آقاي بهجت گفتند:ولایت آقا روح‌الله این‌ها را می‌کشاند

چند روز قبل از انتخابات دور نخست مجلس نهم بود که حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی در میان جمع پرشوری از جوانان انقلابي جبهه پایداری حاضر شد. سخنان دلنشین و پرطنین او بر دل‌ها می‏‌نشست. آقاتهرانی از ماجراهاي مدرسه حقاني گفت و اختلافات آن زمان مدرسه بر سر پايداري و يا اغماض در قبال شريعتي و از خاطرات نگفته‌اش با شهید مصطفی ردانی‏ پور. می‏ گفت بحث‌ها همان بحث‌های چندین سال پیش است و هر بار امتحان‏ ها تکرار می‏‌شود، اين سنت الهي است،‌مي‌گفت پايداري بر اصول را با هيچ چيز عوض نكنيد. متن سخنرانی را به نقل از نشریه "اصولگرا" در ادامه می‏ خوانید:

... ما با مرحوم شهید مصطفی ردانی هم‌محله‌ای بودیم. آقامصطفی يكسال بعد از بنده طلبه شد. وقتی آقامصطفی به مدرسه حقانی آمد، خیلی زبر و زرنگ و آتشی بود. توی اصفهان معمولاً بعد از نماز توی مساجد جلسه می‌گذاشت و به بهانه تعلیم قرآن و نهج‌البلاغه حرف‌های سیاسی هم می‌زد و به من هم می‌گفت بیا. من هم یک مقدار تند حرف می‌زدم. یک بار گفتند شما را می‌گیرند و فرار کردیم. البته در مدرسه حقانی هر شب فراری بودیم، چون می‌ریختند توی مدرسه و قربة الی الله از دَم تا دُم، همه را می‌زدند! این‌که می‌خواستند چه کسی را ببرند، بحث بعدی بود، اما کتک را همه می‌خوردند، هفته‌ای یکی دو بار یا نهایتاً دو هفته یک بار مأموران توی مدرسه حقانی می‌ریختند. من تقریباً همه مسافرخانه‌های قم را بلد بودم، چون هر شب به یک بهانه‌ای می‌رفتیم آنجا بخوابیم که فردا بتوانیم برویم سر درس، چون می‌زدند. خدا رحمت کند دوستانی را که به‌جای من کتک خوردند! دوران چهار سال مدرسه حقانی خیلی دوران خوبی بود.

فتنه‎ها تكرار مي‎شود

بعد از چهار سال در مدرسه حقانی اضطراب‌هایی شبیه به حالا در مدرسه حقانی پیش آمد. این‌که خدای متعال می‌فرماید فتنه‌ها تکرار می‌شوند، واقعاً همین‌طور است. در آن موقع افکار روشنفکرانه‌ای مطرح شده بود. جناب آقای شریعتی نظراتی داشتند، سخنرانی‌هایشان در حسینیه ارشاد شروع شده بود. آنجا را مرحوم آقای مطهری درست کردند و بعد آرام‌آرام افتاد دست دکتر شریعتی. کتاب اسلام‌شناسی ایشان درآمد و بعضی از مباحث زیربنایی اسلام مطرح شد، منتهی درست مطرح نشد و در واقع انکار معاد بود. یک عبارتش را نقل می‌کنم، دقت کنید. می‌گوید: «دنیا و آخرت نه این‌که دو مکان جغرافیایی خاص باشد که تا زنده‌ایم دنیا و وقتی مردیم آخرت، نه! بلکه دو بینش است. اگر کار را برای خودت بکنی، دنیاست، اگر برای دیگری بکنی، آخرت». آقای شریعتی نه، هر کسی دیگری هم که بگوید؛ آیا دنیا و آخرت یعنی این؟ این انکار آخرت است و اگر کسی هم چنین چیزی بگوید، مسلمان نیست. گاهی اوقات با هم تعارف می‌کنیم که آقا! ایشان انقلابی است. انقلابی باشد، اینجا را اشتباه گفته، اشتباهش هم خیلی رک و روان و روشن است. چرا بیخودی بگوییم نه؟

امام گفتند چرا كلمه اعليحضرت را حذف كرديد

می‌دانم بعضی از شماها کار خبرنگاری می‌کنید. می‌خواهم نکته‌ای را بگویم که توجه و دقت داشته باشید. زیاد برایتان پیش می‌آید. خدا رحمت کند امام «اعلی الله مقامه» را. آقای سیدحمید روحانی می‌گوید کتاب نهضت امام‌خمینی را قبل از چاپ بردم خدمت امام، چون درباره ایشان بود و باید قبل از چاپ می‌دیدند. در آنجا تلگرافی را که امام به شاه زده بودند، نقل کرده و کلمه اعلیحضرت را از اول نامه حذف کرده بودم، چون فکر می‌کردم چنین لقبی از طرف امام چاپ نشود بهتر است. امام نگاهی انداختند و همین‌که به این نامه رسیدند، زیرش خط کشیدند و گفتند:«من نوشته بودم اعلیحضرت. چرا حذف کردی؟!» این حرف مال کِی است؟ بعد از انقلاب که شاه رفته و داغان شده و دیگر نامی از او نمانده و اگر روزگاری حتی با شاه خوب هم بوده‌ایم، حالا باید مخفی کنیم که کسی نفهمد. فرمودند:«در نقل وقایع تاریخی، حبّ و بغض نباید دخالت کند، چون مرا دوست داری این را حذف می‌کنی؟ من نوشته بودم اعلیحضرت. بیخود حذف کردی! انتقاد داشتی، توی پاورقی می‌نوشتی یا به خودم می‌‌گفتی».

حضرت آیت‌الله مظاهری می‌خواستند کتابی را چاپ کنند، فرموده بودند فلانی ببینند، بعد چاپ شود. این اولین کتابی بود که من بررسی کردم. تفسیر سوره یاسین بود. ایشان نوشته بودند ستارگان در آسمان اول هستند. من با کمال احترام نوشتم که اینجا اشتباه کرده‌اند. نص صریح قرآن این است که ماه و سیارات و ستاره‌ها در آسمان دنیا هستند. قرآن می‌فرماید: «زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ»(1). آسمان دنیا را با این چراغ‌ها روشن کردیم. آیه را هم آوردم و کتاب را خدمتشان بردم و گفتم:«حاج‌آقا! همه‌اش خوب است، اما در یک جا یک اشکالی کرده‌ام». نگاه کردند و گفتند: «باریکلا! طوری نیست. نقد بزن، ولی معلوم باشد که مال توست».

حضرت امام هم فرمودند: «برای چه حذف کردی؟» خدای متعال وقتی حضرت موسی(ع) را برای هدایت هامان و فرعون فرستاد، فرمود: «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا»(2): با زبان نرم با او حرف بزنید. «لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى»، شاید متذکر بشود یا بترسد. این اولین نامه من بود به شاه. از همان اول که نمی‌شود به او گفت ای مستکبر! ای طغیانگر! اولش باید ادبی و احترامی و بعد هم نصیحتی بکنیم، بلکه ان‌شاءالله جا بیفتد. وقتی یقین کردم آدم درستی نیست و در برابر احکام الهی ایستاد، من هم توی روی او ایستادم. الان در نامه امام کلمه اعلیحضرت اضافه شده است. صدق و صداقت و راستی و انصاف امر بسیار مهمی است.

به پورمحمدي گفتم دعوا همان دعواي مدرسه حقاني است

من روی نقد مشکل و مسئله‌ای ندارم، ولی منصفانه نقد کنیم. چیزی را که نمی‌دانیم، درباره‌اش حرف نزنیم، می‌دانیم؛ همان را بگوییم. آقا! اگر این جوری بگوییم رأی می‌آورد، خب! بیاورد. ما باید تکلیف‌مدار باشیم و به وظیفه عمل کنیم. چند وقت پیش در فتنه جلسه‌‏ای با آقای پورمحمدی داشتم. گفت: «فکر می‌کنی ریشه همه این قضایا چیست؟» گفتم: «ریشه‌ همه‌‏اش دعوای 30، 35 سال پیشِ من و تو در مدرسه حقانی است. هنوز همان دعواهاست».

یادم هست در مدرسه حقانی بین طلبه‌‏ها سر دکتر شریعتی حسابی دعوا شد. یک عده می‌گفتند انقلابی است و در میان اساتید دانشگاه انقلابی‌تر از ایشان نداریم. یک عده هم می‌گفتند باید این اسلام‌شناسی را نقد کرد. الان هم همین است، فقط شکلش عوض شده. دیروز بنی‌صدر بود، پریروز یک نفر دیگر. حتی دولت نهم، دولت هشتم، عقب‌تر بروید، جلوتر بیایید، هر جا را که نگاه کنید فتنه‌های مختلفی که به وجود آمدند، همین‌طور است و لحظه به لحظه هم پیچیده‌تر می‌شوند. طبیعی هم هست، چون هر چه آدم امتحانات سخت‌تری را قبول شود، امتحان بعدی سخت‌تر و سئوالات پیچیده‌تر می‌شوند. الان باید معادله یک مجهولی حل کنیم، دفعه بعد معادله دو مجهولی خواهد شد. رهایمان که نمی‌کنند.

آقا مصطفي رداني پور و ميثمي با هم اخراج شدند

در آنجا خدا رحمت کند مرحوم آقامصطفی رداني پور و مرحوم میثمی بودند. بالاخره مدرسه به این نتیجه رسید که شش نفر از این طرفی‌ها و شش نفر از آن طرفی‌ها را که خیلی داغ هستند، بیرون کند و مدرسه محل درس است. وقتی بنا شد بچه‌ها را بیرون کنند تا مدرسه آرام بگیرد، 18 نفر نامه خدمت شهید قدوسی نوشتند که اگر اینها بیرون بروند، ما هم می‌رویم و شدند 24 نفر. مدرسه هم کوتاه نیامد و اینها بیرون رفتند و خدا حفظ کند آیت‌الله مصباح را. اینها بیشترشان زیر نظر ایشان درس خواندند تا وقتی که جنگ پیش آمد و آقامصطفی رفت کردستان.

طلبه بود، لمعه می‌خواند و جزو آن 18 نفری بود که امضا کرد که اگر اینها بروند، ما هم می‌رویم. حرفشان این بود که دارد از روشنفکری حمایت می‌شود که اشتباه می‌کند. آقامصطفی همراه این گروه از مدرسه بیرون آمد و بعد هم رفت کردستان، بعد هم فرماندهی یاسوج را بعد از شهید میثمی گرفت و بعد هم رفت جنوب. اولین عملیاتش دارخوین بود. فوق‌العاده هم درخشید و در لشکر امام حسین(ع) خیلی جا پیدا کرد.

آقا مصطفي طلبه خوش‌فکری بود که هرگز حاضر نشد با اصول بازی کند

طلبه خوش‌فکری بود که هرگز حاضر نشد با اصول بازی کند. اگر خودتان هم روی اصول لغزیدید، بگویید لغزیدم. اصول را خراب نکنید. با هیچ‌کس نباید روی اصول معامله کرد. در اینجا خیلی خاطره دارم، منتهی زود رد شدم.

آقامصطفی «رحمه‌الله‌علیه» بعد از عملیات محرم خیلی ضربه خورد، چون فرماندهی عملیات درست عمل نکرد و آقامصطفی زخمی شد و برگشت و دید 300 تا از بچه‌های لشگر امام‌ حسین(ع) شهید شده‌اند و این خیلی برایش سخت بود که چرا درایت به خرج داده نشد. استعفانامه‌اش را نوشت که دیگر نمی‌خواهم در سپاه باشم و می‌خواهم به عنوان یک بسیجی عمل کنم. بعد از عملیات محرم آمد قم. در حوزه یک کاری کرد و آن این بود که هر چند وقت یک بار به بهانه‌های مختلف فرماندهان را برمی‌داشت می‌آورد قم به دیدن آقایان علما، از جمله آیت‌الله بهاءالدینی. بعد از هر عملیاتی دو سه تا اتوبوس فرماندهان و بچه‌های جبهه را جمع می‌کرد می‌آورد دیدن آیت‌الله بهاءالدینی، آیت‌الله بهجت و آیت‌الله مشکینی. هم آقایان متوجه می‌شدند چی به چی است، چون خبر را از صاحب خبر می‌شنیدند، هم برای بچه‌ها خوب بود. بین حوزه و جبهه پل زد. بعضی از آقایان نمی‌توانستند به جبهه بروند. مثلاً مرحوم آیت‌الله بهجت در سنی نبودند که بتوانند بروند و آقامصطفی جبهه را می‌کشاند اینجا. خیلی خوش‌فکر بود و می‌فهمید چه کار می‌کند. هدف داشت. موقعی هم که برمی‌گشت، به فرماندهان و بقیه می‌گفت بروند شهرهایشان و زن و بچه‌هایشان را ببینند. ماشین‌ها را خالی برنمی‌گرداند، بلکه آنها را پر از طلبه می‌کرد و می‌برد جبهه. از پسِ بچه‌ها هم برمی‌آمد و می‌رفتند.

به شهيد بهشتي گفتند كه جواب تخريب ها را بدهيد

بعد از عملیات محرم دیدم خیلی به هم ریخته. به من گفت برویم جبهه. در آنجا جا به جای عملیات را به من نشان داد و گفت علت این‌که می‌گویم اشتباه شده اینهاست. در راه که می‌آمدیم، آرام‌آرام با من بحثش شد. شهید بهشتی به شهادت رسیده بودند و بنی‌صدر هم حسابی کثافتکاری کرده بود و دیگر همه از بنی‌صدر و روشنفکرها بدشان می‌آمد. بچه دانشگاهی و روشنفکری نبود که به شهید بهشتی توهین نکند. حتی در خانواده‌ها هم همین‌طور بود. خود شهید بهشتی هم نمی‌توانست دفاع کند، چون خدمت امام که می‌رفتند، امام امر به سکوت کرده بودند. او(بنی‏ صدر) هم دهانش باز بود و توی روزنامه‌ انقلاب اسلامی هر چه دلش می‌خواست می‌نوشت و از آن طرف هم مجاهدین خلق دنباله‌دار کار بودند. همین‌طور لحظه به لحظه مرحوم شهید بهشتی کیلومترها می‌رفت پایین. خیلی خراب شد. کاری هم نمی‌شد بکنیم. صحبت‌های آقا را در آن موقع بخوانید. هیچ ردی از این چیزها در آن نیست، چون امام از آنها خواسته بودند که ساکت باشند و حرف امام به عنوان حرف ولی، برایشان تمام بود. هیچ حرفی نمی‌زدند.

یکی از دوستان می‌گفت ساعت 12 شب رفتم دفتر مرحوم شهید بهشتی و دیدم دارد کار می‌کند. گفتم بلند شو!! همه دارند می‌گویند مرگ بر بهشتی! تو اینجا نشستی و داری کار می‌کنی؟! آن موقع رئیس دیوان عالی کشور بود. گفت شهید بهشتی سرش را بالا کرد و گفت: «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»(3)، خدا خودش از بنده‌اش دفاع می‌کند. بگذار به کارم برسم. خیلی مرد بزرگی بود. نه این‌که ما سر داستان شریعتی از مدرسه حقانی آمده بودیم بیرون، نظر مبارک مرحوم شهید بهشتی این بود که شما تند عمل می‌کنید. یک کمی آرام‌تر باشید. الان من قبول دارم که ما تند عمل می‌کنیم. حالا تصور کنید که شهید بهشتی به شهادت رسیده و فردای آن شب هم امام صحبت کرده‌اند: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم آن‌قدر که مظلومیتش مرا آزار داد، شهادتش مرا نیازرد. همه چیز ریخت به هم و در یک لحظه، شهید بهشتی جایگاه خودش را پیدا کرد. «إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا»، دفاع خدا عجیب است. بهشتی رفت بالا. هر کسی که اشتباه کرده بود، به فکر جبران بود، اما جبران نمی‌شد کرد. ایشان رفت.

مصطفي گفت نبايد آنقدر تند مي رفتيم

بعد از عملیات محرم که رفتم جبهه، با آقامصطفی بحث شد. ضمن بحث آقامصطفی گفت آن موقع که مدرسه حقانی می‌رفتیم، فکر می‌کنم نباید آن‌قدر تند می‌رفتیم. گفتم: «نه، سر مسائل اعتقادی نباید کوتاه آمد. بگذار کارمان را بکنیم. هر کسی هم وظیفه‌ای دارد خودش می‌داند». در این بحث‌ها بگومگو می‌کردیم و یک‏مرتبه دیدیم بحث تند شد. ما رفیق بودیم. توی مدرسه حقانی جوان و طلبه بودیم و سر بحث‌ها ممکن بود کتک‌کاری هم بکنیم. مثل شماها که ممکن است دعوا هم بکنید. البته نمی‌خواهم بگویم این راهش است، راهش بحث و مناظره‌ و مباحثه است. آن موقع با همدیگر تند شدیم. به راننده گفت بزن کنار. زد کنار و رفت پایین و گفت: «مرتضی! بیا پایین». مرا کشید کنار و گفت: «بیا با هم بحث نکنیم». پرسیدم: «چرا؟» من با مصطفی خیلی محرم بودم. هنوز هم دیدن پدر و مادرش می‌روم. جواب داد: «اینهایی که محافظ من هستند، از دار و دسته سيد مهدی هاشمی هستند. نه من را می‌خواهند نه تو را. پی بهانه می‌گردند که یکی از ما را بزنند». دیگر بحث نکردیم. رفتیم جبهه و گشتیم و من برگشتم حوزه.

