تقوا، شاه كليد حل مشكلات/ تمرين، تنها راه كسب تقوا

علاج مشكلات ما تقواست. اگر تقوا داشته باشيم كاسب كم فروشي نمي كند، كارمند دير سركارش حاضر نمي شود، ارباب رجوع را دور سر نمي گرداند، امروز و فردا نمي كند، براي كاري كه بايد انجام بدهد و وظيفه اوست رشوه و پول چايي نمي خواهد، كسي هم كه حقي ندارد براي اين كه ناحق به چيزي برسد رشوه نمي دهد.

همچنين طبيب به جيب و پول بيماري كه به او مراجعه كرده نگاه نمي كند. كسي هم كه مي خواهد رأي بدهد منفعت خود را نمي بيند؛ بلكه مصلحت اسلام برايش مهم است. هيچ گاه از خودش نمي پرسد اگر فلاني رئيس جمهور يا نماينده شد مشكلات ما را حل مي كند يا نه. هيچ وقت به خود اجازه نمي دهد براي منافع و ملاحظات خود به كسي رأي دهد؛ بلكه در نظر مي گيرد تا به كسي رأي دهد كه براي اسلام و براي مردم نافع باشد، چه براي براي او نفع داشته باشد يا ضرر، فرقي نمي كند؛ بلكه ملاك، مصلحت اسلام و مسلمين است. اگر تقوا باشد، فكر انسان اين گونه است؛ در غير اين صورت آدمي فقط به فكر خود و مصالح خود است و اين عين بي تقوايي مي شود. حال مي خواهد اين گونه انديشيدن، براي عالم، جاهل، معلم، دانش آموز، كارگر يا كارفرما باشد. اگر تقوا باشد كارها درست به پيش مي رود و اگر نباشد همه جا خراب مي شود.

اما بعد از اين كه فهميديم علاج مشكلات ما تقواست و مشكلات ما از بي تقوايي است، سؤال اصلي اين است كه چه كنيم تا تقوا داشته باشيم؟ در ابتدا بايد وظايف را درست شناخت. گاهي شيطان كار را مشتبه مي كند. گاهي انسان خوبي و بدي را نمي داند؛ پس بايد از كساني كه مي دانند بپرسد و تحقيق كند تا بداند وظيفه چيست و چه بايد كند، حكم خدا و مصلحت اسلام چيست؟ بايد بپرسد آن جا كه مصلحت اقتضا مي كند، وظيفه اش چيست، اما اين كه دلش نمي خواهد، ملاك نيست. دل را بايد رام كرد و مشكل ترين كارها اين مسأله است. رام كردن دل بسيار مشكل است. آن هايي كه جوان هستند، تا دير نشده است قدر خودشان را بدانند كه اين كار براي آن ها آسان تر است. در جواني عادت به هوا پرستي هنوز قوي نشده و اين ريشه درخت محكم نشده است. به سرعت مي توان آن را تغيير داد؛ اگر درخت، كج هم شده باشد، باز مي شود با قدري كوشش كم كم آن را به حالت اول بازگرداند و راست گردانيد. درخت هايي هستند كه به علت باد كج شده اند يا از همان ابتدا كج نشانده شده اند. آن باغبان هايي كه هنرمند هستند، با وسايلي درخت را مي بندند و كم كم درخت قامت راست مي كند.

