مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام در تثبيت جايگاه محوري رسول خدا صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي
به نظر مي رسد كه مجاهدت امير مؤمنان صلی الله علیه و آله و ديگر اهل بيت علیهم السلام ، مانع محو كاملِ نام و راه پيامبر صلی الله علیه و آله شد و به حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعه اسلامي، به عنوان ستون اصلي دين اسلام، انجاميد
حامد منتظري مقدم / استاديار مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني ره Montazeri@qabas.net
دريافت: 09/02/1394ـ پذيرش: 19/06/1394
1.1.چكيده
نگرش محوري امت اسلام به حضرت محمد صلی الله علیه و آله از همان صدر اسلام، از سوي عواملي تهديد مي شد. امير مؤمنان علیه السلام بر پاية باور به نقش بي بديل پيامبر صلی الله علیه و آله در هدايت و حفظ وحدت امت اسلام، در جهت تثبيت محوريت ايشان مجاهدتي پيگير داشت. اين مجاهدت در روش هاي «ارتقاي شناخت همگان از پيامبر صلی الله علیه و آله»، «تعميق پيوند همگان با پيامبر صلی الله علیه و آله»، «استناد به سخن و روش پيامبر صلی الله علیه و آله» و «پاسداشت حرمت مُنتسَبان به پيامبر صلی الله علیه و آله» تجلي مي يافت. ايشان بعثت آن حضرت را نجات دهنده و روش ايشان را روشن و استوار مي دانست و مسلمانان را به تأسي از ايشان فرامي خواند. عوامل تهديدكنندة محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي دو پيامد مهم داشت: رواج برخي بدعت ها و پيدايش برخي برداشت هاي نادرست دربارة پيامبر صلی الله علیه و آله. در برابر، مجاهدت امير مؤمنان و ديگر ائمه علیهم السلام به احياي شماري از سنت هاي پيامبر صلی الله علیه و آله و مهم تر از همه، به زنده نگه داشتن نام پيامبر صلی الله علیه و آله و حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعة اسلامي انجاميد.
كليدواژه ها: رسول خدا صلی الله علیه و آله، امير مؤمنان علي علیه السلام، محوريت، جامعة اسلامي، رسالت، سيره، سنت، بدعت.
1.2.مقدمه
امت اسلام، كه بر پاية باور به رسالت الهي حضرت محمد صلی الله علیه و آله شكل گرفت، شايسته بود كه بر پاية نگرش محوري به شخص ايشان، مسير تعالي را بپيمايد. در اين حال، عوامل و عناصري اين نگرش را تضعيف و تهديد مي كرد. خداوند در قرآن، رسولش را «اسوة حسنه» معرفي كرده است (احزاب: 21)؛ اما برخي با اين سخن كه «قرآن براي ما بس است»، در واقع، مانعي مهم در برابر تثبيت محوريت پيامبر در جامعة اسلامي به وجود آوردند.
در برابر، امير مؤمنان علي علیه السلام، كه «برادر» (نهج البلاغه، 1384، خ 192، ص284) و همچون «فرزند» (ر.ك: ابن ابي الحديد، 1378ق، ج13، ص200) و جان فداي پيامبر صلی الله علیه و آله بود، بنا بر پيوند عميق اعتقادي و عاطفي، ايشان را محورِ رفتار و انديشة خود ساخته بود و پيوسته مي كوشيد تا محوريت آن حضرت در جامعة اسلامي تثبيت و ماندگار شود.
دربارة نگرش امير مؤمنان علیه السلام به پيامبر گرامي صلی الله علیه و آله آثاري تأليف شده است؛ همچون كتاب رسول اعظم صلی الله علیه و آله از ديدگاه امام علي علیه السلام تأليف سيدمحمد مرتضوي (1386) كه مباحث آن كلي و گاه شامل همة پيامبران است؛ كتاب پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله از نگاه قرآن و اهل بيت علیهم السلام، نوشتة محمد محمدي ري شهري (1386) كه عنوان فصل كوتاه و مجملي از آن، «محمد از زبان علي» است؛ كتاب آيات قرآن و گفتار پيامبر صلی الله علیه و آله در نهج البلاغه، نوشتة محمد محمدي اشتهاردي (1381) كه تبيين 51 نمونه استناد گونه گون حضرت علي علیه السلام به سخنان پيامبر صلی الله علیه و آله را دربر دارد (ص269ـ351).
نوشتار حاضر با رويكردي متفاوت، پاسخگوي اين سؤال است كه «مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام در تثبيت جايگاه محوري پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، با توجه به كدامين تهديدها و با چه انگيزه ها (چرا) و روش هايي (چگونه) بود و چه پيامدهايي داشت؟»
اين پژوهش به روش تاريخي به تبيين تهديدهاي فراروي محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، انگيزه ها، روش ها و پيامدهاي مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام مي پردازد. نگارنده با اذعان به اينكه نمي توان به عمق مجاهدت هاي حضرت علي علیه السلام در محوريت بخشيدن به پيامبر راه برد ـ به ياري خداوند ـ در تلاش است به تبيين محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در سيرة اهل بيت علیهم السلام و نيز در مذهب تشيع اثناعشري بپردازد.
1.3.يك. تهديدها
در تعيين جانشين پيامبر صلی الله علیه و آله، به ديدگاه ايشان، كه به فرمان الهي در مواضع متعدد بيان شده بود، اعتنا نشد و انتخاب خليفه، به عنوان مهم ترين رفتار سياسي مسلمانان، هيچ گاه بر پاية فرمان نبوي رخ نداد. اين خود، تهديدي بزرگ براي محوريت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي بود. در اين حال، تهديدهاي فراروي تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، محدود به اين مسئله نبود. در ادامه، مهم ترين اين تهديدها بيان مي شود:
1.4.الف. فرهنگي
1. اكتفا به قرآن: اين سخن كه «كتاب خدا براي ما بس است»، در ممانعت از نوشتن آخرين وصيت پيامبر صلی الله علیه و آله اعلان شد (ر.ك: ابن سعد، 1410ق، ج2، ص188؛ بخاري، 1401ق، ج7، ص9؛ مسلم، بي تا، ج5، ص76). اكتفا به قرآن، با حديث نبوي «ثقلين» و مرجعيت خاندان پيامبر علیهم السلام تقابلي آشكار داشت (ر.ك: احمدي ميانجي، 1998م، ج1، ص611) و با عبور از فرمودة نبوي، در اصل، تهديدي براي جايگاه پيامبر صلی الله علیه و آله بود (ر.ك: همان، ص488 و 586).
2. منع كتابت و نقل حديث: اين اقدام با فرمان خليفة نخست مبني بر اينكه «از رسول خدا، چيزي را نقل نكنيد» (ذهبي، 1374ق، ج1، ص2و3)، آغاز، و به عنوان اقدامي در جهت دور نگاه داشتن قرآن از خلط با احاديث، توجيه شد و دست كم تا اواخر سدة نخست هجري تداوم يافت (ر.ك: حسيني جلالي، 1376، ص261ـ422). در اين حال، ممانعت از نقل و كتابت حديث نبوي، مسلمانان را با سخنان و نيز با شخص پيامبر صلی الله علیه و آله بيگانه مي ساخت و محوريت ايشان را در جامعه اسلامي تهديد مي كرد.
3. مرجع سازي نومسلمانان اهل كتاب: ديگر اقدام تهديدكنندة محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، ارجاع مسلمانان به اشخاصي همچون كعب الاحبار بود كه نومسلمان و در اصل، اهل كتاب بودند، و بر پاية معلومات پيشينشان به مسلمانان پاسخ مي گفتند (براي نمونه، ر.ك: ابن سعد، 1410ق، ج1، ص270؛ ابن كثير، 1407ق، ج2، ص63). اين اقدام از يك سو، جايگزين مرجعيت اهل بيت پيامبر علیهم السلام بود، و از سوي ديگر، خلأ كتمان احاديث نبوي را به شيوه اي نامطمئن و كاذب پر مي كرد و مسلمانان را از پي جويي مرجعيت و محوريت پيامبر باز مي داشت.
1.5.ب. سياسي
بسياري از زمام داراني كه بر مسند جانشيني پيامبر تكيه زدند، بر پاية روش ملوكي حكم راندند و به رفتارهاي ناشايست دست يازيدند. ايشان براي جلوگيري از بازخواست دربارة رفتارهايشان، با جعل و تحريف، چنان رفتارهايي را به پيامبر نسبت مي دادند و بدين سان، شخصيت پيامبر را تخريب مي كردند (ر.ك: نجمي، 1383، ص281ـ289). پيداست كه اين خود محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي را تهديد مي كرد؛ زيرا عامة مسلمانان تصويري نيك از شخصيت پيامبر صلی الله علیه و آله داشتند، درحالي كه رواياتي كه از سوي راويان دربارهاي اموي و عباسي در معرفي پيامبر ارائه مي شد، چنين تصويري را دگرگون مي ساخت.
برخي گزارش ها بيانگر آن است كه بسيار فراتر از تخريب شخصيت، كوشش مي شد كه اصل نام و ياد پيامبر صلی الله علیه و آله كم رنگ و يا محو شود. بنا بر گزارشي، معاويه از اينكه در اذان گفته مي شد «أشهد أن محمداً رسول الله»، خشمگين بود و ازاين رو، پيشنهاد مغيره مبني بر تصحيح رفتار خود با بني هاشم را رد كرد (ر.ك: مسعودي، 1409ق، ج3، ص454). همچنين امام سجاد علیه السلام در تحليل حوادث پس از پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «به خدا سوگند، اگر اين قوم مي توانستند بدون وابستگي به نام رسالت محمد صلی الله علیه و آله، مُلك را به دست آورند، [چنين مي كردند] و از نبوت او روي مي گرداندند» (سيد بن طاووس، 1370ق، ص71و72).
وجود اين تهديدها، كافي بود تا امير مؤمنان صلی الله علیه و آله در تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله مجاهدت كند؛ اما صرف نظر از اين تهديدها، او در اين باره انگيزه هاي بسيار بنيادين داشت.
1.6.دو. انگيزه ها
سخن از انگيزه هاي حضرت علي علیه السلام، ناظر به ايمان راسخ به نقش محوري پيامبر صلی الله علیه و آله در حفظ وحدت امت اسلام و ايمان به نقش آن حضرت در هدايت مسلمانان است.
1.7.الف. وحدت امت اسلام
امير مؤمنان علیه السلام از تفرق مسلمانان بسيار نگران بود. ايشان در نامه به ابوموسي اشعري نگاشت: «بدان، در امت اسلام، هيچ كس همانند من وجود ندارد كه به وحدت امت محمد صلی الله علیه و آله و به انس گرفتن آنان با همديگر، از من دلسوزتر باشد...» (نهج البلاغه، 1384، نامه 1، ص441). در نگرش امير مؤمنان علیه السلام، تثبيت محوريت پيامبر ميان مسلمانان، خود از مهم ترين عوامل وحدت آفرين بود. او از اختلاف مسلمانان در احكام قطعي الهي چنين شكوه كرده است: «آيا خداي سبحان، دين ناقصي فرستاد؟!... آيا خداي سبحان دين كاملي فرستاد و پيامبر در ابلاغ آن كوتاهي كرد؟!...» (همان، خ 18، ص43).