بعد از چندی آقامصطفی شهید شد. من آن موقع مکاسب می‌خواندم. سر درس مکاسب با یکی از دوستان بحث می‌کردم، شب خواب مصطفی را دیدم و گفت:«برویم با هم بگردیم؟» پدرم یک موتور استارتی داشتند که موتور خوبی بود. همیشه هم به من موتورشان را می‌دادند، چون موتورسواری‌ام خوب بود اما احتیاط هم می‌کردم و یک داداش داشتم که شهید شد ـ‌خدا رحمتش کندـ او از این موتور پرشی‌ها سوار می‌شد و آقاجان موتور را به او نمی‌داد. رفقا که می‌آمدند گاهی می‌گفتند برویم بگردیم، من موتور پدرم را برمی‌داشتم. آقامصطفی مثل سابق آمد و گفت موتور را برمی‌داری برویم بچرخیم؟

مصطفي گفت: جاي ميثمي خوب است، اما یک درجه از من بالاتر است

نشست پشت من و رفتیم، پرسیدم: «مصطفی! آنجا که هستی حالت خوب است؟» می‌دانستم شهید شده. گفت: «آره». گفتم: «آقارحمت کجاست؟» گفت: «جای او هم خوب است». آقای میثمی و آقامصطفی هم‌مباحثه بودند. من یک سال زودتر رفته بودم و کلاسمان فرق می‌کرد، اما رفاقتمان توی مدرسه بود. گفت: «آقارحمت خوب است، اما یک درجه از من بالاتر است». از خواب پریدم. آمدم سر درس و به هم‌مباحثه‌ای خودم خوابم را گفتم. گفت: «به خاطر این است که آقامصطفی زن نگرفت، آقارحمت زن داشت!» گفتم: «آقامصطفی زن داشت، خودم برای پاتختی‌اش از طلبه‌ها پول گرفتم». آقامصطفی عروسی که کرد، شبش کت و شلوار دامادی‌اش را داد به برادرش، گفت ببر بده دربِ خانه فلان پاسدار، فردا شب عروسی‌اش است، بپوشد. خیلی بچه عجیبی بود. خدا بیامرزدش. گفت: «شاید به خاطر این است که آقامصطفی معمم نبود، آقارحمت عمامه داشت»! گفتم: «آقامصطفی هم عمامه داشت». گفتم: «باشد حالا!» یک وقت‌ها که آدم می‌خواهد بحث را ببندد و کوتاه بیاید می‌گوید باشد.

تمام شد، فردا شب دومرتبه آقامصطفی آمد به خوابم و گفت:«دوباره برویم با موتور بگردیم؟» گفتم: «آره». موتور را برداشتیم و دو تایی راه افتادیم گفتم: «مصطفی! دیشب تو را توی خواب دیدم و گفتی آقارحمت یک درجه بالاتر است، ولی نگفتی چرا؟» گفت: «یادت هست از ماشین آمدیم پایین؟» گفتم: «آره». گفت: «من پشیمان شدم، رحمت پشیمان نشد». مزدش را به او دادند، به من ندادند. گفت: «چرا با من بحث نکردی؟» گفتم: «خودت نگذاشتی. گفتی برویم پایین؛ راننده‌مان فلان‌ طور است.» گفت: «آره، قول دادی با من بحث کنی، ولی نکردی».

دوستان! مبانی فکری‌تان را درست ببندید. خیلی از اختلافات روبنایی که می‌بینید، زیربنایش اختلاف است. اختلافات سطحی حل می‌شوند و طوری نیست. اختلاف سلیقه زود تمام می‌شود، اما اگر مبنایی باشد، نمی‌شود. امروز یک جور بروز می‌کند، فردا یک جور دیگر. خلاصه آخرش می‌زند بیرون و این‌جوری نمی‌ماند. واقعاً درباره مبانی اسلام کار کنید و بدانید که سیاست بخشی و پاره‌ای از دین است، پس باید در آن تمام آداب دین مراعات شود. توی بازار، طرف ربا می‌خورد، می‌گوییم آن ملعونِ فلان فلان شده، اما اگر توی سیاست کسی این کار را بکند، هیچی نمی‌گوییم، درحالی که هیچ فرقی نمی‌کند.

