برادر علایی! علیک بالمشروطه!

 هادی معصومی ( كارشناس ارشد روابط بين الملل، عضو انجمن فارغ التحصيلان موسسه امام خميني)


1. در کشاکش تحولات میدانی و شورش‌های خیابانی تهران در فردای انتخابات 1388، از قضا با جمعی از دانشجویان -که سال‌ها دل در گروی ارزش‌های غرب مدرن داشته و آرزوی خود مبنی بر سرنگونی نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران را به هیچ عنوان پنهان نمی‌داشتند- باب گفتگو را باز نموده و در خصوص فراز و نشیب‌های تند آن روزها تبادل نظر می‌کردیم. در خلال صحبت‌های ایشان به طور غیرمنتظره‌ای دفاع برخی از رساله نویسان حوزه علمیه قم از جریان موسوم به سبز و مطالبات آن، سخن به میان آمد. با شناختی که از سوابق آن دوستان و عدم پایبندی و تعهد نظری و عملی ایشان به شریعت و فقاهت در ذهن داشتم، با تعجب جایگاه فقاهت و مرجعیت در منظومه فکری سکولار ایشان را جویا شدم.
پاسخ ایشان بسیار جالب و قابل تأمل بود. به طور خلاصه، قرار بود اولین اقدام پس از پیروزی جنبش، برخورد سخت با همان رساله نویسانی باشد که آن روزها بر آبرو و حیثیت علمی و دینی خود در بازار اهداف و منافع این جنبش چوب حراج زده بودند. چه آن که یکی از ایشان سابقا دادستان انقلاب بوده و از دید ایشان دستانش تا مرفق به خون کسانی که بی گناه خوانده می‌شدند، آلوده گشته بود و دیگری نیز علیرغم سال‌ها همراهی با مقاصد این جماعت، روزگاری نقشی در به سرانجام رساندن انقلاب 1357 داشته و سال‌ها نیز قائم مقام رهبری این ملک را یدک می‌کشیده است. بماند که این آخری با مرگ طبیعی خود چند ماه پس از این دیالوگ زحمت ایشان را کمتر نمود.


2. هشت ماه دفاع مقدس این مردم در نه دی به بار نشست و مردم در کف خیابان‌ها اکثریت و اقلیت انکارشده این قوم انتخابات را به عیان نشان دادند. از آن زمان، فاصله میان آن روز تا قیام نوزده دی مردم قم، دهه بصیرت نام گرفت تا این ده روزِ سال، چراغی باشد برای سودهی و جهت نمایی به کشتی‌های طوفان زده اوهام و خیالات برخی خواص سرگردان و یا متوهم این مرز و بوم.


3. در آخرين روز از دهه بصيرت امسال، در حالی که مردم قم در حال دیدار با راهبر انقلابشان بودند، مقاله‌ای از دکتر حسین علایی (فرمانده اسبق نیروی دریایی سپاه، ریاست اسبق ستاد مشترک سپاه، قائم‌مقام اسبق وزارت دفاع ، ریاست سابق سازمان صنایع هوایی وزارت دفاع، عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین (ع)، مدیرمسئول ماهنامه صنایع هوایی و القاب و عناوینی از این دست که همگی به تکمیل پازل نخبگی ایشان می انجامد) در روزنامه اطلاعات منتشر شد که همانندی محتوایی آن و همزمانی انتشار آن با مقاله رشیدی مطلق در شانزده دی 1356 بسیاری را در بهت و حیرت فرو برد. چه آن که نویسنده آن فردی بود که سال‌ها به عنوان نیرویی انقلابی و وفادار به آرمان‌های نظام سیاسی موجود شناخته می‌شد.
این نوشتار که با رندی و شناعت تمام، نظام موجود را با رژیم شاهنشاهی و جنایت‌های آن مقایسه نموده بود، عکس العمل‌های متفاوتی را از سوی اردوگاه‌های مختلف سیاسی برانگیخت. از سویی آزردگی همرزمان قدیمی وی و از دیگر سو، شادمانی اردوگاه غرب گرایان را در پی داشت.

4. تجربه نشان داده است موضع‌گیری‌ها و چرخش‌های فکری خلق الساعه در فضای سیاسی معاصر ایران از پیچیدگی و صعوبت خاصی برخوردار نیست. عجیب نیست اگر فردی خود را سربدار کشور و امت دانسته و همو فردای آن روز، با اتخاذ مواضع اپوزیسیونی، حتی دشمنان دیروز خود را به حیرت در آورد. حال قصه برادرمان دکتر علایی نیز این گونه است. البته با پیشینه و زمینه‌ای فراتر از یک یا چند روز.


5. غرض از این سیاهه نه رد و جرح محتوای مقاله جناب ایشان، که ابراز تعجب از این نوع موضع گیری‌هاست که با تأخیری دو ساله صورت گرفته است. در فضایی که بسیاری از ابهامات مرتبط با ماهیت و اهداف جریان مخملی داخلی برطرف شده و نقاب از چهره‌های چندروی فرماندهان و طراحان آن برافتاده است، با رویش طیفی از نخبگان مواجه هستیم که با پیشینه‌ای انقلابی اکنون به اتخاذ مواضعی روشنفکرانه و داعیه‌هایی متساهلانه در برابر نظام اسلامی شهرت یافته‌اند. این طیف هر چند در اقلیت باشند، اما نمی‌توان در سوابق روشن گذشته شان شک نمود. اینان نه پولی از سیا گرفته‌اند و نه دل در گروی ارزش‌های لیبرالیستی غرب بسته‌اند. و نه حتی در مخیله‌شان، ابتلای انقلاب را به کربات و بلایا متصورند. بدیهی است که اشکال کار را باید در جای دیگری جست.
رضای امیرخانیِ داستان سیستان که نمی‌تواند مزدور باشد، این را اشک‌های ارمیا هم تصدیق می‌کند. مجید مجیدیِ آواز گنجشک‌ها هم که نهال هنری‌اش در خاک همین انقلاب بالیده است. حسین علایی نیز که پوزه آپاچی یانکی‌ها را به خاک تاریک اعماق خلیج فارس مالیده و خود شخصیت و جایگاه امروزی‌اش را مدیون مجاهدت نادر مهدوی و بيژن گرد می‌داند. این مشکله از کجا نشأت گرفته است پس؟ ایشان که همواره شاخک‌های فکری خود را با سیگنال‌های ارسالی از سوی پیرِ مرادشان تنظیم می‌کرده اند، حال چگونه به نحو استقلالی نظریه پرداز شده و به پند و اندرز پیرشان اشتغال یافته‌اند.
کنکاش ذهنی و بررسی‌های میدانی شاید کمک چندانی به فهم این معضله نکند. شاید حتی بر پیچیدگی‌های آن بیفزاید. به عنوان مثال می‌توان بر کرسی قضاوت تکیه زده و حکم کرد که رضای امیرخانی برای حفظ پرستيژ علمی و ادبی خود، در پس ناآرامی‌های تهران به افغانستان سفر کرده تا هم کتابی بر آثار ادبی‌اش بیافزاید و هم به طریق اولی از هزینه کردن اعتبار خود در راه آرمان‌های ارمیا شانه خالی کند. یا مجید مجیدی برای حفظ اعتبار هنری‌اش یا حسین علایی تحت تأثیر مطالعات سیاسی مدرن یا متأثر از اطرافیان و دوستان سابق و قس علی هذا.
در هر صورت این گمانه زنی‌ها ره به جایی نمی‌برد. البته محتمل است همه گزاره‌های فوق صحیح باشد و قصه، قصه نفس باشد و فرار نامحسوس از مرارت‌های دفاع از جامعه ایمانی با هر بهانه‌ای. و شاید همه موارد یادشده ظن و گمانی بیش نباشد و " إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْم".(حجرات-12) در نتیجه نیت‌خوانی و فقه المقاصد خود رهزن است و گاه معصیت.


6. اما در هر حال این مسأله چیزی از پیامدهای رویکرد و رفتار این بزرگواران عرصه ادب و فرهنگ و جهاد نمی‌کاهد. بحث از قضاوت و ارزش گذاری نیست. سخن از مقاصد و آرمان‌هایی است که به اعتقاد این طیف از نو روشنفکران به بوته فراموشی سپرده شده است. بحث از سرمستی و پایکوبی قبیله‌ای است که سابقا و لاحقا هیچ علقه‌ای به آن ارزش‌های به اصطلاح فراموش شده نداشته و نیرنگ مآبانه، از خوان نوشتارها و گفتارهای گلایه آمیز این دوستان ارتزاق می‌نمایند.
جناب امیرخانیِ من او ! سرمستانِ امروز جملات قصار شما نه منِ تو را می‌خواهند نه او را. ارمیای شهیدت را می‌گویم. مجید خان مجیدی! آن‌ها هم اکنون نیز صدای جغدها را بر آواز گنجشک‌های تو ترجیح می‌دهند و دکتر علایی عزیز! این جماعت حتی پس از مقاله شادی آورت! هنوز آرزو دارند "عاشورا" های تو را در آب‌های گرم خلیج غرق شده ببینند. و برادر.....
دوایِ شفای شما نه این سیاهه‌ها که تاریخ است؛ تاریخ معاصر؛ واقعه مشروطه. "لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْباب"‌. (یوسف-111) جملگي، سرنوشت مرارت بار پیشگامان حقیقی جنبش عدالتخواهی مردم ایران را شنیده‌اید، خوانده‌اید و یا حتی نوشته‌اید. می‌دانید که آن چه بر حضرات بهبهانی و طباطبایی و آخوند خراسانی و مازندرانی(که موفقیت مشروطه‌خواهان حقیقتا مدیون حضور و فتاوای ایشان بود) رفت، از تغافل نسبت به هشدارهای شیخِ در صحنه‌ی تهران (فضل الله نوری) سر برآورد. این تلخی‌ها ثمره کوچک شمردن و نادیده انگاشتن ادراک مجتهد بلندنظری بود که از فراز منبر، دست دغلبازان مدعی دیانت را خوانده و از آسمان دار، ماهیت ضد دینی‌شان را فریاد كرده بود.


سربسته باید گفت! آن روز که پشتوانه‌های فقهی اعدام شیخ غریب تهران از نجف گرفته می‌شد، چه کسی تصور می‌کرد محرکین صدور فتوا، فردا خود آن چنان حضرات بهبهانی و طباطبایی را بی حیثیت و مقتول ساخته و تیم‌های ترور را برای به شهادت رساندن آخوند و شیخ عبدالله مازندرانی به نجف گسیل دارند.
برادران ایمانیِ لبریز از دغدغه و دلسوزی! آقا رضا! مجیدخان! دکتر حسین خان علایی عزیز! غرض آن بود که از تشویق و تحریض طائفه‌ای دو رو و طماع به رقص و سماع در نیایید. بزرگان! بازگشتی لازم است! به سیستان؛ به آشیانه گنجشک‌ها، به قرارگاه نوح؛ نه اصلا به خویشتن خویش. این قوم از مشروطه تاکنون، بارها دست چون شماهایی را در حنای پشیمانی و سرخوردگی رنگ کرده‌اند. حتی اگر صدبار هم به مجسمه آزادی سجده کنید. و حتی تر اگر هزاران بار در رودخانه تایمز غسل تعمید کنید، این قبیله تا همیشه از شما کینه به دل دارد. کینه‌ای دیرینه و پاک ناشدنی. به جرم همان داستان سیستان. به اتهام نقض حقوق ماهی‌های سرخ حسین در آواز گنجشک‌ها. و به خون‌بهای نفت کش بریجیتون و آپاچی های سرنگون شده. چاره چیست؟ شما داغ ایمان به آرمان‌های این انقلاب، بر پیشانی‌تان خورده است. حتی اگر برای اندکی. و این همان ذنب لایغفری است که لختی رهایتان نمی‌کند.
پریشان نیستیم اگر به ساز گفتمان نه دی نمی‌رقصید، نگران آب روی روان شده‌ای هستیم که آسیاب دشمنان حقیقی‌تان را به رونق آورده است. این‌ها در صورت غلبه و پیروزی، با شما همان می‌کنند که با از شما بهتران. انتخاب ثمنِ بخس هیاهوی ایشان یا کیمیای محبت اولیاء، با خودتان.
ختم کلام با شیخ عبدالله مازندرانی که همدوش آخوند خراسانی در راه تحقق مشروطه حمایت تامی از مشروطه خواهان نموده و در پایان از نیرنگ همانها "خسته و درمانده" و "خائف بر جان خود" در انزوا و فراموشی، جان باخته و یا به شهادت رسیدند.


«... چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را فی الحقیقه به ما دو نفر، یعنی حضرت حجت الاسلام آقای آیت الله خراسانی دام ظله و حقیر، منحصر دانستند و از انجمن سرّی طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیری کردیم، لهذا انجمن سرّی مذکور، که مرکز و به همه بلاد شعبه دارد و بهائیه لعنهم الله تعالی هم محققاً درآن انجمن عضویت دارند و هکذا ارامنه و یک دسته دیگر مسلمان صورتان غیر مقید به احکام اسلام که از مسالک فاسده فرنگیان تقلید کرده‌اند هم داخل هستند، از انجمن سری مذکور به شعبه[ای] که در نجف اشرف و غیره دارند رأی درآمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود نافع و از این به بعد مضرّ است، باید در سلب این نفوذ بکوشند. مجالس سرّیه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردید. اشخاص عوامی که به صورت طلبه محسوب می‌شوند در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند... مکاتیبی به غیر اسباب عادیه به دست آمده که بر جانمان هم خائف و چه ابتلاها داریم ... و واقعاً خسته و درمانده شده، بر جان خودمان هم خائفیم ... این همه زحمت را برای چه کشیدیم و این همه نفوس و اموال برای چه فدا کردیم و آخر کار به چه نتیجه ضد مقصودی به واسطه همین چند نفر خیانتکار دشمن گرفتار شدیم.(حبل المتین، کلکته، سال هیجدهم، شماره 21 - 3 اکتبر 1910 ، صص 20 / 28 رمضان 1328.)»
فاعتبروا یا اولی الابصار
 

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی