نقد و بررسی فیلمهای چهارگانهی (گرگ و میش؛ twilit) ش3
مقاله سوم: عشق
بسیاری از مخاطبان سینما، با خون آشام فیلم های ژانر وحشت آشنا هستند. با بررسی فیلم های (گرگ و میش1) ؛ (کشیش2)؛ (دراکولای برام استوکر3)؛ (دراکولا 20004)؛ (لینکون؛ شکارچی خون آشام5)؛ (من یک افسانه ام6) در پی مقایسه ی دو سبک متفاوت از آنان هستیم. تفاوت هایی که معانی جدیدی را تولید و القا می سازند. خون آشام سبک سابق این فیلم ها، مردگانی متحرک با خصوصیاتی مشابه بودند: بی عاطفه، بی محبت، بی رحم، وحشی و درنده، قدرت بسیار زیاد، زشت و ترسناک بودن، دشمن خوبی ها و زیبایی ها، عدم اصالت خانواده و فرزند، زندگی گله وار و حیوانی داشتن، عطش به خون، قاتل انسان ها و... .
سبک سابق، آنان را عناصری منفی و در اصطلاح bad man به تصویر می کشید؛ اما سبک جدید فیلم های خون آشامی حول محور عناصری مثبت، یعنی خون آشامان قهرمان و عاشق است. به عنوان نمونه سری فیلم های (گرگ و میش)، فیلمی خون آشامی با سبکی جدید است.
سری فیلم های (گرگ و میش)، داستان عشق انسانی به نام بلا به خون آشامی به نام ادوارد است. این عشق او را به دنیای خون آشامان وارد ساخته و با فراز و نشیب های فراوانی روبرو می کند. اما هیچ خطری، عشق آنان را کم رنگ نمی سازد. بلا زمانی که هنوز یک انسان است با ادوارد ازدواج کرده و کودکی نیمه انسان-نیمه خون آشام به دنیا می آورد. سپس زمانی که مرگ او را فرا میگیرد ادوارد او را به خون آشام تبدیل نموده و نجاتش می دهد. آن گاه زندگی خون آشامی آنان با عشق و به همراه کودکشان ادامه می یابد.
در دو مقاله ی قبل، به بررسی و مقایسه ی دو ویژگی زیبایی و خانواده محوری در فیلم های خون آشامی پرداخته شد. اکنون به چگونگی یکی دیگر از این تفاوت ها می پردازیم.
در مقاله قبل به بررسی وجود عاطفه ی عمومی و اجتماعی در میان خون آشامان سری فیلم های (گرگ و میش) پرداختیم. اکنون مفهومی فراتر از عاطفه، یعنی عشق را کندوکاو می کنیم؛ مفهومی که بن مایه ی اصلی این سری فیلم ها را به خود اختصاص داده و می توان گفت همه ی وقایع و کشمکش های روایت این فیلم، حول محور این مفهوم است.
عشق، در معنای رایج امروز دنیا، مفهومی است که از دلبستگی دو شخص به یکدیگر، همراه با تمتعات جسمانی، و در اوج آن، فداکاری برای محبوب و جان سپاری در راه او. البته گاهی سوء تفاهمی در این کلمه رخ می دهد و آن هم اشتباه کلمه ی« هوس» با کلمه ی عشق است.
همانطور که در مقاله قبل توضیح داده شد، هیچ گونه عاطفه ای در سبک سابق فیلم های خون آشامی دیده نمی شد. آن گاه زمانی که به بررسی روابط میان خانواده های خون آشامی سری فیلم های (گرگ و میش) پرداختیم، به تغییری چشم گیر در این زمینه رسیدیم؛ تغییری که از خون آشامان به موجوداتی عاطفی و با محبت –خصوصا نسبت به هم نوعان و خانواده خود- تعبیر می شود.
روابط میان خون آشامان اصلی این فیلم، روابطی به شدت عاشقانه است. عشقی که از چند جهت با عشق های عادی انسانی تفاوت هایی دارد. اول آنکه این عشق، همراه با جاودانگی است. یعنی همان طور که خون آشامان زندگی جاودانه دارند، عشق شان نیز ابدی است. ابدی بودن عشق، پایداری آن و کم رنگ نشدن ش، ویژگی هایی است که آدمی در نهان فطرت خویش در جستجوی آن است و چنین عشقی را در ناخودآگاه خویش طلب می کند. بنابراین می توان گفت که نفْس ابدی و پاینده بودن عشق، نوعی از کمال انسانی است. نمونه ی چنین عشقی را می توان در روابط گرم و صمیمی کارلایل و همسرش ازمی یافت. آنان که بیش از صد سال زندگی مشترک، بازهم به هم علاقه دارند و عشق می ورزند.
ویژگی دیگر این عشق، خلوص و قدرت آن است. بدین معنا که این عشق، به قدری قوی است که در طرفین تاثیرات جدی گذارده و متحولشان می کند. به عنوان مثال عشقی که به جاسپر و آلیس نسبت داده می شود، چنان است که جاسپر را از امیال فطری و طبیعی اش بازمی دارد. زمانی که در فیلم دوم (ماه نو)، دقیقه 15، دست بلا خون می آید، جاسپر با دیدن خون، کنترل خود را از دست داده و به سمت او حمله می کند. زمانی که دیگران نمی توانند جلوی او را بگیرند؛ او با دیدن همسرش آلیس، آرام می شود و از حمله دست می کشد. این نوع از رابطه، نشان از عشقی عمیق بین آن دو حکایت دارد.
در این نوع از روابط عاشقانه، حتی می توان به رابطه میان دو خون آشام منفی فیلم نیز اشاره کرد؛ جیمز و ویکتوریا. با کشته شدن جیمز توسط کالن ها، ویکتوریا برای انتقام از آنان بسیار تلاش کرده و در نهایت نیز در این راه کشته می شود. فیلم دوم (ماه نو)، دقیقه 1:01 لورنت، دوست ویکتوریا، در خطاب به بلا به این نکته اشاره می کند:
«ويکتوريا فکر مي کنه که بايد به جاي ادوارد، عشقش (بلا) رو بکشه؛ همونطور که ادوارد اين کارو باهاش کرد (و جمیز رو کشت)...»
سومین ویژگی این عشق، عمیق بودن آن در حد جان فشانی معشوق در راه عشق است. مثلا در جای جای فیلم شاهد فداکاری ها و از خود گذشتگی های ادوارد و بلا برای یکدیگر هستیم. مثلا در فیلم دوم (ماه نو)، دقیقه 1:47 زمانی که آرو قصد کشتن ادوارد را دارد، بلا تقاضا می کند که او را به جای ادوارد بکشند. و یا زمانی که در فیلم سوم (کسوف)، دقیقه 1:43، ویکتوریا در حال جنگ با ادوارد است، بلا برای نجات ادوارد، دست خود را می برد تا بوی خون او، هواس ویکتوریا را پرت کرده و ادوارد را رها کند. و یا زمانی که در فیلم در فیلم دوم (ماه نو)، دقیقه 1:38، زمانی که ادوارد خیال می کند بلا مرده است، اقدام به خودکشی می کند.
چهارمین ویژگی این عشق، وفاداری و عدم خیانت است. بدین معنا که عشق و توجه همسران، تنها برای یکدیگر است و هیچ خون آشامی را نمی بینیم که به فرد دیگری محبت و یا حتی توجه خاصی داشته باشد. این ویژگی، کاملا مطابق با فطرت آدمی است. چرا که آدمی دوست دارد محبوبش تنها به او توجه کرده و تنها محبوب، او باشد. بنابراین می توان گفت که این نوع نمایش عشق نیز نوعی از کمال را دربر دارد که بر جذابیت و اصالت آن می افزاید. نمونه ی بارز آن، در فیلم چهارم-قسمت دوم (سپیده دم)،دقیقه 12، زمانی است که بلا خون آشام شده، با جیکوب دعوا می کند. جیکوب به او می گوید:
«يادته تا 3 روز پيش چقدر ميخواستي پيش من باشي؟ الآن ديگه اون حس از بين رفته، درسته؟»
و بلا پاسخ می دهد: «کاملا رفته.»
بلا زمانی که انسان بود در بین این دو احساس –یعنی عشق ادوارد یا جیکوب- مردد بود، اما بعد از خون آشام شدن، عشق واقعی خود را یافت و همه ی احساسات دیگر را فراموش کرد.
می توان گفت که وفاداری نیز در فیلم های دیگر خون آشامی –خصوصا 5 فیلم مورد مقایسه- دیده نمی شود. مثلا در فیلم (شکارچی خون آشام)، نه تنها وفاداری دیده نمی شود، بلکه هوس بازی و تجاوز به زنان را شاهد هستیم. چنین رفتاری گویای امیال وحشیانه ی خون آشامانی است که با قدرت خود نه تنها به دیگران تجاوز می کنند، بلکه آن ها را نیز به قتل می رسانند.
مساله مهمی که در بحث وفاداری جای می گیرد، اما بحث کاملا مستقلی است، بحث حیا و روابط آزاد است. وفاداری در عشق، از سویی به حیا و چارچوب دار بودن آن باز می گردد. عاملی که باعث می شود طرفین از توجه جنسی به دیگران خودداری کرده و تنها برای معشوق خود باشند. این چارچوب مند بودن، بیش از آنکه با گفتار و دیالوگ ها بیان شود، با زبان تصویر و به صورت کنایی بیان می گردد. مثلا در فیلم اول (گرگ و میش)، دقیقه 9، دوست بلا به او می گوید:
«اما راستش هنوز اينجا کسي پيدا نشده که به اون بخوره... »
این جمله نشان می دهد که ادوارد قبل از آشنایی با بلا، با دختری دوست نبوده است. و یا در فیلم سوم (کسوف)، دقیقه 1:17، از سخنان ادوارد بر می آید که او پاکدامنی خود را تا کنون حفظ کرده است و نیز حاضر نیست تا قبل از ازدواج با بلا، با او رابطه ی همسری داشته باشد:
ادوارد: «من نگران پاکدامنيم نيستم.»
بلا: «شوخي مي کني؟»
ادوارد: «اين فقط يه قانونه که من نمي خوام بشکنمش، شايد واسه روح من خيلي دير شده باشه، ولي مي خوام مراقب روح تو باشم.»
مساله ی دیگری که حول محور عشق مطرح می شود، مثلث عشق است. مساله ای که شاید بتوان گفت پیش تر از این کمتر با آن برخورد کرده باشیم. زمانی که یک انسان در جدال میان دو محبت سر در گم می شود و نمی داند حقیقتا چه کسی او را دوست دارد و یا اینکه انتخاب نهایی او چه کسی خواهد بود، مثلثی از عشق پدید می آید. نمونه ی بازر و مشهور این رابطه، فیلم (کازابلانکا) است که این مثلث و سردگمی شدید را به قوت نشان می دهد.
تاثیر این عشق سه بعدی زمانی قوی تر است که کارگردان این روابط را آنقدر ماهرانه به تصویر بکشد که حتی مخاطب نیز نوعی از این احساس سردرگمی را تجربه نماید. بدین معنا که گاهی به یک سو کشیده شود و گاهی به سوی دیگر. آن گاه هم ذات پنداری شدیدتری برای مخاطب پدید می آید، به گونه ای که گویی خود او در این عشق درگیر شده است. این مهارت کارگردانی، به وضوح در فیلم (گرگ و میش) دیده می شود و مخاطب با بِلای قصه همدلی بیشتری می نماید. در این حالت است که میزان تاثیرپذیری مخاطب به شدت بالا می رود و هر آنچه در فیلم القا و الگو می گردد، در روح او تاثیر می گذارد.
مثلث عشق، در این فیلم این گونه طرح می شود: بلا زمانی که هنوز انسان است، میان عشق ادوارد و جیکوب سردرگم است. گاهی به سمت ادوارد کشیده می شود و گاهی به سمت جیکوب می رود. این دو دلی و کنایه های فیلم در این مورد، مخاطب را در مثلثی از دو مرد و یک دختر قرار می دهد که به هیچ وجه سازگار با فطرت آدمی نیست، بلکه او را از محور حیا دور ساخته و با شیوه ی جدید و مخرب از عاشقی روبرو می سازد. این مثلث را می توان در قسمت های متعددی از فیلم دریافت، اما نمونه ی بارز آن، در فیلم دوم (ماه نو)، روی آوردن بلا به جیکوب است، در زمانی که ادوارد او را ترک کرده و افسرده است.
نتیجه:
همانطور که در مقاله قبل گفته شد، نسبت دادن عاطفه ای بسیار قوی و عشقی سرشار، با آن ویژگی های خاص، به یک خون آشام، بازهم نسبت دادن یکی از ویژگی های کمالی انسانی به یک موجود شیطانی است؛ ویژگی ای که به شدت برای آدمی جذاب و مورد توجه بوده است. این ویژگی نیز، در کنار زیبانگرایی، خانواده محوری و دیگر صفاتی که به او نسبت داده می شود، همه و همه از او انسان برتر و یا فراانسانی ساخته است. شخصیتی که در خود فیلم –بلا- و نیز مخاطبان از او الگو می گیرند. الگو گرفتن از این عاشق و این نوع عاشقی، تخریب هایی در پی دارد که قابل اغماض و چشم پوشی نیستند.
زمانی که ادوارد، به عنوان خون آشامی عاشق و وفادار، به مخاطب عرضه می شود، مخاطب، آن عشق را الگو دانسته، بی آنکه به عیوب ش واقف باشد. مثلا عشق مثلثی ترویج شده در این فیلم، کاملا مغایر با ارزش های انسانی و بالاخص اسلامی است. چرا که وفاداری زنان به خانواده و شوهر خود را خدشه دار نموده و منجر به متلاشی شدن کانون خانواده می شود. آن گاه بی بند و باری در جامعه فزونی یافته و منشأ مشکلات اجتماعی بسیاری می شود. اما این مساله به هیچ وجه در فیلم مورد توجه قرار نمی گیرد.
نمونه دیگر زمانی است که عنصری مانند حیا و وفاداری به خون آشامان فیلم نسبت داده می شود؛ آن گاه در کنار آن، به نمایش روابط همسری این زوج، در ماه عسل شان می پردازد که کاملا مغایر با حیا است. گویی که این تضاد، هم در پی تمجید حیا و وفاداری در مرد قصه است و هم در پی حیازدایی از چشم و روح مخاطب. این مدعا، با توجه به پردازش فیلم به نظر به جا باشد؛ چرا که 3 فیلم اول، بدون هرگونه صحنه های غیر اخلاقی (با تعریف امروزی آن) ساخته شد و مخاطب عام برای تماشای آن در کنار خانواده آزاد بود. خصوصا به نظر می رسد که همین پاکی نسبی فیلم، مخاطب شرقی را نیز بیشتر برای دیدن آن ترغیب می نمود؛ چنانچه شاهد هستیم که بسیاری از نوجوانان و جوانان کشور خودمان، این فیلم را دنبال کرده اند. آنگاه زمانی که فیلم به قسمت چهارم می رسد، مخاطب ناگهان با صحنه هایی مواجه می شود که کاملا غیر اخلاقی و 18+ سال است! آن گاه به دلیل کشش بسیار بالای فیلم و جذابیت های ویژه ی آن، مخاطبان عموما توان کنار زدن فیلم و تماشا نکردن آن را نداشته و همین مساله ای است که آن ادعا را به نوعی صحیح می نمایاند: فیلم با درگیر کردن مخاطب و جذب او با سه فیلم اول، او را مجبور به دیدن ادامه ی فیلم و زدودن حیا از روح ش نمود.
در مقالات بعد به بررسی دیگر ویژگی ها و نتایج خواهیم پرداخت.
به کوشش خانم راضیه سادات تنکابنی و فائزه حسين خاني
---------------------------------
پاورقی:
1. گرگ و میش ( The Twilight Saga) سری فیلمهایی از شرکت سامیت اینترتینمنت ( Summit Entertainment) میباشد که براساس رمانی به همین نام، توسط نویسنده آمریکایی استفانی میر نوشته شدهاست. در این فیلم بازیگرانی همچون کریستن استوارت، رابرت پتینسون و تیلور لاتنر ایفای نقش نمودهاند.
اولین فیلم با نام گرگ و میش (The Twilight Saga) و به کارگردانی کاترین هاردویک در ۲۱ نوامبر ۲۰۰۸ اکران شد.
دومین فیلم آن با نام ماه نو new moon)) به کارگردانی کریس ویتز در ۲۰ نوامبر ۲۰۰۹ اکران شد.
سومین فیلم با نام کسوف (Eclipse )،به کارگردانی دیوید اسلید در ۳۰ ژوییه ۲۰۱۰ اکران شد.
چهارمین فیلم، گرگ و میش: سپیدهدم (The Twilight Saga: Breaking Dawn) محصول سال ۲۰۱۲-۲۰۱۱ است که به کارگردانی بیل کاندون در دو قسمت ساخته شد.
2. کشیش ( The Priest ) به کارگردانی اسکات استوارت و بازی پل بتانی ، کم گیگندت و کارل آربان است، که در ۱۳ آگوست ۲۰۱۰ اکران شد.
3. دراکولای برام استوکر (Bram Stoker's Dracula) محصول ۱۹۹۲ به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا است. در این فیلم بازیگران برجستهای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پرفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقشآفرینی کردهاند.
4. دراکولا2000 (Dracola 2000) به كارگردانی Patrick Lussier، محصول كمپاني ميرامكس، با بازی Shane West, Omar Epps, Christopher Plummer, Sean Patrick Thomas در ۲۲ دسامبر ۲۰۰۰ اکران شد.
5. آبراهام لینکلن: شکارچی خون آشام، (Lincoln :Vampire Hunter) به کارگردانی تیمور بکمامبتوف که در سال ۲۰۱۲ اکران شد. بنجامین واکر (در نقش آبراهام لینکلن)، دومنیک کوپر، آنتونی مکی، مری الیزابت وینستد و روفوس سیول میباشند.
6. من افسانهام ( I am legend) محصول ۲۰۰۷ ایالات متحده به کارگردانی فرانسیس لارنس و با هنرمندی: ویل اسمیت.
ارسال کردن دیدگاه جدید