رباخوارِ بازار یا فاحشه‌‏ی کنار خیابان یا آن کسی که در سیاست یا ریاست، فحشایی مرتکب می‌شود، به اعتقاد من هیچ فرقی نمی‌کند، چون هر سه تا دارند حکم خدا را زیر پا می‌گذارند. امام «رحمه‌الله‌علیه» می‌فرماید من اگر زنده بمانم نمی‌گذارم حتی یکی از احکام خدا زیر پا بماند. همه احکام خدا باید اجرا شوند و پای این قضیه می‌ایستم. این یعنی چه؟ نه فقط در بعد احکام فردی. چه فرقی می‌کند که نمازم را نخوانم یا با رانت‌خواری و ویژه‌خواری به اسم نظام، مجلس و دولت را به انحراف بکشانم و بعد هم هزار جور ادعا کنم؟ چه فرقی بین اینهاست. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(4) که نمی‌شود بود.پذیرفتی، همه را باید قبول کنی. نپذیرفتی، نپذیر، پاشو برو. بیخود خراب نکن. آیا ما برای سیاستمان باید دستمان را جلوی غربی‌ها دراز کنیم یا نکنیم؟

بعضی‌ها عقیده‌شان این است که باید برویم درِ خانه آقای اوباما. نماز هم می‌خوانند. اول انقلاب مشکل اصلی ملی‌گراها، نهضت آزادی‌ها و لیبرال‌ها چه بود؟ مسئله جدی این است که یک کسی چه جوری فکر می‌کند. امروز دوران دست محمدعلی رجایی است، فردا محمود احمدی‌نژاد، پریروز اکبر هاشمی رفسنجانی، اسامی عوض می‌شوند، این‌که چیزی نیست. می‌آیند و امتحاناتشان را می‌دهند یا ان‌شاءالله می‌روند بهشت یا خدای نکرده گیر می‌کنند، اما مسئله جدی چیز دیگری است.

این آقا بر چه مبنایی فرمان می‌راند یا نمی‌راند. چرا باید حرف او را بشنوم؟ مگر او کیست؟ از کجا تا کجای حرفش را بشنوم؟ ممکن است الان باید بشنوم، یک ساعت دیگر نباید بشنوم. این وقت کی و کجاست؟ چطور است که تا آقا حکم ریاست جمهوری را تنفیذ نکرده‌اند، این آقای احمدی‌نژاد عین من است، ولی وقتی نوشت، ریاست جمهوری عینیت پیدا می‌کند؟ این چیست؟ از کجا می‌آید؟ ممکن است بعضی‌ها بپرسند با یک کلمه نوشتن؟ بله، دو تا نامحرم هم با یک کلمه گفتن به هم محرم می‌شوند. مگر پدر و مادرت بیشتر از یک کلمه گفتند؟ گفتند قَبِلْتُ: قبول کردم، خلاص! یک لا اله الا الله می‌گویی، می‌شوی مسلمان، همین را انکار کنی، می‌شوی مرتد. گاهی اوقات فکر می‌کنیم این الفاظ معنا ندارند یا مهم نیستند. بنویس آقا! یک وقت این جور کارها را نکنید. از کسی می‌خواهید دفاع کنید، مواظب باشید محبتتان به او باعث نشود جانب انصاف را رعایت نکنید. از کسی ناراحت می‌شوید، ناراحتی از او شما را دمدمی نکند. مبانی کار را درست ببندید، آن‌طور که خدا می‌خواهد بروید جلو. باید ببینیم چه‌جوری گفته‌اند، همان جور عمل کنیم. طرف اگر خودش پیغمبر است که می‌داند، اگر نیست باید از پیغمبر و امام بگیرد. برای همین می‌بینی 50 یا 70 سال زحمت می‌کشند تا چیزی را به دست می‌آورند. در سیاست هم عین همین است. آیا کسی که می‌خواهد رأی بیاورد باید از هر راهی وارد شود؟ نه. باید از راه درست آمد.

حضرت آیت‌الله مصباح گفتند بین اصولگراها، جبهه پایداری‌ها را درست‌تر می‌بینم. آن وقت طرف می‌آید می‌گوید فلانی گرین‌کارت دارد، خب! دارد. می‌خواهی چه کارش کنی؟ آیا دعوا سر این است؟ اصلا محل دعوا اینجاست؟ داری مردم را از دعوا منحرف می‌کنی. چرا کسی که آقا درباره‌اش می‌گوید اسلام‌شناس است و بعد از شهید مطهری و علامه طباطبایی، الان چشمم به وجود مبارک ایشان روشن است و جای خالی آنها را ایشان پر کرده است، نظرشان درباره جبهه پایداری این است؟ آن وقت ما می‌آییم و حرف‌هایی می‌زنیم که اینها گم بشود. دعوا این چیزهایی است که دارند می‌گویند؟ عین امریکایی‌ها. یادتان هست روز 9 دی که راه‌پیمایی کردید، چه گفتند؟ من یادم است. امریکایی‌ها گفتند یکی یک ساندویچ و ساندیس دادند، اینها آمدند بخورند و بروند. فکر می‌کنند همه مثل خودشان احمقند! برای یک ساندویچ، جمعیت میلیونی توی تهران راه می‌افتد؟ مردمِ خودتان این حرف را باور می‌کنند؟ این‌جور نیست. باور کنید امریکایی‌ها این‌جوری نیستند. می‌فهمند. مگر می‌شود باور کنند که میلیون‌ها نفر برای ساندیس آمده‌اند؟ خودشان حالا آمده‌اند برای وال‌استریت. چرا به اینها ساندویچ نمی‌دهند بخورند و بروند؟{خنده حضار} چرا نمی‌دهید؟ شماها که خیلی ساندویچ و نوشابه دارید. نمی‌فهمند.

این دوستان هم خودشان می‌فهمند که دارند چه می‌گویند و می‌دانند موضوع از این قرار نیست. دوستان واقعاً به عنوان یک طلبه به شما تأکید می‌کنم مبانی سیاست را بدانید. آن چیزی که رکن رکین انقلاب اسلامی و نظام ما را تشکیل می‌دهد، ولایت‌فقیه است. ولایت است. اگر ولایت خدشه‌دار شد و مشکل پیدا کرد، دیگر نمی‌شود کاری کرد. الان مردم آمده‌اند. وقتی مردم بیایند، او موظف است بایستد و می‌ایستد. هر بیعت شما با مقام ولایت معنا دارد. آقا را می‌کشد وسط معرکه، بنابراین هر چه به ایشان می‌گویند شِعب ابی‌طالب است، می‌گوید نیست، خیبر است، بدر است. می‌ایستد، باید بایستد. حالا اگر خدای نکرده رسید به شرایط امام علی چه کار باید بکند؟ کاری نمی‌تواند بکند. کسی را ندارد. بنابراین بودنِ تک‌تک ما در این مسئله دخالت دارد. این را دست‌کم نگیرید. ممکن است خیلی‌ها نیایند. شاید حس می‌کنند وظیفه ندارند، ولی منی که تشخیص می‌دهم باید محکم بایستم.

امام گفتند رياست جمهوري چيزي نيست برويد مجلس را بگيريد

من این را دو بار از حضرت آقا شنیده‌ام. یک بار در جلسه خصوصی و یک بار هم در جلسه عمومی. ایشان فرمودند، ما وقتی خدمت امام رفتیم که شهید بهشتی را به عنوان رئیس‌جمهور معرفی کنیم، امام فرمودند ریاست‌جمهوری چیزی نیست، بروید مجلس را بگیرید. اگر شما افراد درستی را در مجلس بیاورید، اینها رئیس‌جمهور را بالا می‌برند و پایین می‌آورند. فرمان تک‌تک وزرا دست اینهاست. اگر اینها اهل معامله بشوند، برای تک‌تک وزرا مشکل درست می‌کنند و آنها کاری نمی‌توانند بکنند. اینها باید آدم‌های درستی باشند. آقا چقدر فرمودند تعامل کنید، با هم بسازید، چقدر تحقق پیدا می‌کرد؟ چرا نمی‌شد؟ مشکل کجاست؟

من فکر می‌کنم ان‌شاءالله در آینده اگر بتوانیم دوستان خوبی را معرفی کنیم و به دوستان خوبی رأی بدهیم، خیلی کارها می‌شود کرد. دوستان! خیلی کارها شده، خیلی شهید داده‌ایم. کسی مثل امام، نفسش در این کشور بوده، خدا را شکر. دیگران به خدا چنین کسانی را ندارند. اساتید امریکا به خود من درباره آقا می‌گفتند ایشان خیلی باهوش است. موجود عجیبی است. مال این است که ولایت عظمی حمایتش می‌کند. شک ندارم.

آيت الله بهجت گفتند : ولایت حاج‌آقا روح‌الله است که اینها را می‌کشاند

يكبار خدمت آيت الله بهجت روز بعد از 22 بهمن رسیدم. پرسیدند: «خیلی آمده بودند؟» گفتم: «بله». فرمودند: «فکر می‌کنی همه اینهایی که آمده بودند، انقلاب را قبول دارند؟» گفتم: «نه». واقعاً همین‌طور است. فرمودند یعنی همه اینها آقای خمینی را قبول دارند؟ گفتم: «نه». گفتند: «پس چرا می‌آیند؟» گفتم: «نمی‌دانم». گفتند: «ولایت حاج‌آقا روح‌الله است که اینها را می‌کشاند». وقتی می‌گوید بریزید بیرون، می‌ریزند بیرون. خودشان هم نمی‌دانند چرا.

سئوال: کسانی که دیروز آقا حمایتشان می‌کرد و امروز همان آقا ساکت است، دل مردم دیروز و امروز با آنها یکی نیست. چرا؟ ولایت! دارد جهت‌گیری می‌کند. من کاملاً دقت کرده‌ام. هر چیزی که توجه و نظر ایشان هست، جلو می‌رود، هر کاری را که نظر ایشان نیست، هی باید زور بزنیم. اول از همه که می‌خواهید کاری کنید، بروید چک کنید و ببینید چقدر دل ولایت‌فقیه با این کار هست یا نیست. این را دست‌کم نگیرید.

خلاصه ولایتمداری کارها را خیلی زود جلو می‌برد. این را از دست ندهید. در سیاست اسلامی، ولایت جا دارد و اصلاً ولایت است که مشروعیت می‌دهد. رها کنید که عده‌ای می‌گویند قانون اساسی چنین و چنان، انگار که قانون اساسی از آسمان آمده. اعتبار قانون اساسی به امضای ولایت است. شاید امید دارند یک‌جوری عوض بشود و اصل 110 را حذف کنند. طوری نیست. ممکن است بعضی‌ها هم دو روزی این شکلی فکر کنند.

اگر توهين كردند شما توهين نكنيد

پیشنهاد من به‌طور جدی در این انتخابات این است که اخلاقی برخورد کنیم. توهین نکنیم. اگر هم توهین کردند، جواب ندهیم. مثل کسی که بد عمل می‌کند، بد عمل نکنیم. دوستان! واقعاً! توی نوشته‌هایتان و کارهایی که می‌کنید متخلق باشید. بالاخره انحراف هست، طبیعی هم هست، اما این نباید جوری بشود که خدای نکرده همه چیز بگوییم. آن چیزی را که باعث هدایت و ارشاد مردم هست بگویید. آن چیزی را که یقین داریم و لازم است، با مراعات بیشتر بگویید. طوری نمی‌شود. دل‌ها دست یکی دیگر است.

خواست به این سمت می‌آورد، نخواست نمی‌آورد. حساب کار دست خودش است. وقتی باید به ما تبریک بگویند که درست عمل کرده باشیم، نه وقتی که پیروز شدیم و رفتیم توی مجلس. اگر به وظیفه عمل کرده باشیم، باید به ما تبریک بگویند، خواه برویم توی مجلس، خواه نرویم. اگر این‌طور فکر نکنیم، پس امام حسین(ع) شکست خورده، پس نباید به امام حسین(ع) تبریک گفت، باید به یزید تبریک گفت، چون برد. این‌جور نیست. برنده کسی است که دارد درست عمل می‌کند. برنده کسی است که کارش مورد رضایت خدای متعال است، ولی‌فقیه از کار او راضی است، نه کسی که رأی بیشتر می‌آورد و می‌شود اول و یا دو تا صندلی بالاتر یا پایین‌تر می‌نشیند. اینها چیزی نیست.

تقوای سیاسی در بحث انتخابات، مخصوصاً دوستان جوان، واقعاً رعایت کنید. از عزیزانی که قلم به دست هم هستند، همین توقع را دارم. به عنوان یک بچه مسلمان تقوای سیاسی را مراعات کنید. بزرگان ما همین‌جور یادمان داده‌اند. ما هر چه از امام بلد شدیم، همین است. از حضرت آقا هر چی یاد گرفتیم همین است. البته ممکن است وظایف یکسان نباشند. وظیفه من با شما فرق می‌کند. ان‌شاءالله امیدوارم کار مورد نظر خداوند متعال باشد و خوب انجام بگیرد.

پی‌نوشت‌ها:
(1) قرآن کریم، سوره ملک، آیه 5.
(2) قرآن کریم، سوره طه، آیه 44.
(3) قرآن کریم، سوره حج، آیه 38.
(4) قرآن کریم، سوره نساء، آیه 150.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی