معرفت به عرفه

 

آن چه تقديم مي‌شود بيانات حضرت آيت اللّه علامه مصباح "دام‌ظله" است كه در جمع بسيج طلاب مدرسه علميه معصوميه قم, در مشهد مقدس مورخ 9/10/85 ايراد فرموده اند

بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحيم

اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمين وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى سَيِّدِالْاَنْبِياءِ وَ الْمُرسَلين حَبِيبِ اِلهِ الْعالَمين اَبِى‏الْقاسِم مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِهِ الطَّيِبينَ الْطّاهِرِينَ الْمَعْصُومين

روز عرفه در ميان همه روزهاى مبارك و مقدس روز بزرگي است. براساس آنچه از روايات استفاده مي‌شود، اين روز داراي ويژگى‌هايى است، كه ساير ايام حتى ايام متبرکه و اعياد شريفه هم‌سنگ آن نمى‏شوند. اهميت توجه ونيايش با خداى متعال در اين روز به قدرى است كه روزه به عنوان يکي از بزرگ‌ترين عبادات تحت الشعاع قرار مي‌گيرد تا جايي كه در روايت مي‌فرمايد اگر روزه گرفتن باعث سستى در عبادت و دعا در اين روز شود، روزه نگيريد. در اين روز دعا و توجه به خداى متعال به خصوص از هنگام زوال تا موقع غروب آفتاب مطلوب است، و انواع دعاها و تسبيحات وارد شده نشانه عظمت اين روز و نزول بركات و رحمت‌هاى بى‏پايان از طرف خداى متعال بر بندگان شايسته اوست.

در ميان آموزه‏هاى دعا و مناجات، يکي از ابعاد، توجه به خداى متعال است. در روز عرفه كمتر دعايى وشايد هيچ دعايى به اندازة دعاى عرفه سيدالشهدا سلام‌الله‌عليه اهميت ندارد. اگر درست توجه كنيم كه اين دعا در چه موقعيتى و با چه كيفيتى انشاء شده ـ‌ که در روايت وارد شده‌ـ و راوى نقل كرده است- بيشتر به اهميت آن پي‌مى‏بريم. جا دارد باز خداوند را شکر کنيم که بر ما منت گذاشته و ما را به ولايت اهل بيت عليهم السلام آشنا كرده، و اين ميراث نفيس و ارجمند را در اختيار ما قرار داده است. ما بايد بيشتر درباره اين دعا تأمل كنيم و سعى كنيم از آن درس بگيريم.

حضرت امام(ره) در بعضى از بیاناتشان مي‌فرمايند ما بايد دعا بخوانيم، ما دعا نمى‏كنيم بلکه دعاهايى را كه بزرگان كرده‌اند ما مى‏خوانيم. به تعبير بنده، ما اداى دعا كردن را درمى‏آوريم. مقتضاى اين‌گونه دعا خواندن نيز اين است که حال ما چنان باشد که عرض کنيم: خدايا ما لياقت دعا كردن نداريم، بلکه مى‏خواهيم اداى دعا خوان‏ها را در بياوريم. خداهم آن قدر كريم است كه وقتى كسانى اداى بنده‏هاى شايسته‏اش را درمى‏آورند، از آن‌ها مى‏پذيرد.

