چرا «کلاه پهلوی» تبدیل به «کیف انگلیسی» دیگری نشد؟
«کلاه پهلوی» تا بدینجا نقل تاریخ بوده از زبان یک راوی، بدون هیچ جذابتی در قصه و شخصیتپردازی و بازیها، با تعداد زیادی کاراکتر اضافه که تکلیف مخاطب با آنها مشخص نیست. درام و بازیهای اثر تا بدینجا انقدر ضعیف بوده است که بسیاری از دغدغههای سازنده مانند دفاع از حجاب به ضد خودش تبدیل شود
ضیاءالدین دری را پیش از این با کیف انگلیسیاش میشناختیم، اثری که در زمان پخشش توانست طرفداران پروپاقرصی اعم از عام و خاص برای خود جمع کند و حتی با محبوبیت خاصی در اذهان عمومی ماندگار شود و جزو برترین سریالهای رسانهی ملی به حساب بیاید. اما درست برخلاف «کیف انگلیسی»، تاکنون با گذشت چند ماه از پخش «کلاه پهلوی» بازخوردی که نشان از موفقیت این مجموعه باشد دیده نشده است و با ضعفهای ساختاری و تکنیکی چشمگیری که در قسمتهای پخش دیده شده بعید به نظر میرسد هرگز آنطور که باید و شاید مورد استقبال واقع شود.
اصلی در فیلمنامه نویسی وجود دارد؛«نگو، نشان بده». در سینما هر اندازه که صفات اخلاقی، ویژگیهای رفتاری یا عاقبتهایی که قرار است به عنوان پیام نشان داده شود به زبان تصویر درآمده باشد موفقتر و تاثیرگذارتر خواهد بود. بسیاری سینماگران از قبیل هیچکاک برا این اعتقادند که سینمای دوره صامت، بهترین دورهی سینما بود و با ورود صدا به دنیای سینما این مدیوم تصویری از ماهیت و کارکرد اصلی خویش فاصله گرفت و از پس به جای آنکه در فیلمها اتفاقات را ببینیم، میشنویم. هیچکاک معتقد است تا جایی که میتوان یک چیز را نشان داد نباید آن را در غالب دیالوگ به شکل یک پیام به مخاطب عرضه کرد. به طور مثال اگر قرار است نشان دهید شخصیت اصلی فیلم شما خسیس و پول دوست است کافیست بینیم آن شخصیت پول خورد و کم ارزشی را از روی زمین قاپ میزند و در قلکی که سکههای دیگر را در آن نگهداری میکند میریزد. قطعا مخاطب با هر ملیتی که باشد چنین فردی را خسیس و پول دوست میشناسد.
مشکل اصلی «کلاه پهلوی» و بسیاری دیگری از سریالهای این مدلی صداوسیما آن است که دائم دیالوگ میشنویم و گویی دارد یک مقاله یا کتاب برای ما مطالعه می شود، در واقع اصل فیلمنامهنویسی «نگو، نشان بده» در صداوسیما تبدیل شده است به «بگو، نشان نده». «کلاه پهلوی» را اگر از تلویزیون هم نبینیم و آن را مثلا در رادیو نمایش بشنویم بازهم چیز زیادی را از دست نخواهیم داد.
بدون شک دغدغه و نیت سازندگان این سریال بسیار قابل تقدیر و تحسین است. به خصوص که قصد نمایش دادن مبادی تهاجم فرهنگی بیگانه را دارد، تهاجمی برنامهریزی شده که قصد داشته و دارد از هر سو همه وجوه زندگی ایرانی را مورد حمله خود قرار دهد و سبک زندگی مردمان را دگرگون کند. تمرکز سریال فرآیند این تهاجم فرهنگی غرب در غالب اشاعه زبان، لباس، آداب و رسوم غربی است، اما سریال به حدی پیامهای خود را گلدرشت، شعاری و در غالب جملات پرطنطراق توی صورت مردم میکوبد که اگر نگوییم تاثیر عکس میگذارد، حداقل خیلی جدی گرفته نمیشود.
مضمون سریال به جای آنکه در اتفاقات پرکشش و دنبالهدار داستان و جاگذاری صحیح در فرم و فضای داستانی به مخاطب عرضه شود متاسفانه درقالب بیانیهها و مقالهخوانیهایی اتفاق میافتد که حوصله بیننده را سرمیبرد. اوج آن را هم میتوان در مقالهخوانیهای مادام بلانژ شاهد بود. قصه کلاه پهلوی هنوز از پیچیدگی خاصی برخوردار نیست و روایت کاملا روراست بازی میکند و قصه را بیواسطه و مستقیم به خورد بیننده میدهد بدون اینکه مسالهای را به چالش بکشد.
جز اینها «کلاه پهلوی» با مشکلات تکنیکی فراوانی هم روبهروست، ساخت این سریال چیزی نزدیک به یازده سال به طول انجامیده است و طبعا این مدت زمان زیاد فیلمبرداری و همچنین لوکیشنهای متفات و پراکنده و نیز عوامل متعدد وکثیر طول ساخت باعث عدم مدیریت یکپارچه و هماهنگ و از بین رفتن یکدستی در کار میشود و ناهمگونی عناصر بصری در آن به وفور یافت خواهد شد. ولی آنچه بیشتر از همه به لحاظ بصری واضح و مشهود است فیلمبرداری این مجموعه است. در قسمتهای ابتدایی این سریال که با سکانسهایی در کشور فرانسه آغاز شد، شاهد ضعفهای تصویری من جمله پرشهای تصویری و تدوینی در آن بودیم و البته این موضوع که اولین قسمتهای سریال را شاهدیم قضاوت را برایمان دچار اشکال میکرد، اما با گذشت چندین قسمت از این سریال هنوز هم موفق نشدیم دوربین متوازن و یکدستی را در این مجموعه شاهد باشیم. کوتاه کردن پلانها و بالا بردن سرعت حرکت دوربین هم کمکی به تندی ریتم نکرده است. در برخی از پلانها با تغییر ناگهانی زاویه دوربین و شکستن خط فرضی روبرو هستیم. بعلاوه اینکه در صحنههایی که از کرین استفاده میشود کرین دارای سرعت یکسانی نیست و به لحاظ تداوم و ریتم با نماهای قبل و بعدش همگونی ندارد. جز این قاببندی در برخی از پلانهای بسته اندکی دچار اشکال شده به این معنا که به محض کوچکترین حرکت دوربین«هد» یا فضای بالای سر بازیگران از بین میرود و اغلب چنین به نظر میرسد که شوتینگ دوربین از حرکت بازیگر جا مانده است.
جز بحث ضعفهای آشکار قصهپردازی و اشتباهات تکنیکی اما تفاوت دیگر «کیف انگلیسی» و «کلاه پهلوی» تفاوت در انتخاب تیم بازیگران است. دری پیش از این در «کیف انگلیسی» برای نقشهای اصلی از بازیگران و ستارههایی با چهره آشنا و البته توانمند مانند لیلا حاتمی و علی مصفا و محمدرضا شریفینیا و قطبالدین صادقی و سیروس گرجستانی استفاده کرده بود که به خوبی از عهده نقششان بر آمده بودند اما برعکس در کلاه پهلوی با تیم بازیگرانی یکدست مواجه نیستیم. بطور مثال در کنار بازیگران خوبی چون قطبالدین صادقی و داریوش فرهنگ و مریلا زارعی و... وجود بازیگران نوظهوری چون امیرعلی دانایی و نگین محسنی در دو نقش اصلی سریال، فرخ و بلانش، بازی خام باورناپذیری را ارائه کرده است که به کلیت کار لطمه زده است. بخصوص وقتی در یک قاب یک بازیگر توانمند به همراه یک تازه بازیگر ظاهر میشود بازیها دوگانه میشود و موجبات آزردگی خاطر بیننده را فراهم میکند. به عنوان مثال ماهچهره خلیلی با نگاههای تیز و معنیدارش توانسته حس یک سیاستمدار مکار که دارای سیاست پنهان و پشتپرده است را به خوبی نشان دهد.ولو اینکه دیالوگ طویلی نداشته باشد اما در کنارش بلانش قهرمان نقش اول مونث سریال چهرهای تخت با میمیک یخزدهای دارد که ذرهای از عشق، نفرت، خوشحالی یا ناراحتی و غم در آن حس نمیشود.
«کلاه پهلوی» تا بدینجا نقل تاریخ بوده از زبان یک راوی، بدون هیچ جذابتی در قصه و شخصیتپردازی و بازیها، با تعداد زیادی کاراکتر اضافه که تکلیف مخاطب با آنها مشخص نیست. درام و بازیهای اثر تا بدینجا انقدر ضعیف بوده است که بسیاری از دغدغههای سازنده مانند دفاع از حجاب به ضد خودش تبدیل شود و نتیجهی مطلوبی دربر نداشته باشد. سریال جناب دری حتی انقدر در قصهپردازی دچار لکنت بوده است که بسیاری از مخاطبان خود را هم در همین 15-16 قسمت از دست داده است.
و نکتهی پایانی، در چند سال اخیر سریالهای بسیاری به تاریخ صد سال اخیر ایران پرداختهاند اما متاسفانه هنوز نتوانستهایم یک سریال فاخر در خصوص اسطورهها، قهرمانان، پهلونان و بزرگان این سرزمین کهن تولید کنیم و قهرمانهای مردم را موج سریالهای کرهای همچون «افسانه دونگیی»، «افسانه جومونگ»، «جواهری در قصر» و.... شکل داده است. سریالهایی که از جهت پوشش، آرایش زنان و حرکات غریزی بازیگران زن و مرد، بسیار بهتر روح معنوی عفیفانه فرهنگ و تمدن شرقی را نسبت به فیلمها و سریالهای ایرانی نشان میدهد. کاش بتوانیم حداقل یک افسانه دونگیی بسازیم و به جای آنکه مدام با احمق، جاهل، ضعیف، تنبل، فاسد نشان دادن مردم؛ مردمی را به تصویر بکشیم که با خصایص و کمالات اصیل انسانی از قبیل صبر و شکیبایی، ایثار و فداکاری، مردمدوستی و مردمداری، سعهصدر و گشادهدستی، سخاوت و خویشتنداری و با پشتکار و تلاش به جنگ مشکلات می روند.
ارسال کردن دیدگاه جدید