علل طرح تفکر ناسيوناليزم در ايران
به گزارش تبیین، ولي کدهايي در صحبت هايش وجود دارد که نشان ميدهد همانند فراماسونها به تدريج در جهت دين زدايي و سکولاريسم افراطي به پيش ميرود. وي در اين مرحله مانند فراماسونها از پلوراليزم ديني و حقانيت همه اديان سخن به ميان ميآورد و ميگويد: "اين كه مسلمانها بگويند كار ما درست است بقيه اشتباه ميگويند يعني 5/5 ميليارد انسان را از دايره انسانيت خارج كنيم." (سخنراني در مراسم ثبت ميراث معنوي نيمه شعبان1387) وي در واقع در اين سخنراني بر همان پلوراليزم ديني تاکيد کرده، حقانيت را به همه اديان ميدهد تا پيروان آنها از دايره انسانيت خارج نشوند!. وي سپس بر پلوراليزم ديني و تکثر گرايي ديني و حقانيت همه اديان سوگند ميخورد و ادعا ميکند که هر گونه صف بندي اديان باطل است" به تمام نمازهايي كه خواندهام قسم ميخورم منطقي كه صفبندي ميكند باطل است، باطل است، باطل است." اين در حالياست که قرآن بر حقانيت مطلق اسلام و نفي حقانيت ساير اديان تاکيد ميکند و ميفرمايد " ان الدين عند ا... الاسلام " و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين" دين فقط در نزد خدا اسلام است و هر کس ديني غير از اسلام بپذيرد از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيان کاران است. "( آل عمران 19و 85) ليدر جريان انحرافي در اين بخش از سخنانش، حاکميت دين واحد و حق را غير ممکن دانسته ميگويد" اين دورهاي نيست که هر کسي بخواهد يک ديني را در دنيا فراگير بکند. اصلاً مکانيزمش کو؟ ما که در خواب زندگي نميکنيم. اين را به همه پيروان همه اديان ميگويم نه فقط به اسلام و مسيحيت و به يهود. به عاليجناب پاپ هم گفته ام. گفتم اين راه، راه درستي نيست که ما امروز بخواهيم پيروان اسلام را زياد بکنيم يا پيروان مسيحيت را زياد بکنيم و گمان ميبريم که در اين رقابت ما چه چيزي را از خدا ميگيريم؟ کي خدا به ما جايزه ميدهد؟ مگر بين مسيح و پيامبر ما رقابتي وجود دارد که بين دستگاههاي ديني اسلام و پيروان مسيحيت رقابتي براي سرزمين (توسعه اي) باشد؟ اين خطاست. آينده روشن است. جهان در حال هم افزايي و همايش انسان هاست.اين اجتناب ناپذير است. هيچ کس قادر نيست مانعش بشود. اين سرنوشت مردم و بشر است. (همان، سخنراني در همايش نوآوري و شکوفايي در صنعت گردشگري مرداد 1387) پس بنابر اين از نظر ليدر جريان انحرافي امروز ما مسلمانان وظيفهاي در برابر اسلام نداريم زيرا ميان اديان رقابتي وجود ندارد؛ تنها امتيازي که ديني ميتواند آن را داشته باشد و آن را بر ساير اديان برتري دهد اين است که در آن جامعه جهاني با هم ديده شود و به همه انسانها احترام بگذارد. " جامعه آينده بشري متعلق به همگان است. هر مشرب فکري، هر مذهب فکري، هر مسلکي، هر منطقي، هر ديني، هر چه که در دنيا وجود دارد و داراي صبغه فکري است، آرم و نشان فکري دارد و پيام فکري دارد تنها در صورتي که بتواند جامعه جهاني را با هم ببيند و همه انسانها را محترم بشمارد اين آينده از آن اوست، در اين آينده (چون آينده از آن مردم است) هيچ جامعهاي در آينده برتر از ديگران نيست،" ( همان) در اين سخن بهخوبي روشن است که او همه اديان و گرايشهاي فکري را در حد هم ميپندارد و به جامعهاي ميانديشد که اصالت انسان در آن کاملا لحاظ شده باشد و فقط انسانها در آن محترم باشند و از نظر وي، جامعه برتري به نام اسلام و مسلمانان وجود ندارد.
اسفبارتر اين که اين فرد حتي در برخي موارد، پيروان ساير اديان را نيز از مسلمانان به حق نزديکتر معرفي ميکند و با طرح اين سوال که " آيا در جامعه اسلامي همه انديشهها يكسان است؟" ميگويد"به قول بعضيها، بعضي مسلمانها از نظر مباني فكري شايد از ما دورتر باشند!"( همان)
ب. بر اندازي اديان، رسالت اصلي ماسون ها
همانگونه که پيشتر متذکر شديم ماسونها براي تخريب دين و نابودي آن از استراتژي گام به گام و تدريجي استفاده کرده، سعي ميکنند در طي چند مرحله، هويت ديني بشر را بگيرند و سپس او را بسان بردهاي بي اراده در اختيار خود بگيرند. در ابتدا با نيرنگ و فريب، خود را طرفدار دين وانمود ميکنند و سپس در مرحله دوم از طريق پلوراليزم ديني با حقانيت مطلق اسلام به مخالفت بر ميخيزند و سرانجام به جنگ اصل دين و دين خواهي ميروند و در مرحله نهايي انسان را به جاي خدا مينشاند و براي پرستش به بشر پيشنهاد ميکنند.
در همين راستا قانون اساسي فراماسونري که در سال 1723 م، توسط آندرسن و دزاگوليه نوشته شده است، عملا دين و مذهب را كنار گذاشته است. در قسمتي از قوانين ماسوني آمده است: «بنايان در روزگار باستان، دين وكيش و ملت را هرچه بود گردن مينهادند ولي اكنون نيك بختي را در اين يافتند كه دين و كيشي را گردن نهند كه تمام مردم بر آن اتفاق داشته باشند و آراء و عقايد خاص خود را كنار نهاده ترك گويند...» (کتاب صبح، ص45-44) مهمترين تكليف لژ بزرگ انگلستان دين رهايي laisme است زيرا از نظر آنها با قيود مذهبي، اهداف ماسوني هرگز پيش نخواهد رفت. از اين رو ماسونهاي انگليسي از ماده 17 موافقتنامه سپتامبر 1929استفاده كرده، ميگويند «در لژها نبايد به هيچ وجه راجع به مسائل مذهبي و سياسي صحبت شود.» (كتاب صبح، ص24)
قانون اساسي ماسوني، مذاهب و فرق ديني را رها كرده و فراماسونهاي جديد را از حيث نداشتن مذهب آزاد گذاشت و «رفاقت» و «كانون اتحاد» را جايگزين «اتحاد مذهبي» نمود. «... فراموشخانه جديد از وحي و الهام و از اصول مذهبي دفاع نميكند و اخلاقي كه ترويج مينمايد اجتماعي است و تبايني را كه بين عالم ارضي و عالم فوق الطبيعه بوده از بين ميبرد و ديندار و مقدس را كسي ميداند كه حقيقت را بهطور صحيح درك كرده باشد و بالاخره به جاي يك «مذهب روحاني» يك «مذهب عقلي» را پيشنهاد و ترويج ميكند. اين فراماسونري اماكن ديني را خراب نميكند ولي بهوسيله ترقي دادن افكار و اذهان به سوي خود، مهياي جانشيني آنها ميشود.» (همان، ص47) در واقع «هدف نهايي فراماسونري اين است كه ميخواهند دين را به طور كامل تخريب كرده، جهاني اومانيست براساس تقدس انسانيت ايجاد كنند آنها ميخواهند نظم نويني براساس غفلت بنا كنند كه در آن مردم خدايي كه آنها را آفريده انكار كنند و به خود مقام ربوبيت بدهند اين هدف فلسفه وجودي ماسونري است.... نشريه ماسوني آينه اين وضعيت را «معبد عقايد» نام نهاده است». (فراماسونري جهاني، هارون يحيي، ص82) اين دين جديد فراماسونها داراي ويژگيهاي اخلاقي است که همه انسانها در سراسر جهان ملزم به اجراي آن و التزام عملي به آن هستند هارون يحيي درباره اين ويژگيها از قول آنها چنين مينويسد: «امروز يك دين جهاني متولد ميشود، به آرامي ميتواند شعور را به معناي واقعي كلمه ارضا كند... به موازات دين جهاني، اخلاقياتي متناسب با اين جهانبيني ايجاد خواهد شد... چنين ديني انسانها را در جهان متحد خواهد ساخت. اين دين فراماسونري است. اين دين از طريق قلبها منتقل خواهد شد...» (همان،ص 191)
ج. مکانيزم جريان دين زدايي
مكانيسم جريان دينزدايي تدريجي بدينگونه است كه ابتدا عنوان ميشود مراد از معمار بزرگ جهان همان خداوند است، سپس اعلام آزادي مذهب درمراسم ماسوني و ترويج تساهل در زمينه اعتقادات مذهبي، و مرحله بعد ترويج نظريه اعتقاد به خداوند بدون اعتقاد به انبيا و اديان يعني «دئيسم» است كه همزمان با آن آيين مسخ شده يهوديت و مسيحيت نيز در بين افراد به شكل غير مستقيم و در قالب رمز و برخورد سمبليك ترويج ميشود. براي كساني كه به ساحل عرفان رسيدهاند، ديگر عبارت تولد اديان مفهومي ندارد، آنها بر ماوراي دين مسلط شدهاند. از نظر آنان وابستگي به دين و مذهب خاصي بيمورد است. (تاريخ تحولات سياسي ايران، موسي فقيه حقاني و موسي نجفي به نقل از فراماسونري و يهود، ص266)
دكتر اشينداغ فراماسون ترك نيز با تأييد اين روش تدريجي مينويسد: «ماسوني به ايمان و عقائد شخصي هيچ برادري مداخله نميكند. هر ماسون برابر تمنيان روحي خود ديني را پذيرا ميشود. در اين خصوص آزادي كامل دارد. در افكار سياسي نيز وضع به همين منوال است. ما در ماسوني اين طرز شروع را قبول داريم ولي در مراحل بعدي و با گذشت زمان و پيشروي درجات ماسوني موافق با تكامل تدريجي و احراز هويت ماسوني در رسيدن به عقائد مشترك هستيم. از نظر ما، ماسوني نمونههاي گوناگون انساني را در بر ميگيرد. و با القاي اصول و پرنسيبهاي اصلي آنان را پرورش داده و بار ميآورد، ميتراشد و صيقل ميدهد، متحول ميكند، و آنها را براي رسيدن به حكمت و عرفان ياري ميدهد، با اين اوصاف، ماسون فعلي جدا از بيگانه اوليه، به صورت شخصيت ديگري درآمده و به عرفان ميرسد. ماسوني از طريق علم و حكمت و عقل موجبات تحول افكار و عقايد انسان را فراهم ميآورد. ميتوان گفت ماسوني يك مؤسسه آدمسازي است. (همان، به نقل تز همان نشريه، همان صفحه)
برخورد فراماسونري با دين موجب عكس العملهاي شديدي در جوامع ديني گرديد و فرياد از مجامع ديني برخاست و رؤساي مذهبي، اشاره آندرسن را به «ديني كه همه مردم بر آن اتفاق داشته باشند» طرحي براي دور افكندن مسيحيت تلقي كردند و هدف اصلي فراماسونري را نابود ساختن تعليمات ديني دانستند( کتاب صبح، ص45_ 44) در واقع مسيحيان نيز همانند پيروان ساير اديان بهخوبي به اين واقعيت دست يافتند که پلوراليزم ديني پيش زمينهاي براي کنار گذاشتن اديان از جمله مسيحيت است.
منبع: "وبلاگ قاسم روانبخش"




























ارسال کردن دیدگاه جدید