فقه استراتژیک؛ طاغوت حیاتی، عامل حیات طاغوتی
امام علی (ع) در طراحی استراتژیک میفرماید: العقول أئمة الافکار، و الافکار أئمة القلوب، و القلوب أئمة الحواس و الحواس أئمة الاعضاء" عقل، پیشوای ذهن است و ذهن پیشوای قلب و قلب پیشوای حواس و حواس، پیشوای اعضا. بحارالانوار، ج۱، ص۹۶.
هرگاه در حوزه فردی، یکی از حوزه های سطحی انسان؛ یعنی فکر، قلب و بدن، در جایگاه عمق حیاتی انسان؛ یعنی عقل بنشیند، طاغوت حیاتی (استراتژیک) رخ داده است. برای مثال، تن محوری ماتریالیزم، و پزیتیویزم، به معنای نشستن تن در جایگاه حیاتی عقل و به وجود آمدن طاغوت استراتژیک است. روان محوری تصوف و برخی از گرایش های عرفانی، به معنای نشستن قلب، در جایگاه حیاتی عقل و به وجود آمدن طاغوت استراتژیک است. ذهن محوری و تفلسف، طاغوت استراتژیکاست. بنابراین، هر یک از لایه های شخصیت انسان، باید در جای خود باشد مدیریت عقلی (استراتژیک) انجام شود.
طاغوت درونی، عامل پذیرش طاغوت برونی: اگر کسی در حوزه درون دچار طاغوت استراتژیک شد، در حوزه برون هم دچار طاغوت خواهد شد؛ یعنی اگر فردی عقل درونش مغلوب حوزه های فکری، قلبی یا بدنی شد؛ عقل برون و ولیّ امر اجتماع را هم نمی تواند اطاعت کند و خواهی نخواهی، دچار طاغوت می شود. حال این طاغوت ممکن است که یک طاغوت سیاسی و بیرونی باشد و ممکن است که جهل درونی فرد باشد. در این هنگام، با اینکه فرد در ظاهر مطیع و حتی محب ولیّ امر الهی (عقل برون) است، اما در حقیقت مطیع جهل و منافع دنیایی خود است و علت اطاعت از ولیّ امر، آن است که منافع طاغوت درونش را تامین می کند؛ فرمایش امام حسین علیه السلام درباره مردم کوفه نمایانگر این مساله است: «إن النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ» مردم، بنده دنيا هستند و دين لیسه لسانشان، تا هنگامی گرد دین میگردند که آسایششان در آن است و آنگاه که سختی فرا رسد، دینورزان، اندک میشوند. تحف العقول، ص 245 و بحارالانوار، ج 75، ص 116.
امامت عقل درون، عامل پذیرش امامت عقل برون: به دلیل قاعده سنخیت، اگر کسی اهل تعقل باشد و افکار، عواطف و رفتارهایش در تبعیت از عقل و امام درونش باشد، آمادگی اطاعت از امام برون هم خواهد داشت و اگر مانع بیرونی در بین نباشد، قطعا ولایتمدار خواهد بود. از سویی، اگر کسی ولایتمدار نباشد، یا به دلیل موانع بیرونی، هنوز نتوانسته است در میدان مغناطیسی «ولیّ امر الهی» قرار بگیرد و یا دچار طاغوت درونی است و تعقل ندارد.
والایشگاه، دانشگاه، آرامشگاه، آسایشگاه: خروجی هر یک از لایه های شخصیت انسان: «والایش»، خروجی حوزه عقل: تعقل یعنی فرایند دستور عقل به ذهن، برای شناخت وظیفه، تبعیت قلب از فکر و تولید انگیزه کافی برای عملیاتی شدن فرمان فکر از سوی بدن. گاه تعقل تنها با اندیشیدن انجام می شود؛ گاه علاوه بر اندیشیدن، به انگیزیدن هم نیاز است و هدف تعقل، انجام یک رفتار قلبی است؛ و گاه علاوه بر فعالیت ذهن و قلب، به رفتار هم نیاز است. بر پایه آنچه گفته شد، تعقل به معنای شناخت وظیفه، تقویت انگیزه و عمل مخلصانه به آن است، نه اینکه تعقل را به معنای تفکر بدانیم، هر چند ممکن است که گاه، مصداق تعقل و تفکر یکی باشد، اما به دلیل اینکه در تعقل، لزوما باید خلوص نیت باشد، بین مفهوم تفکر و مفهوم تعقل، نسبت تباین برقرار است.
