تحول در علوم انسانی چگونه واقعیت می‌یابد؟

صبح چهارشنبه جمعی از نخبگان و استعدادهای برتر علمی با رهبر انقلاب دیدار کردند و تعدادی از شرکت‌کنندگان نیز در ابتدای این برنامه به بیان دغدغه‌ها و دیدگاه‌های خود در مسائل مختلف علمی، پژوهشی، مدیریتی و فناوری پرداختند.

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدای سخنانشان به مطالب عنوان شده از سوی نخبگان اشاره کردند و فرمودند «برخی از مطالبی که اینجا گفته شد، صددرصد مورد قبول و تأیید بنده است؛ البتّه بعضی از حرفها تخصّصی بود، خارج از حوزه‌ی اطّلاعات و معلومات بنده بود، لکن برخی از مطالبی که دوستان در اینجا گفتند -آقایان و خانمها- حرفهای بسیار متین و متقنی بود و مخاطب بعضی از آنها هم ما هستیم که ان‌شاءالله دنبال میکنیم، [مخاطب] بعضی از آنها هم مسئولین محترمند که در جلسه حضور دارند -وزرای محترم، معاون محترم رئیس‌جمهور مخاطب این حرفها هستند...».
در این دیدار آقای سید ابوالفضل میررضی، دانشجوی رشته روانشناسی دانشگاه تهران، دارای رتبه دوم کنکور سراسری رشته علوم انسانی در سال ۱۳۹۴ و دارنده مدال نقره المپیاد ادبیات سال ۱۳۹۳ در سخنانی به بررسی «وضعیت تحول در علوم انسانی» پرداخت که پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR متن آن را به شرح زیر منتشر می‌کند:

یکی از گلایه‌های قدیمی دغدغه‌مندان عرصه‌ی علم و دانش، گرایش و تمایل اکثر نخبگان به تحصیل در علوم فنی-مهندسی و علوم پزشکی و دوری آنان از حوزه‌ی علوم انسانی -علی‌رغم اهمیت راهبردی آن- بوده است. لکن در چند سال اخیر شاهد جریانِ رو به رشدِ گرایش نخبگان در سطح مدارس و دانشگاه‌ها به علوم انسانی بوده‌ایم، که در نگاه اول اتفاق شادی‌آفرین و مبارکی است؛ اما آن قسمت از ماجرا که کمتر مورد توجه واقع می‌شود، این است که پس از ورودِ افراد دغدغه‌مند به این حوزه، چه اتفاقی برایشان می افتد؟ برون‌داد این جریان چیست؟ شاید پس از گذشتِ چند سال از شروع چنین جریان نرمی، بتوانیم بعضی از خروجی‌های انسانی آن را تحلیل و ارزیابی کنیم.
این جریان انسانی را می توان به دو دسته‌ی کلی تقسیم نمود؛ اولاً افرادی که بنابر دغدغه و آرمان‌هایی چون اسلامی‌سازی، بومی‌سازی و حل مسائل انقلاب اسلامی قدم در این راه گذاشتند و ثانیاً افرادی که صرفاً از جهتِ اهمیّت علوم انسانی آن را انتخاب کردند و لزوماً دنبال‌رُویِ آرمان خاصی در آن نیستند. با یک توصیف اجمالی می‌توان گفت که بسترِ دانشگاه -به عنوان اصلی‌ترین عرصه‌ی پیش روی آن ها- پاسخگوی مناسبی برای هیچ کدام از این دو گروه نبوده است! بخشی از عللِ این ناکارآمدی به اصلِ دانشگاه برمی‌گردد و نقاط ضعف‌ِ فراوانِ آن، که نهایتاً منجر به این می‌شود که دانشگاه به جایِ تربیت نیروی انقلابی و توانمند در حلّ مسائل کشور، خروجیِ ضد انقلاب و در خوشبینانه ترین حالت، بی تفاوت به انقلاب داشته باشد! شکستن این کلیشه‌ی نامبارک، ضرورت عمل و توجه هم در سطح دانشجویی و هم در سطح مدیریتی و تربیتی دانشگاه را ایجاب می کند. اما صحبت ما بیشتر ناظر به خاصِّ فضای علوم انسانی است. از صحبت‌های تکراری در این زمینه می‌گذرم و محور بحث خود را متمرکز بر روند فعلی شورای تحول علوم انسانی می‌سازم. این شورا با اهداف مشخص شکل گرفت و خروجی آن اقداماتی چون حذف بعضی گرایش ها در مقطع کارشناسی و تغییر در سرفصل‌های برنامه‌ی درسی برخی از رشته‌های علوم انسانی بوده است. نکته‌ی جالب در این خروجی، اضافه شدنِ واحدهای درسی با پسوندهای زیبای اسلامی است که در عمل نه استاد و نه منبع درخوری برای آن‌ها وجود ندارد! مثلاً در رشته‌ی روان‌شناسی می‌توان به درس آموزه‌های روان‌شناختی در قرآن و حدیث اشاره کرد. نتیجه‌ی این گونه تحول‌های صوری، دستوری و ابلاغیه‌ای این بوده که معمولاً اساتید از چنین سرفصل‌هایی گذر کرده، دانشجوها نیز نگاه غیرهمدلانه و بدبینانه‌ای به اصلِ تحول در علوم انسانی پیدا کنند. حال اضافه کنید به این موارد، سؤالاتی چون این که:

با وجود اختلاف نظر در چگونگی تحول علوم انسانی، این شورا دقیقاً کدام نگرش و رویکرد را اصل قرار داده است؟

با توجه به مخاطب عام و گسترده‌ی این تغییرات، چه راهکاری برای توجه به سایر نظریات و تقریرها در نظر گرفته شده است؟

چرا مشاهده می‌کنیم که حتی اساتیدِ معتقد به تحول در علوم انسانی نیز با این تغییرات همدل نیستند؟



از جانب دیگر، در نهادها و مؤسسات متعددی که عهده‌دار تحول در علوم انسانی و تولید علم بومی و اسلامی هستند، شاهد جزیره‌ای عمل کردن و عدم ارتباط با سایر مؤسسات آموزش عالی و البته، دوری از واقعیت‌های جامعه هستیم. به دلیلِ همین کاربردی نبودن، افرادِ درصحنه و نیازمند به نسخه، از خروجی‌های انتزاعی و آسمانی این نهادها دست کشیده و نهایتاً دست به دامان نسخه‌های غیربومی ولی زمینی می‌شوند. نقد ما منحصر بر این موارد نیست، بلکه به حُکمِ «مشت نمونه‌ی خروار است» انتقاد اصلی خود را معطوف به کلیّتِ طریقه‌ی برخورد «حکومتی–نهادی»، یا به عبارت دیگر «دستوری – ابلاغی» با امر تحول علوم انسانی می‌دانیم. تحول در علوم –مخصوصاً نوع انسانیِ آن- حاصل یک جریان انسانیِ مستمر است، که اگر با تمرکز بر افرادی که قرار است سازندگان این جریان باشند همراه نباشد هیچگاه اتفاق نخواهد افتاد. در این راستا ملاحظات فراوانی هست، از جمله این که محلِّ تمرکز در تربیت چنین افرادی باید از سنین دانشگاهی، به پیش از آن و لااقل متوسطه‌ی دوم جابجا شود. ثانیاً در این آموزشِ پیش از دانشگاه، تمرکز بر ارائه‌ی محتوای خاص و جهت‌دار قرار نگیرد، بلکه پرورش قوای فکری – انتقادی اصل قرار گیرد تا از چنین افرادی بتوان انتظار قدم گذاشتن فراتر از مرزهای علمی کنونی را داشت. ثالثاً در یک مدل کلّی اگر معتقد به این باشیم که نیروهای انسانی این جریان نیاز به ۳ مقوله‌ی «۱-بنیان‌های عقیدتی-فکری صحیح، ۲- شناخت و تسلط بر روش‌های تولید دانش و ۳- درگیری مستقیم با مسئله‌ی واقعی» دارند تا به خروجی مطلوب برسند، ضعف جدی  در هر سه، از شتاب علمی ما کاسته است. به عنوان مثال بدون این که آموزش دروس معارف را ساماندهی کرده تا دانشجو اسلام ناب محمدی را از نوع آمریکایی آن بازشناسد و آن را مبنای فعالیت های فکری خود قرار دهد، واحدهای درسی تخصصی با پسوند اسلامی به او ارائه می‌دهیم! به اضافه، اگر انتظار از علوم انسانی حل مسائل انقلاب باشد، پیش از هر چیزی نیاز به انسان‌هایی است که مسئله‌محور رشد کرده باشند؛ آن هم مسئله‌ی واقعی. اما در پژوهش‌های فعلی نهایتاً مشاهده می‌کنیم پاسخ به همان مسائلِ اخذ شده از غرب بدون تغییر خاصی در اصلِ پرسش، در منابع دینی و بومی جستجو می‌شود!

حرف در این زمینه بسیار است و قبول می‌کنم که ادعاهای این متن نیز بزرگ است، اما لااقل می‌تواند این خروجی را داشته باشد که سازوکاری برای پایش و ارزیابی سیاست‌ها و اقدامات تحولی در علوم انسانی و بررسی انتقادهای وارد به نهادهای متولی آن شکل گیرد. بی‌شک مشارکت نخبگان دانشجو و اساتید علوم انسانی در این ارزیابی اهمیت بسیاری دارد.

البته می‌پذیریم که چنین تحولی نیاز به حرکت‌های مردمی و خودجوش در کنار نهادهای دولتی و نیمه دولتی دارد، که البته مواردی نیز وجود دارد، از جمله مدارس خاص مردم‌نهاد و یا گروه‌های فرهنگی مکمل مدرسه که تربیت‌های مطلوب این متن را تا حدی برای نوجوانان ترتیب داده‌اند، اما به هر حال چنین حرکت‌های نرم و مردمی، جهت ثمرِ مضاعف نیاز به هم‌داستانیِ نهادهای کلان دارند، که در وضعیت کنونی ظاهراً ساختارهای موجود چنین نیستند؛ خواه نقص از ساختارها باشد و خواه از مدیریت خسته و بی‌انگیزه‌ی آن‌ها، در هر صورت با یک آسیب‌شناسی دقیق باید متولیان تحول را متحول ساخت!

پس نوشت:

الف) بعد از صحبت‌ها که خدمت حضرت آقا رسیدم، در مورد حرکت‌های مردمی که در بند آخر مطرح شده بود توضیحی دادم. دو نمونه از مراکز فرهنگیِ فعال در این زمینه (مرکز فرهنگی شهید بهشتی و مجمع فرهنگی شهید اژه‌ای) در شهر اصفهان را نام بردم. همچنین عرض کردم که در این زمینه یکسری توضیحات تکمیلی هست که در قالب یک یادداشت خدمتشان می‌رسانم. پیش از رفتن هم به ایشان گفتم: «التماس دعای زیادی دوستان داشتند؛ خودمان هم که در این فضا هستیم -واقعاً خوف و رجا در هم آمیخته است- التماس دعا داریم»؛ که حضرت آقا لبخندی زدند و فرمودند: «خدا ان‌شاءالله حفطتون کنه، رجاتون بیشتر باشه!»
ب) پس از دیدار دوست داشتم که بنویسم. همه‌ی آن‌چه را که بود. اما دیدم هر نگارشی تقلیل و فروکاستن تجربه‌‌ای است که با تمام وجود درک کرده‌ایم؛ و در مقابل، ننگاشتن نیز بیم فراموشی را به جان می‌اندازد! این بار و این جا در من «نگاشتن» مغلوب این پیکار درونی شد، پس اجازه دادم که «روایت»، «واقعه» را به زیر نکشد!

ارسال کردن دیدگاه جدید

محتویات این فیلد به صورت شخصی نگهداری می شود و در محلی از سایت نمایش داده نمی شود.

اطلاعات بیشتر در مورد قالب های ورودی