داستاني را يكى از بزرگان علما نقل ‏كرده است که گرچه در کتابي نديده‌ام ولي او مرد بزرگي بود و بدون سند نقل نمي‌کرد، مي‌توان به آن اعتماد کرد. اين داستان مربوط به بنى‌اسرائيل و فرعون است. ايشان نقل مي‌کند که وقتى حضرت موسى على نبينا و آله و عليه‌السلام با برادرشان هارون براى دعوت فرعون رفته بوند، با يك لباس شبانى و چوبدستى که در دستشان بود، به دربار فرعون رفتند. خدمه فرعون و نگهبانان پرسيدند شما كه هستيد؟ و اين جا چه كار داريد؟ حضرت فرمودند من پيغمبر خدا هستم، و آمده‏ام فرعون را به سوي خدا دعوت كنم. آن‌ها به حضرت موسي و برادرش خنديدند و گفتند برويد! بازحضرت موسى با هارون فردا به دربار فرعون آمدند،‌ و مجدداً جريان روز قبل تكرار شد. خلاصه در روايت دارد چندين روز اين داستان تکرار شد. فرعون يك دلقكى داشت كه وقتى خسته مي‌شد او برايش دلقک‌‌بازى مي‌کرد و او را مى‏خندانيد.اين دلقك هنگامی که به دربار فرعون مى‏آمد،  مى‏ديد كه جلوي درب يك چوپانى با يك چوب دستي ايستاده است ومى‏گويد من پيغمبر خدا هستم و آمده‌ام فرعون را دعوت كنم. دلقک يك روز لباس چوپانى پوشيد و با يك چوب‌دستي به داخل كاخ فرعون رفت، و جلوى فرعون ايستاد. فرعون از او سؤال کرد که اين چه وضعي است، اين چيست، و چه لباسى است كه پوشيده‌اى؟ دلقک در جواب گفت من پيغمبر هستم و آمده‌ام تو را به سوي خدا دعوت كنم. فرعون و اطرافيان به او خنديدند، و اين يكى از سوژه‏هاى خنديدن فرعون شد. و هر روز دلقک اين لباس چوپاني را روى لباس‌هايش مى‏پوشيد و به دربار مى‏آمد و مي‌گفت من پيغمبرم هستم و تو را به سوي خدا دعوت مي‌كنم؛ يا قبول كن يا عذاب نازل مى‏شود، و آن‌ها هم مى‏خنديدند. تا بالاخره يك روز فرعون به دلقک گفت كه از كجا اين حرف‌ها را ياد گرفته‌اى؟ دلقک گفت يك كسى هر روز با اين وضع جلوي در مى‏آيد و اين‌ها را مي‌گويد. فرعون گفت بگوييد او خودش بيايد تا او را ببينيم. خلاصه اين دلقک بازي زمينه‏اى شد كه عوامل فرعون حضرت موسى را به داخل كاخ راه دادند. فرعون براى اينكه موسي را ببيند، و بخندد اجازه داد تا موسی وارد شود. آن آقاى بزرگوار نقل مى‏كرد كه وقتى عذاب بر فرعونيان نازل شد و غرق شدند، خطاب رسيد كه اين دلقك را نجات دهيد. فرشته‏ها گفتند اين از اصحاب فرعون است و كافر است. خطاب آمد كه اين، لباس دوست ما را مى‏پوشيد، و اداى دوست ما را در مى‏آورد!

از داستان اين استفاده مي‌شود که گاهى ادا درآوردن هم مطلوب است. بايد هنگام دعا کردن حال ما اين‌گونه باشد. ما كه لياقت دعا كردن نداريم. ما كجا، و ساحت قدس الهى كجا! اگر بخواهيم چيزهايى كه در مضامين دعاها وارد شده، واقعا خودمان قصد انشاء كنيم وادعا کنيم که ما اين حرفها را مي‌زنيم، جا دارد خداوند همان جا، بر دهن ما بزند و بگويد: تو كجا و اين حرفها كجا! آيا پيش ما هم دروغ مى‏گويى؟ كس ديگري پيدا نكردى فريبش بدهى؟ مى‏خواهى خدا را فريب بدهى؟ لذا ما بايد بگوييم ما اداى دعا خوان‏ها را در مي‌آوريم، مى‏دانيم ما لياقت دعا خواندن نداريم؛ ما لياقت صحبت كردن با خدا را نداريم؛ ما کساني هستيم که خدا به ما زبانى داده است که اگر لکنت داشته باشد حاضريم هرچه لازم باشد خرج کنيم تا سالم شود، اگر خداي ناکرده کسي لال باشد حاضر است اگر تمام ثروت دنيا را داشته باشد بدهد تا اين مرضش معالجه شود. خدا اين نعمت با ارزش را به ما داده است تا وسيله‏اى براى عبادت باشد، ولي ما با غيبت، حرف لغو، فاش کردن اسرار ديگران، و دروغ ‏گفتن معصيت خدا مي‌کنيم. آن وقت چگونه با اين زبان با خدا حرف ‏بزنيم؟ آيا جا ندارد كه وقتى مى‏خواهيم با خدا صحبت كنيم، خدا امر بفرمايد: لال شو؟ تو با نعمت من چه كردى؟ ما مى‏خواهيم با اين چشم‌ها به پيشگاه الهى و رحمت او نگاه كنيم؟ آيا اين مال ما هست؟ اگراين چشم‌ها يك بيمارى مختصرى پيدا كند، مدت‌ها وقت و پول صرف مي‌كنيم، تا بيمارى چشممان رفع شود. اين چشم را كه ميلياردها قيمت دارد، خدا مفت به ما داده است. اما ما اين چشم را با نگاه حرام وسيله بدبختى خود قرار داده‌ايم. با اين وضع اين چشم را چگونه به سوى رحمت خدا باز كنيم، و بگوييم خدايا به اميد تو؟ هم چنين قلب، دست، پا و ساير اندام‌هايي كه خدا به ما داده است، ارزش هركدام از آن‌ها از تمام ثروت روى زمين بيشتر است. ولى ما همه اين‌ها را وسيله بدبختى خود قرار داده‌ايم. با اين توصيف برويم پيش خدا، چه بگوييم؟ حداقل اين حال را داشته باشيم كه خدايا! از حالا تصميم گرفته‌ايم ديگر معصيت نكنيم. هر چند در مورد همين تصميم هم بارها تجربه كرده‌ايم، و از اين قول‏ها داده‌ايم و فردا آن را وفا نکرده‌ايم. اگر خداى متعال بفرمايد كه تو ديروز، پريروز، پارسال، و... هم از اين قول‌ها دادي، پس چرا عمل نکردي؟ چه جواب داريم، بدهيم؟ اگر ما به يك دوستى وعده‏اى داده باشيم، يك مرتبه، دو مرتبه و ده مرتبه تخلف كنيم، ديگر خجالت مي‌کشيم سراغ اوبرويم. اگر كسى احسان مختصرى در وقت نياز به ما بكند، فطرت انسانى اقتضا مى‏كند تا آخر، او را از یاد نبریم، هر وقت او را مى‏بيند سرش پايين باشد، و از او تشکر کند. خدا اين همه احسان و نعمت‌هاى مفت و مجانى به ما داده است، ولي ما يادمان نمى‏آيد كه اين‌ها نعمت خداست و بايد شكر آن را به جا بياوريم. اي کاش ما فقط  شكر نمي‌کرديم! حتي اين نعمت‌ها را در راه نافرمانى خدا به كار مى‏گيريم. اگر ما خود را به عنوان يك قاضى فرض کنيم، و خود را محاكمه كنيم، چه مجازاتى را براى اين نافرماني و ناسپاسي در نظر مى‏گيريم؟ همه اين مطالب به صورت مبسوط و با بهترين بيان، در دعاى عرفه آورده شده. وقتي در جمله جمله آن دقت كنيم، مى‏بينيم معاني بسياري در آن نهفته است. اگر سعى كنيم كه بعضى از اين فَقَرات را به جاي دعا خواندن، دعا کنيم و واقعاً با تمام وجود بگوييم، و از خداوند بخواهيم، قطعا مشكلات ما حل مى‏شود؛ قطعا رحمت خدا بر ما نازل مى‏شود. اما افسوس كه هزار بار اين فرازهاي دعا را خوانده‌ايم اما باز دل ما خبردار نمى‏شود. اين درخواست‌ها فقط لقلقه زبان است. البته خداوند براي همان هم اجر قائل است. خداوند همين روخواني دعا را، هر چند كه نمي‌فهميم و متوجه نمي‌شويم، از ما قبول مي‌کند. بايد خدا را شكر كنيم كه با اين همه روسياهى، باز توفيق مى‏دهد كه در جوار حضرت امام رضا صلوات‌الله‌عليه دستى بر دعا بلند كنيم، و اداى دعاخوان‏ها را در بياوريم.

حضرت سيدالشهداء(ع) در چنين روزى در بيابان،بالاى صخره‏اى، در حالى كه مثل دو چشمه آب، از چشمان مبارکشان اشك مى‏ريخت، يكايك نعمت‌هاى خدا را مي‌شمرد. ايشان مي‌فرمايند: خدايا تويى كه به من چشم بينا دادى، اين گوش را دادى. حضرت تمام اجزاي آن‌ها از قبيل لاله گوش، پيچ و خم‏هاى گوش، عصب شنوايى گوش، پلك چشم، مژه‏هاى چشم، هم چنين ساير اندام‌هاى چشم، اندام‌هاى قلب و سينه، را يكى يكى مي‌شمرند. حضرت آن قدر اين نعمت‌ها را مي‌شمرند كه ما از بيان همان‌هايى كه ايشان شمرده‌اند، عاجزيم. بعد مي‌فرمايند: كه اگر علاوه بر تمام عمر خودم، تمام عمر كسانى كه در اين عالم زندگى كرده‌اند هم به عمر من اضافه شود، و بخواهم شكر يكى از اين نعمت‌هايي که به من داده‌اي را به‌‌جابياورم، توان آن را ندارم، چه رسد به اين‌همه نعمت‌هايى كه از شماره بيرون است. سپس حضرت شروع مي‌کنند نعمت‌هاى بيرونى را مي‌شمرند: مادرمهربان به من دادى، از روزى كه من متولد ‏شدم غذاى من را در سينه او مهيا كردى تا وقتي من متولدمى‏شوم بى‌غذا نمانم. دل مادر را نسبت به من مهربان كردى؛ اگر مهربانى مادر نبود، و من را پرستارى نمى‏كرد من از بين مى‏رفتم. اين كارها را تو كردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ايمان دادى، معرفت دادى، استادهايى فرستادى تا به من درس بياموزند، وسايلى براى من فراهم كردى كه راه حق را بشناسم، به من توفيق دادى تا اطاعت تو كنم و انجام وظيفه كنم، اما من همه اين‌ها را ناسپاسى كردم، و حضور تو را نديده گرفته و فراموش كردم، با دستورات تو مخالفت كردم، حق بندگان تو را به جانياوردم، حق پدر و مادرى كه اين‌قدر به من مهربانى كردند را به جانياوردم، ساير حقوقى كه براى بندگانت قرار دادى ادا نكردم. هر چه از تو بود، خوبى بود، و هر چه از من بود، بدي بود. مى‏دانم با همه اين بدى‏هاى من، هنوز خوبى‏هاى تو تمام نشده است. باز هم جا دارد تو به من خوبى كنى. خدايا توفيق توبه به من دادى، تا من يك بار ديگر با اين بهانه به در خانه تو بيايم، و بگويم آمده‌ام كه ديگر نروم. آمده‌ام كه ديگر باشم. آمده‌ام كه ديگر جفا را کنار بگذارم و به خودم وفا كنم؛ آمده‌ام تا يک مقداري حق‏شناسى كنم!

حال كه خداوند متعال با همه سياهى‌هايى كه به بار آورده‌ايم، باز به ما توفيق داده است كه اين جملات را بگوييم، حداقل اين بار اين جمله‌ها را راست بگوييم! اگر خداوند بگويد مگر تا به حال من به تو توفيق ندادم؟ مگر به تو يادآورى نكردم؟ مگر كسانى را نفرستادم تا تو را راهنمايى كنند؟ چرا تبعيت نکردي و نافرماني کردي؟ چه پاسخي خواهيم داشت؟ در نهايت حضرت به ما ياد مي‌دهد که بگوييم خدايا تو درست مى‏گويى؛ من تسليم هستم و هيچ پاسخي در مقابل تو ندارم؛ همه اين‌ها بوده است. اما يک بار ديگر از آن خوبي‌هايى كه به من کردي، يك خوبى ديگر هم در حق من بكن و به من توفيق توبه بده. زيرا انسان وقتى نسبت به يك كسى يك عمر بى‏وفايى مى‏كند، وقتى به او محتاج مي‌شود و سراغ او مي‌رود، جا دارد آن فرد اصلاً به حرف انسان گوش ندهد و او را رد کند، و بگويد چقدر تو بى‏وفايى؛ چقدر تو بى‌حيايى! لذا بايد اول از خدا بخواهيم كه خدا حرف ما را بشنود؛ «إسمع دعايى اذا دعوتك». سپس حضرت به ما تعليم مي‌دهد که بگوييم: آن حرفى كه مى‏خواهم بزنم اين است كه من هيچ دليلى براى كارهاى بدم ندارم و هيچ عذرى نيست. هر چند تو در طول عمرى که به من دادي، هيچ وقت نعمت‌هايت را از من دريغ نداشتى، و هيچ كم نگذاشتى، لذا از تو مي‌خواهم يك منت ديگرى هم بر من بگذارى، و يک بار ديگر حرف من را بشنوى. به من توفيق بده تا به در خانه‏ات بيايم، و صورتم را روى خاك بگذارم. مى‏دانم اين توفيق را هم به همه نمى‏دهى. اين از توفيقاتى است كه به دوستان خاصت مى‏دهى،‌ از تو مي‌خواهيم اين توفيق را هم يك بار ديگر به من بدهي.

آن‌گونه که اهل معرفت مي‌گويند، حضرت عيسى ـ على نبينا و آله و عليه‌السلام‌ـ پايه‏ى معرفت شان از بسيارى از انبياء بالاتر بوده است، زيرا پيغمبرى است كه از طفوليت پيغمبر است، و وقتي متولد مي‌شود، مى‏گويد: «إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا». خدا به اين پيغمبر كه خود، او را «روح» خود ناميده «و رُوحٌ مِنْهُ»، مى‏گويد: براى من هديه بفرست! حضرت عيسي(ع) مي‌گويد: خدايا هديه من به تو چيست؟‌ خداوند مي‌فرمايد: « يَا عِيسَى أَطِبْ لِي قَلْبَكَ وَ أَكْثِرْ ذِكْرِي فِي الْخَلَوَاتِ[1]» من دل تو را مي‌خواهم، و از تو مي‌خواهم در خلوتها زياد به ياد من باشي، سپس در ادامه مى‏فرمايد: « وَ اعْلَمْ أَنَّ سُرُورِي أَنْ تُبَصْبِصَ إِلَيَّ »، بدان كه سرور و خوشحالي من در تبصبص نسبت به من است، تبصبص يعني مثل اينكه سگ جلوى آقاي خود مى‏آيد و پوزه‌ي خود را به خاك مي‌مالد، اين‌گونه درمقابل من اظهار ذلت کن. اين حالتى است كه خدا ازمثل حضرت عيسى توقع دارد؛ ما كه يك چنين توفيقاتى پيدا نمى‏كنيم. لذا ما بايد بگوييم خدايا يك روز عرفه‌اي به من اين توفيق را بده تا ما هم اداى دعاخوان‏ها، و دعاكُن‏ها، را در بياوريم. شايد روزي ما را هم مثل دلقك فرعون ببخشي. زيرا ما هم لباس دوست تو را مى‏پوشيم و ما هم دم از امام حسين(ع) مى‏زنيم.

وقتي زمينه چنين لياقتى براى انسان فراهم مى‏شود، بايد از همان مضامينى كه در دعاى عرفه به ما ياد داده‌اند، ياد بگيريم. بايد سرتاپاى وجود خود را متوجه خدا کنيم و همه نعمت‌هاى خدا را شكرگذار باشيم - به هر چه نگاه مى‏كنيم نعمت خداست. الحمدلله خدا هم مى‏بخشد، الحمدلله خدا چشم بينا داده، گوش شنوا داده است ـ‌ هر چند حقايق را نمى‏بينيم و نمى‏شنويم، اما همين كه با چشم، محسوسات را مى‏بينيم، خودش نعمت بزرگى است. خداوند به ما توفيق تحصيل علم داده، توفيق تحصيل در حوزه علميه در حضور اساتيد، بزرگان، و علما را داده، توفيق شناخت دوستان خدا را داده است، اين‌ها از نعمت‌هاى بسيار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى أكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم». شناخت خدا يك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـ‌سلام الله عليهم اجمعين‌ـ يك نعمت است، شناختن دوستان اهل بيت هم يك نعمت است. در زيارت عاشورا اين به عنوان يك كرامت الهى تلقى شده است: «أكرمنى بمعرفتكم و معرفة اوليائكم». لذا شكر اين نعمت را بايد به جاآورد، زيرا اگر انسان دوستان اهل بيت را نمى‏شناخت، خود اهل بيت را به چه وسيله‏اى مى‏شناخت؟ چگونه به ياد آن‌ها مى‏افتاد؟ خدايا من امروز – روز عرفه – آمده‌ام و هر جا و به هر گوشه‌اي نگاه مى‏كنم هزاران نعمت بي‌شمار تو را مي‌بينم،‌ اما از همه آن‌ها غافل هستم.

درس اولى كه ما از دعاى عرفه مى‏گيريم، اين است كه بايد گاهى يك فرصتى بگذاريم و يک مقداري درباره نعمت‌هاى خدا فكر كنيم و بينديشيم که اگر هر يك از اين‌ها را نداشتيم چه خاكى بايد به سر مي‌كرديم؟ اين چند فايده دارد. در قرآن گاهى مى‏فرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ ما اصلاً اين نعمت‌ها را به شما داديم تا شما از آن‌ها استفاده كنيد و به ياد ما بيفتيد و شكر نعمت كنيد. خداوند كه نيازى به شكر ما ندارد. پس چرا مى‏گويد اين نعمت‌ها را داديم تا شايد شما شكر كنيد؟ زيرا بهترين راه براى تقرب به خدا، شكرخداست. وقتي ما نعمت‌ها را مي‌بينيم، توجه پيدا مي‌كنيم كه چه كسى اين نعمت‌ها را به ما داده، و خود را نسبت به او بدهكار مي‌دانيم، آن وقت انسان ديگر سعى نمى‏كند با وجود اين نعمت‌‌‌هايي كه خدا به او داده، عليه او حركت كند. ديگر انسان چشم زيبايى كه خدا به او مى‏دهد، در نافرمانى او به كار نمي‌گيرد. وقتي انسان فكر مى‏كند خدا چقدر نعمت به او داده است، ديگر بعضى كمبودهايى كه از روى حكمت پيش مى‏آيد، در نظر انسان خيلى مهم جلوه نمي‌کند. اما وقتي انسان به فكر نعمت‌هاى خدا نيست آن وقت فقط مى‏گردد کمبودها را پيدا كند، فقط عيب‌ها را مى‏بيند؛ هيچ وقت از زندگي خود لذت نمى‏برد، و هميشه طلب‌كار خداست. بنابراين دعاى عرفه، به ما شكر خدا را ياد مي‌دهد، و هم چنين به ياد ما مي‌آورد که درباره نعمت‌هاى خدا بينديشيم، از اين نعمت‌هايي که خداوند به ما داده است لذت ببريم، و كمبودهايي که به نظر ما مي‌آيد، بزرگ جلوه‏ نكند. هم ‌چنين از اين نعمت‌ها سوء استفاده نكنيم، و درمقام شكر آن باشيم. زيرا آن شكر ما را به جلو مى‏برد، و وسيله قرب مى‏شود.

درس دومى كه ازاين دعا استفاده مي‌شود، اين است كه انسان هميشه زشتى‏هاى خود را با خوبى‏هاى خدا مقايسه كند و بگويد: خدابا من چه كرده است، و من با او چه كرده‌ام؟ اين مقايسه و برخورد زمينه‏اى را در انسان فراهم مي‌کند كه مقدارى به پستى و بيچارگى خود پى ببرد. فايده اول اين روحيه، اين است كه انسان مغرور نمى‏شود. زيرا بدى آدميزاد بيچاره اين است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مى‏دهد و هدايت هم مى‏شود شيطان در او وسوسه‏ مى‏كند و موجبات غرور را در او ايجاد مي‌کند. انسان مي‌گويد: بله من ديگر چيزى شده‌ام، من از بنده‏هاى ديگر خداوند بهتر هستم! همين موجب سقوط انسان مى‏شود. اما وقتى مقايسه ‌كنيم كه خدا چه نعمت‌هايى را به من داده و من در مقابل آن‌ها چقدر بى‌شرمى و جفا كرده‌ام، و چقدر پست هستم، در اين صورت، ديگر اميد انسان از خدا قطع نمي‌شود. زيرا اگر اميد انسان از خدا قطع شود معناي آن اين است كه خوبى‏هاى خدا محدود بوده و تمام ‌شده است! اگر چنين تصور کنيم، و نااميد شويم، باز ما خدا رانشناخته‌ايم. لذا انسان با همه پستى‏ها، و زشتى‌هايى كه دارد هيچ وقت نبايد از خدا نااميد شود. انسان بايد آن‌قدر خدا را بزرگ و مهربان بداند كه وقتى هم در پست‏ترين حالت است، اگر يك لحظه توجه به خدا كند ازكارش پشيمان ‏شود، و به خدا اميد داشته باشد که اين نافرماني‌هاي او را نديده مى‏گيرد. اما اين يک شرط دارد و آن اين‌‌كه، در آن لحظه انسان راست بگويد، و گرنه خدا مى‏گويد چه كسى را گول مى‏زنى، از من ضعيف‏تر و نادان‏تر نديدى؟ من که فريب نمى‏خورم! اگر يك لحظه انسان با خدا راست بگويد و از عمق وجود بگويد: خدايا واقعا پشيمانم، ديگر گناه نمى‏كنم؛ خدا يك خط قرمز روى همه گذشته‏هاي او مى‏كشد.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

 


 

[1] الكافي، ج8، ص:131.

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی