مشایی در امتحان ولايت پذيري؛ مردود يا قابل قبول؟
اسفنديار رحيم مشايي که با حکم مقام معظم رهبري از سمت معاون اولي کنار رفته و هم اکنون به يک مهره کليدي در دولت و دفتر رئيس جمهور تبديل شده،مدتي است در قالب يک نظريه پرداز جمهوري اسلامي ظاهر شده است؛گاهي از ضرورت طرح مکتب ايراني به جاي مکتب اسلام سخن ميگويد و گاه بر اين نکته تأکيد ميکند که امروز بايد منشور کوروش نصب العين جامعه جهاني قرار گيرد و چندي پيش نيز بر اين نکته تأکيد ميورزيد که دوران تبليغ اسلام پايان يافته است! آقاي مشايي درعين حال ادعا ميکند نمره او در ولايت پذيري 20 است. درباره اين ادعا و مطابقت آن با عملکرد وي نکاتي را بايد مورد توجه قرار داد:
1. يکي از سي ديهايي که در نمايشگاه مطبوعات توسط غرفه همت آنلاين وابسته به مشايي پخش ميشد سي دي سخنراني وي در همايش ايرانيان خارج از کشور بود؛ همان که درآن، از ضرورت مطرح کردن مکتب ايران به جاي مکتب اسلام سخن گفته و البته از سوي برخي مراجع و علما مورد انتقاد قرار گرفته بود. آيت الله مصباح در اين باره فرموده بودند کسي که بيشرمانه شعار مکتب ايران سر ميدهد خودي نيست. ظاهراً مشايي يا طرفدارانش براي اين که ولايي بودن خود را اثبات کنند مجموعه سخنان مقام معظم رهبري را درباره ايران و پيشرفتهاي ايران استخراج کرده و به صورت زير نويس روي فيلم سخنراني مشايي قرار دادهاند تا براي بيننده اينگونه تداعي شود که مقام معظم رهبري نيز طرفدار مکتب ايراني است! و جالب اين که اعضاي سايت همت آنلاين اصرار داشتند که ما فقط بر اساس بيانات رهبري حاضريم به نقد و بررسي سخنان مشايي درباره مکتب ايران بپردازيم. و جالبتر اينکه آنها جزوهاي 40 صفحهاي از سخنان مقام معظم رهبري به من دادند که هيچ کدام از آنها ارتباطي به بحث مشايي يعني مکتب ايراني نداشت تا بتواند تأييدي بر مدعاي او باشد، بلکه به عکس، همان مطالب جمع آوري شده نيز در رد مدعاي اوست. بهعنوان نمونه؛ يکي از مطالبي که دائماً به صورت زير نويس در آن فيلم در جلوي چشم بيننده عبور ميکند اين است " تيپ اسفنديار، تيپ حزب اللهيهاي امروز خودمان است" انتخاب اين تيتر با توجه با نام رحيممشايي(اسفنديار) قابل تأمل است. ماجرا از اين قرار است که مقام معظم رهبري در ديدار با اعضاي "گروه فرهنگ و ادب" صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران (5/12/70) مطالبي را ايراد فرمودهاند و تأکيد ايشان بر حفظ اسلاميت نظام و فرهنگ و هويت ديني و اسلامي بوده است. ايشان در اين ديدار ميفرمايند: "خوشبختانه ادبيات سلف ما همهاش در جهت ارزشهاي الهي و اسلامي است، از جمله همين شاهنامه که به آن اشاره کرديد" ايشان ميافزايند "شما خيال نکنيد که در حکمت فردوسي يک ذره حکمت زردشتي وجود دارد. فردوسي آن وقتي که از اسفنديار تعريف ميکند روي دينداري او تکيه ميکند. ميدانيد که اسفنديار يک فرد متعصب مذهبي مبلغ دين بوده که سعي کرده پاکدامني را در همه ايران گسترش بدهد. تيپ اسفنديار تيپ حزب اللهيهاي امروز خودمان است؛ آدم خيلي شجاع و نترس و ديني بوده است؛ حاضر بوده براي حفظ اصولي که معتقد بوده و رعايت ميکرده خطر بکند و از هفت خوان رستم بگذرد و حتي با رستم دست و پنجه نرم کند. شما وقتي شاهنامه ميخوانيد ميبينيد که فردوسي روي اين جنبه دينداري و طهارت اخلاقي اسفنديار تکيه ميکند. با اينکه فردوسي اصلاً بنا ندارد از هيچ يک ازپادشاهان بدگويي کند، اما شما ميبينيد گشتاسب در شاهنامه چه چهرهاي دارد، اسفنديار چه چهرهاي دارد؛ اينها پدر و پسر هستند. فردوسي بر اساس معيارهاي اسلامي به فضيلتها توجه دارد؛ در حالي که بر طبق معيارهاي سلطنتي و پادشاهي در نزاع بين گشتاسب و اسفنديار، حق با شاه است. "به نيروي يزدان و فرمان شاه" يعني چه؟ يعني هر چه شاه گفت همان درست است؛ يعني حق با گشتاسب است؛ اما اگر به شاهنامه نگاه کنيد ميبينيد که در نزاع بين اسفنديار و گشتاسب، حق با اسفنديار است يعني اسفنديار يک حکيم الهي است "سپس معظم له ميفرمايند فردوسي را اينطور نگاه کنيد او دلباخته و مجذوب مفاهيم حکمت اسلامي بود." بهراستي آيا اسفنديار ما با اسفنديار شاهنامه يکي است که نام او بر روي فيلم اسفنديار رحيم مشايي زير نويس ميشود؟ آيا از اين جملات مقام معظم رهبري تأکيد بر ايرانيت و مکتب ايراني استفاد ه ميشود يا به عکس، تأکيد بر اسلام و دين و ارزشها؟ معظم له حتي اسفنديار شاهنامه را هم که فردوسي به تصوير کشيده است فردي ديني معرفي کرده است و فردوسي را شخصيتي که در جهت ارزشهاي اسلامي و الهي تلاش ميکرده است نه حکمت زردشتيگري؛ چگونه از اين جمله رهبري در جهت تأييد مشايي ميتوان استفاده کرد؟! يکي ديگر از تيترهايي که از سخنان معظم له در فيلم زير نويس ميشود اين جمله است:
"مسلمانان دنيا امروز چشم به ايران دارند" ظاهراً فردي که اين برنامه را ساخته است در سايت رهبري کلمه "ايران" را جستجو کرده و هر کجا جملهاي با اين نام يافته کپي کرده و در کنار هم چيده است ولي وقتي به اصل آن نگاه ميکنيد ميبينيد رابطه آن جمله با آنچه مشايي گفته، رابطه تضاد است، مثلاً در همين مورد اخير معظم له فرمودهاند:"محور اسلام است. ما بايد براي اسلام حرکت کنيم. امروز ايران مرکز اساسي اسلام است. ايران، ايران اسلامي است. مسلمانان دنيا از هر مليت و قوميت، امروز چشم به ايران دارند. ناسيوناليستها يکديگر را دفع ميکنند؛ ولي در ايران ما و در اين سرزمين پاک و مقدس، اين چيست که ملتهاي ديگر را به خودش جذب ميکند؟ اين ايمان و اسلام و مبارزه در راه هدفهاي بزرگ اسلامي است که بزرگترين آن، ستيزهگري با ظلم و ستم و تلاش در راه آزادي و عدالت است؛ هيچ چيز ديگري نيست. ملتها مجذوب اين چيزهايند (در جمع دانشجويان نيروي دريايي نوشهر،22/2/ 69) آيا اين فراز از سخنان رهبري با جمله مشايي که "بايد فرصت ايجاد کنيم که نسلهاي نو ايراني با درک عالمانه اين عزت فلسفه ايران را بفهمند، مکتب ايران را بفهمند، من اصرار دارم بر مکتب ايران، بعضيها ممکن است بر من خرده بگيرند که تو چرا نميگويي مکتب اسلام، مکتب اسلام دريافتهاي متنوعي از آن وجود دارد، من يک اشارتي کردم در صحبت قبلي. دريافت ناب از حقيقت ايمان و حقيقت توحيد و حقيقت اسلام مکتب ايران است. بايد از اين پس ما مکتب ايران را به دنيا معرفي کنيم. من در خيلي از همايشها در محضر ايرانيان عزيز در سراسر دنيا عرض کردم که واژه ايران ذکر است... از ذکر چه ميجويند ذاکران همان را بجويند از ايران. ايران ذکر است"
وي سپس ميافزايد:" ايران مظهر حقيقت ناب است، سرزمين باورهاي عميق و پاک و صاف است، انديشه ايراني جوهر دارد، گوهر دارد، به روز ظهور انديشه ايراني همهاش زيباست، مرا مظهر ايراني نپنداريد، من تلاش ميکنم تا مظهر يک ايراني باشم؛ اما بدانيد همانجا که زيبايي را مييابيد آن گوهر ايران است در کردار، در پندار، در گفتار، در رفتار در بينش در کنش ايران است." بهراستي آيا اين ادبيات با ادبيات مقام معظم رهبري درباره ايران يکي است؟! بي ترديد گناه مشايي در اين اقدام که سعي کرده براي مطالب غلط خود از جملات رهبري تأييديه بياورد بيشتر از اصل سخنان اوست و نه تنها ولايي بودن او را اثبات نميکند بلکه استفاده نامناسب او را از نام و عنوان ولايت بيشتر نشان ميدهد، پاسخ صريح مقام معظم رهبري به اينگونه اظهارات مطلبي است که معظم له در ديدار دومشان با جامعه مدرسين فرمودهاند: من به دولتيها درباره مکتب ايراني تذکر دادم، گرچه هنوز برايم اثبات نشده است که اينها بخواهند آن را در برابر مکتب اسلام مطرح کنند.
تذکر معظم له نسبت به اين مورد بايد درسي براي امثال مشايي باشد که از به کارگيري اين ادبيات بپرهيزند و چنانچه براي ايشان اثبات شود و معظم له باز مانند جمله قبلي ايشان درباره دوستي با مردم اسرائيل بفرمايند يک غلطي کرده، ديگر چيزي براي مشايي باقي نخواهند ماند.
2. مشايي در پاسخ به اين سؤال که چرا در برابر حکم مقام معظم رهبري مبني بر عزل شما از معاون اولي مقاومت کردهاي؟ ميگويد” شب جمعه حکم معاون اولي من اعلام شد، صبح جمعه که برگشتيم دولت تمام شده بود، هنوز دولت جديد هم شکل نگرفته بود. دوشنبه هم مبعث بود من هم رفتم مرخصي. چون در آن دوره که ما مرخصي نرفته بوديم. من دوشنبه برگشتم. در اين فاصله آقاي احمدينژاد به من زنگ زدند و گفتند کجايي؟ گفتم هنوز بيرون تهران هستم. گفت اگر ميشود زودتر بيا. گفتم چشم. من دوشنبه آمدم و ديگر دوشنبه را استفاده نکردم و يک راست رفتم خدمت ايشان. ايشان به من ماجراي اين نامه را فرمودند و گفتند آقا يک همچنين نامهاي نوشت. متن نامهاش هم اين طور است. پرسيدم خب چهکار کنيم؟ دکتر احمدينژاد دوشنبهها با آقا ديدار داشتند. آن روز هم دوشنبه بود. گفت من امروز خدمت آقا ميرسم و با ايشان صحبت ميکنم و آن ساعتي که قرار داشتند رفتند و ديدارشان با آقا انجام دادند و شب مجدداً برگشتم خدمت ايشان. شنبه و يکشنبه من اصلاً از ماجرا اطلاع نداشتم. اصلاً نبودم. شبي که دوباره برگشتم خدمت احمدينژاد گفتم چي شد؟ گفت من با آقا صحبت کردم آقا گفت اينها فشار، البته اين بحثها را من نميخواهم بگويم. اصلاً درست نيست و تا شخصيت بالاتر هستند من نبايد حرفشان را بگويم. ولي کلياش را عرض ميکنم. آقاي احمدينژاد گفتند (شما در متن نگاه کنيد چرا اين متن نوشته شده) من اصرار کردم که اين خوب است و بايد اين طور باشد. گفتم خوب نتيجه چي شد؟ گفت من با آقا صحبت کردم و شما کارت را شروع کن. ما هم حسب اينکه اين صحبتها شده کارمان شروع کرديم. البته شروعي هم که نبود چون چيز زيادي اتفاق نيفتاد. چهارشنبه دولت بود و ما رفتيم تو دولت نشستيم بغل دست آقاي احمدي نژاد، دست راست ايشان بهعنوان معاون اول. جمعه غروب من بيرون تو ماشين بودم ديدم يکي از دوستان به من زنگ زد و گفت خبر را شنيدي؟ گفتم نه، گفت متن نامه مقام معظم رهبري منتشر شده، او از نامه خبر نداشت ولي من خبر داشتم. يک چيزي هم بگويم تو اين فاصله آقاي احمدينژاد که رفته بودند خدمت آقا {گفتند} به آقا گفتم که اين نامه خبرش را بعضيها بيرون ميدهند و دنبال کار سياسي هستند. آقا فرمودند نه، بعد ايشان نامه را به من نشان داد. نامه يک چيزي کوچکتر از اين (اشاره به يک کاغذ 8 و 7 سانتيمتري) اين قدر نامه بود. در يک پاکت دست ساز. انگار خود آقا پاکت را درست کرده بودند. بعد نامه هم داخل آن بود. درش هم چسب خورده بود محرمانه و داده بود دست آقاي احمدي نژاد. آيا اين نامهاي بود که آقا به آقاي احمدينژاد دادند. آخر بعدش گفتند چرا شما تعلل کرديد، چرا تأخير کرديد؟ من اصلاً نبودم. بعد هم آقاي احمدينژاد با آقا صحبت کردند و آقا گفتند ادامه بده. ما هم اعتماد کرديم "
متن فوق بخشي از صحبتهاي مشايي است که يکي از سيديهاي ارسالي ايشان به سراسر کشور ميباشد....اگر خبر به بيرون درز نميکرد نامه هم به صدا و سيما نميرفت، بعد هم دوشنبه بعد که ملاقات بود آقا ميفرمودند آقاي احمدينژاد من بررسي کردم و حتماً آقاي مشايي معاون اول نباشد و مشکل هم نبود. مگر اصلاً کسي دنبال اين بود که معاون اول بشود؟ الان هم من معاون اول نيستم خيلي خوشحال ترم. من به همان اندازه کارم را ميکنم و هر چه که از دستم بر ميآيد انجام ميدهم. (هفته نامه مثلث ش 43، مرداد89)
همانطور که ملاحظه ميکنيد آقاي مشايي براي اثبات ولايت پذيري خود، هم از ادبيات نامناسب نسبت به مقام معظم رهبري استفاده ميکند، هم ولايت پذيري رئيس جمهور محترم را نيز زير سؤال ميبرد و هم اظهاراتي ميکند که تناقض آميز و ظاهرالکذب است! در اين باره به چند نکته بايد توجه کرد:
الف. کم لطفي نسبت به رهبري
معلوم نيست تأکيد بر اين نکته که نامه رهبري در يک کاغذ کوچک 7 سانتي و پاکت دست ساز بوده چيست؟ مگر نامه با کاغذ بزرگ و کوچک فرق ميکند؟ مهم محتواي نامه است و اينکه اين نامه با دست خط مبارک ايشان نوشته شده است. آيا مشايي با اين توضيحات هدف ديگري را دنبال نميکند؟!
ب. نامه را که به دست خود رئيس جمهور نميدهند، براي ايشان ارسال ميکنند.
ج. مشايي که نامه رهبري را در دوشنبه قبل ديده است چرا استعفا نداده است؟ ميگويد آقاي دکتر احمدينژاد به من گفت صبر کن من بروم امروز با رهبري صحبت کنم بعد هم آقاي احمدينژاد با آقا صحبت کردند و آقا گفتند ادامه بده. ما هم اعتماد کرديم.
اولاً اگر مشايي آن طور که ادعا ميکند نمرهاش در ولايت پذيري 20 است و خود را در اين سخنراني سرباز ولايت ميداند، ميبايست بيدرنگ و عليرغم اصرار رئيس جمهور بر ادامه کار، استعفاي خود را تقديم ايشان کند و آن را به اطلاع عموم برساند. ولي مع الاسف بهرغم ديدار دوشنبه رئيس جمهور با رهبري و روشن بودن نظر معظمله همچنان در سمت خود باقي ميماند به اين بهانه که رئيس جمهور به من گفته است که بمان. اگر آقاي مشايي که ادعا ميکند در محضر علما بزرگ شده و از 13 سالگي نيز سخنران بوده است، اندکي از موضوع ولايت اطلاعاتي داشته باشد، ميداند که پس از حکم صريح رهبري مبني بر عزل از جايگاه معاون اولي، ديگر اين پست براي او مشروعيت ندارد و حضور او در آن جايگاه براي همان مدت نيز غاصبانه بوده است. بهراستي اگر مشايي در گفته خود مبني بر اينکه هيچ علاقهاي به اين پست نداشته صادق بود پس از رؤيت حکم ولي فقيه که در حکم امام زمان(عج) است يک لحظه در آن ترديد نميکرد و به رغم اصرار رئيس جمهور ميگفت آن چه براي من اصل است حکم ولي فقيه است و با عذرخواهي از محضر رئيس جمهور محترم از سمت خود استعفا ميداد و منتظر رايزني براي ابقا نميماند.
ج. آقاي مشايي از انتشار نامه اظهار گلايه کرده است. اگر توصيفات آقاي مشايي درست باشد يک تکه کاغذ کوچک 7 سانتي در پاکت دست ساز روي آن چسب خورده و روي آن نوشته شده محرمانه به دست رئيس جمهور داده شده، چه کسي ميتواند نامه محرمانه، رهبري که اصل آن در دست رئيس جمهور است را منتشر کرده باشد. اگر اين وجه درست باشد که مقام معظم رهبري نامه را به دست رئيس جمهور داده باشند {گذشته از آنکه چنين چيزي معنا ندارد} واسطهاي نخورده است تا کسي آن را کپي کرده باشد. اگر شخص ثالثي واسطه در رساندن نامه بوده است، حتماً واسطه فرد مطمئني است و چنين نامهاي به دست هر نامه رساني داده نميشود و طبيعي است که کپي برداري از هر نامهاي جرم است بهويژه نامه محرمانه، آن هم نامه رهبري به رئيس جمهور. مگر چنين چيزي ممکن است؟! مطلب روشن است. اگر نامه به صدا و سيما داده نميشد و در روزنامه کيهان اصل دست خط رهبري در نيم صفحه اول چاپ نميشد، آقاي مشايي استعفا نميداد. در واقع استعفاي مشايي به خاطر فشار افکار عمومي بود نه ولايت پذيري!
د. آقاي مشايي در اين سخنراني خطاب به طلاب ميگويد: "من يک سرباز هستم، از رو هم نميروم مگر از جسد من رد شوند. من سرباز اين نظام هستم، سرباز ولايت هستم، کوتاه هم نميآيم."
اگر مشايي در اين حرف خود ثابت است و قبول دارد، ميبايست پس از موضعگيري صريح ايشان درباره مکتب ايراني دست از مواضعش بر دارد نه، اين که باز هم در همايش"ايران مرز پرگهر" همان مطالب را تکرار و بدتر از گذشته بر آن اصرار ورزد! مقام معظم رهبري در ديدار دوم با اعضاي محترم جامعه مدرسين با اشاره به خطاهاي دولت فعلي فرمودند مطالبي هست که مورد اختلاف ايشان و دولت و حتي شخص رئيس جمهور هست؛ هميشه بوده و باز هم هست و يکي دو تا هم نيست. ايشان اين موارد اختلافي را در دو دسته تقسيم بندي کردند: دسته اول مواردي است که مطلب براي ايشان قطعي و جزمي ميشود که جلويش گرفته ميشود و دولت هم گوش ميکند. دسته دوم هم مواردي است که براي ايشان آنچنان روشن نيست که قطعاً بگويند نشود، ولي قبول هم ندارند. در همين زمينه به مسأله ايرانيگري و مکتب ايراني اشاره نمودند که از طرح اين مباحث ناخرسند هستند و به فردي که مسؤول اين چيزهاست (مشايي) تشر هم زدهاند؛ ولي بعد اضافه فرمودند که با وجود اشتباه بودن طرح اين مسأله، به طور قطع و يقين به اين نتيجه نرسيدهاند که دولت به دنبال علم کردن مکتب ايراني در مقابل مکتب اسلام است. اين بيان رهبر انقلاب با سيره عملي ايشان هم کاملاً مطابقت دارد و مشخص ميشود که چرا دولت در چهار مورد تذکر علني از مقام معظم رهبري دريافت کرده است. در اين موارد ايشان پس از به قطعيت رسيدن، تصميم و نظر خود را علني بيان نمودند: مخالفت با مسأله دوستي با مردم اسرائيل، مخالفت با ادغام سازمان حج در سازمان گردشگري، لزوم عزل مشايي از معاون اولي و نهايتاً لزوم تمرکز سياست خارجي در وزارت امور خارجه. نکته عبرتآميز اينکه در تمام اين موارد علني – از موارد غير علني آگاه نيستيم– آقاي اسفنديار رحيم مشايي يا موضوع تذکر بوده است يا نقش آفرين اصلي در ايجاد آن خطا و اشکال!! آيا چنين شخصي باز هم ميتواند خود را ولايت پذير بداند و به خودش نمره 20 بدهد؟!




























ارسال کردن دیدگاه جدید