خروجی تعقل، «والایش» است و تنها راه رسیدن به سعادت، تعقل است؛ یعنی مدیریت فکر، قلب و بدن از سوی عقل، برای رسیدن به سعادت. برای تقویت تعقل، باید به دنبال ایجاد «والایشگاه» بود.
«دانش» خروجی فکر: توطئه استراتژیکی که بیش از دو هزار سال، تمام جغرافیای حیات بشر را پر کرده است، طاغوت استراتژیک فکرمحوری است. از وقتی که ارسطو و دنباله روهای او، انسان را حیوانی متفکر نامیدند، این توطئه شروع شد. وقتی بگوییم انسان حیوان متفکر است، یعنی فکر، بر عقل، حکومت می کند و انسان برتر کسی است که بیشتر دانش داشته باشد و برای تحقق جامعه آرمانی، باید «دانشگاه» ایجاد کرد. پدیده شومی که دنیای غرزب به خوبی دنبال کرد. با کمال تاسف، در بیشتر حوزه های علمیه و تمام دانشگاه های جهان اسلام، طاغوت استراتژیکِ فکرمحوری حاکم است و انسان، به عنوان «حیوان متفکر» معرفی می شود؛ نه موجودی عاقل! طاغوتِ امامت فکر بر انسان، پیچیده ترین و نهفته ترین طاغوت است، چون فکر نزدیکترین لایه شخصیت انسان به عقل است. به هر میزان که ائمه کفر، از عقل دورتر باشند، شناسایی آنان ساده تر است. بنابراین پس از طاغوت امامت فکر، طاغوت امامت قلب، پیچیدگی بیشتری دارد و در نهایت، طاغوت امامت بدن است. ان شاء الله در آینده، نظام تعلیم و تربیت طاغوتی جاری در جهان نقدخواهد شد.
«آرامش»، خروجی حوزه قلب: مسلما قلب به عنوان بخشی از فطرت همواره در کار ورز حبّ و بغض و افزایش کشش به هم سنخ ها و رانش از ناهم سنخها است. خشم و رانش، برای قلب، دشوار است. اما محبت و کشش به چیزی که هم سنخ به حساب آید، سبب راحتی قلب یا همان آرامش است. بنابراین طبع قلب این است که همواره به دنبال محیطی است که دشمن و دشمنی در آنجا نبوده، نیازی به رانش و غضب نباشد. کسانی که قلب را به جای عقل، به عنوان امام درون برمی گزینند، همواره به دنبال دوست داشتن و کشش هستند نه رانش. در این حالت فرد مبتلا به طاغوتِ امامت قلب، احساس آرامش و معنویت دارد. بی پرده باید گفت که چنین کسانی عبدالحال هستند نه عبدالله! نمونه برجسته این طاغوت زدگان، عارفان حبّی هستند؛ کسانی که «لااله» نیستند و فقط در کار «الّا الله» اند. در منطق اینان، «و من یکفر بالطاغوت» باید حذف شود؛ زیرا، «و یومن بالله» کفایت می کند! صراحتا توصیه می کنند که برای راحتی در هر دو گیتی، باید با دشمنا مدارا کرد؛ تا آنان هم با شما مدارا کنند! یعنی «محمد رسول الله و الذین معه اشداء علی الکفار» را مسخ و نسخ می دانند. در جامعه، اثری از «دافعه» نسبت به اینان نیست! کسی از اینان متنفر نیست! در هیچ صدا و سیما و ماهواره و روزنامه و سایت و منبر و کتاب و کوی و برزنی از وی بدگویی نمی شود! طاغوتِ امامت قلب بر انسان، دومین درجه پیچیدگی را دارد. عبدالحال ها برای تحقق کمال خود، در پی آنند که دنیا را به «آرامشگاه» تبدیل کنند.
«آسایش»، خروجی بدن محوری: کسانی که دچار طاغوت بدن محوری می شوند و ألم و لذت بدنی را به جای عقل، به امامت بر می گزینند. در نگاه اینان، فضای مطلوب، «آسایشگاه» است. می توان گفت جهان غرب کنونی، دچار طاغوت بدن محوری و آسایش زدگی شده است. در این حالت، بدن بر انسان امامت می کند و «آرامش، دانش و والایش» انسان در خدمت آسایش او قرار می گیرد. در این حالت فضای طاغوتی به غایت ظلم بر بشر می رسد؛ به گونه ای که بدنه جامعه انسانی، از ظلم در حوزه قلب و آرامش، ظلم در حوزه فکر و دانش و ظلم در حوزه عقل و والایش خسته شده، در انتظار منجی راستین می ماند.
ارسال کردن دیدگاه جدید