سقیفه نقطه آغاز سکولاریسم

به بهانه بیانات اخیر رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره سکولاریزم، تبيين بخشي از كتاب پرتو ولايت اثر آیت‌الله مصباح یزدی با عنوان «سقیفه، نقطه آغاز سکولاریسم" ، به شرح زیر منتشر مي كند:
در زمينه مخالفت با اميرالمؤمنين عامل بسيار مهم ديگرى نيز مطرح است كه جنبه اجتماعى دارد و مى‌توان آن را مهم ترين و اساسى ترين عامل نيز به حساب آورد. اين عامل امروزه به خصوص براى جامعه ما بسيار مهم است و بايد كمال توجه را نسبت به آن داشته باشيم.
مردم زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) عموماً و به جز تعداد معدودى از آنها، نسبت به اسلام آشنايى عميق و همه جانبه نداشتند. از سال سوم بعثت دعوت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) علنى شد و در طول بيست سال پس از آن، با مشقت‌هاى فراوان، عده‌اى از مردم مسلمان شدند كه عمده آن نيز بعد از هجرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به مدينه و آن هم در سه، چهار سال آخر عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. بديهى است كه هم به لحاظ محدوديت امكانات اطلاع رسانى و هم به لحاظ وضعيت بسيار ضعيف سواد و تمدن و پيشرفتِ خود مردم جزيرة العرب، پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمى‌توانست در اين مدت محدود آنها را به صورت عميق و گسترده با معارف اسلام آشنا سازد. از اين رو جامعه زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) مبتلا به عقب ماندگىِ فرهنگى شديدى بود، در حدى كه ما نمى‌توانيم آن را به درستى درك كنيم. آنان مردمى بودند كه از خرما بت‌هايى را درست مى‌كردند و آنها را به عنوان خدايان خود مى‌پرستيدند و هر زمان كه گرسنه مى‌شدند همان خداها را مى‌خوردند! سطح فرهنگى مردم آن زمان در اين حد بود. حال تصور كنيد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه اندازه بايد خون دل بخورد تا آنها را با توحيد آشنا كند و خدايى را كه جسم و قابل رؤيت نيست به ايشان معرفى كند و معارف بلند اسلام را به آنان بياموزد. براى چنين مردمى با اين سطح پايين فرهنگى بسيار مشكل بود كه بپذيرند بعد از وفات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) اطاعت شخص ديگرى كه پيغمبر نيست، مانند اطاعت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) واجب باشد. آنان در نهايت اگر از ايمان قوى برخوردار بودند و با خودشان كنار مى‌آمدند، فقط مى‌توانستند: النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ (احزاب (33)، 6) و اطاعت ازشخص پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بپذيرند، اما وجوب اطاعت كسى غير از پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، به سادگى برايشان قابل هضم نبود.
«دموكراسى»، ره آورد باطل سقيفه
مردم آن زمان با چنين سطح پايين فرهنگى، پس از تلاش‌هاى فراوان پيامبر(صلى الله عليه وآله) فقط اطاعت آن حضرت را بر خود واجب مى‌دانستند. اما زمانى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت، چون خداوند در قرآن با صراحت نام نبرده بود كه فلان شخصِ ديگر نيز «اولى بالمؤمنين» است، آن مسلمانان ساده انديش فكر مى‌كردند كه مسأله جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) پس از او مربوط به خود مردم است و به اصطلاح امروزه، دموكراسى است. عده‌اى هم كه شخصيت‌هاى مهمى بودند، مى‌گفتند: ما در نبوت كه حقى نداشتيم، دست كم در جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سهمى داشته باشيم!( بحارالانوار، ج 37، باب 52، روايت 40) اينها كه غالباً از رؤساى قبايل و شخصيت‌هاى اجتماعى بوده و براى خودشان مقام و منزلتى قايل بودند، حديثى جعل كرده و گفتند: خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده كه نبوت و امامت در يك خانواده جمع نمى‌شود! ( بحارالانوار، ج 27، باب 9، روايت 15) آنان اين حديث دروغ را جعل كردند تا سهمى براى خودشان در جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و حكومت بر مردم دست و پا كنند. تازه مسلمان بودن، سطحى نگر و ساده بودن مردم، عمق نداشتن ايمان آنان و تبليغات عده‌اى شيطان صفت، همه دست به دست هم داد و موجب انحراف ولايت از مسير اصلى خود شد.
البته با اين كه توده مردم آن زمان سطح فرهنگى نازلى داشتند، اما سياست مدارانى در بين آنها بودند كه بزرگان سياست امروز دنيا بايد از آنها درس بگيرند! نبايد گمان كرد كه داستان سقيفه ماجرايى ساده بود و اين افراد به صورت اتفاقى جمع شده و گفتند براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جانشين انتخاب كنيم. آنان از مدت‌ها پيش طرح اين كار را ريخته و عهدنامه‌اى نيز نوشته و امضا كرده بودند. بحث شده بود كه بعد از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى را مى‌توان عَلَم كرد و او را به عنوان جانشين پيغمبر(صلى الله عليه وآله) معرفى نمود. هر كسى براى اين مقام نمى‌توانست مطرح شود. بايد كسى باشد كه پدر زن پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ريش سفيد است و جزو اولين كسانى است كه ايمان آورده و يارِ غار پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده است؛ چنين كسى را مى‌توان مطرح كرد! از اين رو فرد مورد نظر، مشخص شده و از قبل معلوم كرده بودند كه چه كسى بايد خليفه شود.
در همين زمينه، مسأله بعد اين بود كه چگونه او را مطرح كنيم؟ براى اين كار نيز نقشه‌اى كشيده بودند. گفتند: در شورا بحث مى‌كنيم و چنين و چنان مى‌گوييم و بعد پدر يكى از همسران پيغمبر(صلى الله عليه وآله) برخاسته و مى‌گويد من با خليفه اول بيعت كردم، بعد از او فرد ديگرى بيعت خواهد كرد و به همين ترتيب قضيه تمام مى‌شود. به همين نقشه عمل كردند و آنچه مى‌خواستند، شد.
هفتاد روز قبل، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دست على(عليه السلام) را بلند كرده و فرموده بود: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه،( بحارالانوار، ج 28، باب 4، روايت 1) اما حتى يك نفر در سقيفه نگفت خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى را معيّن كرده است! همان كسانى كه اصحاب بدر و حنين بودند و در جنگ‌ها شركت كرده و سال‌ها در راه اسلام شمشير زده بودند، هيچ كدام نگفتند هفتاد روز پيش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در غدير خم چه كسى را تعيين كرد! آنان نقشه كشيده بودند كه خودشان نقشى در رياست مسلمانان داشته باشند!
ممكن است كسى بگويد حكومت آن زمان درآمدى نداشت، و حتى خليفه اول حصيربافى مى‌كرد؛ پس اين كار چه سودى براى آنها داشت؟ در پاسخ بايد گفت: «حب رياست»، عطش و آتشى است كه اگر به جان كسى افتاد او را بيچاره مى‌كند! جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) عنوان مهمى بود. كاخ و فرش زربفتى در كار نبود، حتى اسبى هم نصيب خليفه نمى‌شد؛ اما عنوان جانشينى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و رياست بر مردم فريبنده و جاذب بود.
آن روز عده‌اى شيطان و باهوش، راه نفوذ در مردم را پيدا كردند و فهميدند كه مسأله را به چه صورتى براى مردم مطرح كنند كه خريدار داشته باشد. در طول تاريخ اسلام و در هر عصرى اين قبيل افراد نقش اساسى را در تمام انحرافات دنياى اسلام بازى كرده و مى‌كنند. آن روز نيز عده‌اى از هم اينان طرح و نقشه‌اى تهيه كردند كه چگونه مسير جامعه را تغيير دهند، چگونه تبليغات كنند و چه شعارى را مطرح كنند كه مردم بپسندند. بزرگ ترين نقش را در گمراهى مردم همين گروه آدم‌هاى باهوش و شيطان صفت ايفا مى‌كنند. بزرگ ترين گناه‌ها هم متعلق به همين گروه است و بزرگ ترين عذاب‌ها نيز روز قيامت براى آنها است. تا روز قيامت هر كس گمراه شود، سهمى از گناه گمراهى او براى كسانى است كه داستان سقيفه را طراحى كردند؛ عده‌اى كه چند نفر بيشتر نيز نبودند.
مطلب از آن جا شروع شد كه گفتند: پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فقط ضامن دين مردم بود و اطاعت او تنها در امور دينى بر ما واجب بود. اكنون بعد از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) ذرّه‌اى از محبت و ارادت ما نسبت به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كم نشده و الآن نيز بر او درود فرستاده و به آن حضرت احترام مى‌گذاريم. اما او فقط متكفل دين ما بود و حال كه او دين و قرآن را براى مردم باقى گذاشت و از دنيا رفت، ما بايد براى دنياى خود فكرى كرده و خودمان خليفه‌اى تعيين كنيم!
بدين ترتيب گروه طراحان سقيفه، اولين كسانى بودند كه بناى دموكراسى اسلامى را گذاشتند و گفتند: اين مردم هستند كه بايد براى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جانشين تعيين كنند.
عده‌اى گمان مى‌كنند كه دموكراسى ارمغان غرب براى ما است؛ اما اين مسأله ابتكار امروز نيست، بلكه ارمغان شوم طراحان سقيفه است كه گفتند مردم بايد حكومت را تعيين كنند! پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خدا على(عليه السلام) را تعيين كرده، آنها گفتند: ما مى‌خواهيم خودمان حاكم تعيين كنيم! به اين ترتيب، اساس «دموكراسى» در سقيفه گذاشته شد.
سقيفه، نقطه آغاز سكولاريزم
مولود شوم ديگر سقيفه «سكولاريزم» بود. تصور بسيارى اين است كه اين مسأله نيز ابتكار غرب بوده و تازه پيدا شده است، لكن حقيقت اين است كه اساس مسأله «سكولاريزم» و تفكيك دين از سياست نيز در سقيفه گذاشته شد. گفتند: آنچه كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از احكام و قرآن و دستورات آورد، همه مربوط به دين بود، و دين به امور دنيا كارى ندارد. حكومت مسأله‌اى دنيايى است و حساب آن از حساب دين جدا است. آنچه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) گفت فقط مربوط به دين بود. آن حضرت گفت: نماز بخوانيد، روزه بگيريد و حج به جا بياوريد؛ ما نيز همه اين احكام را قبول داريم، اما هيچ كدام از اينها ربطى به سياست و حكومت ندارد. البته آنها همين مسايل را نيز آن گونه كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود نپذيرفتند، اما به هر حال، گفتند اينها مربوط به دين بود، ولى اين كه چه كسى رئيس باشد، چه كسى فرمان بدهد، چه كسى بيت المال را جمع آورى كند، چه كسى حاكم و قاضى معيّن كند، و مسايلى از اين قبيل، مربوط به دنيا است و ربطى به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ندارد! خود مردم بايد رأى بدهند كه چه كسى اين كارها را انجام دهد! پس از آن نيز چند نفر جمع شدند و گفته شد اينها اهل حل و عقد هستند؛ مسلمانان به آنها رأى دادند و خلافت به عهده آنها گذاشته شد و مسأله خاتمه يافت.
بنابراين در سقيفه سنگ بناى دو مسأله مهم، يعنى «سكولاريزم» و «دموكراسى» گذاشته شد، كه بر اساس آن، امروزه مى‌توانيم خود را محك بزنيم كه سقيفه‌اى هستيم يا علوى. آن روز گفتند حكم دين از دنيا جدا است و امر حكومت به دست خود مردم است. امروزه هم برخى از روشن فكران ما و نيز برخى دولت مردانى كه تحت تأثير اين روشن فكران قرار گرفته اند، همين حرف را تكرار مى‌كنند و مى‌گويند: حساب دين از حساب دنيا جدا است و مردم خود بايد حكومت را انتخاب كنند. آنان در اين زمينه از فرمايش امام خمينى(قدس سره) كه «ميزان رأى ملت است»( صحيفه نور، ج 7، ص 122) نيز سوء استفاده مى‌كنند و مى‌پندارند كه حضرت امام(رحمه الله) اين فرمايش را براى همه موارد فرموده‌اند حتى اگر مردم رأى بدهند كه خدا نباشد! در حالى كه اين فرمايش امام(قدس سره) مربوط به موردى است كه كسانى مى‌خواستند پيش قدم شده و افرادى را به عنوان نمايندگان مجلس انتخاب كنند؛ امام(رحمه الله) فرمودند، شما كار نداشته باشيد خود مردم مى‌توانند نمايندگان خود را انتخاب كنند. بنابراين ايشان در مورد انتخاب نمايندگان مجلس و يا ساير انتخاباتى كه در قانون اساسى آمده، فرمودند: «ميزان رأى ملت است.» اين فرمايش امام(قدس سره) مربوط به مواردى است كه در قانون اساسى آمده، و اعتبار خود قانون اساسى هم به اين است كه ولىّ فقيه آن را تأييد و امضا كرده است.

پرتو ولايت،آيت الله مصباح يزدي،صص245 -252

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی