معرفت به عرفه
آن چه تقديم ميشود بيانات حضرت آيت اللّه علامه مصباح "دامظله" است كه در جمع بسيج طلاب مدرسه علميه معصوميه قم, در مشهد مقدس مورخ 9/10/85 ايراد فرموده اند
بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحيم
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدِالْاَنْبِياءِ وَ الْمُرسَلين حَبِيبِ اِلهِ الْعالَمين اَبِىالْقاسِم مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِهِ الطَّيِبينَ الْطّاهِرِينَ الْمَعْصُومين
روز عرفه در ميان همه روزهاى مبارك و مقدس روز بزرگي است. براساس آنچه از روايات استفاده ميشود، اين روز داراي ويژگىهايى است، كه ساير ايام حتى ايام متبرکه و اعياد شريفه همسنگ آن نمىشوند. اهميت توجه ونيايش با خداى متعال در اين روز به قدرى است كه روزه به عنوان يکي از بزرگترين عبادات تحت الشعاع قرار ميگيرد تا جايي كه در روايت ميفرمايد اگر روزه گرفتن باعث سستى در عبادت و دعا در اين روز شود، روزه نگيريد. در اين روز دعا و توجه به خداى متعال به خصوص از هنگام زوال تا موقع غروب آفتاب مطلوب است، و انواع دعاها و تسبيحات وارد شده نشانه عظمت اين روز و نزول بركات و رحمتهاى بىپايان از طرف خداى متعال بر بندگان شايسته اوست.
در ميان آموزههاى دعا و مناجات، يکي از ابعاد، توجه به خداى متعال است. در روز عرفه كمتر دعايى وشايد هيچ دعايى به اندازة دعاى عرفه سيدالشهدا سلاماللهعليه اهميت ندارد. اگر درست توجه كنيم كه اين دعا در چه موقعيتى و با چه كيفيتى انشاء شده ـ که در روايت وارد شدهـ و راوى نقل كرده است- بيشتر به اهميت آن پيمىبريم. جا دارد باز خداوند را شکر کنيم که بر ما منت گذاشته و ما را به ولايت اهل بيت عليهم السلام آشنا كرده، و اين ميراث نفيس و ارجمند را در اختيار ما قرار داده است. ما بايد بيشتر درباره اين دعا تأمل كنيم و سعى كنيم از آن درس بگيريم.
حضرت امام(ره) در بعضى از بیاناتشان ميفرمايند ما بايد دعا بخوانيم، ما دعا نمىكنيم بلکه دعاهايى را كه بزرگان كردهاند ما مىخوانيم. به تعبير بنده، ما اداى دعا كردن را درمىآوريم. مقتضاى اينگونه دعا خواندن نيز اين است که حال ما چنان باشد که عرض کنيم: خدايا ما لياقت دعا كردن نداريم، بلکه مىخواهيم اداى دعا خوانها را در بياوريم. خداهم آن قدر كريم است كه وقتى كسانى اداى بندههاى شايستهاش را درمىآورند، از آنها مىپذيرد.
داستاني را يكى از بزرگان علما نقل كرده است که گرچه در کتابي نديدهام ولي او مرد بزرگي بود و بدون سند نقل نميکرد، ميتوان به آن اعتماد کرد. اين داستان مربوط به بنىاسرائيل و فرعون است. ايشان نقل ميکند که وقتى حضرت موسى على نبينا و آله و عليهالسلام با برادرشان هارون براى دعوت فرعون رفته بوند، با يك لباس شبانى و چوبدستى که در دستشان بود، به دربار فرعون رفتند. خدمه فرعون و نگهبانان پرسيدند شما كه هستيد؟ و اين جا چه كار داريد؟ حضرت فرمودند من پيغمبر خدا هستم، و آمدهام فرعون را به سوي خدا دعوت كنم. آنها به حضرت موسي و برادرش خنديدند و گفتند برويد! بازحضرت موسى با هارون فردا به دربار فرعون آمدند، و مجدداً جريان روز قبل تكرار شد. خلاصه در روايت دارد چندين روز اين داستان تکرار شد. فرعون يك دلقكى داشت كه وقتى خسته ميشد او برايش دلقکبازى ميکرد و او را مىخندانيد.اين دلقك هنگامی که به دربار فرعون مىآمد، مىديد كه جلوي درب يك چوپانى با يك چوب دستي ايستاده است ومىگويد من پيغمبر خدا هستم و آمدهام فرعون را دعوت كنم. دلقک يك روز لباس چوپانى پوشيد و با يك چوبدستي به داخل كاخ فرعون رفت، و جلوى فرعون ايستاد. فرعون از او سؤال کرد که اين چه وضعي است، اين چيست، و چه لباسى است كه پوشيدهاى؟ دلقک در جواب گفت من پيغمبر هستم و آمدهام تو را به سوي خدا دعوت كنم. فرعون و اطرافيان به او خنديدند، و اين يكى از سوژههاى خنديدن فرعون شد. و هر روز دلقک اين لباس چوپاني را روى لباسهايش مىپوشيد و به دربار مىآمد و ميگفت من پيغمبرم هستم و تو را به سوي خدا دعوت ميكنم؛ يا قبول كن يا عذاب نازل مىشود، و آنها هم مىخنديدند. تا بالاخره يك روز فرعون به دلقک گفت كه از كجا اين حرفها را ياد گرفتهاى؟ دلقک گفت يك كسى هر روز با اين وضع جلوي در مىآيد و اينها را ميگويد. فرعون گفت بگوييد او خودش بيايد تا او را ببينيم. خلاصه اين دلقک بازي زمينهاى شد كه عوامل فرعون حضرت موسى را به داخل كاخ راه دادند. فرعون براى اينكه موسي را ببيند، و بخندد اجازه داد تا موسی وارد شود. آن آقاى بزرگوار نقل مىكرد كه وقتى عذاب بر فرعونيان نازل شد و غرق شدند، خطاب رسيد كه اين دلقك را نجات دهيد. فرشتهها گفتند اين از اصحاب فرعون است و كافر است. خطاب آمد كه اين، لباس دوست ما را مىپوشيد، و اداى دوست ما را در مىآورد!
از داستان اين استفاده ميشود که گاهى ادا درآوردن هم مطلوب است. بايد هنگام دعا کردن حال ما اينگونه باشد. ما كه لياقت دعا كردن نداريم. ما كجا، و ساحت قدس الهى كجا! اگر بخواهيم چيزهايى كه در مضامين دعاها وارد شده، واقعا خودمان قصد انشاء كنيم وادعا کنيم که ما اين حرفها را ميزنيم، جا دارد خداوند همان جا، بر دهن ما بزند و بگويد: تو كجا و اين حرفها كجا! آيا پيش ما هم دروغ مىگويى؟ كس ديگري پيدا نكردى فريبش بدهى؟ مىخواهى خدا را فريب بدهى؟ لذا ما بايد بگوييم ما اداى دعا خوانها را در ميآوريم، مىدانيم ما لياقت دعا خواندن نداريم؛ ما لياقت صحبت كردن با خدا را نداريم؛ ما کساني هستيم که خدا به ما زبانى داده است که اگر لکنت داشته باشد حاضريم هرچه لازم باشد خرج کنيم تا سالم شود، اگر خداي ناکرده کسي لال باشد حاضر است اگر تمام ثروت دنيا را داشته باشد بدهد تا اين مرضش معالجه شود. خدا اين نعمت با ارزش را به ما داده است تا وسيلهاى براى عبادت باشد، ولي ما با غيبت، حرف لغو، فاش کردن اسرار ديگران، و دروغ گفتن معصيت خدا ميکنيم. آن وقت چگونه با اين زبان با خدا حرف بزنيم؟ آيا جا ندارد كه وقتى مىخواهيم با خدا صحبت كنيم، خدا امر بفرمايد: لال شو؟ تو با نعمت من چه كردى؟ ما مىخواهيم با اين چشمها به پيشگاه الهى و رحمت او نگاه كنيم؟ آيا اين مال ما هست؟ اگراين چشمها يك بيمارى مختصرى پيدا كند، مدتها وقت و پول صرف ميكنيم، تا بيمارى چشممان رفع شود. اين چشم را كه ميلياردها قيمت دارد، خدا مفت به ما داده است. اما ما اين چشم را با نگاه حرام وسيله بدبختى خود قرار دادهايم. با اين وضع اين چشم را چگونه به سوى رحمت خدا باز كنيم، و بگوييم خدايا به اميد تو؟ هم چنين قلب، دست، پا و ساير اندامهايي كه خدا به ما داده است، ارزش هركدام از آنها از تمام ثروت روى زمين بيشتر است. ولى ما همه اينها را وسيله بدبختى خود قرار دادهايم. با اين توصيف برويم پيش خدا، چه بگوييم؟ حداقل اين حال را داشته باشيم كه خدايا! از حالا تصميم گرفتهايم ديگر معصيت نكنيم. هر چند در مورد همين تصميم هم بارها تجربه كردهايم، و از اين قولها دادهايم و فردا آن را وفا نکردهايم. اگر خداى متعال بفرمايد كه تو ديروز، پريروز، پارسال، و... هم از اين قولها دادي، پس چرا عمل نکردي؟ چه جواب داريم، بدهيم؟ اگر ما به يك دوستى وعدهاى داده باشيم، يك مرتبه، دو مرتبه و ده مرتبه تخلف كنيم، ديگر خجالت ميکشيم سراغ اوبرويم. اگر كسى احسان مختصرى در وقت نياز به ما بكند، فطرت انسانى اقتضا مىكند تا آخر، او را از یاد نبریم، هر وقت او را مىبيند سرش پايين باشد، و از او تشکر کند. خدا اين همه احسان و نعمتهاى مفت و مجانى به ما داده است، ولي ما يادمان نمىآيد كه اينها نعمت خداست و بايد شكر آن را به جا بياوريم. اي کاش ما فقط شكر نميکرديم! حتي اين نعمتها را در راه نافرمانى خدا به كار مىگيريم. اگر ما خود را به عنوان يك قاضى فرض کنيم، و خود را محاكمه كنيم، چه مجازاتى را براى اين نافرماني و ناسپاسي در نظر مىگيريم؟ همه اين مطالب به صورت مبسوط و با بهترين بيان، در دعاى عرفه آورده شده. وقتي در جمله جمله آن دقت كنيم، مىبينيم معاني بسياري در آن نهفته است. اگر سعى كنيم كه بعضى از اين فَقَرات را به جاي دعا خواندن، دعا کنيم و واقعاً با تمام وجود بگوييم، و از خداوند بخواهيم، قطعا مشكلات ما حل مىشود؛ قطعا رحمت خدا بر ما نازل مىشود. اما افسوس كه هزار بار اين فرازهاي دعا را خواندهايم اما باز دل ما خبردار نمىشود. اين درخواستها فقط لقلقه زبان است. البته خداوند براي همان هم اجر قائل است. خداوند همين روخواني دعا را، هر چند كه نميفهميم و متوجه نميشويم، از ما قبول ميکند. بايد خدا را شكر كنيم كه با اين همه روسياهى، باز توفيق مىدهد كه در جوار حضرت امام رضا صلواتاللهعليه دستى بر دعا بلند كنيم، و اداى دعاخوانها را در بياوريم.
حضرت سيدالشهداء(ع) در چنين روزى در بيابان،بالاى صخرهاى، در حالى كه مثل دو چشمه آب، از چشمان مبارکشان اشك مىريخت، يكايك نعمتهاى خدا را ميشمرد. ايشان ميفرمايند: خدايا تويى كه به من چشم بينا دادى، اين گوش را دادى. حضرت تمام اجزاي آنها از قبيل لاله گوش، پيچ و خمهاى گوش، عصب شنوايى گوش، پلك چشم، مژههاى چشم، هم چنين ساير اندامهاى چشم، اندامهاى قلب و سينه، را يكى يكى ميشمرند. حضرت آن قدر اين نعمتها را ميشمرند كه ما از بيان همانهايى كه ايشان شمردهاند، عاجزيم. بعد ميفرمايند: كه اگر علاوه بر تمام عمر خودم، تمام عمر كسانى كه در اين عالم زندگى كردهاند هم به عمر من اضافه شود، و بخواهم شكر يكى از اين نعمتهايي که به من دادهاي را بهجابياورم، توان آن را ندارم، چه رسد به اينهمه نعمتهايى كه از شماره بيرون است. سپس حضرت شروع ميکنند نعمتهاى بيرونى را ميشمرند: مادرمهربان به من دادى، از روزى كه من متولد شدم غذاى من را در سينه او مهيا كردى تا وقتي من متولدمىشوم بىغذا نمانم. دل مادر را نسبت به من مهربان كردى؛ اگر مهربانى مادر نبود، و من را پرستارى نمىكرد من از بين مىرفتم. اين كارها را تو كردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ايمان دادى، معرفت دادى، استادهايى فرستادى تا به من درس بياموزند، وسايلى براى من فراهم كردى كه راه حق را بشناسم، به من توفيق دادى تا اطاعت تو كنم و انجام وظيفه كنم، اما من همه اينها را ناسپاسى كردم، و حضور تو را نديده گرفته و فراموش كردم، با دستورات تو مخالفت كردم، حق بندگان تو را به جانياوردم، حق پدر و مادرى كه اينقدر به من مهربانى كردند را به جانياوردم، ساير حقوقى كه براى بندگانت قرار دادى ادا نكردم. هر چه از تو بود، خوبى بود، و هر چه از من بود، بدي بود. مىدانم با همه اين بدىهاى من، هنوز خوبىهاى تو تمام نشده است. باز هم جا دارد تو به من خوبى كنى. خدايا توفيق توبه به من دادى، تا من يك بار ديگر با اين بهانه به در خانه تو بيايم، و بگويم آمدهام كه ديگر نروم. آمدهام كه ديگر باشم. آمدهام كه ديگر جفا را کنار بگذارم و به خودم وفا كنم؛ آمدهام تا يک مقداري حقشناسى كنم!
حال كه خداوند متعال با همه سياهىهايى كه به بار آوردهايم، باز به ما توفيق داده است كه اين جملات را بگوييم، حداقل اين بار اين جملهها را راست بگوييم! اگر خداوند بگويد مگر تا به حال من به تو توفيق ندادم؟ مگر به تو يادآورى نكردم؟ مگر كسانى را نفرستادم تا تو را راهنمايى كنند؟ چرا تبعيت نکردي و نافرماني کردي؟ چه پاسخي خواهيم داشت؟ در نهايت حضرت به ما ياد ميدهد که بگوييم خدايا تو درست مىگويى؛ من تسليم هستم و هيچ پاسخي در مقابل تو ندارم؛ همه اينها بوده است. اما يک بار ديگر از آن خوبيهايى كه به من کردي، يك خوبى ديگر هم در حق من بكن و به من توفيق توبه بده. زيرا انسان وقتى نسبت به يك كسى يك عمر بىوفايى مىكند، وقتى به او محتاج ميشود و سراغ او ميرود، جا دارد آن فرد اصلاً به حرف انسان گوش ندهد و او را رد کند، و بگويد چقدر تو بىوفايى؛ چقدر تو بىحيايى! لذا بايد اول از خدا بخواهيم كه خدا حرف ما را بشنود؛ «إسمع دعايى اذا دعوتك». سپس حضرت به ما تعليم ميدهد که بگوييم: آن حرفى كه مىخواهم بزنم اين است كه من هيچ دليلى براى كارهاى بدم ندارم و هيچ عذرى نيست. هر چند تو در طول عمرى که به من دادي، هيچ وقت نعمتهايت را از من دريغ نداشتى، و هيچ كم نگذاشتى، لذا از تو ميخواهم يك منت ديگرى هم بر من بگذارى، و يک بار ديگر حرف من را بشنوى. به من توفيق بده تا به در خانهات بيايم، و صورتم را روى خاك بگذارم. مىدانم اين توفيق را هم به همه نمىدهى. اين از توفيقاتى است كه به دوستان خاصت مىدهى، از تو ميخواهيم اين توفيق را هم يك بار ديگر به من بدهي.
آنگونه که اهل معرفت ميگويند، حضرت عيسى ـ على نبينا و آله و عليهالسلامـ پايهى معرفت شان از بسيارى از انبياء بالاتر بوده است، زيرا پيغمبرى است كه از طفوليت پيغمبر است، و وقتي متولد ميشود، مىگويد: «إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا». خدا به اين پيغمبر كه خود، او را «روح» خود ناميده «و رُوحٌ مِنْهُ»، مىگويد: براى من هديه بفرست! حضرت عيسي(ع) ميگويد: خدايا هديه من به تو چيست؟ خداوند ميفرمايد: « يَا عِيسَى أَطِبْ لِي قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرِي فِي الْخَلَوَاتِ[1]» من دل تو را ميخواهم، و از تو ميخواهم در خلوتها زياد به ياد من باشي، سپس در ادامه مىفرمايد: « وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ »، بدان كه سرور و خوشحالي من در تبصبص نسبت به من است، تبصبص يعني مثل اينكه سگ جلوى آقاي خود مىآيد و پوزهي خود را به خاك ميمالد، اينگونه درمقابل من اظهار ذلت کن. اين حالتى است كه خدا ازمثل حضرت عيسى توقع دارد؛ ما كه يك چنين توفيقاتى پيدا نمىكنيم. لذا ما بايد بگوييم خدايا يك روز عرفهاي به من اين توفيق را بده تا ما هم اداى دعاخوانها، و دعاكُنها، را در بياوريم. شايد روزي ما را هم مثل دلقك فرعون ببخشي. زيرا ما هم لباس دوست تو را مىپوشيم و ما هم دم از امام حسين(ع) مىزنيم.
وقتي زمينه چنين لياقتى براى انسان فراهم مىشود، بايد از همان مضامينى كه در دعاى عرفه به ما ياد دادهاند، ياد بگيريم. بايد سرتاپاى وجود خود را متوجه خدا کنيم و همه نعمتهاى خدا را شكرگذار باشيم - به هر چه نگاه مىكنيم نعمت خداست. الحمدلله خدا هم مىبخشد، الحمدلله خدا چشم بينا داده، گوش شنوا داده است ـ هر چند حقايق را نمىبينيم و نمىشنويم، اما همين كه با چشم، محسوسات را مىبينيم، خودش نعمت بزرگى است. خداوند به ما توفيق تحصيل علم داده، توفيق تحصيل در حوزه علميه در حضور اساتيد، بزرگان، و علما را داده، توفيق شناخت دوستان خدا را داده است، اينها از نعمتهاى بسيار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى أكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم». شناخت خدا يك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـسلام الله عليهم اجمعينـ يك نعمت است، شناختن دوستان اهل بيت هم يك نعمت است. در زيارت عاشورا اين به عنوان يك كرامت الهى تلقى شده است: «أكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم». لذا شكر اين نعمت را بايد به جاآورد، زيرا اگر انسان دوستان اهل بيت را نمىشناخت، خود اهل بيت را به چه وسيلهاى مىشناخت؟ چگونه به ياد آنها مىافتاد؟ خدايا من امروز – روز عرفه – آمدهام و هر جا و به هر گوشهاي نگاه مىكنم هزاران نعمت بيشمار تو را ميبينم، اما از همه آنها غافل هستم.
درس اولى كه ما از دعاى عرفه مىگيريم، اين است كه بايد گاهى يك فرصتى بگذاريم و يک مقداري درباره نعمتهاى خدا فكر كنيم و بينديشيم که اگر هر يك از اينها را نداشتيم چه خاكى بايد به سر ميكرديم؟ اين چند فايده دارد. در قرآن گاهى مىفرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ ما اصلاً اين نعمتها را به شما داديم تا شما از آنها استفاده كنيد و به ياد ما بيفتيد و شكر نعمت كنيد. خداوند كه نيازى به شكر ما ندارد. پس چرا مىگويد اين نعمتها را داديم تا شايد شما شكر كنيد؟ زيرا بهترين راه براى تقرب به خدا، شكرخداست. وقتي ما نعمتها را ميبينيم، توجه پيدا ميكنيم كه چه كسى اين نعمتها را به ما داده، و خود را نسبت به او بدهكار ميدانيم، آن وقت انسان ديگر سعى نمىكند با وجود اين نعمتهايي كه خدا به او داده، عليه او حركت كند. ديگر انسان چشم زيبايى كه خدا به او مىدهد، در نافرمانى او به كار نميگيرد. وقتي انسان فكر مىكند خدا چقدر نعمت به او داده است، ديگر بعضى كمبودهايى كه از روى حكمت پيش مىآيد، در نظر انسان خيلى مهم جلوه نميکند. اما وقتي انسان به فكر نعمتهاى خدا نيست آن وقت فقط مىگردد کمبودها را پيدا كند، فقط عيبها را مىبيند؛ هيچ وقت از زندگي خود لذت نمىبرد، و هميشه طلبكار خداست. بنابراين دعاى عرفه، به ما شكر خدا را ياد ميدهد، و هم چنين به ياد ما ميآورد که درباره نعمتهاى خدا بينديشيم، از اين نعمتهايي که خداوند به ما داده است لذت ببريم، و كمبودهايي که به نظر ما ميآيد، بزرگ جلوه نكند. هم چنين از اين نعمتها سوء استفاده نكنيم، و درمقام شكر آن باشيم. زيرا آن شكر ما را به جلو مىبرد، و وسيله قرب مىشود.
درس دومى كه ازاين دعا استفاده ميشود، اين است كه انسان هميشه زشتىهاى خود را با خوبىهاى خدا مقايسه كند و بگويد: خدابا من چه كرده است، و من با او چه كردهام؟ اين مقايسه و برخورد زمينهاى را در انسان فراهم ميکند كه مقدارى به پستى و بيچارگى خود پى ببرد. فايده اول اين روحيه، اين است كه انسان مغرور نمىشود. زيرا بدى آدميزاد بيچاره اين است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مىدهد و هدايت هم مىشود شيطان در او وسوسه مىكند و موجبات غرور را در او ايجاد ميکند. انسان ميگويد: بله من ديگر چيزى شدهام، من از بندههاى ديگر خداوند بهتر هستم! همين موجب سقوط انسان مىشود. اما وقتى مقايسه كنيم كه خدا چه نعمتهايى را به من داده و من در مقابل آنها چقدر بىشرمى و جفا كردهام، و چقدر پست هستم، در اين صورت، ديگر اميد انسان از خدا قطع نميشود. زيرا اگر اميد انسان از خدا قطع شود معناي آن اين است كه خوبىهاى خدا محدود بوده و تمام شده است! اگر چنين تصور کنيم، و نااميد شويم، باز ما خدا رانشناختهايم. لذا انسان با همه پستىها، و زشتىهايى كه دارد هيچ وقت نبايد از خدا نااميد شود. انسان بايد آنقدر خدا را بزرگ و مهربان بداند كه وقتى هم در پستترين حالت است، اگر يك لحظه توجه به خدا كند ازكارش پشيمان شود، و به خدا اميد داشته باشد که اين نافرمانيهاي او را نديده مىگيرد. اما اين يک شرط دارد و آن اينكه، در آن لحظه انسان راست بگويد، و گرنه خدا مىگويد چه كسى را گول مىزنى، از من ضعيفتر و نادانتر نديدى؟ من که فريب نمىخورم! اگر يك لحظه انسان با خدا راست بگويد و از عمق وجود بگويد: خدايا واقعا پشيمانم، ديگر گناه نمىكنم؛ خدا يك خط قرمز روى همه گذشتههاي او مىكشد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
ارسال کردن دیدگاه جدید