پيشينه رابطه علم و دين در اسلام و غرب

تبيين: مقاله « بپيشينه رابطه علم و دين در اسلام و غرب » كه توسط محمد على محيطى اردكان نوشته و در نشريه شماره 188 معرفت انتشار يافته توسط پايگاه اطلاع رساني تبيين، تلخيص و در اختيار خوانندگان قرار داده شده است، كاربران جهت مطالعه اصل مقاله مي‌توانند به نشريه شماره 188 معرفت  مراجعه نمايند.

مقدّمه

 

مقاله حاضر درصدد بررسى پيشينه بحث «رابطه علم و دين در جهان اسلام و غرب» است؛ اينكه بشر در دوره‏هاى مختلف چگونه با هريك از علم و دين برخورد مى‏كرده و چه آثارى به دنبال داشته است؟ طبيعى است كه با در نظر داشتن سابقه تاريخى اين بحث مفصل، مي‌‏توان به رابطه تعاملى علم و دين نظرى مثبت داشت و با ارائه صحيح و منطقىِ نظريه «علم دينى»، بشر را به استفاده از دو موهبت علم و دين توصيه كرد.

 

الف. تاريخچه رابطه علم و دين در غرب

 

[برخى] مسيحيان اوليه تعاليم دينى خود را علم مى‏دانستند؛ بنابراين در اين دوره از تفكر، حتى اگر ميان علم و دين تعارضى ديده مى‏شد، خيلى اهميت نداشت و براى مسيحيان انگيزه لازم براى پرداختن به آن ايجاد نمى‏شد.

 

ويژگي‌هاى دوران قرون وسطايى علم

 

در دوره قرون وسطا نيز به ‏سبب ويژگي‌‏هايى كه اين دوره داشت، برترى با دين بود و علم نمي‌توانست دايره حكومت خود را وسعت بخشيده و باعث چالش جدى با دين شود. برخى صاحب‏‌نظران غربى، بعضى از ويژگي‌هاى اين دوره از تاريخ علم را اين‏گونه برشمرده‏‌اند:
   

1. معقول يا عقلانى انگاشتن جهان: روش علم در اين دوره عمدتا قياسى بود و نه استقرايى. ازاين‏‌رو، نه‏ تنها توصيف، پيش‏بينى و مهار يك پديده از طريق مشاهده براى همه متفكران مهم بود، بلكه آنها مقصود اصلى را درك و دريافت معناى رابطه هر جزء با كل و در درجه اول با خداوند مي‌دانستند.
2. اخلاقى بودن قوانين به‏ جاى مكانيكى بودن؛
3. قول به اصالت واقع و مشكوك واقع نشدن علم انسان به جهان خارج؛
4. همراهى علم و فلسفه با دين مبتنى بر عقل و وحى
   

 در دوران فلسفه مدرسى، علم و حكمت در دست روحاني‌هاى مسيحى بود و تنها مباحثى كه مي‌توانست توجيه‏ كننده عقايد غير خالى از تحريف مسيحيت باشد، در مدارس وابسته به كليسا تدريس مي‌شد. در اين دوره به دليل ويژگي‌هايى كه اين دوران داشت، تعارض جدى بين علم و دين مشاهده نمي‌شد. به نظر مي‌رسد اولين چالش جدى علم و دين در غرب بعد از اين دوران، بيشتر جنبه روان‌‏شناختى داشته است؛ زيرا در اثر رفتار خشن و تعصب‏‌آميز كليسا با دانشمندان و پيشرفت عنان‏گسيخته علم در عصر نوزايى (رنسانس) اين ذهنيت پيدا شد كه مى‏توان با علم به همه چيز دست يافت و از اين طريق از دين بى‏نياز شد. با گذشت چند قرن از آغاز اين چالش، هنوز هم واتيكان امروز در مقابل آراء علمى ـ مانند روش‏هاى پزشكى نوين ـ ايستاده و با انديشمندان برخوردى مشابه گاليله، برونو و ويجيلوس دارد .
   

  قرن هفدهم

 

آنچه باعث شد علم جديد قرن هفدهمى با علم قرون وسطايى متفاوت باشد، تركيب جديد استدلال رياضى و مشاهده تجربى بود. با آشكار شدن رموز طبيعت توسط علم جديد و نارسايى مفهومى كه كليسا از خدا ارائه مي‌داد، روز به روز احساس نياز به خداى حاضر در صحنه كم‏رن‌گ‏تر مى‏شد و بدين‏‌گونه، نخستين جرقه‏‌هاى تعارض علم و دين زده شد.
 

برخي عوامل تعارض علم و دين در غرب:

 

1. عدم دسترسى مسيحيت به متن وحيانى دست‏نخورده   
2. جمود كليسا بر نص و يا ظواهر كتاب مقدس
3. قداست بخشيدن نابجا به برخى انديشه‏‌هاى فلسفى مانند انديشه‏‌هاى ارسطو
4. فساد دستگاه كليسا
5. محكوم شدن نظريه‏‌هاى علمى از طرف كليسا
6. عدم تمايز بين دين و برداشت‏‌هاى شخصى از آن    

 

قرن هجدهم

 

در عصر عقل، پاى عقل افراطى به ساير حوزه‏‌هاى انديشه نيز باز شد و حقانيت دين و وحيانى بودن نصوص مقدس را هدف قرار داد.
    

 

قرن نوزدهم

 

گونه‏‌هاى مختلف تعارض علم و دين را در اين قرن به وضوح مي‌‏توان مشاهده كرد. در اين عصر، مطالعه ادبى و تاريخى در صحف كتاب مقدس نشان داد كه اين كتاب نه يك نويسنده، بلكه مؤلفان بسيار طى قرون و اعصار داشته است؛ امرى كه باعث جدال بين اهل علم و دين شد.
 

 

قرن بيستم

 

در نيمه اول قرن بيستم، فرويد دين را نوعى روان‏‌رنجورى و جدى‏ترين دشمن علم دانست و پوزيتيويسم منطقى با بي‌‏معنا خواندن گزاره‏‌هاى متافيزيكى پا به عرصه ظهور گذاشت. در نيمه دوم قرن بيستم ضعف‏‌هاى علم سكولار، بيشتر به چشم آمد و آثار دين بر زندگى فردى و اجتماعى انسان معلوم شد. تحويل‏‌گرايى متزلزل شد و با روشن شدن محدوديت‏‌هاى علم، از سركشى و غرورش كاسته شد.
در مقام جمع‏‌بندى مي‌‏توان گفت: جهان غرب با گذر از دوران عدم تنش ميان علم و دين در قرون وسطا، بعد از دست يافتن به پيشرفت‏‌هاى روزافزون در علوم طبيعى كه اوج آن را مي‌توان بين قرن‏‌هاى هفدهم تا نوزدهم دانست، گرفتار چالش ميان علم و دين شد.
 

 

ب. تاريخچه رابطه علم و دين در جهان اسلام

 

با توجه به اهميت زياد امورى مانند عقل، علم، تفكر و مفاهيمى از اين قبيل در منابع اصيل اسلامى  طبيعى است كه هيچ‏‌گاه بحث رابطه علم و دين [آن‏‌گونه كه در غرب مطرح شده است] به‏ صورت مسئله و معضل مطرح نشود. پايه‏‌هاى محكم و عقلانى دين كه خاستگاه الهى دارد، به هيچ وجه ورود مباحث غيرواقعى را برنمي‌‏تابد. خداوند متعال و معصومان عليهم‌‏السلام نيز از روش عقلى در بيان معارف دينى بهره برده‏‌اند. حضرت على عليه‏‌السلام برانگيختن عقول ناشكفته انسان‏‌ها را از اهداف بعثت انبيا عليهم‏‌السلام معرفى مي‌كند.
 

 

بنابراين، با توجه به تفاوت بسترهاى چالش‌‏زا در اسلام و غرب، در جهان اسلام، مجالى براى نزاع جنجالى علوم طبيعى و دين وجود نداشت. اما متفكران اسلامى به دلايل مختلف به جاى مطرح كردن نزاع علم طبيعى و دين، مسئله رابطه عقل و وحى را به بحث گذاشتند. درگرفتن بحث حسن و قبح عقلى باعث شد عدليه ـ معتزله و شيعه ـ با اثبات آن از غير عدليه ـ اشاعره ـ متمايز شوند. متكلمان شيعه به دليل بهره‏‌مندى از غناى قرآن و سنت و با اجتناب از افراط و تفريط، به مشكل تعارض عقل و وحى گرفتار نشدند .

 

از چشم‏‌اندازى ديگر، اين بحث در عالم اسلام بين فلسفه و دين يا عقل و وحى و در اثر نهضت ترجمه رخ داد. كندى با توجه دادن به اين نكته كه فلسفه و دين هر دو، چشمه‏‌هاى يك حقيقت‏‌اند، عدم تعارض آن دو را اثبات كرد. در اثر كيفيت نادرست ترجمه، انديشه تعارض علم و دين بين عامه مردم قوت گرفت، به‏‌گونه‏‌اى كه به گفته ابوريحان بيرونى «مردم از علومى كه از يونان آمده به حدى گريزان شده‌‏اند كه حتى از اسامى كه به سين ختم مي‌‏شود [مانند پيتاگوراس، دموكريتوس، ذيمقراطيس و...]نيز متنفر هستند» . البته برخى به اين نكته توجه داشتند و سعى كردند اين مشكل را برطرف كنند.

 

 بسيارى از انديشمندان مسلمان هم در دين تخصص داشته‌‏اند و هم به علوم طبيعى اهتمام مي‌‏ورزيدند. جالب توجه است كه قرآن كريم روش مشاهده و مطالعه تجربى را در برخى موارد توصيه مي‌‏كند. بي‌جهت نيست كه دين جامع اسلام در تاريخ حيات پربركت خويش شاهد افتخارهاى زيادى در زمينه‏‌هاى علمى بوده است. هنگامى كه غرب در دوران ركود علم قرار داشت، تمدن اسلامى از هندوستان تا اسپانيا در اوج شكوفايى خود بود .

 

 برخى، پيشينه علوم انسانى را به دوران يونان باستان و زمانى كه ارسطو علوم را به سه دسته نظرى، عملى و توليدى تقسيم كرد برگردانده‏‌اند، هرچند در آن زمان اين دسته از علوم به نام علوم انسانى و به صورت شاخه‏‌اى جدا شناخته نمي‌‏شد. بر اين اساس، بايد قرون هفدهم و هجدهم را دوران شكوفايى و مطرح شدن اين علوم به‏ عنوان علوم انسانى دانست. استقلال اين علوم در آغاز قرن نوزدهم امرى مسلم بود و بعد از آن، بحث‏ها بيشتر بر روش علوم انسانى تكيه داشت

 

مسئله رابطه علم و دين و نيز علم دينى در ايران از سال 1960م ـ با مطرح شدن علم قدسى از سوى سيدحسين نصر ـ توسط محققان متدين و نيز نويسندگان سكولار به بحث گذاشته شده و ديدگاه‏هاى موافق و مخالفى مطرح شد، هرچند بعد از انقلاب اسلامى و بخصوص در آغاز انقلاب فرهنگى در سال 1359، موضوع تحول در علوم، بيشتر مطرح شد. از ميان موافقان، افرادى را مانند سيدحسين نصر، علّامه طباطبائى، شهيد مطهرى، علّامه مصباح، آيت‏اللّه جوادى آملى، سيدمنيرالدين حسينى هاشمى (فرهنگستان علوم اسلامى)، مهدى گلشنى، خسرو باقرى، و ... را مي‌‏توان نام برد. گروهى از موافقان، دين و علم را يكى دانسته و به جاى اتحاد، وحدت را مطرح مي‌كنند. در اين صورت، چه‏ بسا نتوان بحث‏‌هاى تحول در علوم و يا اسلامي‌‏سازى علوم را مطرح كرد. گروهى نيز با اعتقاد به اينكه دين در حوزه علوم طبيعى ساكت است، مي‌گويند: در حوزه علوم انسانى بايد تحولات اساسى صورت پذيرد.

 

كسانى مانند فتحعلى آخوندزاده، ميرزا ملكم‏‌خان ناظم‏‌الدوله، مهدى بازرگان، و يداللّه سحابى هم به شكل ديگرى سعى در حل اين مسئله داشتند كه بيشتر متأثر از ديدگاه‏‌هاى ليبراليستى مسيحى بود. براى نمونه، مي‌‏توان على شريعتى را نام برد كه از دين به يك معنا تفسيرى سكولاريستى ارائه داد و آخرت‏‌گرايى و انحراف از روش صحيح انديشه ـ كه همان روش علمى و تجربى است ـ را سبب اصلى عقب‏‌ماندگى مسلمانان دانست.
وى در بعضى از تعابير خود، اسلام را ايده‏‌آليسم مبتنى بر ماترياليسم مي‌داند و آخرت‏‌گرايى را خراب كردن دنيا براى آباد كردن آخرت معنا مى‏كند .

 

ازآنجا كه رسالت پژوهش حاضر بررسى پيشينه رابطه علم و دين در اسلام و غرب است و ديدگاه‏‌هاى متعدد و گاه متناقض در اين زمينه وجود دارد. نويسنده كوشيده است با بررسى سير تحول اين بحث در طول تاريخ اسلام و غرب، زمينه را براى بررسي‌هاى بعدى دين‏‌پژوهان در اين بحث فراهم كند.
به هر حال، هنوز هم اين موضوع، يكى از مهم‌‏ترين بحث‏‌هايى است كه در محافل علمى كشور دنبال مي‌شود.

 

نتيجه‏ گيرى

 

به دليل تفاوت بسترهاى چالش‌‏زا در جهان اسلام و غرب، مجالى براى مطرح شدن چنين بحث جنجالي در اسلام وجود نداشته است، ولى كم‏‌كم اين بحث ـ به‏‌ويژه بحث رابطه عقل و دين در نهضت ترجمه ـ جاى خود را ميان متفكران مسلمان نيز باز كرد.

 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی