نقد و بررسى اومانيسم جديد
تعريف اومانيسم
معناى لغوى: واژه Humanism از واژه لاتينى humus گرفته شده كه به معناى خاك يا زمين است.
معناى اصطلاحى: تعريفهاى مختلفى از اومانيسم در آثار نويسندگان و در دورههاى گوناگون يافت ميشود. گاهی اومانيسم به منزله يك روش و مجموعه پرسشهاى تقريبا مرتبط درباره طبيعت و ويژگى انسانها فهم ميشود. گاهى از آن به منزله يك جنبش فلسفى و ادبى نام ميبرند كه يكى از عوامل تشكيل دهنده فرهنگ جديد است. همچنين گاهى آن را فلسفهاى ميدانند كه ارزش يا مقام انسان را به رسميت ميشناسند.گاهی اومانيسم نه جنبشى ادبى، بلكه جنبشى فكرى و نوعى تحول در ارزشهاست.در تعريفى ديگر آمده است كه اومانيسم به جنبشى فرهنگى اطلاق ميشود.
تاريخچه اومانيسم
تلقى معمول چنين است كه اومانيسم جديد از ايتاليا سرچشمه گرفته است و اغلب فرانچسكو پترارك را پدر انسانگرايى رنسانس ايتاليايى ميدانند. او در سده چهاردهم بيش از هر كس ديگر در بسط انسانگرايى رنسانسى كوشيد.
يكى از كارهاى مهمى كه در آغاز دوران اومانيستى انجام شد، كنار گذاشتن سلطه ارسطو بر فلسفه اروپايى و جايگزين كردن افلاطون و يا به تعبير بهتر مكتب نوافلاطونى است.
به گونه كلى از رنسانس تا امروز سه دوره براى اومانيسم ميتوان در نظر گرفت: 1. اومانيسم رنسانسى (از رنسانس تا قرن هيجده) 2. اومانيسم عصر روشنگرى (قرن هيجدهم) 3. اومانيسم مدرن (از قرن بيستم به بعد). ويژگى بارز اومانيسم عصر روشنگرى كه به اومانيسم علمى يا سكولار نيز مشهور است، تأكيد بر عقل انسان است.
در دوران مدرن چهار الگو از اومانيسم (اومانيسم ماركسيستى، پراگماتيستى، اگزيستانسياليستى و هايدگرى) مطرح است كه سه الگوى نخست آن داراى درونمايه مشترك با اومانيسم عصر روشنگرىاند، اما اومانيسم هايدگرى هيچگونه ارتباطى با آن ندارد.
انواع اومانيسم (رابطه اومانيسم با دين)
1.اومانيسم دينى
اومانيسم دينى اومانيسمى است كه با حفظ اعتقادات دينى و مابعدالطبيعى، شأن و مقام والاى انسان را باور دارد. اومانيسم دينى در اينجا اشاره به اومانيسم مسيحى دارد؛ زيرا بر اساس خاستگاه و محيطى كه در آن اومانيسم پيدا شد، شكل گرفته است.
2.اومانيسم سكولار
در تلقى سكولار، ارزشى وراى انسان وجود ندارد و همه چيز داير مدار انسان است. اومانيسم سكولار، فرايندى تكاملى را از ابتداى رنسانس آغاز كرده است.
اصول اومانيسم
اومانيستها در برخى از ويژگيها با هم مشتركند كه به آنها اشاره ميكنيم.
1. طبيعت گرايى
در نظر آنها انسان قسمتى از طبيعت است ولو اينكه داراى ابعاد خاصى چون آزادى است. شكافى بين ذهن انسان از يكسو و بدن او از سوى ديگر نيست و همچنين شخصيت يا روح انسان جايگاه خاصى ندارد و هيج جايگاه خاصى براى وجود انسانى در عالم به صورت كلى نيست.
2. انسان منبع ارزشها
از نظر اومانيستها منبع ارزشهاى اخلاقى، خود انسان و تجربيات اوست و نبايد در امور مابعدالطبيعى به دنبال منبع ارزشها بود. ازاينرو معيارهاى اخلاقى نه در وراى زندگى، بلكه در زندگى يافت ميشوند. از نظر ايشان اديان الهى هميشه بهترين غرايز انسانى را پايمال كرده و آزادى انسان را ناديده گرفتهاند.
3. خردگرايى
يكى از مؤلفههاى اساسى اومانيسم، عقلگرايى و اعتقاد به خودكفايى و استقلال عقل انسانى در شناخت خود، هستى، سعادت واقعى و راه رسيدن به آن است.
4. مدارا
ديدگاه اومانيستها درباره مسائل مذهبى، مشحون از روح مداراست. ديدگاه وحدت اساسى همه ايمانهاى مذهبى و امكان صلح فراگير مذهبى اومانيستها، مبناى تساهلپيشگى دارد و بازگشت به ريشهها كه اساس اين وحدت است، ريشه در مدارا دارد.
نقد اومانيسم
جريان اومانيسم به علت مطرح كردن اصول خاص و دستاوردها یی كه در طول چند قرن اخير داشته، كانون نقد قرار گرفته است كه به بعضى از آنها اشاره ميكنيم.
1. عدم وجود حقايق ذاتى (نسبيتگرايى)
اومانيسم با پذيرش اصولى چون فردمحورى، جايى براى پايبندى به حقايق و واقعيات نفسالامرى باقى نميگذارد. به تعبير ديگر وقتى قرار باشد انسان معيار همه چيز باشد، ديگر سخن از نفسالامر معنا ندارد.
2. بيحرمتى به اصول اخلاقى و ارزشى
يكى از اصول اومانيسم آزادى از هرگونه قيد و تعينى خارج از خود انسان است. خود انسان است كه ميتواند موقعيت و طبيعت خويش را خود برگزيند و آن را به هر صورتى كه بخواهد شكل دهد. اين آزادى لجامگسيخته راه را براى حرمتشكنى و ناديده انگاشتن حقايق اخلاقى و قدسى فراهم خواهد ساخت و در نتيجه راه را براى تسلط هوا و هوس انسانها باز خواهد كرد.
3. تناقض انديشه و عمل
وجود فاصله عميق ميان اومانيسم به منزله جانشينى فكرى و آنچه در عمل و متن تاريخ حاكميت اومانيسم بر جوامع بشرى رفته، يكى از نقدهاى اساسى به تفكر اومانيستى است. جنبش اومانيسم به جاى ارج نهادن به مقام انسان، او را در عمل، قربانى كرده و مدعيان انسانمدارى از اين واژه براى تأمين منافع خويش سوءاستفاده كردند.
4. فقدان پشتوانه فكرى
بيدليل بودن مدعيات اومانيستى و مبانى آن از نقطهضعفهاى ديگر اومانيسم است. اومانيستها بيش از آنكه در پرتو براهين ، آنچه را مدعياش بودند نتيجهگيرى كنند، گرفتار نوعى حركت احساسى در برابر حاكميت كليسا، و شيفتگى در برابر روم و يونان باستان شدند.
5. سقوط انسان
اكثر اومانيستها به نوعى طبيعتگرايى درباره انسان قائلند؛ ازاينرو انسان را موجودى طبيعى و همتراز حيوانات معرفى ميكنند. پيامدهاى اين نوع نگرش به انسان از سويى سودانگارى ، فساد و سقوط انسان است و از سوى ديگر، نفى هرگونه ارزش اخلاقى، ، كمالات معنوى و سعادت است.
6. آزادى عنانگسيخته
انسان بايد آزادى را در طبيعت و جامعه تجربه كند. اين نوع آزادى افسارگسيخته، چنانكه در عمل نشان داده شد به جاى آنكه فراهمآورنده زمينههاى شكوفايى انسان باشد ابزارى براى ستم بر انسان است. از سوى ديگر، آزادى بيحد و مرز اومانيستى، جايى براى تكليف، مسئوليت و رعايت مصالح عمومى باقى نميگذارد.
7. تسامح و تساهل
يكى از اصول اومانيستها تساهل و مداراى مطلق است. اين مسئله علاوه بر اينكه مبتنى بر بنيانهايى چون نسبيت و شكاكيت معرفتى است كه مردود هستند با آنچه در تعاليم آديان آسمانى به ويژه اسلام آمده از جهات مختلف ناسازگار، بلكه متضاد است.
8. پوچگرايى
هنگامي كه معيار و ميزان همه چيز، انسان خودمحور قرار داده شود، نتيجه چيزى جز گرايش به نيستى در صحنه روح و ذهن و عملكرد نخواهد بود كه در اين صورت نيستى به جاى هستى و عدم به جاى وجود خواهد نشست.
9. بحران فردگرايى
يكى از اركان جهانبينى اومانيستى «فردگرايى» است. اين فرديتگرايى افراطى در روابط و مناسبات انسانها نوعى جو عدم تفاهم، ناهمزبانى و مهجورى پديد آورده است.
ارسال کردن دیدگاه جدید