساخت و به اقتصاد ما جریان داد هزینه دولت بود نه سرمایهگذاری خصوصی. آنچه فناوریهای اصلی اینترنتی را ایجاد کرد هزینه دولت بود نه سرمایهگذاری خصوصی. این لیست همچنین شامل همه فناوریهای دیگری میشود که بدون سرمایهگذاری فدرال هرگز به وجود نمیآمدند. «دوایت آیزنهاور» رئیسجمهور آمریکا، به دلیل تجربههایی که در دوران جنگ کرده بود، درباره نقشهای جداگانه دولت و بخش خصوصی در تقویت قدرت آمریکا، گرفتار سردرگمی یا تردید نشد. بعد از ماجرای [ورشکستگی] شرکت «سولیندرا» [که از دولت نیز وام گرفت]، باید از خودمان بپرسیم آیا آمریکا هنوز هم توانایی آن را دارد که سرمایهگذاریهای استراتژیک کند یا خیر؛ اما اگر این قابلیت خود را از دست داده باشیم، سقوطمان اجتنابناپذیر خواهد بود.
* حرکت آمریکا از دولت فدرال به بخش خصوصی موجب تضعیف این کشور در پیشبرد منافعش شده است
چگونه آمریکا گرفتار ایدئولوژی شد که نفوذ این کشور را در جهان به خطر انداخت؟ این خود داستان سیاسی عجیبی دارد: این نظریه که دولت کافی نیست و وظایف مهم باید بر عهده بخش خصوصی گذاشته شود، اولین بار در دهه 1980 مطرح شد و اکنون همهگیر شده است؛ حتی میان دموکراتها. (قصه عجیب تبدیل «طرفداری 30 ساله از پیشرفت» به «دستهای از مباحث بوتیکی»، خود مقاله جدایی را میطلبد.) بیاعتمادی همیشگی محافظهکارها به دولت بزرگ، در نتیجه واکنش رادیکالها به جنگ ویتنام تشدید شد. انتقاد منطقی به دخالت اقتصادی «کینز»، به دلیل رادیکالهای ضد مالیات بینتیجه ماند. پیامد این ماجرا کاهش مستمر توانایی ما در اقدام جمعی برای پیشبرد منافع راهبردی آمریکا بود.
* لزوم اصلاح مالیات و مقررات و کاهش هزینههای دولتی در آمریکا
در بحثهای عمومی امروزه، عدم صداقت به وفور دیده میشود. مشکلات به درستی شناسایی شدهاند؛ اما راهحلهای پیشنهادی برای اصلاح آنها واقعی نیستند. هزینههای دولت باید کاهش پیدا کند؛ اما این کاهش باید در حقوقها باشد که دارند بودجه فدرال را تمام میکنند، نه در برنامههای مفیدی که قدرت آمریکا را افزایش میدهند. مقررات باید اصلاح شوند؛ اما نباید این توهم را داشته باشیم که آمریکای قرن نوزدهم پیش از این مقررات برای اغلب شهروندان کشوری امن و خوشایند بوده است. یافتن راهی میانه در مقررات، مالیاتها و مسائل مالی میتواند آمریکا را قدرتمند کند؛ اما به نظر نمیرسد در حال حاضر کسی رغبتی به اخذ یک رویکرد اصلاحاتی عملی داشته باشد.
* اجتنابناپذیری بازگشت آمریکا به ضعف قرن نوزدهم این کشور در صورت عدم تغییر در نظریههایش
ما هم مانند شوروی و اسطورههایش درباره کارگرهای قهرمان، اسطورهشناسی قهرمانانهای راجع به تاجران و مؤسسین شجاع کمپانیها ساختهایم که درک ما را خدشهدار کردهاند؛ درک ما از این که کدام سیاستها واقعاً فایده دارند و کدامها صرفاً توجیه خود هستند. منافع شخصی جای خود را دارد و بازار (که مجموعهای از همین منافع شخصی افراد است) بهترین راهحل برای اکثر مشکلات تجاری است؛ اما راهحل امنیت ملی و آرامش عمومی نیست. اگر گفتمان ضد دولت فایدهای داشت، ما الآن برای خودمان این قصه را تعریف نمیکردیم که سقوط کنونی موقتی است، و یا اصلاً توهم است. میتوانیم مالیاتها و مقررات را تا حد قرن نوزدهم کاهش دهیم؛ اما باید بدانیم که این کار ما را به قدرت [با به اصطلاح درستتر، ضعف] قرن نوزدهم آمریکا بر میگرداند. اگر نظریههای خود را تغییر ندهیم، این پیامد اجتنابناپذیر است.
ارسال کردن دیدگاه جدید