امير مؤمنان علیه السلام در تبيين وضعيت مردم پيش از بعثت پيامبر پاي فشرد: «رشته هاي دوستي و انسانيت از هم گسسته بود» (همان، خ 158، ص209)؛ «مردم روي زمين داراي مذاهب پراكنده بودند» (همان، خ 1، ص25). براين اساس، از نگاه ايشان، يكي از دستاوردهاي بعثت پيامبر، وحدت و الفت ميان انسان ها بود؛ چنان كه فرمود: « خداوند... با بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله شكافها را پُر... كرد» (همان، خ 213، ص311)؛ «ميان دل ها الفت و مهرباني ايجاد كرد» (همان، خ 96، ص127).
1.8.ب. هدايت امت اسلام
امير مؤمنان علیه السلام به نقش محوري پيامبر صلی الله علیه و آله در هدايت مسلمانان و مصونيت آنان از انحراف، ايمان راسخ داشت. ايشان پيامبر را «وسيلة بينايي هدايت خواهان» (همان، خ 94، ص125) مي دانستند و مي فرمودند: «پيامبر صلی الله علیه و آله مردم را به راه راست واداشت... رشته هاي اسلام را استوار... و دستگيره هاي ايمان را محكم و پايدار كرد» (همان، خ 185، ص255).
امام علي علیه السلام مي كوشيدند تا سخن و روش پيامبر صلی الله علیه و آله را ملاك ارزيابي رفتارهاي همگان سازند؛ چنان كه مي فرمودند: «راه و رسم رسول خدا صلی الله علیه و آله با اعتدال، و روش زندگي ايشان صحيح و پايدار، و سخنانشان روشنگر حق و باطل... بود» (همان، خ 94، ص125). ايشان مسلمانان را به تأسي از پيامبر فرا مي خواندند و مي فرمودند: «از راه و رسم پيامبرتان پيروي كنيد كه بهترين راهنماي هدايت است. رفتارتان را با روش پيامبر تطبيق دهيد كه هدايت كننده ترين روش هاست» (همان، خ 110، ص149)؛ «به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه راه و رسم او الگويي است براي الگو طلبان، و ماية فخر و بزرگي است براي كسي كه خواهان بزرگواري باشد. و محبوبترين بنده نزد خدا كسي است كه از پيامبرش پيروي كند و گام بر جايگاه قدم او نهد» (همان، خ 160، ص213).
در شوراي تعيين خليفة سوم، حضرت علي علیه السلام در پاسخ به عبدالرحمن بن عوف، كه براي بيعت با ايشان، عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيرة ابوبكر و عمر را شرط كرد، فقط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله را پذيرفتند (ر.ك: يعقوبي، بي تا، ج2، ص162)، و بدين سان، از تصدي خلافت چشم پوشيدند؛ اما مشروعيت چنان سيره هايي را نيز انكار كردند. در آستانة جنگ با خوارج، امير مؤمنان علیه السلام هنگام اخذ بيعت، از ياران خود خواستند به قرآن و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله ملتزم باشند. در اين حال، شخصي به نام ربيعه بن ابي شداد خواست كه با حضرت علي علیه السلام بر اساس سنت ابوبكر و عمر بيعت كند؛ اما حضرت علي علیه السلام نپذيرفتند و فرمودند: اگر آن دو نيز بدون تكيه بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتار كرده باشند بهره اي از حق نبرده اند (طبري، بي تا، ج5، ص76). حضرت علي علیه السلام در مأموريت عبدالله بن عباس براي احتجاج با خوارج، به وي نگاشتند: «... با سنت پيامبر صلی الله علیه و آله با آنان بحث و گفت وگو كن، كه در برابر آن راهي جز پذيرش ندارند» (نهج البلاغه، 1384، نامه 77، ص441).
امام علي علیه السلام روش گروه هايي را كه گام بر جاي گام پيامبر نمي نهند و خودسرانه پيش مي روند، خطا شمرده (همان، خ 88، ص107) و فرموده اند: «هرگز دوست پيامبر با دشمن او برابر نيست» (همان، نامه 27، ص365). ايشان با اذعان اينكه «دوست محمد صلی الله علیه و آله كسي است كه خدا را اطاعت كند...» (همان، ح 96، ص459)، بر پاي بندي كامل خود به اين سخن پاي فشردند (ر.ك: همان، خ 197، ص294).
پاي بندي امير مؤمنان علیه السلام به سيرة پيامبر به راستي، مجاهدت بود. نمونة آشكار آن، تقسيم بالسويّه بيت المال بود كه در خلافت خود به آن اهتمام ورزيدند و به سبب تعارض با منافع برخي اشخاص، دشمني آنان را در پي داشت. اين در حالي بود كه حضرت علي علیه السلام از اين روش هرگز عقب ننشستند و به معترضاني همچون طلحه و زبير فرمودند: مگر اين همان روش رسول خدا صلی الله علیه و آله نيست؟ (ابن ابي الحديد، 1378ق، ج7، ص40ـ41).
دنياگرايي انحرافي بزرگ در جامعة اسلامي و خود، ريشة انحرافاتي ديگر بود. حضرت علي علیه السلام در جلوگيري از اين انحراف، به سيرة رسول خدا صلی الله علیه و آله استناد مي كردند. ايشان هنگام حركت دادن مردم كوفه براي جنگ با شاميان، به تبيين پارسايي حضرت پرداختند و فرمودند:
براي تو كافي است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشق تو باشد...؛ او از «شير پستانِ» دنيا بريده و از زيورهايش دور شد... پيامبر از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند... دو پهلويش از تمام مردم فرو رفتهتر و شكمش از همه خاليتر بود... پيامبر صلی الله علیه و آله بر روي زمين مينشست و غذا ميخورد، و چون برده، ساده مينشست، و با دست خود كفش خود را وصله ميزد... پيامبر با دل از دنيا روي گرداند، و يادش را از جان خود ريشه كن كرد... در زندگاني رسول خدا صلی الله علیه و آله، براي تو نشانههايي است كه تو را به زشتيها و عيبهاي دنيا راهنمايي كند... (همان، خ 160، ص212ـ 215).
1.9.سه. روش ها
روش هاي امير مؤمنان علیه السلام در تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله را مي توان در چهار بخش بازشناخت:
1.10.1. ارتقاي شناخت همگان از پيامبر صلی الله علیه و آله
امير مؤمنان علیه السلام در شناسايي پيامبر صلی الله علیه و آله، جايگاه، انديشه ها و رفتارهاي ايشان را تبيين مي كردند و در اين ميان، به دو مقولة «رسالت» و «استقامتِ» آن حضرت اهتمام بسيار داشتند.
الف. رسالت: در نگرش امير مؤمنان علیه السلام، بعثت پيامبر براي بشريت، عظيم ترين رويداد بود. ايشان براي انتقال اين نگرش به مخاطبان، اوضاع اسف بار عصر جاهلي را بيان مي كردند و به مردم عرب مي گفتند: «بدترين دين را داشتيد... و مفاسد و گناهان شما را فرا گرفته بود» (نهج البلاغه، 1384، خ 26، ص49و51). نيز با توجه به وضع همة انسان ها مي فرمودند: «خداوند پيامبر را زماني فرستاد كه... فتنه ها مردم را لگدمال كرده... خواب آنها بيداري و سرمة چشم آنها اشك بود» (همان، خ 2، ص29)؛ «گم راهي وحشتناكي همه جا را فرا گرفته بود... و در حال كفر و بي ديني جان ميسپردند» (همان، خ 151، ص197)؛ «مردم... در حيرت و سرگرداني به سر مي بردند» (همان، خ 191، ص269)؛ «آتش جنگ همه جا زبانه ميكشيد...» (همان، خ 89، ص107)؛ «دنيا... به تاريكي گراييده بود» (همان، خ 198، ص297).
امير مؤمنان علیه السلام با بيان اين اوضاع اسف بار، مي فرمودند: «در اين هنگام، خداوند پيامبر را... چونان باران بهاري براي تشنگان حقيقت... قرار داد» (همان، خ 198، ص297)؛ «تاريكي هاي جهل و گم راهي با نور هدايت ايشان از ميان رفت» (همان، خ 178، ص243)؛ «خداوند... با بعثت پيامبر صلی الله علیه و آله... گم راهي را... تار و مار كرد» (همان، خ 213، ص311).
ايشان حضرت محمد صلی الله علیه و آله را سَرور بندگان (نهج البلاغه، 1384، خ 214، ص313) و خاتِم پيامبران (ر.ك: همان، خ 91، ص118و119) مي دانستند و شهادت مي دادند كه خداوند آن حضرت را براي كريمانه ترين رسالت هايش برگزيد (همان، خ 178، ص242و243).
بنا به گزارش حضرت علي از معجزة پيامبر صلی الله علیه و آله در به حركت درآوردن درخت، اين اقدام در پاسخ به خواستة سران قريش بود كه پيامبر در سخني درس آموزِ توحيد، «خداوند» را تواناي بر اين كار دانستند و از آنان پرسيدند: اگر خداوند چنين كند آيا ايمان ميآوريد؟ گفتند: آري. پيامبر با تأكيد بر ايمان نياوردن آنان، از درخت خواستند كه به فرمان خدا پيش آيد. سپس آن معجزه رخ داد؛ اما ايشان ايمان نياوردند (ر.ك: همان، خ 192، ص285). اين در حالي است كه خليفة دوم معجزة يادشده را بر اين پايه گزارش كرده است كه پيامبر خود از خدا خواست به وي آيه اي نشان دهد و با وقوع آن معجزه، پيامبر تصريح كردند كه پس از آن، تكذيب ديگران بر ايشان تأثير نخواهد گذاشت! (بيهقي، 1405ق، ج6، ص13و14؛ ذهبي، 1413ق، ج1، ص343؛ ابن كثير، 1407ق، ج6، ص124؛ مقريزي، 1420ق، ج5، ص35و36؛ صالحي شامي، 1414ق، ج9، ص500). قابل توجه است كه به تصريح حضرت علي علیه السلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله با تأكيد بر اينكه هيچ گاه بتي را عبادت نكرده و شرابي ننوشيده اند، فرمودند: «من همواره مي دانستم كه مردم (جاهلي) بر باطل و كفرند» (سمعاني، 1418ق، ج5، ص88؛ مقريزي، 1420ق، ج2، ص347). بخش اخير تنها نمونه اي از شواهد فراوان معرفت استوار پيامبر صلی الله علیه و آله و تأثير نيافتن ايشان از تكذيب ديگران است.
ب. استقامت: امير مؤمنان علیه السلام با يادكرد استقامت پيامبر صلی الله علیه و آله، همگان را به الگوگيري از آن حضرت فرا مي خواندند. ايشان به ديگران مي فرمودند كه اين گونه براي حضرت دعا كنند:
بارخدايا!... گراميترين درودها و افزونترين بركات خود را بر محمّد صلی الله علیه و آله بنده و فرستادهات اختصاص ده، كه... دفع كنندة لشكرهاي باطل و درهم كوبندة شوكت گم راهان است، آن گونه كه بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد و به فرمانت قيام كرد...، حتي يك قدم به عقب برنگشت و اراده اش سست نشد... و در اجراي فرمانت تلاش كرد، تاآنجاكه نور حق را آشكار و راه را براي جاهلان روشن ساخت... بارخدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمتهاي جاويدان ... جمع گردان (نهج البلاغه، 1384، خ 72، ص85 و87).
ثقفي كوفي (م 283) همين دعا را با اختلافي اندك گزارش و تصريح كرده است كه امير مؤمنان علیه السلام آن را به ديگران تعليم مي دادند (ر.ك: ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص158و159). پيداست كساني كه به سفارش امير مؤمنان علیه السلام اين دعا را باز مي خواندند، استقامت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به ياد مي آوردند و دل دادگي ايشان به حضرت فزوني مي يافت.
امير مؤمنان علیه السلام از يك سو، پيامبر را طبيبي سيّار مي دانستند است كه در پي يافتن بيماران فراموش شده و سرگردان بودند (همان، خ 108، ص141)؛ با خستگان مدارا مي كردند و شكسته حالان را زير بال مي گرفتند (همان، خ 104، ص137) و در نصيحت و خيرخواهي تلاش مي كردند (همان، خ 95، ص127). از سوي ديگر، پاي فشرده اند كه پيامبر صلی الله علیه و آله بدون سستي و عذرتراشي، در راه خدا جهاد كردند (همان، خ 116، ص159) و همراه با يارانشان به مبارزه با مخالفان پرداختند (همان، خ 104، ص136و137).
امام علي علیه السلام بر پايداري رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر دشمني ها، اين گونه تأكيد مي كردند:
در راه رضايت حق، در كام هرگونه سختي و ناراحتي فرو رفت و جام مشكلات و ناگواري ها را سر كشيد، روزگاري خويشاوندان او به دورويي و دشمني پرداختند، و بيگانگان در كينه توزي و دشمني با او متحد شدند. اعراب براي نبرد با پيامبر... بر مركبها نواخته، از هر سو گرد ميآمدند، و از دورترين سرزمين ها و فراموش شدهترين نقطهها، دشمني خود را بر پيامبر فرود مي آوردند (همان، خ 194، ص291)
همچنين فرمودند: «راهنماي اين پرچم، با درنگ و آرامش سخن ميگفت، و دير و حساب شده بپا ميخاست، و آن گاه كه برميخاست سخت و چالاك به پيش ميرفت» (همان، خ 100، ص131).
امير مؤمنان علیه السلام در نامه اي به معاويه چنين نگاشتند:
قوم ما (قريشيان) مي خواستند پيامبرمان را بكشند... و هرچه خواستند نسبت به ما انجام دادند و زندگي خوش را از ما سلب كردند... و براي ما آتش جنگ افروختند؛ اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شرّ آنان را از حريم دين باز داريم... رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگاه آتش جنگ زبانه مي كشيد و دشمنان هجوم مي آوردند، اهل بيت خود را پيش مي فرستاد تا به وسيلة آنها، اصحابش را از سوزش شمشيرها و نيزه ها حفظ نمايد؛ چنان كه عبيدة بن حارث در جنگ بدر، و حمزه در احد، و جعفر در موته شهيد شدند... (همان، نامه 9، ص347و349).
همچنين فرمودند: «هرگاه آتش جنگ شعله مي كشيد، ما به رسول خدا صلی الله علیه و آله پناه مي برديم، كه در آن لحظه، كسي از ما همانند پيامبر به دشمن نزديك تر نبود» (همان، غريب كلام 9، ص493؛ همچنين ر.ك: طبري، بي تا، ج2، ص426). نيز تصريح كرده اند: «ما در ركاب پيامبر با پدران، فرزندان، برادران و عموهاي خود مي جنگنديم كه اين مبارزه بر ايمان ما مي افزود و ما را در جادة حق ثابت قدم مي ساخت (همان، خ 56، ص75).
در نگرش امام علي علیه السلام، جهاد پيامبر «براي خدا» و در برابر كساني بود كه به خدا پشت كرده بودند (همان، خ 133، ص178). ايشان در وصف پيامبر مي فرمودند: «انسان ها را به طاعت خدا دعوت نمود، و با دشمنان خدا در راه دين او پيكار، و مغلوبشان كرد. هرگز همداستاني دشمنان، كه او را دروغگو خواندند، او را از دعوت حق باز نداشت» (همان، خ 190، ص265). از نگاه حضرت علي علیه السلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله پيام هاي پروردگارش را رسانيد (همان، خ 231، ص333)، و پرچم حق را در ميان اهل بيت خود علیهم السلام به يادگار گذاشت (همان، خ 100، ص131).
1.11.2. تعميق پيوند همگان با پيامبر صلی الله علیه و آله
امام علي علیه السلام خود پيوند عاطفي و معنوي ژرفي با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند. ايشان از لحاظ نسبي، عموزاده و داماد حضرت رسول صلی الله علیه و آله بودند و در جنگ خندق، در معرفي خود به عمروبن عبدود، كه شخصي كافر بود، به بيان همين خويشاوندي بسنده كردند (قمي، 1387ق، ج2، ص184). در اين حال، در مواضع ديگر، امير مؤمنان علیه السلام در معرفي خويش، تعابيري دارند كه بيانگر همان پيوند ژرف است؛ چنان كه بر پاية حديث «اخوت»، خويشتن را «برادر پيامبر» معرفي كرده (طبري، بي تا، ج2، ص310؛ مفيد، 1413ق، ج1، ص353)، و در شِكوه از غصب خلافت، آن را حكومتِ «فرزند مادر خود» شمرده اند (نهج البلاغه، 1384، نامه 36، ص387؛ ابن ابي الحديد، 1387ق، ج 16، ص 151).
حضرت علي علیه السلام در تأكيد بر ارتباط شديد با پيامبر و تأسي خويش به ايشان، تصريح كردند: «من همچون بچه اي كه به دنبال مادرش مي رود، دنبال پيامبر مي رفتم...» (همان، خ 192، ص284) و در بيان اطاعتش از آن حضرت فرمودند: «من بنده اي از بندگان محمد صلی الله علیه و آله هستم» (كليني، 1363، ج1، ص90؛ صدوق، بي تا، ص174و175). همچنين ايشان خود را با پيامبر صلی الله علیه و آله، چونان دو شاخه از يك درخت به شمار آوردند (همان، نامه 45، ص394)، كه گويا با اين سخن، در صدد تبيين جايگاه امامت خويش بودند.
برخي از اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله در نقل حديث از حضرت رسول صلی الله علیه و آله، به «سَمِعْتُ خليلي» و يا «سَمِعْتُ حبيبي» (از دوستم شنيدم...) تعبير مي كردند تا ارادت خود را ابراز و يا ادعا كنند؛ اما اين تعابير از زبان حضرت علي علیه السلام (براي نمونه، ر.ك: ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص47؛ ابن اعثم كوفي، 1411ق، ج4، ص280) برآمده از عمق جان ايشان بود. آن حضرت درحالي كه در ميدان كوفه از مردم با نان و گوشت پذيرايي كرده بودند، جداگانه در خانة خود بر سفره اي ساده (نان خشك و دوغ) نشستند و در توضيح اقدام خود، به يكي از يارانشان فرمودند: «من رسول خدا صلی الله علیه و آله را ديدم كه نان خشكتر از اين را مي خورد» و چنين پاي فشردند: «من اگر از آن حضرت پيروي نكنم، ميترسم به او نرسم» (ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص85؛ همچنين، ر.ك: بلاذري، 1417ق، ص408و409).
حضرت علي علیه السلام با تأكيد بر اينكه جان فداي پيامبر بوده اند، فرمودند: هنگام قبض روح رسول خدا صلی الله علیه و آله، سر ايشان بر سينة وي بود و خود حضرت را غسل دادند (نهج البلاغه، 1384، خ 197، ص295). ايشان فقدان پيامبر را جبران ناپذير مي دانستند (ر.ك: همان، خ 151، ص196و197) و براي حضرت چنين ندبه مي كردند:
پدر و مادرم فداي تو، اي رسول خدا!... با مرگ تو، رشتة پيامبري... گسست... اگر به شكيبايي امر نميكردي... آنقدر اشك ميريختم تا اشكهايم تمام شود و اين درد جانكاه هميشه در من ميماند، و اندوهم جاودانه ميشد... ما را در پيشگاه پروردگارت ياد كن و در خاطر خود نگه دار! (همان، خ 235، ص335و337)؛ همانا شكيبايي نيكوست، جز در غم از دست دادنت... مصيبت تو بزرگ، و مصيبت هاي پيش از تو و پس از تو ناچيزند (همان، ح 292، ص501).
امير مؤمنان علیه السلام در جهت تعميق پيوند معنوي و عاطفي جامعة اسلامي با پيامبر صلی الله علیه و آله بسيار مي كوشيدند. كوشش ايشان بيشتر در قالب ارتقاي شناخت و گاه سفارش عملي بود.
تبيين ويژگي هاي رسالت پيامبر صلی الله علیه و آله كوششي در همين جهت بود. امير مؤمنان علیه السلام، معرفتِ پيامبر و خاندانش را همراه با معرفت خدا، مستوجب پاداش شهادت مي دانستند (ر.ك: همان، خ 190، ص266و267). نيز دربارة جايگاه شهادتَيْن (شهادت به يگانگي خدا و رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله) تصريح مي كردند: «... ترازويي كه اين دو گواهي را در آن نهند سبك نباشد، و اگر بردارند با چيز ديگري سنگين نخواهد شد» (همان، خ 114، ص155). افزون بر اين، در نگرش امير مؤمنان علیه السلام، ايمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله از برترين وسايل نزديك شدن به خداي سبحان است (همان، خ 110، ص149).
وصف حضرت علي علیه السلام از پيامبر صلی الله علیه و آله بهترين بود (ر.ك: ابن عبدالبر، 1387ق، ج3، ص28و29) و با دربرگرفتن سيماي ظاهري و رفتاري ايشان، شنونده را از عمق جان شيفتة رسول خدا صلی الله علیه و آله مي ساخت:
قامتش به اعتدال...؛ موي سرش مرتب...؛ رخسارش كشيده...؛ رنگ چهره اش سپيد آميخته به سرخي؛ چشمانش سياه؛ مژگانش بلند؛... شانه هايش پهن؛... هنگام راه رفتن... محكم و استوار گام مي نهاد... هرگاه به كسي توجه مي كرد كاملاً توجهش به سوي او بود. ميان دو شانه اش مهر نبوت جاي داشت و او خاتم پيامبران بود. او بخشنده ترين، دليرترين، راست گوترين، باوفاترين، نرم خوترين و بزرگوارترين مردم بود. هر كس بار اول او را ميديد، هيبتش او را ميگرفت و هر كس با او معاشرت ميكرد، دوستش ميداشت. كسي كه وي را [ديده باشد و بخواهد] وصف كند، مي گويد: نه پيش و نه پس از او، كسي را همانندش نديدهام (ابن هشام، بي تا، ج1، ص401و402؛ ابن سعد، 1410ق، ج1، ص411؛ ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص161).
امام علي علیه السلام همسو با قرآن (احزاب: 45) رسول خدا صلی الله علیه و آله را گواه كردار بندگان (نهج البلاغه، 1384، خ 116، ص158و159) و شاهد خداوند در رستاخيز دانسته (همان، خ 72، ص87) و از پيامبر صلی الله علیه و آله روايت كرده است: «هر كه از ما (خاندان رسالت) مي ميرد، در حقيقت نمرده است...» (همان، خ 87، ص104و105).
حضرت علي علیه السلام در سفارش به تأسي از پيامبر صلی الله علیه و آله، مي فرمايند: «به پيامبرِ خود، كه پاكيزه ترين و پاك ترين است، اقتدا كن...» (همان، خ 160، ص212و213). پيداست كه در اين سخن، با تأكيد بر وصف پاكيزه ترين و پاك ترين، و با تعبير به «پيامبرِ خود»، كوشش شده است تا پيوند مخاطبان با آن حضرت عمق يابد.
امام علي علیه السلام براي پيوند جامعة اسلامي به پيامبر صلی الله علیه و آله، دعايي خاص را نيز تعليم مي داد كه پيش تر بخش هايي از آن دعا ذكر شد. پايان آن دعا هم چنين است: «... خداوندا! براي پيامبر در ساية لطف خود، جاي با وسعتي بگشاي، و از فضل و كرمت، پاداش او را فراوان گردان. خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايي برتر و مقام او را در پيشگاه خود گراميتر گردان،... و پاداش رسالت او را پذيرش گواهي و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده...» (همان، خ 72، ص87).
حضرت علي علیه السلام سفارش كرده اند كه در حاجت خواستن، ابتدا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله صلوات فرستاده شود؛ زيرا خداوند قطعاً صلوات را اجابت مي كند و او بزرگوارتر از آن است كه از دو حاجت، فقط يكي را برآورد (ر.ك: همان، ح 361، ص511). روشن است كه عمل به اين سفارش، با باور به نقش واسطه اي پيامبر صلی الله علیه و آله در برآورده شدن حاجات، پيوند معنوي ژرفي را با حضرت در پي دارد.
1.12.3. استناد به سخن و روش پيامبر صلی الله علیه و آله
از ديدگاه امير مؤمنان علیه السلام عمل به روش و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله هم پايه با عمل به قرآن بود و او، خويشتن را در جايگاه حاكم دنياي اسلام، موظف به برپايي آن مي دانست (ر.ك: همان، خ 169، ص231). پيش تر گذشت كه حضرت علي علیه السلام مسلمانان را به تأسي از پيامبر فرامي خواند و مي كوشيد تا سخن و روش رسول خدا صلی الله علیه و آله را ملاك ارزيابي رفتارهاي همگان سازد.
امير مؤمنان علیه السلام پيوسته از سخن و روش پيامبر ياد و به آن استناد مي كرد. البته بيان تمام اين استنادها در اين مجال نمي گنجد؛ فقط براي نمونه، بايد دانست كه ايشان از زبان پيامبر صلی الله علیه و آله به بيان برخي «مَلاحم» پرداختند (ر.ك: همان، خ 101، ص133)، به تعذيبِ «امام جائر» هشدار دادند (ر.ك: همان، خ 164، ص221)، و با استناد به روش پيامبر، شيوة خوارج را در تكفير گنه كاران باطل دانستند (ر.ك: همان، خ 127، ص171). همچنين در ردّ ادعاي انصار دربارة زمام داري مسلمانان در سقيفه، به سفارش پيامبر صلی الله علیه و آله به نيكي كردن با نيكان انصار و درگذشتن از بدكارانشان استناد كردند: «اگر زمام داري و حكومت در آنان بود، سفارش كردن دربارة آنها معنايي نداشت» (همان، خ 67، ص83). ديگر اينكه در آسيب شناسي رفتار ثروتمندان فرمودند: «... با درماندگان به ناچاري [و بر پاية اضطرار آنان] خريد و فروش مي كنند، درحالي كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از معامله با درماندگان نهي فرموده است» (همان، ح 468، ص531).
حضرت علي علیه السلام پيوسته همراه پيامبر صلی الله علیه و آله و تشنة آموختن از پيامبر صلی الله علیه و آله بود. ايشان پس از خواندن دعاي ويژة سوار شدن بر مركب، تصريح كردند كه پشت سر پيامبر صلی الله علیه و آله بر مركب نشسته بودند كه ايشان اين چنين دعا خواندند (طوسي، 1414ق، ص515). ايشان در پاسخ به اين پرسش كه چگونه است كه شما در ميان صحابه بيشترين حديث را از پيامبر صلی الله علیه و آله نقل مي كنيد، فرمودند: زيرا زماني كه از پيامبر مي پرسيدم، به من مي آموخت و زماني كه ساكت بودم آن حضرت خود سخن آغاز مي كرد (بلاذري، 1417ق، ج2، ص351). در اين باره نبايد ناگفته گذاشت كه حضرت علي علیه السلام همسر فاطمة زهرا دختر پيامبر بود، و اين سبب مي شد تا آمد و شد و ارتباط رسول خدا صلی الله علیه و آله با حضرت علي علیه السلام، چنان كه ابوسعيد خُدْري از اصحاب پيامبر صلی الله علیه و آله گفته است، به گونه اي باشد كه با هيچ كس آن گونه نبود (ر.ك: صنعاني، بي تا، ج10، ص141؛ بلاذري، 1417ق، ج2، ص351).
امير مؤمنان علیه السلام چنان بر سخن پيامبر صلی الله علیه و آله استناد و تأكيد داشتند كه در پاسخ شخصي كه جوياي آگاهي از «فتنه» بود و پرسيد: «آيا دربارة فتنه از پيامبر خدا صلی الله علیه و آله سؤال نكرده اي؟» پاسخ دادند: آري، و سپس فرمودة پيامبر را برايش بازگفتند. قابل ذكر است كه حضرت علي علیه السلام با اشاره به نزول آيات اول و دوم سورة «عنكبوت»، تأكيد كردند كه دانستم تا زماني كه پيامبر صلی الله علیه و آله در ميان ماست، دچار فتنه نمي شويم؛ چنان كه پيامبر صلی الله علیه و آله در تبيين آن آيات فرمودند: پس از من، امتم به فتنه دچار ميشوند. امير مؤمنان علیه السلام خود مي گويند كه از حضرت پرسيدم: در آن زمان، مردم را در ارتداد بدانم يا فتنه؟ ايشان فرمودند: «در پايهاي از فتنه» (نهج البلاغه، 1384، خ 156، ص207).
بايد اذعان كرد كه امير مؤمنان و ديگر اهل بيت علیهم السلام با پاي فشاري بر سيره و سنت نبوي، توانستند محوريتِ قول و فعل رسول خدا صلی الله علیه و آله را در جامعه اسلامي تثبيت كنند، به گونه اي كه مسلمانان همواره بر آن بودند تا براي عقيده و عمل خود، يا مستندي از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بيابند و يا چنين مستندي را جعل كنند. البته انحراف مسلمانان از سيره و سنت نبوي برآمده از عوامل گونا گون بود. در اين ميان، بي ترديد، مهم ترين عامل بي توجهي به توصية رسول خدا صلی الله علیه و آله در حديث «ثقلين» و همراه نشدن با اهل بيت رسالت علیهم السلام بود. هنگامي كه به حضرت علي علیه السلام گفتند كه در سقيفه استدلال قريش اين بود كه ما از درخت رسالتيم، فرمودند: «به درخت رسالت استدلال كردند، اما ميوه اش را ضايع ساختند» (همان، خ 67، ص83).
امير مؤمنان علیه السلام در ريشه يابي علل اختلاف روايات منقول از پيامبر صلی الله علیه و آله، نخست پاي فشردند كه در روزگار پيامبر، آنقدر به دروغ سخناني به ايشان نسبت داده شد كه فرمودند: «هر كس از روي عمد سخني به دروغ به من نسبت دهد، جايگاهش پر از آتش است»، سپس اصحاب حضرت را چهار گونه دانستند:
يكم. منافقان دروغگو كه به عمد، به پيامبر صلی الله علیه و آله دروغ بستند.
دوم. كساني كه از پيامبر صلی الله علیه و آله چيزي را اشتباه شنيدند و همان را روايت و به آن عمل كردند.
سوم. كساني كه از پيامبر صلی الله علیه و آله حكمي را شنيدند، اما نسخ آن حكم را كه پيامبر پس از آن بيان كردند، نشنيدند. ازاين رو، به آنچه نسخ شد ملتزم ماندند.
چهارم. كساني كه به پيامبر دروغ نبستند، و اشتباه نكردند، و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه را شناختند (همان، خ 210، ص307و309).
نبايد ناگفته گذاشت كه نمونه هاي متعددي از استنادهاي امير مؤمنان علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله، در مواجهة ايشان با بدعت ها تجلي يافت. همچنين بايد يادآور شد كه در منابع كلامي و فقهي شيعه، ثابت شده است كه اولاً، علوم ائمة اطهار علیهم السلام فراتر از مواريث نبوي و شامل علم لدني بود. ثانياً، ايشان مشوق اجتهاد بودند. قابل توجه است كه بنا به گزارشي، حضرت علي علیه السلام در توضيح اين سخن پيامبر صلی الله علیه و آله كه پيري را (با رنگ كردن مو) تغيير دهيد و شبيه يهوديان نباشيد، گفتند: پيامبر صلی الله علیه و آله اين سخن را زماني فرمودند كه دين اسلام در اقليت بود (و نياز بود سيماي مسلمانان «پير» نباشد)؛ اما اكنون با گستردگي اسلام، هر كس مي تواند به خواست خود رفتار كند (ابن المعتز، 1422ق، ص15).
1.13.4. پاسداشت حرمت مُنتسَبان به پيامبر صلی الله علیه و آله
امير مؤمنان علیه السلام منتسبان به پيامبر صلی الله علیه و آله را محترم مي داشتند كه اين خود، اقدامي در جهت تثبيت محوريت آن حضرت در جامعة اسلامي بود.
الف. پاسداشت حرمت پيامبر صلی الله علیه و آله دربارة حسنَين: امير مؤمنان علیه السلام به حسن و حسين كه فرزندان ايشان و نيز نوادگان (سِبْطَيْن) رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند، توجه خاص داشت (نهج البلاغه، 1384، ن 31، ص 371). ايشان در وصيت نامة خويش نگاشتند: «من سرپرستي اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم تا خشنودي خدا و نزديك شدن به رسول خدا صلی الله علیه و آله و بزرگداشتِ حرمت ايشان و احترام پيوند خويشاوندي پيامبر صلی الله علیه و آله را فراهم آورم» (نهج البلاغه، 1384، نامه 24، ص359). در اينجا سخن در اين است كه حضرت علي علیه السلام در حراست از حسنين به اينكه آن دو، نوادگان پيامبر صلی الله علیه و آله بودند، توجه ويژه داشتند و اين سخن صرف نظر از عاطفة پدري است؛ چنان كه او در نامه به امام حسن علیه السلام نگاشتند: «... پارة تن من، بلكه همة جان مني...» (نهج البلاغه، 1384، ن 31، ص 371). محمد حنفيه نيز حسنين را چشمان حضرت علي علیه السلام مي خواند (ر.ك: ابن ابي الحديد، 1378ق، ج 1، ص 244).
در جنگ صفين، امام علي علیه السلام نگران حسن و حسين بود. در همين جنگ، روزي حضرت علي علیه السلام ديدند كه فرزندشان حسن علیه السلام به جنگ با دشمن شتابان است. فرمودند: «اين جوان را نگاه داريد تا پشت مرا نشكند. دريغم آيد كه مرگ، حسن و حسين را دريابد. نكند با مرگ آنها نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله از بين برود» (همان، خ 207، ص305). در اين جنگ، حضرت علي علیه السلام به حسنين اجازة نبرد ندادند و خود در اين باره فرمودند: «بدين دو (حسن و حسين) نگريستم كه براي كسب اجازه نزدم آمده بودند و دريافتم كه اگر اين دو نابود شوند، نسل محمد صلی الله علیه و آله از اين امت گسيخته مي شود و اين را ناروا و ناخوش داشتم...» (منقري، 1370، ص734). البته اين سخن ناظر به اجازه براي جنگ «تن به تن» بود؛ چنان كه مروان در برابر اين سرزنش معاويه كه چرا با همتايان خود به هماوردي نمي پردازيد، پاسخ داد كه علي علیه السلام به همتايان ايشان رخصت هماوردي نميدهد، و از حسن و حسين ياد كرد (همان، ص635). در اين حال، حضرت علي علیه السلام در صفين، شجاعانه خود به معاويه پيشنهاد هماوردي دادند؛ اما معاويه امتناع كرد و گفت: «به خدا سوگند، هرگز مردي به هماوردي پسر ابي طالب نيامده، مگر آنكه زمين از خونش سيراب گشته است» (همان، ص375).
در جنگ جمل نيز امير مؤمنان علیه السلام كوشيدند تا حسنَين در خطر قرار نگيرند و ازاين رو، حاضر نشدند پرچم سپاه خود را به ايشان واگذار كنند و آن را به فرزند ديگرشان محمد حنفيه سپردند (ابن قتيبه، 1410ق، ج1، ص95). با وجود اين، در جنگ جمل، حسنين همراه و در دو سوي پدر بزرگوارشان حضرت علي علیه السلام بودند (مسعودي، 1409ق، ج2، ص361). همچنين در صفين، هنگامي كه امير مؤمنان علیه السلام آماج تيرباران دشمن قرار گرفتند، حسن و حسين، همراه ايشان بودند و با جان خود، از پدر حراست مي كردند (دينوري، 1368، ص182؛ ابن اثير، 1385ق، ج3، ص299).
پس از ماجراي حكميت، حضرت علي علیه السلام در برابر اين سخن كه چرا او همراه با افراد مطيع خويش با معاويه نمي جنگد تا پيروز و يا كشته شود، پاي فشردند كه از مرگ هيچ باكي ندارند و با اشاره به حسنين فرمودند: «... به اين دو نگريستم كه بر من پيش دستي مي كردند... دانستم كه اگر اين دو كشته شوند نسل محمد صلی الله علیه و آله منقطع خواهد شد. پس اين را ناخوش داشتم...» (طبري، بي تا، ج5، ص1).
معاويه پس از تسلط بر خلافت، آرزوي كشته شدن حسنين را آشكار كرد؛ آنجا كه به عَديّ بن حاتم، كه از ياران حضرت علي علیه السلام بود و سه فرزندش در صفين به شهادت رسيده بودند، گفت: «علي با تو به انصاف رفتار نكرد؛ فرزندان تو را كشت، درحالي كه فرزندان خودش زنده ماندند!». عدي هم پاسخي زيبا به او داد: «من با علي علیه السلام به انصاف رفتار نكردم كه او خود شهيد شد و من پس از او زنده ماندم» (مسعودي، 1409ق، ج3، ص4؛ نيز ر.ك: بلاذري، 1417ق، ج5، ص126).
بر پاية نص نبوي (مفيد، 1413ق، ج 2، ص 30)، امامت مسلمانان پس از امير مؤمنان علیه السلام با حسنين بود. حضرت علي علیه السلام گاهي فرصت هايي را نيز به وجود مي آوردند تا حسنين براي مردم سخن بگويند و فضل خود را آشكار كنند. در يك نمونه، پس از سخن گفتن آن دو، حضرت علي علیه السلام به همگان فرمودند: «اي مردم، گواه باشيد كه اين دو، فرزندان رسول خدا و امانت اويند كه حضرت از من خواست آنها را حفظ كنم، و من هم از شما مي خواهم آنها را حفظ كنيد»؛ سپس تأكيد كردند: «اي مردم، رسول خدا از شما دربارة آن دو بازخواست خواهد كرد» (صدوق، بي تا، ص307 و 308).
ب. پاسداشت حرمت پيامبر صلی الله علیه و آله دربارة عايشه: عايشه در جنگ جمل، مدعي خون خواهي عثمان شد، درحالي كه خود از تحريك كنندگان به قتل عثمان بود (ر.ك: مفيد، 1371، ص147ـ149). با وجود اين، (ر.ك: همان، ص70، 153ـ155، 311، 432و433) امير مؤمنان علیه السلام كوشيدند تا جاي ممكن حرمت پيامبر صلی الله علیه و آله دربارة او حفظ شود.
امير مؤمنان علیه السلام ابتدا به ابن عباس مأموريت دادند تا با عايشه گفت و گو و از او سؤال كند كه چرا بر خلاف فرمان الهي و عهد پيامبر صلی الله علیه و آله، از خانه خود خارج شده و به بصره آمده و ريختن خون صالحان را مباح دانسته است؟ (همان، ص316). سپس با شروع جنگ، به محمد بن ابي بكر، برادر عايشه، فرمان دادند كه از وي، چنانچه از شتر فرو افتاد، مراقبت كند (همان، ص344). محمد بن ابي بكر نيز با اجراي اين فرمان، از عايشه حفاظت كرد و حضرت علي علیه السلام خود به وي گفتند: «آيا رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو دستور نداد كه در خانه ات بماني؟! به خدا سوگند، كساني كه تو را بيرون آوردند با تو به انصاف رفتار نكردند؛ چون زنان خود را حفظ كردند و تو را در معرض ديدگان قرار دادند» (مسعودي، 1409ق، ج2، ص367). حضرت علي علیه السلام در همان حال كه پيروز جنگ بودند، دردمندانه فرمودند: «طلحه و زبير و يارانشان... همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله را به همراه خود ميكشيدند. چونان كنيزي را كه به بازار برده فروشان ميبرند، به بصره روي آوردند، درحالي كه همسران خود را پشت پرده نگه داشته بودند، اما پرده نشين حرم پيامبر صلی الله علیه و آله را در برابر ديدگان خود و ديگران قرار دادند» (نهج البلاغه، 1384، خ 172، ص233).
پس از اتمام جنگ، حضرت علي علیه السلامعايشه را با همراهي چهل زن، كه لباس مردانه به تن داشتند، به مدينه بازگرداندند. قابل ذكر است كه عايشه پس از ورود به مدينه و آگاهي از اينكه محافظانش همگي زن بوده اند، گفت: «خداوند به پسر ابي طالب جزاي خير دهد كه دربارة من حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاس داشت» (مفيد، 1371، ص415؛ نيز ر.ك: يعقوبي، بي تا، ج2، ص183).
1.14.چهار. پيامدها
چنان كه گذشت، مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام در تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، رويارو با عواملي بود كه محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله را تهديد مي كرد. در اينجا، پيامدهاي آن تهديدها و سپس پيامدهاي مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام تبيين مي شود:
1-14-1.الف. پيامد تهديدها
گذشت كه اكتفا به قرآن، منع حديث، و مرجع سازي نومسلمانان در جايگاه عوامل فرهنگي، و نسبت دادن رفتارهاي متصديان خلافت به شخص پيامبر صلی الله علیه و آله به عنوان عاملي سياسي، تهديدهايي براي محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامي بود. با وجود مجاهدت هاي اهل بيت علیهم السلام، بي ترديد، اين عوامل محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله را تضعيف مي كرد. به دنبال اين تضعيف، دو پيامد مهم رخ داد:
1. رواج برخي بدعت ها: ظهور و رواج برخي بدعت ها در جامعة اسلامي از آثار زيان بار تضعيف محوريت پيامبر بود. اين در حالي بود كه اين بدعت ها در تعارض با سنت نبوي و بيانگر پذيرش سنت هايي در عرض سنت پيامبر صلی الله علیه و آله از سوي مسلمانان بود. امام علي علیه السلام با تصريح به ظهور اين بدعت ها و بيان قريب سي نمونه از آنها، اذعان كردند كه اگر مي خواستند با همة اين بدعت ها مقابله كنند، سپاهشان متفرق مي شد (ر.ك: كليني، 1363، ج8، ص58ـ63).
2. برخي برداشت هاي نادرست دربارة پيامبر صلی الله علیه و آله: پيش تر از وجود انگيزة سياسي براي تخريب شخصيت رسول خدا صلی الله علیه و آله با جعل گزارش هاي دال بر ارتكاب ايشان به رفتارهايي همچون رفتارهاي خلفاي اموي و عباسي سخن به ميان آمد و گذشت كه چنان گزارش هايي مي توانست تصوير ذهني عامة مسلمانان را از پيامبر صلی الله علیه و آله دگرگون سازد. در اين باره، بايد افزود كه وجود آن گزارش هاي مجعول در برخي از منابع، متأسفانه زمينه ساز برداشت هاي نادرست و شبهه افكني دربارة پيامبر صلی الله علیه و آله شده است.
دربارة چگونگي بروز برداشت هاي نادرست دربارة پيامبر صلی الله علیه و آله، شايان توجه است كه عمروعاص هنگامي كه با گروهي از حمص عازم ديدار معاويه شد، پيش از بار يافتن به دربار وي، به آنان سفارش كرد كه به او، با القاب خلافت سلام ندهند. اما ايشان در اقدامي شگفت، در سلام به وي گفتند: «السلام عليك يا رسول الله» ! (بلاذري، 1417ق، ج5، ص37). بر پاية اين گزارش، هم معاويه و هم عمروعاص آن سلام دهندگان را سرزنش كردند؛ اما نكتة مهم اين است كه آنان با مشاهدة دربار باشكوه معاويه، پنداشتند كه او، خود يك پيامبر است! در واقع، گزارش مزبور بيانگر آن است كه چگونه مدعي جانشيني يك شخص با خود آن شخص همسان پنداشته مي شود، حتي در آنجا كه جانشين، خود خواستار اين همسان پنداري نيست؛ تا چه رسد به جاهايي كه مدعيان جانشيني پيامبر صلی الله علیه و آله، در توجيه علاقه مندي و ارتكاب به مفاسدي همچون آوازه خواني و رقص و موسيقي، ناجوانمردانه رسول خدا صلی الله علیه و آله را نيز علاقه مند به اين كارها معرفي مي كردند (ر.ك: نجمي، 1383، ص261ـ289).
1-14-2.ب. پيامد مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام
1. مواجهه با دشمني ها و جنگ ها: كوشش امير مؤمنان علیه السلام و ديگر ائمة اطهار علیهم السلام براي تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، به راستي مجاهدتي خستگي ناپذير بود. اهتمام امير مؤمنان علیه السلام به پرپايي سنت نبوي در دوران خلافتش، گاهي، آشكارا با مخالفت روبه رو مي شد و به طور خاص، اصرار ايشان بر تقسيم بالسويه بيت المال به بروز جنگ هاي جمل و صفين منجر شد. «جمل» نخستين جنگ بر ضد حضرت علي علیه السلام بود كه آتش آن از سوي طلحه و زبير برافروخته شد. اين دو، مخالف شيوة حضرت علي علیه السلام در تقسيم بيت المال، و به طوركلي، مخالف شيوة حكومتي ايشان بودند؛ اما خون خواهي عثمان را بهانه كردند.
پاي بندي حضرت علي علیه السلام به سنت پيامبر صلی الله علیه و آله حتي در جنگ صفين نيز تأثير داشت. ايشان دشمني معاويه و يارانش را براين اساس تحليل مي كردند و در فراخوان مردم براي پيكار با آنان مي فرمودند: «پيش به سوي دشمنان سنت ها و قرآن!» (منقري، 1370، ص133). در اين جنگ، عمار ياسر نيز چنين رجز مي خواند: سيروا الي الاحزاب اعداء النّبي...؛ به سوي اين گروه ها، كه دشمنان پيامبرند، پيش تازيد... (همان، ص142). همچنين عمار به شخصي كه جوياي هدايت بود، اعلان كرد كه مواضع ما اينك همان مواضعي است كه در بدر و احد و حنين در زير پرچم هاي پيامبر خدا صلی الله علیه و آله داشتيم (همان، ص440).
در اواخر خلافت امير مؤمنان علیه السلام، برخي از جناح ايشان به اردوگاه معاويه مي گريختند. در اين باره، اهتمام حضرت علي علیه السلام به تقسيم بالسويه بيت المال نقشي اساسي داشت. هنگامي كه حضرت علي علیه السلام از مالك اشتر علت را پرسيدند، وي علت آن را عدالت حضرت علي علیه السلام و بخشش هاي بي حساب معاويه به اشراف ذكر كرد و گفت كه اگر شما نيز چنان كنيد، به سويتان مي آيند! (ثقفي كوفي، 1353، ج1، ص71و72). همچنين ابن عباس در نامه به امام حسن علیه السلام تصريح كرد كه مردم تقسيم مساوي بيت المال را تحمل نكردند. ازاين رو، از حضرت علي علیه السلام روي گرداندند و به معاويه پيوستند (ابن ابي الحديد، 1378ق، ج16، ص23).
2. توفيق در احياي برخي سنت ها: امير مؤمنان علیه السلام، كه به اذعان عايشه عالم ترين مردم به سنت پيامبر صلی الله علیه و آله بودند (بخاري، بي تا، ج2، ص255)، به اجراي سنت هاي نبوي بيشترين اهتمام را داشتند و پيش از شهادتشان در آخرين وصاياي خود، همگان را به ضايع نكردن سنت پيامبر سفارش كردند (نهج البلاغه، 1384، خ 149، ص195). ايشان اگرچه نتوانستند همة سنت ها را احيا كنند، اما در نمونه هايي توفيق يافتند. اكنون تبيين برخي از اين نمونه ها:
برخي از صحابه، كه پشت سر حضرت علي علیه السلام نماز خواندند، اعلان كردند كه نماز آن حضرت، ايشان را به ياد نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله انداخت. در توضيح اين سخن، گفته شده است كه ايشان همچون پيامبر صلی الله علیه و آله پيش از سجده و ركوع و پس از آن، تكبير مي گفتند (ر.ك: بلاذري، 1417ق، ج2، ص404؛ بخاري، بي تا، ج4، ص33). به نظر مي رسد كه حضرت علي علیه السلام به سرعت توانستند اين سنت را احيا كنند؛ چنان كه عمار ياسر، كه خود در صفين به شهادت رسيد، اذعان داشتند چنانچه حضرت علي علیه السلام كاري جز زنده كردن دو تكبير پيش از سجده و پس از آن انجام نمي داد، با همين كار، به فضيلت بزرگي دست يافته بود (بلاذري، 1417ق، ج2، ص404). بر همين اساس، زماني كه معاويه در مدينه نماز خواند و در نماز خود، هنگام سجده و برپاخاستن تكبير نگفت، به او اعتراض كردند كه «از نمازت ربودي!» او به ناچار نمازش را اعاده كرد (شافعي، 1400ق، ج1، ص130).
اعتراض اهل مدينه به معاويه سبب ديگري نيز داشت و آن حذف «بسم الله الرحمن الرحيم» از قرائت نماز بود. ازاين رو، در نماز بعدي، اين آيه را خواند (همان). حضرت علي علیه السلام بلند و آشكار نخواندن «بسم الله» در نماز را از بدعت هاي حاكمان پيشين به شمار مي آوردند (كليني، 1363، ج8، ص61)، و خود در تمام نمازهايشان اين آيه را بلند مي خواندند (فخررازي، بي تا، ج1، ص204). در برابر، امويان در تداوم حكومت خود، با هدف محو روش حضرت علي علیه السلام، در منع از اين كار كوشيدند (همان، ص206). امام باقر علیه السلام دردمندانه از اين اقدام به سرقت تعبير كردند و فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم را، كه گرامي ترين آيه در كتاب خداست، ربودند» (عياشي، بي تا، ج1، ص19). امام صادق علیه السلام نيز با اظهار تأسف از كتمان اين آيه، تأييد كردند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اين آيه را در منزل خود بلند مي خواندند و بدين سان، مشركان قريش را فراري مي دادند (ر.ك: كليني، 1363، ج8، ص266).
نهايت اينكه مجاهدت حضرت علي و ديگر ائمه اطهار علیهم السلام در احياي سنت بلند خواندن اين آيه در نماز، صرف نظر از جامعة شيعي، در ميان اهل سنت شافعي مذهب نتيجه داد (ر.ك: شافعي، 1400ق، ج1، ص129)؛ چنان كه فخررازي شافعي (544 ـ606ق) آشكار خواندن بسم الله را سنت دانسته و در اين باره به روش حضرت علي علیه السلام استناد كرده است (فخررازي، بي تا، ج1، ص203ـ206).
از ديگر نمونه ها، حج تمتع بود. خليفة دوم مُتعة حج و متعة نساء را برخلاف سنت پيامبر صلی الله علیه و آله، تحريم كرد. در اين ميان، حضرت علي علیه السلام در زمان عثمان، با تداوم تحريم متعة حج مخالفت كرد و با مجاهدت ايشان، آن حكم به همان شكل زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردانده شد، به گونه اي كه همة اهل سنت اكنون بر خلاف ديدگاه خليفة دوم، اين حج را جايز مي دانند (ر.ك: نجمي، 1383، ص371ـ379). لازم به ذكر است كه چون عثمان از انجام اين گونه حج جلوگيري كرد، حضرت علي علیه السلام از وي پرسيدند: «تو كه نمي خواهي از كاري كه رسول خدا صلی الله علیه و آله انجام داده است، نهي كني؟!» (مسلم، بي تا، ج4، ص46).
نمونه اي ديگر از مجاهدت هاي حضرت علي علیه السلام در پاي بندي به سنت نبوي در اصرار ايشان بر «تقسيم بالسوية بيت المال» روي داد. اين گونه تقسيم با شيوة خليفة دوم بر پاية «تقسيم تفضيلي» تعارض داشت و موجب اعتراض كساني همچون طلحه و زبير شد كه پيش تر از بيت المال دريافت هاي كلان داشتند؛ اما حضرت علي علیه السلام به آنان پاسخ دادند: «آيا سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله به پي روي سزاوارتر است يا سنت عمر؟!» (ر.ك: قاضي نعمان، 1383ق، ج1، ص384؛ ابن ابي الحديد، 1378ق، ج7، ص40و41). حضرت علي علیه السلام در دوران خلافت خود اين سنت را زنده كردند و در اين راه، متحمل دشواري هاي فراوان شدند. پس از ايشان، گرچه اين سنت از سوي فرمان روايان جهان اسلام در عمل كنار گذاشته شد، اما چونان يك ارزش و آرمان بزرگ بر جاي ماند. بر همين اساس، شافعي از هارون الرشيد اجراي آن را مطالبه كرد (ر.ك: ابن اعثم كوفي، 1411ق، ج8، ص378) و در قيام زيد (همان، ص287) و نيز شهيد فخ (ابوالفرج اصفهاني، بي تا، ص378) بر اجراي آن بيعت شد. در اين باره قابل توجه است كه در برترين سطح آرماني، بر پايه حديث نبوي به اجراي اين سنت از سوي حضرت مهدي موعود بشارت داده شده است (احمد بن حنبل، بي تا، ج3، ص37).
3. توفيق در زنده نگاه داشتن نام پيامبر صلی الله علیه و آله: پيش تر، از خشم معاويه از اينكه در اذان گفته مي شود: «أشهد أن محمداً رسول الله» (ر.ك: مسعودي، 1409ق، ج3، ص454) و نيز از فرمايش امام سجاد علیه السلام مبني بر اينكه اگر مردم مي توانستند مُلك را بدون نام رسالت محمد صلی الله علیه و آله به دست آورند چنين مي كردند (سيدبن طاووس، 1370ق، ص71و72)، سخن به ميان آمد. اكنون بايد افزود كه امير مؤمنان علیه السلام با تصريح به ناگزيري حاكمان از حفظ نام پيامبر صلی الله علیه و آله، فرمودند: «اگر قريشيان نام محمد را وسيله اي براي رياست، و نردباني براي عزت و امارت به شمار نمي آوردند، پس از وفاتش حتي يك روز نيز خدا را نمي پرستيدند و مرتد مي شدند...» (ابن ابي الحديد، 1378ق، ج20، ص298).
اقداماتي همچون برپا كردن پرچمي از پيامبر صلی الله علیه و آله به وسيلة عمروعاص در جنگ صفين (منقري، 1370، ص291و292) و كوشش نافرجام معاويه براي انتقال منبر پيامبر به دمشق (يعقوبي، بي تا، ج2، ص238؛ مسعودي، 1409ق، ج3، ص25و26)، شواهدي از دستاويز قرار دادن نام پيامبر از سوي حاكمان براي حفظ قدرت خويش است، بي آنكه اهتمامي به ارتقاي شناخت همگان از پيامبر صلی الله علیه و آله و اهتمامي به تأسي به آن حضرت داشته باشند.
بايد اذعان كرد كه سخنان يادشده از امير مؤمنان و امام سجاد بيانگر اين واقعيت است كه زمام داراني كه از نام پيامبر صلی الله علیه و آله براي رياست و قدرت خويش بهره مي جستند به آن حضرت بي اعتقاد، و در اصل، خواستار محو و يا كم رنگ كردن نام و ياد ايشان بودند. در اين باره، گزارش هاي بر جاي مانده در منابع تاريخي، اگرچه از نظر تعداد زياد نيست، اما از نظر محتوا به روشني بيانگر آن بي اعتقادي است.
بي اعتقادي به پيامبر صلی الله علیه و آله سبب شد تا حجاج در آستانه سفر به حج، با يادكرد وصيت رسول خدا صلی الله علیه و آله دربارة انصار مبني بر پذيرش نيكي ها و بخشش بدي هاي آنان، در تهديد مردم عراق جسورانه بگويد: بر خلافِ وصيت پيامبر، به جانشين خود سفارش كرده ام كه نيكي هاي شما را نپذيرد و بدي هايتان را نبخشد (بلاذري، 1417ق، ج13، ص355؛ مسعودي، 1409ق، ج3، ص146). سلف وي زياد بن ابيه نيز در آغاز خطابه تهديدآميز خويش در كوفه، برخلاف رسم خطبا، نه خدا را حمد كرد و نه بر پيامبر صلوات فرستاد (يعقوبي، بي تا، ج2، ص230)؛ چنان كه كمي پس از وي، دشمني عبدالله بن زبير با بني هاشم موجب شد تا در مكه، صلوات بر پيامبر را از خطبة خود حذف كند (ر.ك: همان، ص261).
بر پاية گزارشي بسيار تكان دهنده، زيدبن علي در توضيح علت قيام خود، بر طاغوتي بودن حكومت خليفة هشام اموي تأكيد كرد و با اشاره به سفري كه به شام داشت، گفت: من خود نزد هشام بودم كه مردي رسول خدا صلی الله علیه و آله را دشنام مي داد. من به آن مرد گفتم كه اگر دستم به تو برسد، تو را خواهم كشت؛ اما هشام گفت: كاري به همنشين ما نداشته باش (ابوطالب زيدي،1422ق، ص165).
دربارة خود هشام، گفتني است كه شخصي به نام ابن شفي حميري، با ادعاي «خليفة الله» بودن وي، جايگاهش را به صراحت برتر از جايگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله دانست! (بلاذري، 1417ق، ج9، ص105و106). اين گزافه گويي نخست از سوي حَجّاج دربارة خليفه عبدالملك اموي مطرح شد. او با استناد به اينكه خليفة هر كس برتر از رسولِ اوست، تصريح كرد: «عبدالملك، خليفةالله در ميان بندگان خداست. پس او از محمد و ديگر پيامبران برتر است!» (همان، ج13، ص379).
به نظر مي رسد كه ـ دست كم ـ در بخش وسيعي از دوران امويان، جز عمربن عبدالعزيز، جايگاه خلفا همپاية پيامبر صلی الله علیه و آله به شمار مي آمد؛ چنان كه عمربن عبدالعزيز در بخش نامه اي از بدعتِ صلوات بر خلفا و امرا هم سان با صلوات بر پيامبر صلی الله علیه و آله سخن گفت و به اكتفاي صلوات بر انبيا فرمان داد (ابن ابي شيبه كوفي، 1409ق، ج8، ص241). البته اين فرمان به معناي حذف آل محمد صلی الله علیه و آله از صلوات (ر.ك: مقريزي، 1420ق، ج10، ص372) و ابتر كردن آن بود.
صرف نظر از ادعاهاي گزاف دالّ بر بي اعتقادي به پيامبر صلی الله علیه و آله، بُعد ديگر ماجرا شواهدي است كه نشان مي دهد چنين حاكماني همگان را بي خبر از جايگاه و شخصيت پيامبر صلی الله علیه و آله نگاه مي داشتند. مسعودي از جاحظ، و او نيز از دوستش نقل كرده است كه مردي چون شنيد كه وي بر حضرت محمد صلی الله علیه و آله درود مي فرستد، پرسيد: دربارة اين محمد چه مي گويي؟ آيا پروردگار ماست؟! (مسعودي، 1409ق، ج3، ص32).
خاندان پيامبر، و در رأس آنان امير مؤمنان، بهترين معرِّفان پيامبر صلی الله علیه و آله و پرتلاش ترين بودند. ازاين رو، فرمان روايان مانع شناخت مردم از خاندان پيامبر نيز مي شدند؛ چنان كه بنا بر گزارشي مردم شام تا پيش از خلافت بني عباس، امويان را يگانه خويشاوندان رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار مي آوردند (ر.ك: همان، ص33). البته پس از آن نيز عباسيان خويشتن را به عنوان خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله شناساندند. مسعودي حكايت كرده است كه كسي، حضرت علي علیه السلام را پدر فاطمه، و آن بانو را همسر پيامبر مي دانست و تصور مي كرد كه حضرت علي علیه السلام در جنگ حنين كشته شده است (همان). اين حكايت بازتاب اين واقعيت است كه گاهي حتي اطلاعات شناسنامه اي درباره پيامبر صلی الله علیه و آله بسيار مخدوش و ناشناخته بود.
براي فهم اينكه محوريت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، خود در معرض تهديد جدي بود، بايد دانست كه اصحاب، بسياري از نصوص نبوي را بر اساس مصلحت سنجي خود ترك مي كردند (ر.ك: ابن ابي الحديد، 1378ق، ج12، ص82ـ90)؛ چنان كه برخي در رويارويي با سخن پيامبر صلی الله علیه و آله از كفايت قرآن سخن گفتند: «حَسْبُنا كتابُ الله»، كه در اين باره پيش تر سخن به ميان آمد.
افزون بر اين، در جامعة اسلامي آشكارا سنت هايي در عرضِ سنت پيامبر و جُز آن برپا شد و رسميت يافت كه تبيين همة آنها، در اين مجال نمي گنجد. براي نمونه، مي توان به روش تعيين خليفه اشاره كرد كه دراين باره، خليفة دوم مدعي شد: اگر براي خود جانشين تعيين كنم سنت است، و اگر تعيين نكنم آن نيز سنت است (ابن سعد،1410ق، ج3، ص260). در اين سخن، او با اين ادعا كه پيامبر براي خود جانشين تعيين نكرد، آن را يك سنت، و روش خليفه اول در تعيين خود او را سنت ديگر به شمار آورد! ناگفته نماند كه او اين سخن را در اواخر حيات خويش بيان كرد، درحالي كه پيش تر، با ابداع نماز «تراويح»، آن را نه يك سنت، بلكه «بدعت» خوانده بود و با نيك دانستن آن بدعت، در عمل، آن را به يك سنت مبدل ساخت. براين اساس، همين كه حضرت علي علیه السلام از تعيين امام جماعت براي نماز تراويح سر باز زد، فرياد برآوردند: «اي اهل اسلام، سنت عمر دگرگونه شد...!» (كليني، 1363، ج8، ص62ـ63). ناگفته نماند كه حضرت علي علیه السلام در اصل، تقسيم بدعت به خوب و بد را نپذيرفتند و بدعت را در تقابل با شريعت و سنت شناساند (ر.ك: نهج البلاغه، خ 176؛ جعفريان، 1391، ص68 و76).
به نظر مي رسد كه مجاهدت امير مؤمنان صلی الله علیه و آله و ديگر اهل بيت علیهم السلام و شماري از صحابه و مسلمانان راستين (براي آگاهي از مجاهدت برخي از صحابه، ر.ك: يعقوبي، بي تا، ج2، ص171ـ176)، مانع محو كاملِ نام و راه پيامبر صلی الله علیه و آله شد و به حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعه اسلامي، به عنوان ستون اصلي دين اسلام، انجاميد؛ تا آنجا كه مسلمانان همواره در تلاش بوده اند تا براي افعال و انديشه هايشان، مستندي از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بيابند. البته در اين راه، گاه حتي دست به جعل مستند زده اند.
شواهد اين سخن، حجم گستردة استنادات دانشمندان مسلمان به رسول خدا صلی الله علیه و آله در حوزه هاي گوناگون تفسير، فقه، كلام و مانند اين هاست، تا آنجا كه در مسئله بسيار بااهميتي همچون خلافت، درحالي كه عمربن خطاب مدعي تعيين نكردن جانشين از سوي پيامبر صلی الله علیه و آله شد (ر.ك: ابن سعد،1410ق، ج3، ص260و261)، بعداً گروهي به نام «بكريّه» ادعا كردند جانشيني ابوبكر به تعيين پيامبر بود (شريف مرتضي، 1410ق، ج1، ص7؛ نيز ر.ك: ابن حزم اندلسي، 1426ق، ج2، ص221و222، 287). لازم به ذكر است كه محوريت رسول خدا در ميان مسلمانان چنان تثبيت شد كه هيچ گروهي از مسلمانان را نتوان يافت كه خود را پيرو سنت پيامبر ندانند (ر.ك: ابوالمعالي، 1312، ص29).
1.15.نتيجه گيري
نگرش محوري امت اسلام به حضرت محمد صلی الله علیه و آله، از همان صدر اسلام، از سوي عواملي تضعيف و تهديد مي شد. در بُعد فرهنگي، اقداماتي همچون «اكتفا به قرآن»، «منع حديث» و «مرجع سازي نومسلمانان»، در تعارض با محوريت رسول خدا صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامي بود. همچنين در بُعد سياسي، ملوك دنياي اسلام با ارتكاب رفتارهاي ناشايست، چنان رفتارهايي را به پيامبر نسبت مي دادند، و تا آنجا كه مي توانستند نام و ياد پيامبر صلی الله علیه و آله را كم رنگ مي كردند.
صرف نظر از اين تهديدها، مجاهدت هاي امير مؤمنان علیه السلام در تثبيت محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله، برآمده از ايمان راسخ ايشان به نقش محوري پيامبر صلی الله علیه و آله در حفظ وحدت و هدايت امت اسلام بود. اين مجاهدت در «ارتقاي شناخت همگان از پيامبر صلی الله علیه و آله»، «تعميق پيوند همگان با پيامبر صلی الله علیه و آله»، «استناد به سخن و روش پيامبر صلی الله علیه و آله» و «پاسداشت حرمت مُنتسَبان به پيامبر صلی الله علیه و آله» تجلي مي يافت.
امير مؤمنان علیه السلام با هدف ارتقاي شناخت همگان از پيامبر صلی الله علیه و آله، تأكيد مي كردند كه بعثت حضرت رسول نجات دهندة انسان ها، و روش ايشان روشن و استوار است. همچنين ايشان پيامبر صلی الله علیه و آله را برترين آفريدگان و فرستاده برگزيده خدا معرفي مي كرد. و چنين پاي مي فشردند كه آن حضرت با استقامت، پيام هاي پروردگارش را رسانيد و پرچم حق را به اهل بيتش علیهم السلام سپرد. همچنين ايشان، كه خود براي رسول خدا صلی الله علیه و آله برادر بودند، با هدف تعميق پيوند معنوي و عاطفي مسلمانان با آن حضرت، فقدان ايشان را جبران ناپذير و معرفتشان را مستوجب پاداش شهادت مي دانستند و ايشان را شاهد كردار بندگان مي خواندند. امير مؤمنان علیه السلام همواره از سخن و روش آن حضرت، ياد و به آن استناد مي كردند و مسلمانان را به تأسي از حضرت فرامي خواندند و روش كساني را كه گام بر جاي گام ايشان نمي نهند، خطا مي شمردند؛ ايشان به حفاظت از حسنين، از آن نظر كه نوادگان پيامبر صلی الله علیه و آله بودند، اهتمام داشتند. همچنين حرمت پيامبر صلی الله علیه و آله را درباره عايشه، همسر حضرت پاس داشتند.
عوامل تهديدكنندة محوريت پيامبر صلی الله علیه و آله در جامعة اسلامي، رواج برخي بدعت ها و پيدايش برخي برداشت هاي نادرست دربارة پيامبر صلی الله علیه و آله را در پي داشت. در برابر، مجاهدت امير مؤمنان علیه السلام و ديگر ائمه اطهار علیهم السلام، به احياي برخي سنت هاي پيامبر صلی الله علیه و آله، مانند گفتن تكبير و بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحيم» در نماز و حج تمتع منجر شد و نيز «تقسيم بالسوية بيت المال» را در جايگاه يك آرمان ديني حفظ كرد. مهم ترين پيامد اين مجاهدت، زنده نگاه داشتن نام پيامبر صلی الله علیه و آله و حفظ و تثبيت محوريت آن حضرت در جامعه اسلامي بود، تا آنجا كه مسلمانان همواره در تلاش بوده اند تا براي افعال و انديشه هايشان، مستندي از حضرت رسول صلی الله علیه و آله بيابند، گرچه در اين راه، گاه حتي دست به جعل مستند زده اند.
1.16.منابع
نهج البلاغه، 1384، ترجمه محمد دشتي، چ بيست وششم، قم، مؤسسة فرهنگي تحقيقاتي اميرالمؤمنين علیه السلام.
ابن ابي الحديد، 1378ق، شرح نهج البلاغة، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چ دوم، بيروت، دار احياء الكتبالعربية.
ابن ابي شيبة كوفي، عبد الله بن محمد، 1409ق، مصنف ابن ابي شيبة في الأحاديث والآثار، تحقيق سعيد اللحام، بيروت، دارالفكر.
ابن المعتز، ابوالعباس عبدالله، 1422ق، كتاب البديع، تحقيق عرفان مطرجي، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافية.
ابن عبدالبر اندلسي، يوسف بن عبدالله، 1387ق، التمهيد، تحقيق مصطفي بن احمد العلوي و محمد عبدالكبير البكري، المغرب، وزارة عموم الاوقاف والشؤون الاسلامية.
ابن اثير، عزالدين، 1385ق، الكامل في التاريخ، بيروت، دارصادر.
_____ ، 1409ق، أسد الغابة في معرفة الصحابة، بيروت، دارالفكر.
ابن اعثم كوفي، احمد، 1411ق، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالاضواء.
ابن حزم اندلسي، 1426ق، الفصل في الملل و الاهواء و النحل، تحقيق ابوعبدالرحمن عادل، قاهره، دار ابن الهيثم.
ابن سعد، محمدبن سعد، 1410ق، الطبقات الكبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية.
ابن عبدالبر اندلسي، يوسف بن عبد الله، 1412ق، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دارالجيل.
ابن قتيبه، دينوري، 1410ق، الإمامة و السياسة، تحقيق علي شيري، بيروت، دارالأضواء.
ابن كثير دمشقي، ابوالفداء اسماعيل، 1407ق، البداية و النهاية، بيروت، دارالفكر.
ابن هشام، عبد الملك الحميري، بي تا، السيرة النبوية، تحقيق مصطفي السقا و ابراهيم الابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت، دارالمعرفة.
ابوالفرج اصفهاني، علي بن الحسين، بي تا، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت، دارالمعرفة.
ابوالمعالي، محمد الحسيني، 1312، بيان الاديان در شرح اديان و مذاهب جاهلي و اسلامي، تصحيح عباس اقبال، تهران، مطبعة مجلس.
ابوطالب زيدي، يحيي بن حسين الناطق بالحق، 1422ق، تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، تحقيق عبدالله بن حمود العزي، صنعا، موسسة زيد بن علي الثقافية.
احمد بن حنبل، بي تا، مسند احمد، بيروت، دارصادر.
احمدي ميانجي، علي، 1998م، مكاتيب الرسول صلی الله علیه و آله، قم، دارالحديث.
بخاري، محمدبن اسماعيل، 1401ق، صحيح البخاري، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
_____ ، بي تا، التاريخ الكبير، المكتبة الإسلامية، ديار بكر.
بغدادي، محمد بن حبيب، 1405ق، المنمق في اخبار قريش، تحقيق خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب.
بلاذري، احمد بن يحيي، 1417ق، أنساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر.
بيهقي، احمد بن الحسين، 1405ق، دلائل النبوة، تحقيق عبدالمعطي قلعجي، بيروت، دارالكتب العلمية.
_____ ، بي تا، السنن الكبري، بي جا، دارالفكر.
ثقفي كوفي، ابواسحاق ابراهيم، 1353، الغارات، تحقيق جلال الدين حسيني ارموي، تهران، انجمن آثار ملي.
جعفريان، رسول، 1391، حيات فكري ـ سياسي امامان شيعه، چ دوم، تهران، علم.
حسيني جلالي، سيد محمد رضا، 1376، تدوين السنة الشريفة، قم، مركز النشر التابع لمكتب الإعلام الاسلامي.
حموي، ياقوت، 1995م، معجم البلدان، چ دوم، بيروت، دارصادر.
دينوري، ابوحنيفه، 1368، الأخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، افست، قم، شريف الرضي.
ذهبي، شمس الدين، 1413ق، تاريخ الاسلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، چ دوم، بيروت، دارالكتاب العربي.
_____ ، 1374ق، تذكرة الحفاظ، تصحيح عبدالرحمن بن يحيي المعلمي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
سمعاني، منصور بن محمد، 1418ق، تفسير السمعاني، تحقيق ياسر بن إبراهيم و غنيم بن عباس بن غنيم، رياض، دار الوطن.
سيد بن طاووس، علي بن موسي الحسني، 1370ق، كشف المحجّة لثمرة المهجة، نجف، المطبعة الحيدرية .
شافعي، محمد بن ادريس، 1400ق، الأم، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع.
شريف مرتضي، علي بن الحسين الموسوي، 1410ق، الشافي في الإمامة، چ دوم، قم، اسماعيليان.
صالحي شامي، محمد بن يوسف، 1414ق، سبل الهدي و الرشاد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و علي محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية.
صدوق، محمد بن علي، بي تا، التوحيد، تحقيق سيدهاشم حسيني، قم، جامعة مدرسين.
صنعاني، عبدالرزاق، بي تا، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، بي جا، منشورات المجلس العلمي.
طبري، محمد بن جرير، بي تا، تاريخ الاُمم و الملوك (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربي.
طوسي، ابوجعفر محمد بن حسن، 1414ق، الأمالي، تحقيق قسم الدراسات الاسلامية، قم، دارالثقافة.
عياشي، محمد بن مسعود، بي تا، تفسير العياشي، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبة العلمية الإسلامية.
فخررازي، محمد بن عمر، بي تا، التفسير الكبير، چ سوم، بي جا، بي نا.
قاضي نعمان، ابو حنيفه تميمي مغربي، 1383ق، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن علي اصغر فيضي، قاهره، دارالمعارف.
قمي، علي بن ابراهيم، 1387ق، تفسير القمي، تصحيح سيدطيب الموسوي الجزائري، نجف، بي نا.
كليني، محمد بن يعقوب، 1363، الكافي، تحقيق علي اكبر غفاري، تهران، دارالكتب الاسلامية.
محمدي اشتهاردي، محمد، 1381، آيات قرآن و گفتار پيامبر صلی الله علیه و آله در نهج البلاغه، قم، جامعة مدرسين.
محمدي ري شهري، محمد، 1386، پيامبر اعظم صلی الله علیه و آله از نگاه قرآن و اهل بيت علیهم السلام، ترجمة حميدرضا شيخي، قم، دارالحديث.
مرتضوي، سيدمحمد، 1386، رسول اعظم صلی الله علیه و آله از ديدگاه امام علي علیه السلام، قم، مجمع جهاني شيعه شناسي.
مسعودي، علي، 1409ق، مروج الذهب، تحقيق اسعد داغر، افست، چ دوم، قم، دارالهجرة.
مسلم، ابوالحسين بن الحجاج القشيري النيسابوري، بي تا، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.
مفيد، محمدبن محمد نعمان، 1371، الجَمَل، تحقيق سيدعلي ميرشريفي، قم، مكتب الإعلام الاسلامي.
_____ ، 1413ق، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، قم، المؤتمر العالمي لالفية الشيخ المفيد.
مقريزي، احمد بن علي، 1420ق، إمتاع الأسماع، تحقيق محمد عبدالحميد النميسي، بيروت، دارالكتب العلمية.
منتظري مقدم، حامد، 1391، «اميرالمؤمنين» و «مَلِك»، دو واژه و دو فرهنگ، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني ره.
منقري، نصر بن مزاحم، 1370، پيكار صفين، ترجمة پرويز اتابكي، چ دوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي.
نجمي، محمدصادق، 1383، سيري در صحيحين، چ هفتم، قم، جامعة مدرسين.
يعقوبي، احمد بن واضح، بي تا، تاريخ اليعقوبي، بيروت، دارصادر.