جوان تا جوان است بايد مراقب باشد؛ چون وقتي پير شد و ريشه هاي هواي نفس در دلش قوي شد، ديگر تغيير دادن آن خيلي مشكل است. جوانان قدر خودتان را بدانيد؛ زودتر اقدام كنيد و نگذاريد عشق به دنيا در دلتان ريشه دواند. تمرين كنيد آنجايي كه دلتان يعضي چيزها را مي خواهد، مقداري با آن مخالفت كنيد، اين امر در جواني آسان است، اما اگر انسان سال ها به كاري عادت كرد، تغيير آن مشكل است. نه اين كه نشود، اما مشكلاتي دارد. جواني كه تازه سر كار رفته است، اگر بخواهد به وظيفه اش عمل كند خيلي مشكل نيست. اگر اشتباهي هم بكند، وقتي به او تذكر دهند، توجه پيدا مي كند و رفتار خود را تصحيح مي كند. اما مديري كه سال ها به جاي ساعت 8 ، ساعت 10 صبح در محل كار خود حاضر شده است، بسيار راحت و با كمال آسايش به ارباب رجوعش مي گويد: برو فردا بيا، فردا برو يك هفته ديگر بيا. اگر يك پست مهمي هم داشته باشد، كسي نيست كه به او بگويد بالاي چشمت ابروست!
تمرين براي تقوا

به هر حال، براي كسب تقوا هيچ راهي جز تمرين وجود ندارد. فقط انسان بايد تصميم بگيرد كارش را درست انجام دهد. اما توجه كنيد اين تصميم يك دفعه پيش نمي رود، انسان بايد برنامه ريزي داشته باشد و مشخص كند كه براي مثال، امروز من سر ساعت 8 بايد سركارم باشم و اگر دير شد خودم را مؤاخذه كنم؛ نه اين كه اگر 5 دقيقه دير شد بگويم چيزي نيست، فردا 5 دقيقه زودتر مي آيم. انساني كه عادت كرده چشمش آزاد باشد و از روي هوس هرجا كه مي رود به اين طرف و آن طرف نگاه مي كند، اگر قدري چشمش را كنترل كند، با اين كه ممكن است در ابتدا قدري برايش سخت باشد، اما پس از چند روز، ترك نگاه گناه آلود برايش شيرين مي شود، آن وقت است كه لذت ترك لذت را مي چشد. هم چنين كسي كه عادت كرده بدگويي كند و بي محابا حرف بزند و مسخره كند، بايد بداند هر كلمه حرفي كه مي زند بايد جوابش را بدهد: «ما يلف ظ م ن قول لاّ لديه رق يب عت يد»(1).

دقت كنيم تا رفتاري عادت نشده، به سرعت مي توان آن را تغيير داد. پس وقتي انسان خواست حرفي بزند؛ در ابتدا تأملي كند و ببيند مي تواند جوابش را بدهد يا نه. آيا سكوت كردن جايز است يا نه؟ آن جايي كه بايد بگويد و خداوند به گفتن او رضايت دارد، بايد بگويد. به جاي اين كه فكر كند آيا رفيق من بدش مي آيد يا خوشش مي آيد، ببيند خدا بدش مي آيد يا خوشش مي آيد. بهترين راه، راهي است كه حضرت امام (رض) فرمود و آن اين است كه انسان متوجه باشد كه عالم محضر خداست، خدا بر همه چيز، بر حالات دروني و بر افكار و انديشه هاي ما احاطه دارد. همه چيز براي او حاضر است و از او نمي توان چيزي را مخفي كرد: «يعلم ما يس رّون و ما يعل نون»(2). در شب هاي تاريك و در فضاي آرام هر آنچه در خاطر شما خطور مي كند خدا بدان آگاه است. هرچه از خوبي يا بدي در ذهن آدمي مجسم مي شود، خدا به آن آگاه است و آن را حساب مي كند. اگر انسان توجه داشته باشد كه كسي اين امضاء كردن ها و نكردن هاي او را مي بيند، روزي از او حساب خواهد كشيد، كلمه كلمه حرفي كه مي زند، مي شنود و آن را ضبط مي كند، روزي حساب حرام و حلال يك ريالي را كه به دست آورده و خرج مي كند از او خواهد پرسيد، قدري به خود مي آيد. بايد اين را تمرين كنيم و بدانيم اين عالم براي همين است كه ما بفهميم دائماً در حضور خدا هستيم و خدا از اسرار ما آگاه است.

درقيامت، مو را از ماست مي كشند
به اين داستاني كه مرحوم آقاي طباطبايي نقل مي فرمودند توجه كنيد: يكي از بستگانش خواب مفصلي مربوط به عالم برزخ ديده بود. در خواب پرسيد: حساب كشيدن در آن عالم چگونه است؟ در پاسخ به او گفت: ابوالقاسم! همين را به تو بگويم كه آن جا مو را از ماست مي كشند. به او گفت: مگر آن جا ائمه به انسان كمك نمي كنند؟ گفت: همه كارها دست آن هاست: « نّ لينا يابهم ثمّ نّ علينا ح سابهم»(3)؛ مو را از ماست مي كشند. اگر انسان باورش باشد كه ما به اين عالم آمده ايم تا دائماً امتحان بدهيم، يعني چشم ، گوش، دست، فكر، رفتار، امضاء كردن و امضاء نكردنمان، مورد بازخواست است، به گونه اي ديگر زندگي خواهيم كرد.

چرا از يك امضاء كه هم وظيفه تو بود و هم كار بنده خدا راه مي افتاد، دريغ كردي و كار او را 24 ساعت به تعويق انداختي؟ چه بسا او ضررهايي در ظرف اين 24 ساعت متحمل شود كه همه آن ها به گردن توست و تو بايد جواب بدهي. اگر اين روحيه باشد همه چيز درست مي شود. آن گاه انسان وجدان آرامي خواهد داشت. شب راحت مي خوابد و از هيچ كس هم نمي ترسد. به نظر ديگران اهميتي نمي دهد؛ چون حسابش با كسي ديگر است.براي مثال، اگر دوستي از شما دعوت كرد تا به خانه اش برويد و در آن جا صاحب خانه با كمال احترام به شما لطف و محبت كرد، اما بچه هاي همسايه، شما را مسخره كردند؛ آيا ناراحت مي شويد؟ وقتي صاحب خانه با كمال احترام پذيراي شماست، به كودكان اعتنايي نيست. اين مثل بسيار ساده اي است، ولي ممثل خيلي بالاتر از اين است. يك طرف خداست با آن همه عظمت و طرف ديگر كساني كه هيچ كار از دستشان برنمي آيد و مي پندارند كه قدرت دارند، در صورتي كه بدون اراده خدا هيچ كاري نمي توانند بكنند. آيا رواست ما خدا را كنار بگذاريم و براي دل خوشي آن ها كار كنيم؟ حماقت از اين بيشتر مي شود؟ آيا رواست براي اين كه چند كودك نابالغ ما را مسخره نكنند، در سايت ها و روزنامه ها به نفع ما چيزي بنويسند، خدا را كنار بگذاريم و به وظيفه خود عمل نكنيم؟! آيا اين حماقت نيست؟ چه كساني اين گونه مي انديشند؟ اين عالم خدا دارد؛ خدايي كه قدرت بي نهايت دارد و همه چيز تحت فرمان اوست و كسي نمي تواند بي اذن او نفس بكشد: «و ما كان ل نفس أن تموت لاّ ب ذن اللّه»(4): مرگ هم بي اذن خدا نمي شود: «و ما كان ل نفس أن توم ن لاّ ب ذن اللّه »(5): ايمان هم بي اذن خدا نمي شود. همه چيز در عالم به اراده خداست. پس چرا انسان براي اين كه مبادا چند نفر بچه به او نقد كنند، فحش بدهند و او را مسخره كنند، خدا را ناديده بگيرد؟

پسندم آنچه را جانان پسندد
پس لازم است از يك سو شناختمان را نسبت به خدا، و از سوي ديگر شناختمان را نسبت به وظايفمان افزايش دهيم. بايد نسبت به وظيفه خود مطمئن باشيم. اگر ترديدي هست، راه تحقيق باز است تا به يقين برسي و چون دانستي بايد آن كني كه خدا مي خواهد. بايد رضايت خدا را در نظر داشت و از غضب او ترسيد و نبايد در مقابل او به هيچ چيز ديگر اعتنا داشت: «لا يخافون في الله لومه لائ م». اگر انسان اين چنين شد وجدانش هم راحت است و مي داند كه يك قدرت بي نهايت هوادار اوست.

حضرت ابراهيم(ع) را در منجنيق گذاشتند، چون آنقدر حرارت آتش زياد بود كه كسي نمي توانست نزديك آن برود.كساني هم كه مي خواستند ابراهيم در آتش بيندازند نمي توانستند نزديك بروند. از اين رو، ابراهيم را در منجنيق گذاشتند و به سوي آتش پرتاب كردند. همان طور كه ابراهيم به سوي آتش مي رفت، جبرئيل به او گفت: يا ابراهيم! آيا با ما كاري داري؟ تصور كنيد شخصي از منجنيق رها شده و مي رود كه به آتش بيفتد. در اين هنگام ابراهيم در پاسخ جبرئيل مي گويد: «أمّا اليك، فلا»(6)؛ به شما نيازي ندارم. گفت: پس از خدا بخواه. گفت: او مي داند كه چه مي كنم، هر چه صلاح اوست، همان درست است. براي چنين انساني است كه خداوند مي فرمايد: «يا نار كون ي برداً و سلاماً علي براه يم»(7). وقتي مرد وظيفه شدي، آتش را برايت گلستان مي كنند. براي ابراهيم آن مصلحت است. آن جا كه مصلحت چيزي ديگر است و بايد زير خنجر باشد، سيدالشهداء (ع) سر خويش را تقديم مي كند و با كمال تسليم مي گويد: «رضاً بقضائك»؛ هر چه تو بخواهي. الگوي مكتب ما اين ها هستند. اين سياست بازي ها، جلب قلوب و افكار و آراء عمومي، فريب و خيمه شب بازي است و البته وسايل آزمايش من و شماست: «و اللّه م ن ورائ ه م مح يط»(8). و اين دست خدا است كه بر همه آن ها مسلط است: «و اللّه غال ب علي أمر ه»(9)؛ شكست براي خداوند معنايي ندارد. بايد همه چيز را براي او انجام داد، به ديگران هيچ اعتباري نيست و به قول معروف: ديگران پشمي به كلاه شان نيست. صدبار امتحان كرده ايم؛ اما باز مي پنداريم شايد اين بار با بقيه فرق داشته باشد! نه عزيز من، اعتماد به غير خدا اشتباه است. ما اگر كاري مي كنيم، يا به نفع كسي است يا به ضرر كسي. اگر خدا راضي است آن كار را بايد انجام داد؛ ولي اگر خدا راضي نيست، آن كار نبايد صورت گيرد. اگر تمام عالم بگويند بكن؛ اما تو كه مي داني خدا راضي نيست، نبايد آن كار را انجام دهي و نبايد هم بترسي.

اين انقلاب كه چنين شگفتي هايي را آفريد، برخاسته از چنين روحيه اي است كه در گروهي از مردم بخصوص در شخص امام (رض) تجلي داشت. همه اين بركات به بركت آن روح بزرگ است. اگر من و شما امروز خوشي و راحتي داريم، در دنيا عزتمنديم و از اين كه ايراني هستيم افتخار مي كنيم و سرفرازيم، همگي به بركت وجود امام است. حضرت امام اخلاص داشت و خداوند چنين عزتي را به او داد و اگر مقداري از اين عزت نصيب ما شده، از بركت اخلاص او است. ما بايد از او ياد بگيريم و تمام تلاش خود را به كار گيريم تا كار را فقط براي رضاي خدا انجام دهيم.

سخنراني حضرت آيت الله مصباح يزدي(دامت بركاته) در همايش ناظران شوراي نگهبان -26/11/1386

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی