دکتري که من مي شناسم از ولايت جدا نمي شود
به گزارش تبيين،احمدينژاد را همه به ولايي بودن ميشناسيم و آرايش را مرهون ولايي بودنش ميدانيم. فراموش نميکنيم که در ايام انتخابات 84 وقتي تقريباً تمام احزاب راست و چپ به دنبال هاشمي راه افتاده بودند و دختر و پسر با شعارهاي هاشمي 2005 به پايکوبي خياباني ميپرداختند، احمدينژاد اردوگاه خود را در ميان تودههاي مردم و بچه هياتيها و نخبگان ولايي زده بود. از تبليغات ميلياردي در ستاد دکتر خبري نبود.
يادم نميرود وقتي براي اولين بار به ستاد دکتر در تهران رفته بوديم، هيچ يک از شخصيتهاي مهم کشوري و با نام و نشان در آن جلسه حضور نداشتند. وقتي جلسه شروع شد فقط تعدادي دانشجو و طلبه دور ميز حلقه زده بوديم. شام آن شب نصف نان و کمي پنير و نصف خيار و يک گوجه بود و بسته فرهنگي که براي استانها داده ميشد، فقط يک سي دي سخنراني دکتر در مسجد طفلان مسلم قم بود. به دکتر نگاه کردم و گفتم: با اين وضعيت که نميشود در انتخابات شرکت کرد و نتيجهاي ندارد. ايشان گفت: نگران نباشيد مردم کمک خواهند کرد. شعار احمدينژاد عدالت و دولت اسلامي بود. شعارهاي امام(ره) از جمله «ما ميتوانيم» بر تارک ستادهاي دکتر ميدرخشيد. اين شعارها مورد علاقه شديد مردمي قرار گرفت که قلبشان به عشق امام و رهبري ميتپيد و از همه چيزشان مايه ميگذاشتند.
چند تا طلبه را ميشناسم که براي ستاد دکتر وام ميليوني گرفته بودند و هنوز هم شايد بعضي از آنها قسطشان تمام نشده باشد. مادر شهيدي که از جهت بضاعت مالي جزو طبقات پايين جامعه محسوب ميشد با يک تراول 50 هزار توماني و گردنبندش به ستاد آمد و آنها را به دکتر هديه داد. وقتي حکمتش را پرسيدم گفت: طلا و پول باز هم گيرم ميآيد، ولي رئيس جمهور ولايي کم پيدا ميشود. در آن ايام ودر مسير راه مشهد به شهر فردوس رسيدم پس از سخنراني به ستادها سري زدم ولي آنچه خاطرهاش در ذهنم مانده است ستاد بانوان اين شهر محروم بود؛ بانوان محروم در حاشيه شهر ستادي داير کرده بودند که سرمايه آن فقط تعدادي تسبيح و کاغذ باطله بود.
خانمها با تسبيح براي پيروزي دکتر ختم صلوات گذاشته بودند و دختران با نوشتن روي قسمت سفيد کاغذهاي باطله و چسباندن يک رمان کوچک روي آن و توزيع خانه به خانه از مردم ميخواستند براي حفظ اسلام و اجراي عدالت به احمدينژاد رأي بدهند. دلم سوخت و اشکم جاري شد با خودم گفتم نکند روزي شرمنده اين زناني شويم که با چادر وصله خورده از همه هستي خود براي پيروزي دکتر مايه گذاشتهاند. مصمم شدم تماس بگيرم و اگر بشود يکي از مسؤولان ستاد تلفني از اينها تشکر کند ارتباط ما با مهندس چمران برقرار شد و ايشان تلفني به اين بانوان پيام داد. حرف آنها اين بود که سلام ما را به سرباز ولايت، احمدينژاد برسان. شهر به شهر رفتيم تا به مشهد رسيديم شب پيامکي دريافت کردم که يک از بزرگان گفته است فردا پنج شنبه آخرين روز تبليغات، براي پيروزي نامزد اصلح روزه بگيريد. با نوشيدن آب حرم مطهر و با اينکه سحري نخورده بودم آن روز براي پيروزي دکتر روزه گرفتم (من دائم السفر هستم) و به سمت قم حرکت کردم. در بين راه هر چه به راننده اصرار کردم غذا بخورد گفت: من هم براي پيروزياش روزه گرفتم!
گفتم: تو ديگر چرا؟
گفت درست است که من رانندهام، شما فکر ميکنيد از قشر نخبه نيستم، ولي من نيز دلم به عشق اسلام و اهل بيت و ولايت ميتپد دلم ميخواهد رئيس جمهوري داشته باشيم که خستگي اين چند ساله را از تن آقام بيرون کند.
بعد از اين که دکتر پيروز شد و در مراسم تنفيذ بر دستان آقا بوسه زد يک روز ايشان را ديدم خنديد و گفت به خدا همه خستگيها از تنم بيرون رفت. حالا که عنان قلم به خاطره نويسي کشيده شد بگذاريد اين خاطره را نيز از شهر خمين بگويم پير مرد قد خميده 80 سالهاي در حالي که يک بز در دستش داشت به ستاد آمد و گفت همه هستي من يک بز نر و ماده است بز ماده براي من و خانوادهام کافي است از شيرش استفاده ميکنيم اين بز نر را به ستاد تقديم ميکنم تا بفروشيد و هزينه ستاد دکتر را تهيه کنيد اشک در چشمان بچههاي ستاد حلقه زد از او دليل اين کار را پرسيدند، گفت: اولين بار است که شعار امام و اسلام و انقلاب از زبان نامزد رئيس جمهوري ميشنوم من هم ميخواهم به سهم خودم براي پيروزي چنين مردي کمکي کرده باشم. آري اردوگاه رأي دکتر در شمال تهران و طبقات مرفه نبود. علاقمندان به او کساني نبودند که به عشق کوروش و داريوش و تخت جمشيد به او راي داده باشند.
اين همه نذر و نياز و روزه و دعا براي تحقق دولت اسلامي و آرمانهاي امام و رهبر عزيزمان بود. چند روز پيش وقتي حکم حکومتي آقا درباره ابقاي وزير اطلاعات صادر شد و دکتر چند روزي سر کار نيامد همان مادر شهيد را ديدم اشک ميريخت و ميگفت آن روز که جنازه پسرم را ديدم خم به ابرو نياوردم اشک نريختم که دشمن شاد نشود، ولي امروز از خندههاي مستانه دشمنان که فکر ميکنند دکتر، حکم آقا را نپذيرفته بند دلم پاره شد، شما را به خدا به آقاي مصباح بگوييد با ايشان صحبت کند. به ايشان گفتم نگران نباش دکتري که من ميشناسم از ولايت جدا نميشود. ممکن است نمرة تجديدب بگيرد ولي رفوزه نخواهد شد!
منبع: وبلاگ قاسم روانبخش




























ارسال کردن دیدگاه جدید